کاشانی؛ 60 سال مبارزه علیه استعمار و استبداد | روز 23 اسفند 1340 آيتالله سيدابوالقاسم كاشاني پرچمدار مبارزه با استعمار انگليس در عراق و ايران، پس از 60 سال مبارزه پیگیر با استعمار و استبداد، در 85 سالگی دارفاني را وداع گفت.
آیتالله کاشانی در آبان ۱۲۶۱ خورشیدی دیده به جهان گشود. از سنین جوانی به همراه پدرش در نجف اقامت گزید و در ۲۵ سالگی به درجه اجتهاد رسید. وی که از شاگردان ممتاز آیتالله آخوند خراسانی محسوب میشد، در جریان جنبش مشروطیت نیز جزو مشاورین نزدیک وی بود و در تصمیمگیریها و انتشار اعلامیههای او نقش موثری داشت.
در جریان جنگ جهانی اول پس از اعلام جنگ متفقین به عثمانی نیروهای انگلیسی بندر فاو در جنوب عراق را تصرف کردند و در صدد اشغال سایر بخشهای سرزمین عراق برآمدند. این اقدام با واکنش شدید مراجع و علمای شیعه عتبات روبرو گردید. آنان برای بیرون راندن نیروهای اشغالگر انگلیسی از خاک عراق بلافاصله فتوای جهاد صادر کردند و گروه بزرگی از علمای سراسر شهرهای عراق در راس هزاران مجاهد داوطلب عازم جبهههای نبرد شدند. آیتالله کاشانی جزو علمای مجاهد جوانی بود که سرکشی به جبهههای مختلف جنگ را بر عهده داشت.
در ۱۲۹۸ شمسی احمدشاه قاجار پس از سفر به اروپا از راه عراق به ایران بازگشت. چون در آن سفر احمد شاه حاضر به امضای قرارداد ۱۹۱۹ (قرارداد وثوق الدوله) نگردید، در نجف با استقبال گرم مراجع و علما روبهرو شد که سید ابوالقاسم کاشانی از جمله آنها بود. پس از شکست عثمانی و دیگر دولتهای متحد در جنگ جهانی اول و اشغال عراق توسط انگلیس، علیرغم مخالفت علما و مردم، دولت دست نشاندهای در عراق بر سر کار آمد. کاشانی که هرگز تحمل چنین ننگی را نداشت برای مبارزه با انگلیسیها با موافقت میرزا محمدتقی شیرازی و دستور شیخ الشریعه اصفهانی به کاظمین آمد و سازمان زیر زمینی «جمعیت نهضت اسلامی» را در این شهر بنا نهاد. شیخ الشریعه نیز طی نامهای او را به عنوان نماینده تام الاختیار خود در مسائل مربوط به عراق معرفی کرد. علاوه بر آن نامه دیگری به امضای پانزده تن از روسای قبایل فرات میانه صادر شد و در آن تاکید کردند که کاشانی سخنگو و نماینده تام الاختیار ایشان در همه زمینههاست. آیتالله کاشانی نیز با جدیت تمام به فعالیت پرداخت و در شب ۱۴ اردیبهشت ۱۲۹۹ عدهای از علما و روسای عشایر و سران عرب را در منزل خود برای تشکیل جلسه مخفیانه دعوت کرد. در این جلسه شروع انقلاب مسلحانه بر ضد ارتش اشغالگر انگلیس مورد بحث قرار گرفت و قرار شد گروهی از آنان جریان را به اطلاع میرزا رسانده و نظر او را جویا شوند. روز بعد جلسه در منزل میرزای شیرازی تشکیل شد و مقرر گردید که ابتدا به صورت مسالمتآمیز برای دستیابی به استقلال عراق تلاش شود و در صورت عدم حصول نتیجه اقدام به مبارزه مسلحانه گردد.
در ۷ یا ۸ خرداد آن سال میرزای شیرازی اعلامیهای خطاب به ملت عراق منتشر کرد و در آن همگان را به شرکت در تظاهرات آرام به منظور درخواست استقلال و برپایی حکومت اسلامی فراخواند. متعاقب آن جلسهای متشکل از رجال مذهبی و سیاسی کاظمین و بغداد در مسجد جامع حیدرخانه بغداد برپا شد. آیتالله کاشانی از اعضای آن هیئت بود. درخواستهای هیئت عبارت بود از: تشکیل سریع جلسه نمایندگان واقعی مردم عراق به منظور تصمیم گیری نسبت به سرنوشت سیاسی کشور، آزادی مطبوعات و رفع موانع ارتباطی و مخابراتی با سایر کشورها.
