ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 180   آبان ماه 1399
 

 
 

 
 
   شماره 180   آبان ماه 1399


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
دین‌زدایی، شالوده «تحول در نظام آموزشی عصر پهلوی»

نیمه اول قرن 18 م. دگرگونی‌هاى مهمى در ایران رخ داد که یکى از آنها اقتباس آموزش و پرورش نوین از اروپا و تلاش شاهان، بویژه شمارى از دولتمردان براى گسترش آن در شهرهاى بزرگ آن روز، و سپس در نقاط کوچک‏تر بود. این رویداد مهم، از نظر صورى با تأسیس دارالفنون در سال 1852 م. آغاز شد. ولى در عمل، مقدمات آن از سال 1810 م. که دو محصل ایرانى به اروپا اعزام شدند، شروع شده بود و ساختمان مدرسه نیز از مدتى قبل ساخته شده بود.
دارالفنون آثار ادبى مهمى براى کشور نداشت، ولى این مؤسسه علمى با وجود کارشکنی‌هاى فراوان، در پیشرفت تعلیم و تربیت و اخذ علوم و فنون در ایران مؤثر افتاد و به گروه انبوهى از جوانان فرصت داد تا در راه اصلاح کشور قدم بردارند و در مدت کوتاهى یک قشر از اطبا و علماى ریاضى و طبیعى در تهران پیدا شدند و با ترجمه و تألیف کتب بر طبق روش علمى جدید و به بار آوردن شاگردان فراوان به آغاز نهضتى در فرهنگ ایران کمک کردند. این مؤسسه در تربیت عاملین انقلاب مشروطیت و آن دسته از افرادى که در سمت‏هاى دولتى نقش تعیین‌کننده‌ای داشتند مؤثر بود.
با ایجاد و گسترش مدارس نوین، پاى دختران به مدرسه باز شد. در نظام سنتى نیز، شمارى از دختران مى‏‌توانستند چند سال به مکتب یا به مدارس علمیه بروند. اما در نظام جدید تربیتى محدودیتى براى این امر وجود نداشت و رفته رفته، دست کم به صورت نظرى، راه علم آموزى به روى نیمى از مردم کشور باز شد.
نتیجه مستقیم آموزش و پرورش جدید، برخلافِ محدودیت دامنه آن، دگرگونى افکار از راه ایجاد تردید نسبت به علوم سنتى و اصول دانش متقدم بود. این تردید که هم تحصیل‌کرده‏‌هاى بازگشته از خارج و هم تحصیل کرده‏‌هاى دارالفنون و مدارس دیگر در آن سهمِ درخورى داشتند، رفته رفته به میان مردم راه پیدا کرد و به اصطلاح امروز بخش خصوصى را به عرصه تعلیم و تعلم کشاند.
در سال 1911 م. قانون اساسى معارف در 28 ماده به تصویب رسید که تعریف مکتب و مدرسه، ضرورت پروگرام مدرسه و مکاتب توسط وزارت معارف، اجبارى بودن تعلیمات ابتدائیه در خانه یا مدرسه، انواع مدارس رسمى و غیر رسمى با لزوم اطاعت دولت از ایجاد مدارس توسط اشخاص و شرایط بانیان مدارس، ممنوع بودن تنبیه بدنى و... از مهم‏ترین عنوان‌هاى این مواد بود. از پیامدهاى مثبت رواج آموزش و پرورش نوین، ترویج نسبى بهداشت و روش‌هاى پیشگیرى از ابتلا به امراض و تأسیس بیمارستان نظامى و عمومى براى نخستین بار در تاریخ کشور را مى‌‏توان نام برد.
سرانجام باید از نقش روحانیت در این قضیه نام برد. به دیگر سخن، با آن‏که تا قبل از پیدایى تعلیم و تربیت نوین، آموزش و پرورش در اختیار روحانیت بود و على‌‏القاعده مى‏‌بایست طلاب و علماى علوم دینى آموزش و پرورش جدید را رقیب خود بدانند، اما به گواه تاریخ، بیش‏تر عکس آن رفتار کرده و حتى شمارى از آنان به راه‌‏اندازى و بنیان‏گذارى مدرسه‏‌هاى نوین همت گماشتند.
احمد کسروى، ضمن تمجید از کارهاى سید جمال‌‏الدین اسدآبادى در جهت گسترش تعلیم و تربیت جدید، از ملایان موافق مدارس جدید در کشور نام مى‏برد و بویژه از شیخ هادى نجم‌‏آبادى و سیدمحمد طباطبایى، بانى دبستان اسلام به نیکى یاد مى‏کند.
