نفرت شاه از رضا قطبي | عبدالرضا قطبي فرزند محمدعلي و لوئيز قطبي در 1318 در تهران متولد شد. مادر وي از نوادگان نجفقلي خان صمصامالسلطنه بختياري بود، رضا قطبي تحصيلات ابتدايي خود را در مدرسه ايتالياييها به پايان برد و از مدرسه فرانسويها ديپلم گرفت. دوران کودکي او مصادف با مرگ شوهرعمهاش سهراب ديبا شد و فريده ديبا به همراه تنها فرزند خود فرح که تنها يک سال از رضا قطبي بزرگتر بود در خانه برادرش مقيم شد.
رضا و فرح در کنار يکديگر بزرگ شدند و سعي بر آن بود تا سطوح مدارس تحصيلي آنها با هم يکي باشد. رضا قطبي پس از دريافت مدرک ديپلم براي ادامه تحصيل راهي فرانسه شد و در دانشکده پلي تکنيک پاريس ثبتنام کرد. او به تبع شرايط زمان خود و جو دانشجويي به سياست روي آورد و به دانشجويان ناسيوناليست که شاخهاي از گروه پان ايرانيستها بودند پيوست. او در رشته مهندسي برق فارغالتحصيل شد و زماني به ايران بازگشت که دخترعمهاش فرح ديبا به عقد شاه درآمده و درباري کوچک براي خود ترتيب داده بود. رضا قطبي نيز خيلي زود به حلقه اين ياران دربار فرح که همگي از دوستان دوران تحصيلاش در پاريس بودند پيوست. فرح موفق شد وضعيت شغلي دايي خود محمدعلي قطبي را ارتقاء بخشد و براي پسردايي خود نيز همين اقدام را کرد. رضا قطبي مدتي در دانشگاه آريامهر (صنعتي شريف فعلي) به تدريس رياضيات مشغول شد و آنگاه به وزارت اطلاعات راه يافت و طرحي براي تأسيس يک تلويزيون ملي ارائه داد. او از مشاوران فرهنگي فرح بود و پس از تأسيس تلويزيون ملي رضا قطبي به مديرکلي اين نهاد منصوب شد. دست او براي اجراي سياست فرهنگي فرح کاملاً باز بود.
در اواخر سال 1345 فرح پهلوي که زمام فرهنگ دوستي را در دوره پهلوي دوم برعهده داشت، تصميم به تأسيس سازمان و جشن هنر شيراز گرفت، پس از تصويب طرح وي در سال 1346، رضا قطبي را به مديرعاملي اين سازمان منصوب کرد. هدف از تأسيس اين سازمان گسترش هنر و بزرگداشت هنرهاي اصيل ملي و به منظور بالا بردن سطح هنر در ايران و بزرگداشت هنر هنرمندان ايران و شناساندن هنر و هنرمندان خارجي در ايران بود.
برنامهريزي براي جشن هنر شيراز که به مدت 10 سال در شهريور ماه در شهر شيراز برگزار ميشد به عهده رضا قطبي بود، و بخشهايي از اين جشن در تلويزيون نيز به نمايش گذاشته ميشد. در 1349 نيز مجله تماشا را منتشر کرد. اما رضا قطبي فقط در بخش فرهنگي حکومت نقش نداشت. او آرام آرام به ميدان سياست پاي گذاشت و در تصميمگيريهاي مهم حضور داشت. اگرچه محمدرضا پهلوي اصولاً از اطرافيان فرنگزده فرح چندان رضايت نداشت و آنان را به کار نميگرفت، اما فرح پهلوي توجهي به اين بي اعتناييها نداشت.
اين رضا قطبي بود که به همراه شجاعالدين شفا مشاور فرهنگي شاه طرح تغيير تقويم کشور را به تقويم شاهنشاهي ارائه کرد و در ماههاي آخر رژيم پهلوي او نقش مهمي داشت و نبايد فراموش کرد که خطابه آخرين شاه که از تلويزيون ملي پخش شد و در آن شاه اعلام کرد «من صداي انقلاب شما را شنيدم» نوشته کسي نبود جز رضا قطبي. شاه که تا لحظه آخر از اين خطابه آگاهي نداشت وقتي آن را مطالعه کرد عدم رضايت خود را اعلام کرد ولي قطبي و دکتر سيدحسين نصر او را چنين توجيه کردند که «حرفهاي اعليحضرت بايد شبيه حرفهاي مردم باشد» و اين چنين شاه راضي شد. گرچه هيچ گاه قطبي را به خاطر اين موضوع نبخشيد و هميشه از اين نطق به عنوان « نطق کذايي» ياد ميکرد. قطبي از موافقان دستگيري سران پهلوي و از جمله هويدا بود و اين اقدام را راه خروج از بحران ميدانست.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي، قطبي مدتي در تهران مخفيانه زندگي ميکرد تا اينکه فرح پهلوي با پرداخت هزينهاي کلان راه خروج وي را فراهم کرد و پس از مرگ شاه بار ديگر قطبي به حلقه ياران فرح پيوست و در اروپا همراه با وي با اپوزيسيون جمهوري اسلامي ايران فعاليت ميکند.