چون مقامات انگلیسی با وقتگذرانی از انجام پیشنهادهای هیئت طفره رفتند هیئت ناگزیر گردید که مشی مسلحانه در پیش بگیرد. صدور اعلامیه میرزا راجع به وجوب احقاق حقوق مردم عراق با توسل به نیروی دفاعی در صورت عدم پذیرش درخواست های مشروع مردم، شعله انقلاب اسلامی و ضد انگلیسی را در تیر ۱۲۹۹ در عراق برافروخت.
با اوج گیری انقلاب، شهر کربلا پس از مقاومتی اندک به دست نیروهای مردمی افتاد. میرزایشیرازی بلافاصله دو کمیته تشکیل داد. کمیته اول برای هدایت انقلاب و مرکب از روحانیونی چون سید ابوالقاسم کاشانی، میرزا احمد خراسانی و سید حسین قزوینی بود و کمیته دیگر مرکب از ۱۷ نفر به منظور اداره شهر کربلا تشکیل شد. آیتالله کاشانی نقش رهبران مذهبی و اقدامات آنان را در سازماندهی انقلاب و تشکیلات آن چنین شهر میدهد: «در آزادی عراق مرحوم میرزای شیرازی نقش رهبری عالی را داشته و علمای شیعه را که نهضت عراق را رهبری میکردند تأیید مینمود. در آن روزگار سن من در حدود ۴۳ سال بود. نقش من در این نهضت بدواً از تشویق عشایر عرب، به وسیله پیکهای مورد اعتماد و نامههای سری انجام میشد. نامههای ارسالی با مهری به نام «الجمعیة الاسلامیة العراقیه» ممهور و به پیکها داده میشد تا سران عشایر عرب را به وجود یک هسته مرکزی آگاه سازد. گرچه این هسته، سازمان و تشکیلات عظیم نداشت ولی طرز اجرای فکر به طوری جدید و سریع انجام میگرفت که عشایر عرب را مطمئن به موفقیت خود میساخت. مرحوم میرزای بزرگ که در بدو امر شخصاً به ترغیب قبایل و عشایر به وسیله نامهها اقدام میکرد و مرحوم حاج شیخ مهدی خالصی در محضر ایشان سمت رابط را داشت، به پیشنهاد من دیگر شخصاً از این اقدام خودداری و ارسال نامه و پیکها را به عهده اینجانب و بعضی دیگر قرار داد. زیرا معتقد بودم که چون میرزا قطب و رأس روحانیت بودند، باید از تظاهر در این نهضت خودداری نمایند تا اگر شکستی نصیب شد برای ایشان اهانتی نباشد و عالم تشیع دچار نگرانی نگردد. هرگاه پیروزی به دست آمد بدیهی است که در تاریخ نهضت نام ایشان در راس مجاهدین قرار میگرفت و بدین ترتیب توفیق حاصل شد که قوای کلی عشایر به حمایت این نهضت برخاسته و توانست نهضت را مورد توجه و ثمربخش نشان دهد.»
پس از شکست انقلاب اسلامی مردم عراق، نماینده سیاسی انگلستان در آن کشور طی شرایطی پیشنهاد صلح را پذیرفت که از آن جمله تسلیم ۱۷ نفر از رهبران انقلاب از جمله آیتالله کاشانی بود. اما وی با وجود پیگیری و مراقبتهای ماموران انگلیسی، با لباس مبدل عراق را ترک کرد و پیاده خود را به منطقه پشتکوه و از آنجا به کرمانشاه رساند و پس از چند روز استراحت در آن شهر عازم قم گردید و با استقبال عظیم علما و مردم این شهر روبرو شد. وی پس از مدتی قم را ترک کرد و در ۳۰ بهمن ۱۲۹۸ وارد تهران شد و در منزل پسرعمویش واقع در پامنار سکونت کرد. آیتالله کاشانی در مسجد آقا بهرام واقع در خیابان پامنار به اقامه نماز جماعت پرداخت. به همین دلیل مسجد از این پس به «مسجد آیتالله کاشانی» معروف گردید. در طول دوره بیست ساله دیکتاتوری رضاخان در کشور، آیتالله کاشانی فعالیت موثر سیاسی نداشت و در آبان ۱۳۰۴ در انتخابات مجلس موسسان که به منظور تغییر رژیم از قاجار به پهلوی تشکیل شد، شرکت نمود و نماینده پنجم مردم تهران گردید. وی در نامههایی نیز به برخی مقامات موثر سیاسی و امنیتی خواستار رفع توقیف سیاسی از روحانیون تبعیدی مانند آقا سید نورالدین شیرازی، حاج میرزا علی اکبر اردبیلی و حاج سیدعلی اکبر خویی و همچنین رفع توقیف از مدارس علوم دینی و نیز رفع سانسور از کتاب شیخ محمد خالصی زاده شد.