ناظم الاسلام کرمانى ضمن تمجید از حمایت روحانیت از مدارس جدید، بالاخص از آخوند ملا محمدکاظم خراسانى به عنوان مجتهد طراز اول و آقا شیخ عبداللّه مازندرانى و دیگران در طرفدارى از این امر سخن مى‏گوید.
افزون بر اینها، علما به نسبت اطلاعات و بینش خود، به عنوان بانى مدرسه، مدیر مدرسه، معلم مدرسه و مانند آن تلاش‌هایى در مدارس نوین داشته‏اند و مهم‏تر این‏که با شرکت در مراسمى نظیر روز اول یا آخر سال تحصیلى، یا جشنهایى که در مدارس برپا مى‏شد، نظام جدید آموزش و پرورش را تأیید مى‏‌کرده‏‌اند. عبداللّه مستوفى از حضور علماء و سران قوم در مدرسه علوم سیاسى نام مى‏‌برد.
وى در جایی مى‌‏نویسد که پس از ایجاد مدارس در تهران، نه فقط اکابر معمولى از آن استقبال مى‏‌کردند، بلکه حتى تاجرهاى بازارى و آخوندهاى مدارس قدیمه هم به این مدارس مى‌‏رفتند و از سؤالات قبل و بعد از درس آنها پیدا بود که با ذى‏نفعى به این مجالس مى‌‏آیند و واقعاً تشنه این معلومات‏‌اند.
تا قبل از سال 1304 ش، مؤسسات آموزش عالى، چون دانشکده علوم، دانشکده کشاورزى کرج، مدرسه فلاحت، دانشکده ادبیات، دانشکده حقوق، مدرسه طب، و همچنین دارالمعلمین مرکزى، براى تربیت معلم مدرسه ابتدایى و متوسطه، ایجاد شده بود و تعدادى محصل نیز براى تحصیل در رشته‏‌هاى کشاورزى، آموزش و پرورش و امور نظامى به کشورهاى اروپایى اعزام شده بودند. اما در سال 1304 ش به بعد، نظام جدید آموزش، رشد قابل توجهى یافت.
در سالهاى 1306 - 1313 ش، قوانین و تصویب‌‏نامه‏‌هایى درباره آموزش اجبارى و رایگان در رابطه با دوره ابتدایى و همچنین آموزش پولى در دوره دبیرستان و عالى و تأسیس شبکه مدارس دولتى و روحانى و تأسیس دانش‏سرا و دانشگاه به تصویب رسید. برابر این مصوبه، تمام مراکز تحصیلى، حتى مدارس و دانشگاه‏‌هاى غیر ایرانى، تحت نظر وزارت فرهنگ قرار گرفت. در سال 1302 ش، تعداد محصلین ایران در حدود 55 هزار نفر بود. در سال 1315 ش، ایران داراى 4901 مدرسه و 257 هزار محصل و 11370 آموزگار بود. در سال 1319 ش تعداد مدارس به 8237 و تعداد محصلین به 497 هزار و تعداد معلمین به 13646 نفر رسید.
در این دوره، تعداد مدارس روحانى و حوزه‏‌هاى علمیه نیز تقلیل یافت. ایوانف محقق روسی در این مورد مى‏‌نویسد:
«در سال تحصیلى 1303 - 1304، تعداد مدارس روحانى 282 و تعداد محصلین آن 5984 نفر بود، حال آن‏که در سال تحصیلى 1319 - 1320، تعداد مدارس مزبور به 206 و تعداد محصلین به 784 نفر تقلیل یافت. تعداد معلمین این نوع مدارس فقط 249 نفر بود. »
بر اساس آمار فوق هرچند تعداد حوزه‌‏هاى علمیه، کاهش ناچیزى را نشان مى‏‌دهد، اما سیاست تضعیف مذهب در دوره پهلوى اول از شمار طلاب به شدت کاست. تسلط کامل دولت بر نظام آموزشى، محدود به مدارس مذهبى نبود، بلکه مدارس خارجى و مدارس اقلیت‌هاى مذهبى نیز منحل و امکانات آنها در خدمت نظام جدید قرار گرفت.
برنامه تحصیلى بلند پروازانه‌‏اى که در دوران پهلوى اول، براى گسترش آموزش و تغییر نظام تعلیم و تربیت، که منحصر به شهرها بود، با مشکلاتى از جمله کمبود آموزگاران ورزیده، روبه رو بود و براى رفع آن، قانون تعلیم و تربیت در سال 1312 ش به تصویب رسید. پیش‌‏بینى شده بود که تا سال 1317 ش تعداد 25 دانش‏سراى مقدماتى تأسیس شود. در شهریور 1320 ش، تعداد 36 دانش‏سرا در سطوح مختلف در سراسر کشور وجود داشت.
