نقبی به زندگی غلامرضا پهلوی | غلامرضا پهلوی، پنجمین فرزند رضاشاه از توران امیرسلیمانی بود که ۲۵ اردیبهشت ۱۳۰۲ش. در تهران متولد شد. مادرش (ملکه توران) دختر مجدالسلطنه و نوه مجدالدوله امیرسلیمانی از بزرگان خاندان قاجاریه بود، ولی اطلاعات دقیقی درباره هویت آنها در دسترس نیست. مادرش اندکی بعد از تولد وی از رضاشاه جدا شد. از همان زمان، غلامرضا با مادرش در خانهای زندگی کرد که رضاشاه برایشان تهیه کرده بود.
غلامرضا تحصیلات ابتدایی را در ایران گذراند. در سال ۱۳۱۳ همراه سه برادر دیگرش عبدالرضا، احمدرضا و محمودرضا برای ادامه تحصیلات به "مدرسه لوروزه" در سوئیس فرستاده شد. مدرسه لوروزه، همان مدرسهای است که محمدرضا در آنجا مشغول تحصیل بود. در سال ۱۳۱۵ همه برادران به اتفاق محمدرضا به تهران برگشتند و در دبیرستان نظام، مشغول تحصیل شدند.
در سال ۱۳۲۰ پس از تبعید رضاخان، غلامرضا و دیگر برادرانش مجبور شدند پدر را همراهی کنند و به آفریقای جنوبی بروند. اندکی پس از مرگ رضاشاه، غلامرضا که هنوز برای بازگشت به ایران اجازه نداشت، راهی آمریکا شد و در "مدرسه پرینستن" مشغول تحصیل شد.
غلامرضا در نامهها و تلگرافهای متعددی از محمدرضا خواست که اجازه دهد تا به ایران بازگردد، اما جواب مثبتی نشنید. وی علت ردّ تقاضای خودش را دخالت "تاج الملوک" (مادر محمدرضا) میدانست. او در این باره میگوید: «تلگرافی به شاه زدم تا شاید بتوانم برای تابستان به ایران بیایم و وضعیت خود را و شما را رو به راه بنمایم...، اگر شاه، خود به کارها رسیدگی میکرد و مادرش دخالت نمیکرد خیلی گمان میرفت که تا من به حال دوباره به ایران آمده بودم....»
غلامرضا پس از اقامت یک ساله در آمریکا و جلب موافقت محمدرضا شاه، سرانجام به ایران بازگشت و وارد دانشکده افسری شد و در مهر ۱۳۲۷ دانشکده نظام را به پایان برد. وی در اسفند ۱۳۵۰ به درجه سرتیپی نایل شد.
غلامرضا یک مقام رسمیِ نظامی به شمار میرفت و در ضیافتهای خارجی و داخلی به جای شاه حاضر میشد. عدهای از سیاستمداران و نظامیان سعی داشتند او را به ولایتعهدی برسانند، چون انتظار سقوط سریع شاه را داشتند، ولی این موضوع با تولد رضا خاتمه یافت.
اهمّ مشاغل غلامرضا عبارت بودند از: ریاست کمیته المپیک، ریاست باشگاه سوارکاران، آجودان ویژه شاه، ریاست عالی بازرسی ویژه فرماندهی عالی و عضو شورای نیابت سلطنت.
غلامرضا پهلوی در سال ۱۳۲۶ با هما اعلم دختر امیر اعلم، پزشک رضاشاه ازدواج کرد که ثمره این ازدواج دو فرزند بود: دختری به نام مهرناز که در سه سالگی بر اثر بیماری در یکی از بیمارستانهای پاریس درگذشت و دیگری پسری به نام بهمن که از بدو تولد، تحت تربیت یک پرستار آلمانی بود. او به راحتی، آلمانی تکلم میکرد و در تابستان ۱۳۴۱ رهسپار آلمان شد. وی را به مدرسهای در شمال هامبورگ فرستادند، ولی اولیای مدرسه از وضعیت تحصیلی او راضی نبودند و این مطلب را بارها به غلامرضا متذکر شدند.