احمد علی مسعود انصاری در کتاب خاطرات خود (پس از سقوط) در باره شخصیت رضا قطبی چنین مینویسد:
....بگذاريد در اينجا درباره رضا قطبي، پسردايي فرح كه پسردايي مادر خود من هم ميشود، به دليل نقشي كه در اين اواخر در دربار داشت كمي بيشتر بگويم. من شخصاً با رضا قطبي اختلاف سليقه فراوان دارم و در همان زمان قدرت شاه هم كه او مدير عامل راديو و تلويزيون و سرپرست برنامه جشن هنر بود در مجالس خصوصي با او درگيري داشتم كه چرا در تلويزيون يا در جشن هنر برنامههاي آن چناني اجرا ميشود. حتي معتقدم كه شيوه عمل او، به ويژه در چند ماهي از سال 1357 كه حقيقتاً سكان را در دربار به دست گرفته بود و به هر سو كه ميخواست ميراند، در مجموع به زيان مملكت تمام شد و لطمات فراوان وارد آورد. اما اينها دليل نميشودكه خوب و بد او يك جا گفته نشود.
رضا قطبي اساساً از شخصيتهاي معتبر و با نفوذ دوران شاه بود و قدرت و نفوذش به مراتب بيشتر از آني بود كه شناخته شده است. در حقيقت او كوه يخي بود كه فقط قسمتي از آن از آب بيرون بود. اين جوان باهوش و با استعداد با فرح بزرگ شده بود و بين آن دو پيوند عاطفي و فاميلي عميقي وجود داشت. ضمن اينكه به علت نزديكي علايق و ذوق و سليقههايشان هر دو به شدت تحت تأثير فرهنگ فرانسوي بودند و در نهايت به نوعي رفتار روشنفكرانه معتقد بودند. فرح باور و ايماني به اين پسردايي خود داشت كه به سايرين كمتر داشت. در گذشته قطبي با استفاده از موقعيت خود جهت نگرش تلويزيون به مسايل جامعه را، به سوي نوعي ليبراليسم چرخانده بود و اين همان چيزي بود كه با علايق و انديشه شاه و ياران سنتياش در تضاد بود و از همين جا اختلاف سليقهها هميشه وجود داشت. رضا پهلوي براي خود من ميگفت كه يك سال قبل از انقلاب در تلويزيون در برنامهاي كشتن شاهي رانشان ميدادند و من با تعجب از اين كار خلاف قاعده به پدرم شكايت كردم ولي او گفت برو به ننهات بگو! با اين همه در آن زمان شاه چنان قدرتي در خود ميديد كه در شأن خود نميدانست كه در مورد قطبي اين مسايل را به روي خود بياورد. در بحران 57 هم چنان روحيهاش را از دست داده و در موضع ضعف قرار داشت كه هر چه را شهبانو ميخواست همان ميشد و مهمتر اينكه خود شاه هم به دلايلي كه ميدانيد فكر مي كرد كه بايد كشور به طرف ليبراليسم و آزادي برود.
اما بايد بگويم كه رضا قطبي اگر چه جوهر فرهنگ ايران را نميشناخت اما ايران را بسيار دوست ميداشت و در مورد آن حتي تعصب داشت و دوستدار آزادي آن بود. در اينجا براي اينكه روحيه قطبي را بيشتر بشناسيم ماجرايي را كه از مادر او يعني لوئيز قطبي شنيدهام نقل ميكنم. خانم قطبي بعد از انقلاب در فرانسه پيش خودم از پسرش رضا گله ميكرد و ميگفت كه او نگذاشت خيلي از پولهايي را كه در ايران داشتم از كشور خارج كنم و ميگفت پيش از سقوط شاه خانهام را درتهران به يك سفارت عربي به چند ميليون دلار فروختم ولي رضا نگذاشت اين پول را خارج كنم و استدلالش اين بودكه اين پول متعلق به مردم ايران است و بايد در همين جا خرج شود. خود رضا قطبي نيز بارها به خود من ميگفت پدرش هم مثل بسياري ديگر دزد است. البته پدر قطبي يعني مهندس محمدعلي قطبي حقيقتاً يكي از آن آدمهايي بود كه از وابستگي فرح كمال استفاده را ميكرد. او يك دفتر ساختماني داشت كه پروژههاي بزرگ ونان و آبدار را از وزارتخانهها به چنگ ميآورد، به علاوه در كارهاي پولساز ديگر هم خود را وارد ميكرد. همچنان كه با مشاركت ارتشبد خاتم شوهر فاطمه و فرمانده نيروي هوايي كه در سقوط كايت كشته شد واردات گوشت يخزده را به دست داشت. باري منظور اين بود كه رضا قطبي طرز فكري اين چنين داشت و اگر هر كاركرده باشد كه در نهايت زيان و ضرر به مملكت رسانده باشد نميتوان او را از نظر مالي فاسد دانست. براي سلامت گذران مالي او همين بس كه وقتي پس از پيروزي انقلاب از ايران خارج شد ثروتي نداشت؛ در حالي كه پدر ومادرش در خارج ثروت عظيمي را صاحب بودند و پسر در حقيقت نيازمند كمك پدر و مادر و دخترعمهاش فرح شد.
