ستارخان، مغضوب سکورلارهای مشروطه | ساجدی ستار قرهداغی در 20 مهر 1245 خورشیدی در قرهداغ به دنیا آمد.(1) پدرش حسن بزاز قرهداغی بازرگانی خردهپا بود. ستار، دوران کودکی و نوجوانی را در تبریز گذراند و چون برادر بزرگش اسماعیلخان به دلیل قتل سرکرده سواران حکومتی، به دستور ولیعهد وقت، مظفرالدین میرزا اعدام شده بود، ستار نیز همواره در فکر گرفتن انتقام از نیروهای حکومتی بود. او یکبار در جوانی با قاطرچیان ولیعهد بر سر دفاع از اهالی قرهداغ به زندان «نارین قلعه» اردبیل افتاد؛ اما با وساطت برخی از عالمان دینی از زندان رها شد. اگرچه برخی گفتهاند که وی پس از دو سال از زندان گریخت. به هر روی، ستار در جنگل پناه گرفت و با گرد آوردن جمعی به دور خود به کاروانهای دولتی شبیخون میزد و اموال آنان را میان مستمندان تقسیم میکرد.(2)
ستار دو بار به زیارت اماکن مقدسه عراق رفت. در یکی از این سفرها به امر آیتالله میرزای شیرازی از مراجع عراق با آزاردهندگان و توهینکنندگان به شیعیان درگیر شد. اما او را دستگیر و به ایران بازگرداندند. (3)
وی با وقوع انقلاب مشروطه به صف آزادیخواهان پیوست و به عضویت «انجمن حقیقت» - یکی از انجمنهای مشروطه خواه - در آمد.(4) او سپس در انجمن ایالتی تبریز آمادگی خود را برای خدمت به مشروطه اعلام کرد و به توصیه بصیرالسلطنه رئیس انجمن ایالتی؛ وی و باقرخان هر یک با ۱۰ سوار مسلح به استخدام پلیس آذربایجان درآمدند.
انقلاب مشروطه در تهران با موانعی از سوی محمدعلی شاه قاجار دستخوش بحرانهای شدیدی شده بود و مخالفت وی با قانون، اوضاع کشور را دگرگون کرده بود. به گونهای که بسیاری از آزادیخواهان و مشروطهطلبان دستگیر، زندانی، تبعید و یا اعدام شده بودند. با رسیدن خبر وقایع تهران به تبریز، به ویژه خبر عزیمت محمد علی شاه به باغشاه و نظامی شدن اوضاع در تهران و درگیری نیروهای دولتی با مشروطهخواهان، ستارخان و باقرخان در راس گروهی از مجاهدان تبریز برای کمک به انقلابیون عزم تهران کردند. اما هنوز مقداری از راه را طی نکرده بودند که خبر به توپ بسته شدن مجلس شورای ملی(5) به تبریز رسید و سران انقلاب تبریز آنان را به شهر بازگرداندند. محمدعلی شاه سپس برای آسودگی خیال از تبریز، قشونی را به فرماندهی سلطان عبدالمجید میرزا عینالدوله روانه آذربایجان کرد(6) تا قیام مردم تبریز راسرکوب کند. انجمن ایالتی تبریز نیز ستارخان را مامور دفاع از شهر کرد. ستارخان به همراه باقرخان در راس سوارانشان به دفاع از تبریز و مشروطهخواهان برآمدند و در محله «امیرخیز» تبریز مستقر شدند.(7) مقاومت مردمی به فرماندهی ستارخان، تبریز را به دژ مستحکمی تبدیل کرد تا نیروهای دولتی نتوانند به آنجا نفوذ کنند. عینالدوله به شدت مقرهای ستارخان و باقرخان را با توپخانه زیر حملات خود گرفت و این دو سردار نیز با قوای خود که به 21 هزار نفر رسیده بود، محور اصلی جنگهای تبریز بودند.(8) اما با تشدید محاصره تبریز، قحطی آذوقه شدت یافت. نانوایی ها یکی پس از دیگری تعطیل شدند. کمکم مردم بدون غذا ماندند و از گرسنگی شمار زیادی از آنان جان باختند. ستارخان که در این مدت عملاً اداره جنگ و امور شهر را در دست داشت در سوم اسفند 1288 در تلگرامی به سعدالدوله کفیل ریاست الوزرا نوشت:
«اردوی دولتی در مقام محاربه (جنگ) با ملت، عوض اینکه با مجاهدین مسلح ملت که برای استرداد حقوق حقه خود قیام کرده و تا آخرین قطره خون خودشان ایستادهاند، جنگ نماید، در نهایت وحشیگری و بیرحمی بر اهالی دهاتی بی سلاح بی طرف اطراف محله امیرخیز حمله نموده است.»(9)
با وخیمتر شدن اوضاع، کنسول های روس و انگلیس بر آن شدند تا شماری از نظامیان را به تبریز گسیل دارند و راه جلفا را برای کمک رسانی به شهر باز کنند. سرانجام در روز یکشنبه 29 فروردین 1289 گروهی از سربازان روسی وارد تبریز شد و به این ترتیب محاصره شهر پس از ۱۱ ماه پایان یافت. ستارخان و باقرخان نیز همراه نیروهایشان در تبریز به حفاظت از شهر و جان و مال مردم پرداختند. در آن زمان انجمن تبریز، ستارخان را به عنوان «سردار ملی» و باقرخان را به عنوان «سالار ملی» لقب داده بود.(10)
حضور این دو و نیروهایشان که با وجود نیروهای روسی، موجب بروز درگیریهای در شهر شده بود، سران انجمن تبریز را بر آن داشت تا ستارخان و باقرخان را به ترک موقت شهر تشویق کنند؛ که البته این درخواست با مخالفت آنها روبرو شد. در این میان فشار روسها نیز افزایش یافت و قصد دستگیری سران آزادیخواه را کردند در چنین شرایطی ستارخان و باقرخان نظر آیتالله ملا محمد کاظم خراسانی مرجع تقلید شیعیان در نجف را خواستند که ایشان نیز، آنان را به خروج از شهر ترغیب کرد.(11) او نیز همراه با باقرخان و نیروهای تحت امر خود و جمعی از سران جنبش که در معرض خطر دستگیری قرار داشتند، ابتدا مدتی در کنسولگری عثمانی در «شهبندرخانه» اقامت کردند تا در فرصتی عازم تهران شوند.
در تهران محمدعلیشاه بیش از این نتوانست در برابر مشروطه خواهان مقاومت کند و سرانجام در سپیده دم روز سه شنبه ۲۲ تیرماه ۱۲۸۸ قوای مسلح مشروطهخواه به رهبری «محمد ولیخان سپهدار تنکابنی» و «حاج علیقلیخان سردار اسعد بختیاری» از دو دروازه مهم تهران واقع در شمال جنوب پایتخت گذشتند و اندکی بعد میدان بهارستان و کاخ مجلس شورای ملی را اشغال کردند.(12) سه روز بعد در 25 تیر محمد علی شاه، همسر، ولیعهد و نزدیکانش همراه با جمعی از رجال و اعیان وفادار به وی در پناه 500 قزاق، به مقر تابستانی سفارت روسیه در زرگنده رفته و در آنجا پناهنده شدند(13) در همین روز مجلس عالی پایتخت، با حضور علمای تراز اول، رجال، اعیان، بزرگان مملکت، تجار و آن عده از وکلای مجلس دوره اول که هنوز دسترسی به آنها امکان داشت، در کاخ نیمه خراب بهارستان تشکیل شد و محمدعلی شاه را رسماً از سلطنت ایران خلق کردند و سپس پسر ارشد شاه مخلوع یعنی احمد میرزا را که ۱۲ سال بیشتر نداشت به جانشینی وی برگزیدند و عضدالملک رئیس ایل قاجار را به عنوان نایبالسلطنه انتخاب کردند(14) به این ترتیب دوره استبداد صغیر پایان یافت.