دومین ازدواج غلامرضا با منیژه جهانبانی دختر سرلشکر منصور جهانبانی بود. پدر زن غلامرضا مدتی رئیس پلیس راهآهن بود و سپس سناتور شد. دار و دسته جهانبانی در دربار نفوذ داشتند. مادر زن غلامرضا نیز به نمایندگی مردم شیراز به مجلس راه یافت. غلامرضا از منیژه جهانبانی، صاحب سه فرزند به نامهای مریم، آذردخت و بهرام شد.
غلامرضا در میان خاندان پهلوی به فردی فاقد شخصیت، پولدوست و خسیس، شهرت داشت. او از فعالان فراماسونری در ایران بود. محمدرضا لاریجانی در کتاب خود از وی با عنوان استاد اعظم لژ فرامرسونی نام میبرد. به گفته شعبان جعفری، او به قدری حریص و پولپرست بود که یک بار وقتی آجودانش یک سکه ده ریالی را به وی پس نداده بود، سراغ سکه را گرفت و او را مؤاخذه کرد. در جای دیگر گفته است: «غلامرضا همیشه دستش دراز بود و میخواست آدم را تیغ بزند. خیلی گدا و پولپرست بود.»
اعضای خانواده پهلوی عموماً از مسائل سیاسی بیاطلاع بودند. آنها به دور از جریانهای سیاسی به امور اقتصادی اعم از: فعالیتهای سرمایهگذاری در شرکتهای تجاری و بازرگانی، شهرکسازی، ایجاد کازینو، تاسیس شرکتهای تجاری و بازرگانی و خلاصه، فعالیتهای سودآور میپرداختند و در اکثر فعالیتهای اقتصادی کشور، جای پای خانواده پهلوی دیده میشد، اما محمدرضا از این وضع راضی بود. شاید دلیل رضایتش این بود که فعالیتهای اقتصادی خانوادهاش باعث میشد که آنها همواره از فعالیتهای سیاسی دور باشند و او به این ترتیب، معارضی برای تاج و تخت خود حس نکند و حاکمی مقتدر باقی بماند.
برخی اسناد لانه جاسوسی آمریکا حاکی از آن است که غلامرضا و دو برادرش به نامهای احمدرضا و محمودرضا نیز در زمینهای کشاورزی خود و با مجوز رسمی از دولت به کشت تریاک مشغول بودند و آن را در داخل و خارج از کشور میفروختند.
یکی از وجوه بارز خاندان پهلوی، ایستادگی در مقابل قانون بود که غلامرضا از این امر مستثنا نبود.
از دیگر فعالیتهای غلامرضا میتوان از ساختمانسازی و ساخت ویلاهای شخصی در رامسر، ایزدشهر، کرج و...یاد کرد. غلامرضا از بحران مسکن استفاده شایانی کرد. شهرداری جز در محدوده مشخص و یا تحت ضوابطی خاص، جواز ساختمان صادر نمیکرد. آنها نظر شهردار تهران را جلب کردند و برای احداث ساختمان در محلی با موقعیت و منافع عالی، جواز گرفتند.
اخیراً در اروپا کتابی با عنوان «افق سرخ» منتشر شده است. نویسنده آن، رئیس اسبق سازمان جاسوسی رومانی در زمان حکومت نیکولاس چائوشکو است. در این اثر آمده است که غلامرضا پهلوی، جاسوس و گردآورنده اطلاعات محرمانه و حیاتی برای شوروی سابق بوده است. وی اسناد، شواهد و برخی اطلاعات را از طریق رومانی به شورویها میرساند و هر سال، مبلغ هنگفتی برای دستمزد خیانت به کشور و پادشاه (برادرش) دریافت میکرد.
در واقع چون غلامرضا پهلوی از خانواده پهلوی نبود و در اصل از خاندان قاجاریه شمرده میشد، چنانکه در خاطراتش هم آمده است طرد او از خانواده، بدبینی وی را به پدر و برادرش در پی داشت، در نتیجه وی علیه منافع سلطنت فعالیت میکرد.
شعبان جعفری در کتاب خاطراتش میگوید: «غلامرضا پهلوی در لوس آنجلس زندگی انگلی سابق خود را ادامه میداد و مرتباً به ایرانیان مقیم، پول و پله دارها و ثروتمندان آویزان بود تا مشروب مجانی بخورد و تریاک مجانی بکشد.»