با شروع جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین در شهریور ۱۳۲۰ مقامات انگلیسی از سهیلی نخستوزیر خواستند تا آیتالله کاشانی را که از مخالفان سرسخت آنها بود، به بهانه همکاری با آلمانیها دستگیر و تبعید نماید. لذا وی به مدت یک سال در شهر قم مخفی شد. ولی سرانجام در ۲۷ خرداد ۱۳۶۳ در شمیران دستگیر و به مدت ۲۸ ماه در زندان های متفقین در اراک رشت و کرمانشاه حبس گردید. در ۲۴ مرداد ۱۳۲۴ پس از آزادی از زندان وارد تهران شد. اما کمتر از یک سال بعد به علت مخالفت با دخالت قوامالسلطنه نخستوزیر در انتخابات دوره پانزدهم مجلس شورا در راه سفر به مشهد دستگیر و به بهجت آباد قزوین تبعید گردید. وی چند ماه بعد به دلیل فشار برخی از علمای تهران آزاد شد و در دی ماه همان سال به نمایندگی مجلس دوره پانزدهم انتخاب گردید.
آیتالله کاشانی در آبان ۱۳۲۷ عازم سفر حج شد. وی در این سفر با حسن البنا رهبر اخوانالمسلمین دیدار و گفتوگو کرد و مقدمهای برای همکاری سیاسی گسترده آن دو در آینده فراهم شد. اما کمتر از سه ماه بعد، پس از ترور محمدرضا شاه در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ به بهانه واقعی مشارکت در ترور و شاید برای قطع ارتباط استراتژیک و اخوان المسلمین توسط فرماندار نظامی تهران شبانه دستگیر شد و مورد ضرب و شتم قرار گرفت و به قلعه فلک الافلاک در خرم آباد اعزام گردید. وی از آنجا به لبنان تبعید شد و از تبعیدگاه خود اوضاع سیاسی ایران را تعقیب میکرد. چنانکه در ۱۳۲۸ که قرار شد دومین مجلس موسسان به منظور ایجاد تغییراتی در قانون اساسی کشور تشکیل شود، اعلامیه صادر نمود و هدف از دستگیری و تبعید خود و نیز تشکیل مجلس موسسان را چنین بیان داشت: «تبعید این خادم اسلام و ملت با آن وضع فجیع برای تغییر قانون اساسی و انتخابات فرمایشی و سوار کردن خیانتکاران و نور چشمیان به گرده این ملت فلک زده و مسئله نفت و تجدید امتیاز بانک شاهی است. هم وطنان عزیز! برای جلوگیری از تغییر قانون اساسی و دیکتاتوری و مظالم خانمانسوز فداکاری لازم است. آنها نمیتوانند همه را بکشند یا حبس کنند. حرف حساب ملت با جدیت در دنیای امروز روز پیش می رود و الا پشیمان میشوید. در حالی که پشیمانی سودی ندارد.»
علیرغم دوری از وطن، آیتالله کاشانی در فروردین ۱۳۲۹ به عنوان نماینده مردم تهران در شانزدهمین دوره مجلس شورای ملی انتخاب شد و رژیم ناگزیر به رفع تبعید او گردید. آیتالله کاشانی پس از ۱۶ ماه تبعید در ۲۰ خرداد آن سال در میان استقبال و پرشکوه و بی نظیر مردم تهران به کشور بازگشت. شاه برای جلوگیری از ملی شدن صنعت نفت که آرزوی همه نیروهای مذهبی و ملی بود و ایجاد دیکتاتوری آهنین، سپهبد علی رزم آرا رئیس ستاد ارتش را در تیر ماه ۱۳۲۹ به نخست وزیری منصوب کرد. به دنبال مخالفت آیتالله کاشانی با نخست وزیری رزم آرا بازار تهران تعطیل شد و مردم در میدان بهارستان تظاهرات کردند. پس از آن نیز اجتماع دیگری در حمایت از ملی شدن صنعت نفت در تهران تشکیل شد و متعاقب آن آیتالله کاشانی طی اعلامیهای انتصاب رزم آرا را در راستای خدمت به منافع انگلستان دانسته و بر ضرورت ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور تاکید نمود. پس از انتشار این اعلامیه علمای بزرگی چون حضرات آیات سید محمد تقی خوانساری، شیخ بهاءالدین محلاتی، شیخ عباسعلی شاهرودی و سید محمود روحانی با صدور فتاوایی حمایت خود را از تلاشهای آیتالله کاشانی درباره ملی شدن صنعت نفت اعلام داشتند.