ستارخان نیز که دولت تحت فرمان محمد علی شاه برای دستگیری یا قتل او جایزه تعیین کرده بود(15) همراه با باقرخان در ۲۶ فروردین ۱۲۸۹ در میان استقبال پرشور مردم وارد پایتخت شدند و در باغشاه از آنان پذیرایی شد. سپس به دیدار احمد شاه و نایبالسلطنهاش (عضدالملک) رفتند. اما هیئت مدیره انقلاب و دولت تازه، هیچ سمتی به آنان واگذار نکرد و این دو در پارک اتابک تهران با همراهانشان ساکن شدند. تنها مجلس دوم در مصوبهای از جانبازیها و فداکاریهای ستارخان و باقرخان به عنوان نخستین علت آزادی و خلاصی ملت ایران از قید اسارت تشکر کرد. آنان نیز در 3 مرداد 1289 همراه دو تن دیگر از انقلابیون مشروطه خواه با امضای پیماننامهای سوگند خوردند که در راه دین مبین اسلام و بقای مشروطیت و استقلال مملکت ایران و دفع اشرار و قطع ریشه فساد از هیچ کوششی دریغ نورزند.(16)
بیش از سه ماه از ورود آنان به تهران نگذشته بود که زمزمه خلع سلاح مجاهدان تبریزی فراگیر شد. در مذاکرات ستارخان و دولت مقرر شد که همه مجاهدان سلاحهای خود را در ازای مبلغی تحویل دولت دهند اما دولت با تغییر موضع خود اعلام کرد در برابر سلاحهایی که نشان دولت بر آنها حک شده باشد، پولی نمیپردازد. یاران ستارخان که سلاحهای خود را از سربازان شاه مستبد به غنیمت گرفته بودند، با این کار مخالفت کردند. اما پیش از آنکه مذاکره نهایی به نتیجه برسد نیروهای دولتی به فرماندهي سردار بهادر بختياري و يفرمخان ارمني پارک اتابک را محاصره کردند و در عصر ۱4 مرداد ۱۲۸۹ به پارک اتابک یورش بردند و جنگ شدیدی درگرفت که در این زد و خورد از قوای دولتی ۷ کشته و ۲۳ زخمی و از قوای ستارخان و باقرخان ۱۸ کشته و ۴۰ زخمی بر جای ماند. ستارخان از ناحیه پا تیر خورد و باقرخان نیز دستگیر شد. این دو سپس به منزل صمصامالسلطنه از سران ایل بختیاری منتقل شدند و مجاهدين نيز خلعسلاح گرديدند.(17)
ستارخان مدتی تحت مداوا قرار داشت و پس از این واقعه به پیشنهاد دولت و برای دلجویی از مجاهدان تبریز مجلس شورای ملی مقرری ماهیانه ۴۰۰ تومان برای ستارخان و ۳۰۰ تومان برای باقرخان تعیین شد. ستارخان بقیه عمرش را در تهران گذراند. او حتی در زمانی که میان روس و عثمانی جنگ در گرفته بود، برای کمک به عثمانی آماده سفر شده بود که مرگ امانش نداد و چهار سال بعد از واقعه پارک اتابک در ۲۵ آبان ۱۲۹۳ در 48 سالگی چشم از جهان فروبست.
علت ضدیت با ستارخان و باقرخان
با فتح تهران، ستارخان و باقرخان نیز بدون اطلاع از تحولات و گرایشهای سیاسی درون نهضت مشروطیت، همراه نیروهای خویش راهی تهران شدند. استقبال پرشور مردم شهرهای بین راه و به ویژه مردم تهران، حکایت از قدرشناسی مردم ایران نسبت به زحمات آن دو داشت. اما عدهای از حضور آنان در تهران راضی نبوده و به نحوی میکوشیدند آن دو را منزوی کنند.