از 1304 ش به بعد، مکتب‏خانه‌‏هاى قدیمى با گسترش مدارس جدید، تعطیل و روحانیون از آموزش رسمى حذف شدند. کسانى مى‌‏توانستند به تعلیم و تربیت ادامه دهند که از لباس روحانیت خارج شده و ضوابط وزارت فرهنگ را بپذیرند. نظام آموزشى دوران پهلوى اول در تقابل و رویارویى با روحانیت و ساخت مذهبى جامعه بود.
نظام جدید با شتاب زیادى به جامعه تحمیل شد تا موازنه‌‏اى بین فرهنگ قدیم و جدید ایجاد کند. نظام آموزشى قدیم، هرچند امکان تربیت فرزندان این مرز و بوم و رفع نیازهاى کشور را نداشت، اما سیستم آموزشى جدید مشکلات خاص خود را داشت. هرچند تعداد تحصیل کردگان، افزایش را نشان مى‌‏داد، اما این افراد داراى تحصیلات سطحى، نامتعادل، و انباشته از حقایق هضم‏نشده بودند.
بدین‏‌طریق مدرسه‏‌هاى زیر نظر روحانیت، که شکل عمده تحصیل در عصر قاجار بودند، اهمیت خود را در حد زیادى از دست دادند. نخبگان و طبقه‌‏هاى متوسط ایران با آهنگى فزاینده به مدرسه‏هاى دولتى روى آوردند و در سطوح بالاتر تحصیلى به دانشگاه تازه بنیاد تهران، مدرسه‏‌هاى فنى وزارتخانه‏‌هاى گوناگون، یا دانشگاه‌‏هاى خارج رفتند. توسعه دامنه آموزش و پرورش، نیروى انسانى لازم دستگاه‏‌هاى رو به توسعه دولتى را تأمین مى‏‌کرد. اما در عین‏حال به پیدایش و رشد طبقه جدید روشنفکر و صاحبان مشاغل تخصصى، پزشکى و مهندسى، کمک مى‌‏نمود. از این گذشته، دولت با استفاده از نظام آموزشى، جلوى تفکر سیاسى آزاد را گرفت، نوعى همرنگ جماعت شدن و همگونى را بر روشنفکران تحمیل کرد. برنامه تحصیلى را طورى تنظیم نمود که چاپلوسى بنده‏‌وار، پشتیبانى تبلیغاتى و توجیه ایدئولوژیکى را القا کند.
نظام حقوقى جدید ایران که در سالهاى 1307 - 1319 ش، شکل گرفت و به اجرا گذاشته شد، هرچند بخشى از قواعد مذهبى را در خود داشت، اما بیش‏تر این قوانین بر اساسِ قوانین کشورهاى اروپایى، بویژه فرانسه، بلژیک و ایتالیا تنظیم شده بود. بدین‏‌ترتیب، اختیارات محاکم مذهبى و شرعى از بین رفت. نقش روحانیون در امر قضاوت، معاملات، عقد و ازدواج به شدت کاهش یافت و روحانیونى که مى‏‌خواستند از این طریق معاش کنند، ناگزیر مى‌‏بایست به قواعد مصوبه تن داده و با لباس غیر روحانى به شغل خود ادامه دهند.