با ترور رزم آرا در ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ بزرگترین موانع از سر راه ملی شدن صنعت نفت برداشته شد و رژیم شاه و نمایندگان وابسته در مقابل افکار عمومی و تقاضای موکد آیتالله کاشانی و فعالان ملی در مجلس و بیرون از آن عقبنشینی کردند و صنعت نفت در ۲۹ اسفند همان سال پس از تایید مجلس سنا ملی اعلام گردید. ولی رژیم عامل قتل رزم آرا را دستگیر کرد. آیتالله کاشانی نیز طی مصاحبهای اعلام کرد قاتل رزم آرا باید آزاد شود زیرا این اقدام او در راه خدمت به ملت ایران و برادران و مسلمانش عملی شده و چون در حکومت ملی قضاوت افکار عمومی محترم است و رزم آرا را افکار عمومی ملت ایران محکوم کرده است، در حقیقت حکم اعدام او را افکار عمومی ملت ایران صادر کرده است.
در ۷ اردیبهشت ۱۳۳۰ دکتر محمد مصدق که رهبر فراکسیون اقلیت مجلس بود و نقش چشمگیری در تصویب ملی شدن صنعت نفت در مجلس داشت به نخستوزیری رسید. آیتالله کاشانی در حمایت از وی اعلام کرد که دست او را در انتخاب وزیران بازخواهد گذاشت و از دولت او در برابر تهدیدها و کارشکنیهای انگلستان حمایت خواهد نمود. بدین منظور مردم را در روز ۳۱ اردیبهشت ۱۳۳۰ به اجتماع در میدان بهارستان در پشتیبانی از دولت دعوت کرد و طی اعلامیه خطاب به مردم، کارشکنیهای انگلستان را بر سر اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت و همراهی و همدستی آمریکا را با آن خاطرنشان ساخت. در جریان همین مبارزه خرید اجناس خارجی را نیز تحریم نمود.
هنگامی که دولت مصدق برای تامین کسری بودجه به پخش اوراق قرضه ملی اقدام کرد آیتالله کاشانی تهیه فتوای مردم را به خرید اوراق مزبور دعوت نمود و آن زمان که دکتر مصدق برای دفاع از دعاوی ایران بر سر شرکت نفت انگلیس عازم دادگاه بینالمللی لاهه گردید، وی طی پیامی از ملت ایران خواست تا به مساجد رفته و برای پیروزی دکتر مصدق دست به دعا بردارند. پس از ناکامی انگلستان در دادگاه بینالمللی لاهه، آن کشور ایران را به حمله نظامی تهدید کرد و متعاقب آن آیتالله کاشانی اعلام نمود که خوزستان را به جهنمی برای نیروهای انگلیسی تبدیل خواهد کرد. وی ضمن پیامی برای ملت عراق از آنان خواست تا با قیام بر ضد انگلستان برادران مسلمان خود را در مبارزه استقلال طلبانه و ضد استعماری خویش یاری کنند. موضع گیری قاطع و انقلابی آیتالله کاشانی در برابر تهدیدات انگلستان قدرتهای استکباری غرب و شرق را به وحشت انداخت. رادیو باکو متعلق به جمهوری آذربایجان شوروی اعلام کرد که در صورت صدور حکم جهاد از سوی آیتالله کاشانی هیچ نیرویی نمیتواند سی میلیون مسلمان اتحاد جماهیر شوروی را از انجام وظیفه دینی خود باز دارد. در غرب نیز روزنامه لوموند فرانسه ضمن گزارشی طولانی از شرح زندگانی آیتالله کاشانی اهمیت سیاسی اعلام جهاد را از طرف وی بیان داشت.
آیتالله کاشانی در جریان مبارزه سیاسی خود اصل جدیدی را در اوج جنگ سرد میان اردوگاه سرمایهداری و کمونیسم اعلام داشت و آن استقلال از هر دو بلوک سیاسی مزبور بود.