روحانیون و شخصیتهای مذهبی، از پایههای اصلی حرکت مشروطیت بودند و سکولارها مایل به نفوذ گرایشهای مذهبی در نهضت مشروطه نبودند. در حالی که ستارخان کسی بود که قیام علیه استبداد محمدعلی شاه را متعاقب صدور فتوای دو تن از مراجع بزرگ نجف یعنی آیتالله خراسانی و آیتالله مازندرانی، علیه شاه و استبداد صغیر آغاز کرد. او با شنیدن حکم علمای نجف بود که کمر همت به اجرای آن بست و در این راه از یاری دوست خود باقرخان نیز بهره گرفت.(18) مبارزات و مجاهدتهای وی و باقرخان، در شهر تبریز نیز از حمایت آشکار ثقهالاسلام تبریزی روحانی مجاهد آن شهر برخوردار بود.(19)
همراهی ستارخان و باقرخان با علما و روحانیون و مخالفتشان با افراطگرایی بعضی جریانهای ذینفوذ در نهضت مشروطه، از همان ابتدا ایشان را در مقابل جریان سکولار حاکم بر مشروطه قرارداد و این نخستین دلیل بر طراحی نقشه حذف آنان از مدیریت نهضت بود. یکی از مهرههای این جریان سیدحسن تقیزاده نماینده مجلس بود که اساساً با هر گرایشی که منجر به نفوذ تمایلات مذهبی به داخل نهضت مشروطه میشد، مخالفت میکرد.
احمد کسروی در خاطرات خود، تقیزاده را «میوه چین نهضت» نامیده بود. او مینویسد: «در روز به توپ بستن مجلس، تقی زاده به سفارت انگلیس پناه برد و بعد خیلی خوار و زبون از ایران بیرون رفته یکسره عازم لندن شد. ولی همینکه تبریز از دولتیان پیراسته شد و شهر ایمن گردید، خود را به تبریز رساند و شروع به ایراد گرفتن از ستارخان و مجاهدانش کرد.»(20) تقی زاده همان کسی بود که پس از ترور آیتالله بهبهانی (24 تیر ۱۲۸۹) علمای نجف حکم تکفیر و ارتداد وی را صادر کردند.(اول مرداد 1289) پس از این ترور، ستارخان این جنایت را محکوم و اخطار کرد که در صورت عدم دستگیری و مجازات قاتلان، خود به وظیفهاش در این زمینه عمل خواهد کرد.(21)
روز اول مرداد 1289 مستوفیالممالک (رئیسالوزرا) کابینهاش را معرفی کرد. این کابینه متشکل از احزاب افراطی مشروطیت بود. 4 روز بعد یعنی در 5 مرداد ستارخان و باقرخان و دو تن دیگر از سرداران مشروطه طی نامهای به نایبالسلطنه از بیتفاوتی در برابر رشد تروریسم و هرج و مرج و اختلاف در کشور انتقاد کردند و با اشاره به تشکیل کابینه جدید و بی عملی آن گلایه کردند و سپس با تهدید درخواست کردند «قبل از آنکه کار به جای باریک بکشد» فکری بکنند.(22)
کابینه مستوفیالممالک که برای اقدامات خود از مجلس شورای ملی اختیار تام گرفته بود(23)، جزو یکی از اولین مصوبات خود، خلع سلاح مجاهدین را در دستور کار خود قرار داد. «حضور افرادی چون حسینقلیخان نواب، ابراهیم حکیمی و فرمانفرما (که از وابستگان به سیاست انگلستان بودند) در کابینه و دفاع آنان از خلع سلاح مجاهدین (البته مجاهدینی که مطیع آنها نبودند!) با توجه به حمایت روس و انگلیس از خلع سلاح مجاهدین راستین، بیانگر نوعی هماهنگی بین آنان با سیاستهای بیگانه بوده است.»(24) دلیلی که این دیدگاه را تایید میکند این است که قانون خلعسلاح، گزینشی به اجرا در آمد و شامل حال نیروهای حیدرخان عمواوغلی، سردار اسعد، یفرمخان ارمنی، و ... نگردید. آنها خلعسلاح نشدند و کار تنها بر ستارخان سخت گرفته شد.(25) تاسفآور است که بگوییم حادثه حمله به پارک اتابک نیز در شرایطی صورت گرفت که ستارخان و باقرخان حاضر به تحویل سلاحهای خود شده بودند و بنا بر روایتی حتی عملیات تحویل سلاح هایشان را به نیروهای دولتی آغاز کرده بودند.(26)
گویی حرکت ستارخان و باقرخان از تبریز به تهران اساساً بخشی از یک نقشه حساب شده بود تا این دو دلسوز مشروطه مشروعه، در تهران سربه نیست شوند. محمدولیخان تنکابنی از فاتحین تهران بعدها طی تلگرامی به آیتالله آخوند خراسانی با اشاره به مرگ ستارخان تلویحاً از آن به عنوان توطئه یاد کرد. وی در این نامه نوشت:
«بنابر ضرورت عاجله، سردار و سالار ملی به تهران احضار شدند. بعد از حرکت آنها معلوم شد که در تهران اشخاصی مغرض معاند مصمم شدهاند که آن دو وجود محترم را آلت اجرای مقاصد فاسده خود نموده، در تخریب خود آنها و اختلافات مملکت نقشها داشتهاند....»(27)
پیکر ستارخان اکنون 106 سال است که در باغ طوطی شهرری در جوار حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) آرمیده است...
پینوشت:
1 - «قرهداغ» نام آذری منطقهای است که امروزه به آن «ارسباران» گفته میشود. این منطقه در شمال استان آذربایجان شرقی واقع است.
2 – دایرهالمعارف انقلاب اسلامی، انتشارات سوره مهر، 1389، ج 2، ص 285
3 - دایرهالمعارف انقلاب اسلامی، همان، همان صفحه
4 – همان، ص 286
5 – باقر عاقلی، روزشمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامی، نشر گفتار، 1376، ج 1، ص 51
6 - ملکالشعرای بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، امیرکبیر، 1386، ج1، ص 5
7 - دایرهالمعارف انقلاب اسلامی، همان، ص 286
8 - باقر عاقلی، همان، ص 56
9 - دایرهالمعارف انقلاب اسلامی، همان، ص 286
10 - دایرهالمعارف، همان، همان صفحه
11 - همان، همان صفحه
12 - محمود حکیمی، تاریخ معاصر ایران در دوره قاجار، نشر نامک، 1388، ص 509
13 – باقر عاقلی، همان، ص 62
14 - محمود حکیمی، همان، ص 510
15 - سیدجلال مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، دفتر انتشارات اسلامی، جلد 1، ص 125
16 - دایرهالمعارف انقلاب اسلامی، همان، ص 286
17 - باقر عاقلی، همان، ص 75
18 - دکتر موسی نجفی و موسی فقیه حقانی تاریخ تحولات سیاسی ایران ۱۳۸۸ صفحه 262
19 - محمود حکیمی،همان، ص 397
20 - زندگی و زمانه سید حسن تقی زاده، سید علی علوی، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۵، ص ۱۴۲
21 - مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، مرکز اسناد، سند شماره 5123
22 - موسی نجفی، همان، ص 267 و 268
23 - باقر عاقلی، همان، ص 75
24 - احمد کسروی، تاریخ هیجده ساله آذربایجان، تهران، امیرکبیر، چاپ چهارم، 1364، ص 133
25 - حسین آبادیان، بحران مشروطیت در ایران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، مرداد 1383، ص 411
26 – دایرهالمعارف انقلاب اسلامی، همان، ص 287
27 - موسی نجفی، همان، ص 297
این مطلب تاکنون 1397 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|