در این اواخر او در ایالت کالیفرنیا در منطقه «بورلی هیلز لولس آنجلس»، از جمله میلیاردرهای معروف آمریکا (برولیهاهیلز – کالیفرنیا - لوس آنجلس) بود که در ویلای مجللی بر بالای تپهای مشرف به هالیوود زندگی اشرافی و شاهانهای داشت. او مالک امپراتوری بزرگی از شرکتها و مؤسسات پولساز در آمریکا و اقصی نقاط جهان بود که اداره آنها را فرزند ارشدش بهمن به عهده دارد. او همواره از فعالیتهای سیاسی به دور بوده و به عشق مورد علاقهاش (جمع آوری پول) اشتغال داشته است...
غلامرضا در سالهای بحرانی ۱۳۲۵-۱۳۳۲ تمایلاتی جسته و گریخته برای دستیابی به قدرت از خود نشان داد، اما زود متوجه شد، قدرتهای خارجی تمایلی به او ندارند و به همین سبب، سریعاً به هوش آمد و خود را از رقابت خطرناک با برادر شکاک و بیرحمش کنار کشید. در واقع او با گرفتن درس عبرت از سرنوشت شوم علیرضا پهلوی ـ که در جنگ قدرت با برادرش به قتل رسید ـ عمدتاً خود را به جهالت زده بود تا برادرش احساس کند که غلامرضا کبریت بیخطر است.
در زمان تیراندازی به شاه (در دانشگاه تهران) موقعی که شایع شد، برادران شاه در این توطئه دست داشتهاند، اسم غلامرضا هم به میان آمد. محمدرضا این مطلب را نپذیرفت و فقط به دلیل بزدلی و ترسو بودن، وی را سرزنش کرد. علیرضا و غلامرضا در آن حادثه، همراه شاه بودند و به محض شنیدن صدای گلولهها هر کدام به سویی گریختند و برادر خود را تنها گذاشتند.
حسین فردوست در کتاب خاطرات خود (ظهور و سقوط سلطنت پهلوی) به تمایل وی به ولایتعهدی شاه و حتی نشستن بر تخت سلطنت به جای او اشاره کرده است.
اکثر بازماندگان، رجال و سردمداران رژیم گذشته و اعضای خانواده پهلوی که در غربت، کتابهای خاطرات خود را منتشر کردهاند از غلامرضا به بدی نام برده و او را از نظر روانی، فردی بیمار و بسیار مادیگرا و پولپرست معرفی کردهاند.
غلامرضا در میان خاندان پهلوی، علیرغم داراییهای فراوانش، به خسّت مشهور بود. تا آنجا که در مراسم نخستین سالمرگ برادرش محمدرضا، که در قاهره برگزار شده بود، به بهانه بیپولی شرکت نکرد. احمدعلی مسعود انصاری از بستگان نزدیک فرح دیبا ـ همسر محمد رضاشاه ـ در کتاب «پس از سقوط» مینویسد: «... اعضای خانواده و دوستان شاه یکایک از نقاط مختلف جهان به قاهره میآمدند. جالب اینکه همان زمان غلامرضا پهلوی از لندن پیغام داد که چون پول تهیه بلیط و مخارج سفر را ندارد، نمیتواند در شب سالمرگ برادرش شرکت کند که البته همه میدانستند این یک بهانه بود و نشان دیگری از خست او که مشهور خاص و عام بود، و الّا با زندگی مرفه و پولهای فراوانی که او داشت، این هزینهها به حساب نمیآمد. به همین سبب هم بر خلاف انتظار وی، فرح یا اشرف برای او پولی نفرستادند، و او هم در مراسم شرکت نکرد.»
غلامرضا نیز همچون دیگر اعضای خاندان سلطنتی، قبل از پیروزی انقلاب به همراه زن و فرزندانش از ایران فرار کرد و در انگلستان ساکن شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در اردیبهشت 1358 از سوی دادگاه انقلاب اسلامی تهران، غیاباً به مرگ محکوم شد و اموال و داراییهایش به نفع بنیاد مستضعفان مصادره گردید. وی در سن ۹۴ سالگی ١٧ اردیبهشت ١٣٩٦ در پاریس درگذشت.
منابع :
ویکی فقه، دانشنامه حوزوی
پس از سقوط؛ خاطرات احمد علی مسعود انصاری، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
این مطلب تاکنون 3024 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|