با وجود اشتغال فراوان به مسائل متعدد سیاسی و اقتصادی کشور و تهدیدات فزاینده و رنگارنگ انگلستان و سرنوشت سیاسی جهان اسلام نیز غافل نبود در ۲۵ اردیبهشت ۱۳2۷ که تأسیس دولت اسرائیل در سرزمین فلسطین اعلام گردید آیتالله کاشانی طی اعلامیهای شعارهای دروغین سازمان ملل را در طرفداری از ملل مظلوم برملا کرد و رای آن را در تقسیم سرزمین فلسطین محکوم نمود و نسبت به فسادی که دولت غاصب اسرائیل در آینده برپا خواهد نمود هشدار داد و از آنان خواست تمام کوشش خود را برای ریشهکن کردن آن غده سرطانی به کار گیرند و در حمایت از ملت مظلوم فلسطین، مردم ایران را به تظاهرات بر ضد اسرائیل دعوت کرد. به دنبال آن بیش از ۳۰ هزار نفر از مردم تهران در مسجد سلطانی (امام خمینی فعلی) اجتماع کردند. وی بار دیگر در جریان جنگ اول اسرائیل و دولتهای عربی در ۳۰ اردیبهشت ۱۳2۷ مردم ایران را به تظاهرات بر ضد اسرائیل و حمایت از ملت فلسطین و همدردی با دولتهای عرب درگیر در جنگ دعوت نمود و خود به ایراد سخنرانی پرداخت و از ملت ایران خواستار از هر گونه کمک در راه آزادی فلسطین دریغ نورزند. متعاقب آن به دعوت فدائیان اسلام ۵ هزار تن از جوانان مسلمان تهران آماده اعزام به فلسطین و شرکت در جبهههای نبرد با صهیونیست ها شدند.
چنانکه پیشتر گفته شد در آبان ۱۳۲۷ آیتالله کاشانی در مکه با حسن البناء رهبر سازمان اخوان المسلمین دیدار و گفتگو کرد. گرچه اندکی پس از این سفر حسن البنا ترور شد و به شهادت رسید، اما روابط میان آیتالله کاشانی و اخوانالمسلمین کماکان ادامه یافت. در جریان نهضت ملی ایران، سعید رمضان داماد حسن البنا و از رهبران اقوام برای تبریک پیروزی و دیدار با آیتالله کاشانی به تهران آمد و در مقالهای که در مجله معروف «المسلمون» ارگان اخوان نوشت اعلام کرد که سازمان اخوانالمسلمین از رهبری آیتالله کاشانی بر آن سازمان استقبال میکند. اما آیتالله کاشانی حاضر به پذیرش آن نشد
در اوایل دولت مصدق با اصرار آیتالله کاشانی و علیرغم میل بسیاری از دولتمردان، سرکنسولگری ایران در بیتالمقدس برچیده شد و دولت ایران شناسایی خود را از اسرائیل پس گرفت. در دیداری که آیتالله کاشانی با هیئت نمایندگی مجلس اوقاف اسلامی دمشق داشت گفت ما شناسایی خود را از دولت یهودی اسرائیل پس گرفتیم. چون حکومت سابق ایران که یک دولتی انگلیسی بود اسرائیل را به رسمیت شناخته بود و اکنون همه کشورهای اسلامی و عربی باید برای درهم شکستن اسرائیل و آزادسازی شهرهایی که اسرائیل غصب کرده هماهنگ شوند. وی سپس از دولت دکتر مصدق خواست تا شورای امنیت را به تشکیل جلسه اضطراری در باره آن دعوت کند. چند سال بعد نیز حمایت خود را از اقدام جمال عبدالناصر در ملی کردن کانال سوئز اعلام داشت و از ایجاد حکومت ترور و وحشت استعمار فرانسه در سرزمین تونس و دستگیری رهبران مبارز آن کشور به شدت انتقاد نمود.