رضا قطبي از نظر كار سليقه خودش را اعمال ميكرد تا آنجا كه حتي گاهي سر و صداي فرح را هم در ميآورد. از جمله يكبار به هنگام برگزاري جشن هنر شيراز ترتيب اجراي نمايشنامهاي به نام «جمعه كشي» را داده بود. در اين نمايشنامه ايراني جملهاي بود كه براي فرح بسيار توهين آميز بود به اين مضمون: «تو كه زن شاه شدي... برو برو ربابه دلم برات كبابه». اين مضمون ضمن اجراي نمايشنامه چند و چندين بار تكرار ميشد. بعد از تئاتر به باغ ارم برگشتيم. فرح بسيار ناراحت بود و وقتي قطبي آمد گفت: لطفاً از اين پس مرا به تماشاي برنامهاي نبر كه به من و شوهرم توهين ميكنند. من كه در مجلس حاضر بودم گفتم: آخر اين معني ندارد آدم پول بدهد كه نمايشنامهاي تهيه كند كه به خود آدم فحش بدهند.
به هر حال قطبي روحيه خاص خودش را داشت. روحيه و منش و رفتاري كه با آن تكبر و خودخواهي هم همراه بود، در يك كلام فكر ميكرد كه از دماغ فيل افتاده و تافته جدا بافته ايست. اين را هم بگويم كه قطبي با همه نزديكيش به شهبانو، رفت و آمدش به ميهمانيها و مجالس خصوصي دربار بسيار كم وحتي نادر بود و عملاً هيچ گاه به نوشهر يا كيش و محل گذران تعطيلات خانواده سلطنتي نميآمد و اين طور وانمود ميكرد كه خودش را بالاتر از آن ميداند كه وقتش را صرف اين جور كارها بكند. به بزرگان فاميل هم اصلاً احترام نميگذاشت و وقتي به مجلسي ميآمد به هيچ كس سلام نميكرد و حتي در تشييع جنازه مرحوم دريابيگي كه در حقيقت حق پدري به گردن او داشت نيامد. اينها نمونهاي از رفتار و عمل او بود. اين چنين چهرهاي با اين خصوصيات اخلاقي و باورها و عقايدي كه به آن اشاره كردم، در نيمه دوم سال 57 و تا زمان سقوط پادشاهي، مشاور اصلي و اساسي و طراح و برنامهريز پشت پرده دربار شده بود و در حقيقت خط فكري قطبي بود كه مسلط به تصميمات دربار بود و همين خط فكري و عملكرد آن بود كه راه را براي نخستوزيري بختيار هموار كرد و آخرين ضربه را براي فرو ريختن نظام شاهنشاهي فرود آورد.
....یکی از نکاتی که درغربت شاه سبب آزار فکری وی بودند، اشخاصي بودند كه شاه تحمل ديدن آنها را نداشت و از آن ميان مخصوصاً بايد از رضا قطبي نام برد. چون بسياري از نزديكان شاه مثل خود او معتقد بودند كه قطبي و همفكرانش كه دوستان شهبانو نيز بودند چپ يا كمونيست هستند و ميگفتند كه آنها با عدم شناخت فرهنگ مردمي و روحيات عامه مخصوصاً در راديو و تلويزيون دست به كارهايي زدند و بعد در جريان 57 هم كه مشير و مشار شدند راه و روشي را انتخاب كردند كه در سقوط رژيم بسيار مؤثر بوده است. اينجانب قبلاً در اين مورد توضيحات لازم را دادهام. نكتهاي كه ميخواهم در اينجا اضافه كنم اين كه با توجه به اختلاف مشرب گذشته، من و ساير نزديكان شاه در روزهايي كه ايشان از اين كشور به آن كشور رانده ميشدند، بارها شاهد درگيري شاه و فرح بر سر اين موضوع بوديم. به خصوص شاه بارها فرح و يارانش را ملامت ميكرد و ميگفت كه آن نطق كذائي «من صداي انقلاب شما را شنيدم» را با زور به دست من دادند و من بيآنكه محتواي آن را بدانم آن را خواندم.
به هر تقدير، اين دوگانگي انديشه سبب شده بود كه تا شاه در غربت زنده بود فرح و يارانش از كارها بركنار بودند و شاه حاضر به ديدار دوستان فرح نميشد و از جمع اينان تنها دو نفر را ميپذيرفت كه عبارت بودند از دكتر هوشنگ نهاوندي و دكتر سيد حسين نصر. اين دو نفر البته در مكزيك احضار شدند تا كتاب پاسخ به تاريخ شاه را از فرانسه به ترتيب به فارسي و انگليسي ترجمه كنند.....
منابع :
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
این مطلب تاکنون 6492 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|