در تصمیم رضاشاه براى اصلاح نظام آموزش و پرورش، نیت ضمنى او تضعیف روحانیت بود. آموزش و پرورش ایران تا زمان انقلاب مشروطه، در دست روحانیون بود. مادى کردن، غیرمذهبى کردن، و غربى کردن کشور، به موازات یکدیگر صورت گرفت. تأکید نظام جدید آموزش و پرورش بر ورزش و تمرینات شبه نظامى، در واقع آنتى‏تز در برابر نهاد نظام قدیم مکتب‏خانه‏‌ها بود. دانش‏‌آموزان باهوش، در پشت میزها و در کلاس‏هاى بزرگى نشستند که مشرف بر زمین‌هاى بسکتبال بود. دیگر، چوب و فلک کردن دانش‏آموزان در حیاط مدرسه، صورت نمى‏گرفت. به جاى آن، بایستى در برابر آموزگاران خردمندى سر فرود مى‏‌آوردند که مى‏‌خواستند به آنها بفهمانند که هرچه درس بخوانند، باز هم کم خوانده‌‏اند، و باید دفترهاى بزرگ خود را بگشایند. درسهایى تدریس مى‏‌شد که از قدرت انسان براى غلبه بر محیط مادى پیرامونش، از پرورش جسمانى همراه با غرور، و از این اعتقاد که ایرانیان - اگر از سایر ملتها برتر نباشند - همچون سایر ملل، شایسته هستند، سخن مى‏‌گفت. این اندیشه، یک وزنه متقابل و لازم، در برابر تحقیرهاى گذشته بود، اما زمینه سرخوردگى آینده را ریخت، امیدهایى را بیدار کرد که علمى نبود. این اندیشه را در نسل جوان تلقین کرد که مى‏‌توان همه چیز را به دست آورد. این نادیده گرفتن حقیقت، تأثیر ناگوارى در برنامه‌‏ریزى و توسعه در سالهاى پس از جنگ دوم جهانى باقى گذارد و روحیه آنان را به آسانى آسیب‏‌پذیر ساخت.
حمله رضاشاه به طبقات مذهبى (روحانیون)، در زمینه وضع قوانین صورت گرفت. بدین‏‌سان رضا‏شاه آنها را از وظیفه اجتماعى اصلى و منبع عمده درآمد مشروع‏شان محروم ساخت. تلاش سیستم، تلقین ارزش‌هایى بود که ملیت ایرانى را به دور از تاریخ 1300 سال حضور اسلام در این سرزمین، معرفى کند و در دروس تأکید بر تاریخ ایران قبل از اسلام مى‏شد.
به هرحال در زمان پهلوى اول، دگرگونی‌هاى بسیارى در نظام آموزشى انجام پذیرفت که مهم‏ترین این دگرگونیها خارج شدن نظام مکتب‏خانه‏‌اى و روحانیان از نظام آموزشى کشور بود. روحانیون در دوره پهلوى اول، به طور کل از صحنه تعلیم و تربیت عمومى کشور کنار گذارده شدند و به جاى آن آموزش و پرورش تحمیلى را، که با شرایط اجتماعى و فرهنگى کشور ما تا مقدار زیادى ناسازگار بود، وارد نمود.
هرچند شمارى از روحانیون در بنیان‏گذارى مدارسى نوین که با نوع آداب و فرهنگ جامعه سازگار باشد، بسیار تلاش کردند، اما تلاش این شمار کم، راه به جایى نبرد.
اما درباره اثرگذارى این نظام نوپاى آموزش و پرورش در جامعه ایرانى، در یک جمع‌‏بندى کلى مى‌‏توان گفت: توسعه حاصل از ورود این نظام به کشور ما توسعه‏‌اى درون‏زا نبوده و توسعه‌‏اى وابسته و تحمیلى بوده است.
جان فوران در مورد نوع توسعه در ایران مى‏نویسد:
«با نظر کسانى نیز که دگرگونی‌ها را خوش‏بینانه بررسى مى‏‌کنند و در آنها عنصر مترقیانه و بذرهاى تجدد را مى‏‌بینند، مخالفیم و در پاسخ‏شان مى‏‌گوییم: تحول ایران، تحولى وابسته بود زیرا از خارج شکل مى‏‌گرفت و از نظر شکل و دامنه، محدودیت‌هاى زیادى داشت.»
بنابراین در کمتر از نیم قرن، دگرگونى شدیدى در شیوه آموزش در مدارس روى داد. در نظام آموزش قدیم زیر نظر علما و روحانیان، هدف از تعلیم، خواندن قرآن بود، در حالى که در نظام آموزش جدید در زمان پهلوى اول، خواندن قرآن در مدارس ممنوع گردید. آموزش دختران در نظام قدیم به صورت بسیار محدود انجام مى‏‌شد، ولى در زمان پهلوى اول داشتن حجاب در مدارس براى آموزگاران زن و دانش‏آموزان دختر ممنوع گردید و بسیارى از دگرگونی‌هاى دیگرى که در جامعه ایران رخ داد. در بیان علل و چرایى این دگرگونی‌هاى سریع، تاریخ‏‌نویسان و محققان باید دست به قلم برده و به بررسى و تحقیق بپردازند.
منبع: نشریه «حوزه»، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، دوره 25، شماره 150، زمستان 1387، برگرفته از مقاله «بررسى سیر تحولات نظام آموزشى مکتب‏خانه‌‏اى در دوره قاجار و پهلوى اول»، به قلم مهدی نصیری

این مطلب تاکنون 1822 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir