شبی که کودتا لو رفت | يكي از خلبانان كه 6 ماه قبل از كودتا از سوي گروه پشتيباني «نقاب» مورد شناسايي قرار گرفته بود، سه روز مانده به موعد كودتا، در پايگاه نوژه مطلع شد كه براي ايفاي نقش در كودتا در نظر گرفته شده است.
او جهت آگاهي از مأموريتش بايد با سروان نعمتي ملاقات كند. پس از ديدن سروان نعمتي در پايگاه قرار شد براي صحبت مشخص و مفصل در تهران او را ببيند. روز سهشنبه در تهران به منزل نعمتي رفت تا در جريان امر قرار گيرد. نعمتي به او گفت : «مأموريت تو بمباران بيت امام است و ما مي توانيم تا پنج ميليون نفر را بكشيم. گويا شگرد نعمتي اين بود كه در نخستين ديدار توجيهي كودتا به خلبانان عضوگيري شده، چنين جملهاي را ميگفت تا از ميزان آمادگي آنها براي شركت دركودتا و كشتار ميليوني (در صورت لزوم) اطلاع يابد. خلبان در مقابل نوع مأموريت و وسعت كشتار غافلگير و مردد شد. اما بدليل تصوري كه از اكثريت و قدرت كودتاگران داشت بيمناك شد كه اگر واكنش منفي نشان دهد،جانش در خطر قرار گيرد.
«من به او گفتم شما با مردم مخالفيد يا با حكومت كه اين همه كشت و كشتار مي خواهيد بكنيد. گفت ما با حكومت مخالفيم ولي هر كس هم كه بخواهد مانع كار ما بشود چارهاي نداريم جز اينكه همه را بكشيم. اين موضوع براي من خيلي ثقيل بود و چون از مخالفت كردن با آنها خصوصاً در منزل نعمتي ترس داشتم گفتم من بيت امام را نميتوانم بزنم ولي تلويزيون را ميزنم و پس از كمي صحبت از او جدا شدم.»(1)
پس از خروج از خانه نعمتي، تشويش و نگراني بر جان او چنگ انداخت. در برابر وضع پديد آمده احساس بلاتكليفي ميكرد. دلش ميخواست كه موضوع را با كسي در ميان گذارد. اما با كه؟ مگر نه آن كه نعمتي گفته بود جز امام، بقيه با كودتاگران همدستند؟ (القائات رهبران كودتا به كادرهاي پائين) چهره مادرش زني ساده و دلپاك و ديندار در نظرش نقش بست. اما مادرش چه كمكي ميتواند بكند؟
مگر هميشه در مواقع استيصال جز مادر پناهگاهي داشته؟ به خانه ميرود. موضوع را در حضور برادر كوچكتر، با مادرش در ميان ميگذارد:
«مادرم بشدت ناراحت شد و گفت تو نه تنها اين كار را نبايد بكني بلكه بايد خبر دهي و جلوي اين كار را بگيري و اگر اطلاع ندهي شيرم را حلالت نميکنم و ازت رضايت ندارم.»(2)
آنچه در اين گفتگو ميان مادر و فرزند رخ داد حادثهاي است كه ابعاد آن محدودة يك خانوادة كوچك را در مينوردد و عمق و پهناي يك ملك و يك تاريخ را فرا ميگيرد. پناه بردن خلبان به مادر، اعتراف يك وجدان معذب و در آستانه گناه است، در پيشگاه ميهن، مردم و دين. و مادر آن واحدجمع اين سه است. او در برابر نهالي كه در دامن خود پرورده قرار دارد و ميبيند كه اكنون به جاي شكر نعمت ميخواهد ثمر خود را در دامن بيگانه بتكاند. مادر چه ميتواند بگويد جز اينكه شيرة جانش را، كه قطره قطره در كام فرزند چكانده، بر او نبخشد؟
فرزند بر سر دو راهي قرار دارد. يا به مادر ( زادگاه، مردم، دين) پشت كند و نيروئي را كه از خرمن هستي او جذب جان خود كرده به صورت بمب از سينه پرنده آهنين بر سر افراشته مردم و امام خود رها كند و يا به كساني كه به مادران خود پشت كردهاند پشت نمايد و حادثه را متوقف كند.
در آخرين دقيقههاي روز سه شنبه(17/4/1359) و نخستين لحظات سحرگاه چهارشنبه(18/4/1359)، روز سرنوشت ساز كودتا، خلبان تصميم خود را گرفت:
«بالاخره تا ساعت 12 شب با مادر و برادر كوچكترم درباره اين موضوع صحبت ميكردم و تصميم گرفتم موضع را به جايي و يا به كسي اطلاع بدهم ولي چون نعمتي گفته بود در جاهاي مختلف از جمله سپاه نفراتي داريم و خيليها از جمله شريعتمداري اين كار را تائيد كردهاند، ميترسيدم بهر كسي اين موضوع را بگويم شايد يكي از همان نفرات باشد و نه تنها نتيجهاي نگيرم بلكه بلائي سر خودم بياورند ... بالاخره تصميم گرفتم موضوع را به آقاي خامنهاي بگويم.»(3)
خلبان در عين ترس از نابودي بوسيله كودتاگران، آماده پذيرش شهادت در اين راه نيز شد و براي افشاي كودتا، ولو آن كه خودش بوسيله عوامل كودتا كشته شود، نقشهاي طرح كرد:
«براي محكم كاري موضوع را روي كاغذي نوشتم و در خانه گذاشتم و به برادرم گفتم اگر بلايي سر من آمد و برنگشتم بهر ترتيبي شده اين موضوع را به جايي خبر بدهد و جلوي اين كار را بگيرد.»(4)
او نيم ساعت پس از نيمه شب از خانه بيرون آمد. ابتدا قصد داشت به جماران برود و موضوع را مستقيماً با امام در ميان گذارد. براي گرفتن تلفن بيت امام، با يكي دو جا ( كميته و سپاه و ...) تماس گرفت. اما نتيجهاي عايدش نشد. سپس به سپاهپاسداران مستقر در پادگان ولي عصر (عشرتآباد) تلفن زد و گفت: موضوع بسيار مهمي است كه بايد فوراً با آقاي خامنهاي در ميان گذارد. سپاه براي آن كه مجال تصميم و چارهانديشي داشته باشد پاسخ داد 20 دقيقه ديگر مجدداً تماس بگيرد. پس از تلفن دوم، سپاه به وي گفت كه براي توضيح بيشتر نزد آنان برود. خلبان، اگر چه به همه مشكوك بود ولي چارهاي نداشت و به پادگان رفت. پاسداراني كه با او برخورد كردند، كوشيدند تا از آنچه در سر دارد مطلع شوند. خلبان مقاومت كرد و براي نشان دادن اهميت مسئله و دستيابي به حجتالاسلام خامنهاي به افشاي شغل خود و اينكه خطر بزرگي ايران و موجوديت جمهوري اسلامي را تهديد ميكند، اكتفا كرد. سپاه پادگان وليعصر با كميته سه راه امين حضور تماس گرفت و اندكي بعد چند نفر از كميته مذكور خلبان را به خيابان ايران، منزل حجت الاسلام خامنهاي بردند:
«يك شبي من [حجتالاسلام خامنهاي] حدود اذان صبح ديدم كه در منزل ما را ميزنند، اون دري كه بين محل پاسدارها و داخل حياط بود. بشدت هم ميزدند. من از خواب بيدار شدم رفتم ديدم آقاي مقدم است و ميگه كه يك ارتشي آمده و ميگويد با شما يك كار واجب دارد. فوريتاً گفتم كجاست؟ گفتند توي حياط نشسته. رفتم توي اطاق پاسدارها ديدم كه يك نفري همون دم در تكيه داده به ديوار. با حال كسل و آشفته و خسته و سرش را فرو برده بود. همانطور كه نشسته بود، گفتم شما با من كار داريد؟ بلند شد و گفت بله! گفتم چكار داري؟ گفت كار واجبي دارم و فقط به خودتون ميگويم و شايد يادم نيست گفت مربوط به كودتاست. بهر حال من حساس شدم از حرفش. گفتم باشه من نماز بخوانم و ميآيم. رفتم نماز را خواندم، آمدم او را صدا كردم توي حياط. البته احتمال اين هم بود كه اين مثلاً سوء نيتي داشته باشد. اما ديدم نميشه به حرفش گوش نداد. او هم اصرار داشت كه تنها به من بگوید و به هيچ قيمتي اگر كس ديگري باشد نخواهد گفت. او را آوردم توي حياط. تابستان بود، تير ماه بود، يك جايي گوشه حياط نشستيم، گفتم چيه قضيه؟ گفت كودتائي بناست بشه! گفتم تو از كجا ميدوني؟ بنا كرد شرح دادن... آثار بيخوابي [خلبان مذكور دوشنبه شب نيز به علت سفر از همدان به تهران نخوابيده بود] شب و خيابانگردي و خستگي و افسردگي شديد و ضمناً هم سراسيمگي و هيجان در او پيدا بود. حرفش را مرتب و منظم نميزد و من براي اينكه ببينم چه ميگويد مكرر از او سئوال ميكردم و خلاصه آنچه گفت اين بود، كه در پايگاه همدان اجتماعي تشكيل شده و تصميم بر يك كودتائي گرفته شده كه يك عدهاي توي كارند و پولهايي به افراد زيادي دادند. به خود من هم پول دادهاند و قرار است كه در آن واحد در تهران و همدان يك جلسهاي انجام بگيرد. يك عدهاي از تهران جمع ميشوند و ميروند همدان و شب در همدان اين كار انجام ميگيرد و آنهائي كه در همدان هستند كار را که در آنجا انجام دادند، بعد ميآيند تهران، جماران را بمباران ميكنند و چند جا را بمباران ميكنند ـ سپاه پاسداران و يكي دو جاي ديگر و يادم نيست، شايد مجلس را. پرسيدم كي قرار است انجام بگيره اين كودتا؟ گفت امشب و شايد گفت فردا شب. گويا دقيقاً يادم نيست. من ديدم مسئله خيلي جدي است و بايستي آنرا پيگيري بكنيم. البته در اين بين احتمال ميدادم كه حال عادي نداشته باشد و يا متعادل نباشد. احتمال دادم اينكه يك سياست باشد كه بخواهند ما را سرگرم كنند. اما در عين حال اصل قضيه اينقدر مهم بود كه با وجود اين احتمالات لازم بود كه ما دنبال قضيه باشيم.»(5)
ضمناً، چند ساعت پس از افشاي كودتا بوسيله خلبان فوق يكي از درجهداران تيپ نوهد، به كميته مستقر در اداره دوم(6) ستاد مشترك مراجعه كرد و پس از افشاي كودتا و اعتراف به اينكه قرار است بهمراه 11 نفر ديگر در براندازي جمهوري اسلامي شركت كند يك پاكت حاوي بخشي از طرح عملياتي كودتا را در اختياركميته فوق قرار داد. به اين ترتيب بفاصله چند ساعت از سوي دو عنصر جذب شده به كودتا، اقدام به «ضد كودتا» شد، و چشمان انقلاب در برابر خطري كه در چند قدمیاش كمين كرده بود، گشوده گرديد. اين «ضد كودتا» گرچه بوسيلة دو فرد، كه از اقدام يكديگر بياطلاع بودند، صورت گرفت ولي عمل اين دو، در واقع ترجمان ارادة يك ملت انقلابي عليه ضد انقلاب بود...»
قريب به دو ماه پيش از كودتا، واحد اطلاعات سپاه پاسداران از كانالهاي گوناگون از وجود يك كودتاي در حال تحقق آگاهي يافته بود. فعاليت شهيد ستوانيار محمد اسماعيل قرباني اصل (تنها شهيد عمليات خنثيسازي كودتا) و شادروان سرهنگ دلشاد تهراني، گزارشهاي انجمن اسلامي نيروي هوائي مبني بر رفت و آمدها و نشست و برخاستهاي مشكوك در مراكز نظامي، و دستگیري ابوالقاسم خادم، دستگيري شهلا و فريده يار احمدي (اعضاي شاخه ساسي «جبهه اتحاد ملي» وابسته به مهدي سپهر) و سرهنگ نودهي و سرهنگ زادناري، مشاهده قرائن و شواهد گوناگون در بين مليگرايان و نظاميان و نقل و انتقالات مشكوك و ... در مجموع واحد اطلاعات سپاه پاسداران و كميته مستقر در اداره دوم ارتش و مسئولين درجه اول جمهوري اسلامي را از وجود يك توطئه براندازي مطلع كرده بود. لذا، از همان زمان ستادي مركب از واحد اطلاعات سپاه پاسداران، گروه مهندسي ... انجمن اسلامي نيروي هوائي ، تعدادي از پرسنل مؤمن نيروي زميني و تيپ نوهد بنام «ستاد خنثيسازي كودتا» تشكيل گرديد. تا از طريق هماهنگي در اطلاعات كسب شده، آمادگي براي مقابله با توطئه و خنثيسازي آن تأمين شود. ولي عليرغم دستگيري عضو مهم شاخه سياسي كودتا و يكي از مهرههاي بسيار فعال آن، سرهنگ زاد نادري، كه از حلقه رابط «چريكهاي ناسيوناليست» و سازمان «نقاب» بود... كودتاي 19/4/1359 لو نرفت و مجموعه اطلاعات بدست آمده محدود به اين شد كه توطئهاي در شرف وقوع است و ممكن است 2 تا 4 هفته ديگر (2 تا 4 هفته پس از تاريخي كه «كودتاي نوژه» انجام و خنثي شد) اجرا گردد.
از اينرو، پس از پيوستن برادر محسن رضائي، به حجتالاسلام خامنهاي براي تخليه اطلاعاتي خلبان افشا كننده كودتا، او خطاب به حجتالاسلام خامنهاي گفت «ما ... فكر ميكرديم دو سه هفته ديگر يا يك ماه ديگر [كودتا] انجام بگيرد.» (7)
بنابراين در تحليل نهائي بايد گفت: اطلاعات مؤثر و كارآ از كودتا تا حدود زيادي پس از افشاي كودتا بوسيله خلبان فوق و تا حدود كمتري توسط درجهدار تيپ نوهد در اختيار «ستاد خنثيسازي كودتا» قرار گرفت. گرچه ستاد خنثيسازي كودتا نسبت به واقعيت كودتا مطلع بود ولي نبض آن را در دست نداشت. نبض كودتا بوسيله خلبان و درجهدار تيپ نوهد در دست مسئولين جمهوري اسلامي قرار گرفت.
ضد كودتا
حجتالاسلام خامنهاي پس از شنيدن سخنان خلبان، ابتدا با حجتالاسلام هاشمي رفسنجاني مشورت كرد و سپس با برادر محسن رضائي تماس گرفت و از او خواست كه فوراً بهمراه يكي ديگر از همكارانش كه در ستاد خنثيسازي كودتا فعايت ميكند به منزلش بيايد:
«گفتم شما [خلبان] بنشين تا من ترتيب كار را بدم. نشاندمش و آمدم داخل اطاقم. ضمناً آقاي هاشمي شب منزل ما بود... به آقاي هاشمي گفتم چنين قضيهاي است... بعداً تلفن كردم به محسن رضائي. اون موقع مسئول اطلاعات سپاه بود. گفتم فوري بيا اينجا و يك نفر ديگر كه او هم يك جاي ديگر كار اطلاعاتي ميكرد، به هر دوشان گفتم فوري بيائيد كه يك قضيهاي است براتون بگم. آن جوان را خواستيم، آمد و گفت بشين همينجا و به اونها گفتم اطلاعاتش را بگيرند. اينها يكي دو ساعتي با هم صحبت كردند. و اطلاعاتش را يادداشت كردند. مقطع مقطع ميگفت. اما مجموعاً اطلاعات خوبي بدست آمد. محل تجمع آنها كه ميخواستند بروند، پارك لاله بود. او اسم پارك لاله را هم ظاهراً نميدانست، جايش را ميدانست... اين آقايون مشغول كار شدند. مقدمات بازجوئي را فراهم كردند كه هم در همدان و هم در پارك لاله بتوانند پيگيري كنند. البته سپاه كشف كرده بود از مدتي پيش كه كودتائي قراره انجام بگيره. شايد هم فهميده بود كه اين كودتا در پايگاه شهيد نوژه باشه. اما نميدانست زمانش كي است و اين براشون مهم بود. رضائي همانروز گفت ما اين را فكر ميكرديم دو سه هفته ديگر يا يك ماه ديگر انجام بگيره.»(8)
با جمعبندي اطلاعات حاصله از دو عنصر افشاء كننده و تكميل آن با اطلاعاتي كه از قبل جمعآوري شده بود به سرعت مقابله با كودتاي قريبالوقوع و خنثي كردن آن در دو محور پارك لاله و پاسگاه نوژه طرحريزي شد.
پارك لاله محل تجمع 40 تن از خلباناني كه بايد بهمراه فرمانده نيروي هوائي كودتا ـ محققي ـ با اتوبوس ايران پيما به پايگاه هوائي نوژه رفته و به ديگر خلبانان كودتا ميپيوستند. اطلاع دير هنگام، واحد اطلاعات سپاه پاسداران از محل تجمع كودتاچيان امكان برنامهريزي اطلاعاتي را از آنان سلب نمود و حضور توأم با هياهوي اعضاء كميته انقلاب سلامي و سپاه پاسداران در بعد از ظهر روز 18/4/359 در پارك لاله، كودتاگران را متوجه غير عادي بودن اوضاع ساخت.
از اينرو برخي از خلبانان با اتومبيلهاي شخصي خود و كمتر از ده نفر نيز با اتوبوس عازم نوژه شدند.
در يك تعقيب و گريز سرهنگ داريوش جلالي، سروان محمد ملك، ستوان علي شفيق، سروان ايرج سلطاني جي، سروان فرخزاد جهانگيري، ستوان نقدي بيك و يك نفر ديگر دستگير شدند.
گسستن شيرازه كودتا
عمده نيروهاي به كار گرفته شده براي خنثي سازي كودتا، در پايگاه نوژه متمركز گرديد. عمليات مربوط به پايگاه نوژه در دو قسمت داخل و خارج پايگاه به اجرا گذارده شد.
الف ـ عمليات داخل پايگاه:
1ـ شناسائي نقاط حساس پايگاه جهت افزايش نيروهاي محافظ شامل : شيلترها، خط پرواز، و رمپ پرواز و پي وال ( انبار سوخت) مهمات، اسلحهخانهها، سايتهاي پرتاب موشك ضد هوائي، مخابرات و منابع آب؛
2ـ تقويت پاسگاههاي ديدهباني و ايجاد پستهاي گشتي براي پر كردن شكاف بين پاسگاهها؛
3ـ تشكيل تيم تعقيب و مراقبت براي كنترل رفت و آمدهاي داخل پايگاه؛
4ـ تشكيل دو گروه ضربت و استقرار آنها در شمال و جنوب پايگاه براي هجوم به تجمع كودتاگران؛
5ـ زير نظر گرفتن افراد مشكوك،
6ـ قرار دادن دو تن از خلبانان مورد اعتماد در كامان پست؛
7ـ هشدار به سايت رادار؛
8ـ آمادهباش يك گروه برگزيده از سربازان قرارگاه؛
9ـ آماده باش تعدادي از پاسداران خانههاي سازماني پايگاه براي كمك به ارتشيان داخل خانههاي سازماني در صورت نياز ؛
10ـ تعيين اسم عبور براي همآهنگي نيروهاي عمل كننده در داخل و خارج پايگاه.
ب ـ عمليات خارج پايگاه:
1ـ توجيه روستاهاي اطراف پايگاه پيش از استقرار پاسداران انقلاب در محورها؛
2ـ بازرسي اتومبيلهاي مشكوك در جادههاي تهران ـ همدان، راه فرعي منتهي به پايگاه، راه خاكي فرعي منشعب از جاده تهران به سمت پايگاه، راه كبوتر آهنگ و جاده قروه ـ همدان.
سروان فرخزاد جهانگيري:
«من و سرهنگ جلالي در روي جدول وسط پياده رو توي پارك نشسته و از هر دري صحبت ميكرديم كه ناگهان افراد مسلح وارد شده و ما را دستگير كردند.»
ايرج راستي:
«بعد تصميم گرفتم نوشابه بخرم و به جلوي دكه رفتم ... سروان ناصر زندي را در جلوي همين دكه ديدم و ايشان گفتند برنامه بيفايدهاي است و من ميروم. و منهم گفتم ميروم و فكر ميكنم ساعت 10/8 الي 20/8 دقيقه بود كه به طرف منزل ... رفتم.»
ستوان ناصر ركني:
«حدود يك ـ الي دو كیلومتري پايگاه سمت چپ جاده يك اتومبيل بيسيم دار ايستاده بود و بر سر دوراهي پايگاه، سمت راست يك جيپ با تعدادي پاسدار ايستاده بودند كه يك نفر را دستگير كرده به حالت دراز كش و دست پشت سر او خوابانيده بودند. سمت چپ هم تعداد زيادي پاسدار ايستاده بودند. اتوبوس از آن محل گذشت [اتوبوسها كنترل نميشدند] و چند كيلومتر دورتر در محل پمپ بنزين دور زد و برگشت. در اين موقع راننده گفت كه اگر كسي چيزي از ما پرسيد ميگوئيم از همدان درحال آمدن هستيم... نعمتي ابتدا تصميم داشت كه از قزوين به پايگاه شاهرخي تلفن بكند و ببيند چه خبر است. ولي بعداً پشيمان شد... اتوبوس در قزوين ايستاد. قبل از اين موقع تيمسار محققي گفته بود كه اگر مداركي همراه داريد، آنرا مخفي كنيد. نعمتي كاغذي را در زير فرش پلاستيكي وسط اتوبوس قايم كرد و من هم چند برگ كاغذ كه يكي از آنها شامل اسم تعدادي از خلبانان بود كه نعمتي داده بود كه به احسان [بنيعامري] بدهم و يك برگ نيز شامل افرادي بود كه همافر پوررضائي داده بود كه اين عده بايستي در پايگاه شاهرخي دستگير شوند و يك برگ شامل كد و نشاني در زير پشتسري دو رديف به آخر مانده سمت شاگرد در اتوبوس مخفي نمودم. در قزوين زمانپور از من مقداري پول خواست كه من يك پاكت محتوي بيست و پنج هزار تومان به او دادم و او پياده شد. من مجدداً خوابيدم. در اتوبان كرج تهران از خواب بيدار شدم. نعمتي پنجاه هزار تومان و آبتين بيست و پنج هزار تومان و يك نفر ديگر كه او را نميشناسم مبلغ بيست و پنج هزار تومان از من پول گرفتند و بتدريج پياده شدند.
به در خانه خودمان رسيدم. ديدم كه چراغ هال برخلاف هميشه كه روشن بود اين بار خاموش است. دو بار در زدم... همسرم را ديدم كه پشت سر او يك نفر پاسدار ريشدار قد بلند ايستاده بود كه دوبار به من گفت بيا تو بيا تو، همسرم گفت بدو و من فرار كردم. هنوز فاصله در خانه تا محل ورودي گاراژ به كوچه را طي نكرده بودم كه صداي تيري بلند شد و متعاقب آن صداي جيغ همسرم را شنيدم كه جيغ زد: آخ او راكشتي.... چند متر در كوچه دويدم براي اينكه سبكتر شوم ساك محتوي پول [و اطلاعات نسبتاً فراوان در مورد كودتا] را كه دستم بود رها كرده و شروع بفرار نمودم. در اين ضمن صداي چندين شليك تير نيز متوالياً بلند شد. من در كوچه بعدي در فاصله دو اتومبيل قرار گرفته و به زير يكي از آنها خزيدم. همين موقع پاسداري كه در تعقيب من بود رسيد و مرا پيدا كرد و به سمت من نشانهروي كرد و داد ميزد كه اين خلبان است و ميخواسته كودتا كند. مردم بيائيد و دست او را ببندند، يك نفر نيز آمد دستم را از پشت با طناب بست. »
تيمسار آيتالله محققي:
«من قبل از ساعت هشت به محل رفتم ولي نه اتوبوسي بود و نه كسي كه من او را بشناسم. در حدود ساعت 15/8 ركني آمد و گفت اتوبوس در حدود يك ساعت تأخير خواهد داشت. در اين موقع نعمتي را ديدم كه آمد و گفت متفرق شويد، ما را تحت نظر دارند و تا من آمدم بخودم بجنبم يك ماشين پياده شدند. من فرار كردم ... بالاخره بعد از مدتي در مقابل اداره مهندسي ارتش اتوبوسي ايستاد و ركني از آن اتوبوس پياده شد. من بداخل اتوبوس رفتم. سه نفر در اتوبوس بودند كه من هيچكدام را نديده بودم. اسم آنها را نميدانم اين سه نفر راننده و كمك راننده و يك مرد ديگري بود كه حتي ركني هم آنها را نميشناخت. بعد از مدتي زمانپور، نعمتي، آبتين و يك نفر ديگر هم كه اسم او را نميدانم و براي اولين بار او را ميديدم وارد اتوبوس شدند و چون وضع بدي را پيشبيني ميكرديم، تصميم به حركت گرفتيم كه فعلاً از محل دور شويم. من به ركني گفتم ما با همينها ميخواهيم برويم! ركني گفت بقيه فرار كردهاند. برويم. من خواستم يك تلفن بزنم. تلفنها اغلب خراب بودند. از كرج ركني تلفن كرد، من در هنگام مكالمات تلفني ركني حضور نداشتم و درداخل اتوبوس بودم. بالاخره ركني آمد و گفت ميرويم اگر بقيه كارها هم خراب شده باشد با همين اتوبوس بر ميگرديم وگرنه به پايگاه خواهيم رفت.
من در داخل اتوبوس خوابيدم و وقتي بيدار شدم در راه تاكستان به همدان بوديم. جادهها خيلي سخت كنترل ميشد و مأمورين ژاندارمري تمام ماشينهاي شخصي را متوقف ميكردند و حتي در وسط جاده چندين عدد لاستيك را آتش زده بوند. ولي جلوي كاميونها و اتوبوسها را نميگرفتند.»
از سه راهي جاده ساوه به همدان وضع مراقبت خيلي شديدتر شده بود... ماشينهاي پاسداران در توي جادهها حركت ميكردند و به هر اتومبيلي شك ميبردند او را متوقف نموده و چهار نفر مسافران آنرا بازرسي بدني ميكردند. لذا ما به حركت خودمان ادامه داديم و در مقابل اولين پمپ بنزين متوقف شديم و دور زده و به تهران مراجعت كرديم. ساعت 6 صبح به تهران رسيديم و بلافاصله متفرق شديم.»
سرهنگ ابراهيم تحملي رودسري:
«غروب چهارشنبه [18/4/59] يعني اوايل شب پنجشنبه كه ميبايستي عوامل اجرائي در محل كار خود حاضر باشند و احسان [بنيعامري] قرار بود ترتيب كار افراد، مورد حمله تلويزيون را بدهد و بعد برود به پايگاه شاهرخي، ولي وقتي ميرود در محل مجتمع گويا بعلت اينكه عده ای نيامده بودند و اسلحه نرسيده بود اين بود كه دستور داد، آن تعداد بودند متفرق بشوند و گفت عمليات انجام نميگيرد و همان موقع بود كه به كاظم تلفن كرد به ما اطلاع بدهد كه متفرق بشويم.»
استوار قايقور:
«سرهنگ آذرتاش از ماشين پياده شد و به نادر مرداني گفت كه ماشين حامل اسلحه و مهمات خراب شده و مأموريت كنسل گرديده و ما هم حركت كرديم تا رسيديم به سه راه قزوين همدان و در آنجا پاسداران به ما ايست دادند و ما هم ايستاديم. به محض ايستادن شروع به تيراندازي كردند و چون ما ديديم كه اگر بايستيم كشته خواهيم شد حركت كرديم و مقداري آمديم جلو و ما شين را در يك محل رها كرديم و شروع كرديم به فرار. من از نادر مرداني و رضا بهمنزاده جلو افتادم و چون تركش گلوله به پشت من اصابت كرده بود سريع ميدويدم ... به جاده اصلي رسيدم و تا صبح هم آنجا بودم و جلوي يك ماشين را حدود ساعت هفت گرفته تا خود را نجات دهم. ولي چند قدم جلوتر همان محلي بود كه به ما تيراندازي شده بود و مرا دستگير كردند و بردند درون پايگاه. »
استوار محمد مهدي حيدري:
«بعلت اينكه جلو سه راهي توسط نظاميان راه بسته و كنترل ميشد از اينجا گذشتيم كه پشت سر ما مأمورين رسيدند و جلوي ما را گرفتند و ما به مأمورين گفتيم كه خودمان نظامي هستيم و بايد دژبان ما را جلب نمايد ... داشت وضع بحراني ميشد. من سعي كردم اسلحه را از پاسدار مأمور بگيرم ولي خودم در سرازيري خوردم زمين و تفنگ پاسدار راگرفتم و با خودم بردم و در تاريكي ... دست راست جاده را گرفته رفتم. كنار جاده داشت تيراندازي ميشد من تا نزديكي صبح در بيابانها راه رفتم و در يكي از جوبها گرفتم خوابيدم .»(9)
فرار :
در شب كودتا (18/4/1359) بيش از 200 نفر از كودتاگران از جمله قربانيفر در منزل فردي بنام نور كه در حوالي جام جم واقع بود با لباس نظامي و با بازوبندهائي منقوش به شير و خوشيد اجتماع كرده بودند تا با دريافت علائم موفقيت كودتا، مركز سيماي جمهوري اسلامي ايران را تصرف كنند و لي در همان ساعات اوليه توسط تلفن به آنان اطلاع داده ميشود كه عمليات منتفي است، در گروههاي دو سه نفره پراكنده شويد. منوچهر قربانيفر رئيس شاخه پشتيباني پس از خروج از خانه به يك انبار زغال رفته در آنجا پنهان ميشود و پس از چند روز به كردستان ميرود و مدتي در يك آغل پنهان و بالاخره به تركيه فرار ميكند. قادسي رئيس شاخه سياسي روز قبل از كودتا بدون اينكه كسي را مطلع سازد از «سويس اير» بليط رفت و برگشت تهيه ميكند تا اگر كودتا با شكست مواجه شد او گريخته باشد و اگر با پيروزي توأم بود سريعاً باز گردد.
بنيعامري رئيس شاخه نظامي بعلت آشنايي با منطقه سيستان و بلوچستان از طريق اين استان به خارج ميگريزد.
اگر چه فرار سه عنصر اصلي كودتا، زوايائي از توطئه را در ابرهاي ابهام پنهان ساخته ولي بدينسان كودتائي كه به پيروزي آن، چنان اميد بسته شده بود كه طرح جانشين براي آن در نظر گرفته نشده بود به لطف الهي در آستانه عمل مانند آدمكي برفي ذوب شد و فرو ريخت.
پی نوشت:
1 – خلبان افشا کننده(دستنوشته)
2 – همان
3 – همان
4 – همان
5 – مصاحبه با حجتالاسلام خامنهای
6 - پس از پيروزي انقلاب اسلامي كميتهاي در اداره دوم مستقر گرديد كه نطفه تشكل «ستاد خنثيسازي كودتا» بود.
7 - مصاحبه با حجتالاسلام خامنهای
8 – مصاحبه، همان
9 - استوار حيدري فردي ورزيده و صاحب چند مدال در رشته سقوط آزاد بود. وي پس از فرار از منطقه، در فرداي آن شب با دو روستائي برخورد ميكند و از آنان غذا ميخواهد. آن دو روستائي كه از طريق راديو از وقوع كودتاي نافرجام مطلع بودند به حيدري مشكوك شدند و با جلب اطمينان او، وي را بر ترك موتور سوار كرده و مستقيماً به كميته انقلاب اسلامي مستقر در روستاي خود ميبرند. منبع:کودتای نوژه، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ چهارم، بهار 1384، ص 263 تا 279 این مطلب تاکنون 2188 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|