آیتالله کاشانی در صدد بود تا از موضع رهبر مذهبی نهضت و نیز ریاست مجلس ایران روابط مستحکمی با کشورهای اسلامی برقرار نماید. از این رو در ۱۳۳۱ و در جریان سفر حج طی پیامی به رجال و شخصیت های مسلمان، تشکیل کنگره بین المللی اسلامی را به منظور ایجاد وحدت میان مسلمانان جهان و حفظ سیادت و استقلال کشورهای اسلامی و درهم شکستن نقشههای استعماری اعلام داشت و از آنان برای شرکت در کنگره در پاییز آن سال در تهران دعوت به عمل آورد. او در ادامه سفرش، به لبنان رفته در شهر صور با سید شرف الدین عاملی ملاقات نمود و با انبوه مردمی که به دیدارشان شتافته بودند درباره حوادث جاری ایران و جهان اسلام سخن گفت. همزمان با این تلاشها فعالیتهای وسیعی برای تخریب شخصیت سیاسی و مذهبی آیتالله کاشانی از سوی دربار، حزب توده و جبهه ملی پس از واقعه ۳۰ تیر ۱۳۳۱ صورت گرفت.
در ۲۵ تیرماه آن سال دکتر مصدق به دلیل اختلاف نظر با شاه بر سر در اختیار گرفتن وزارت جنگ به طور ناگهانی و بدون مشورت با کسی، استعفایش را به شاه تقدیم کرد و خانه نشین شد. شاه که مترصد چنین فرصتی بود استعفای مصدق را پذیرفت و به پیشنهاد مجلس شورای ملی احمد قوام (قوام السلطنه) را که از سیاستمداران کهنه کار و وابسته انگلستان بود به نخستوزیری منصوب کرد. قوام برای کنترل اوضاع طی اعلامیهای همه مخالفان خود از جمله آیتالله کاشانی را به شدت عمل بدون هر گونه ملاحظه تهدید کرد و یادآور شد: «وای به حال کسانی که در اقدامات مصلحانه من اخلال نمایند و در راهی که در پیش دارم مانع بتراشند یا نظم عمومی را بر هم بزنند. اینگونه آشوبگران با شدیدترین عکسالعمل از طرف من روبهرو خواهند شد و چنان که در گذشته نشان دادهایم بدون ملاحظه احدی و بدون توجه به مقام و موقعیت مخالفین، کیفر اعمالشان را در کنارشان میگذارم. حتی ممکن است تا جایی پیش بروم که با تصویب اکثریت پارلمان دست به تشکیل محاکم انقلابی زده روزی صدها نفر را از هر طبقه به موجب حکم خشک و بی شفقت قانون قرین تیرهروزی سازم. به عموم اخطار میکنم که دوره عصیان سپری شده و روز اطاعت از اوامر و نواهی حکومت فرارسیده است.»
آیتالله کاشانی که به خوبی دریافته بود هدف از انتصاب قوام سرکوب نهضت و بر باد دادن همه دستاوردهای مردم و در نتیجه بازگشت مجدد استعمار انگلستان و تثبیت استبداد خواهد بود طی اعلامیهای شدیداللحن به تهدیدات قوام پاسخ داد و نوشت: «احمد قوام باید بداند که در سرزمینی که مردم رنجدیده آن پس از سالها رنج و تعب، شانه از زیر بار دیکتاتوری بیرون کشیده اند نباید رسماً اختناق افکار و عقاید را اعلام و مردم را به اعدام دستهجمعی تهدید نماید. من صریحاً میگویم که بر عموم برادران مسلمان لازم است که در این راه جهاد اکبر، کمر همت بربسته برای آخرین مرتبه به صاحبان سیاست استعمار ثابت کنند که تلاش آنها در دست گرفتن قدرت و سیطره گذشته محال است و ملت مسلمان ایران به هیچ یک از بیگانگان اجازه نخواهند داد که به دست مزدوران آزمایش شده، استقلال آنها پایمال و نام با عظمت و پرافتخاری را که ملت ایران در اثر مبارزه مقدس خود به دست آورده است مبدل به ذلت و سرشکستگی نماید.» به دنبال آن اعلامیهای خطاب به افسران و سربازان نوشت و از آنان خواست تا به حمایت از ملت برخیزند و از دولت غیرقانونی قوام پشتیبانی نکنند.
شاه برای متقاعد ساختن آیتالله کاشانی حسین علا وزیر دربار را نزد وی فرستاد و از او خواست تا سکوت نماید. اما کاشانی ضمن درخواست بازگشت هرچه زودتر دکتر مصدق، شاه را تهدید نمود که اگر به این خواسته عمل شود حرکت انقلابی مردم را متوجه دربار خواهد کرد. روز بعد نیز طی مصاحبه با خبرنگاران داخلی و خارجی اعلام کرد: «انتصاب قوام زیر نظر انگلیسیها بوده و هدف از آن بازگشت مجدد سلطه انگلستان بر تاسیسات نفتی کشور است: وی تهدید کرد که اگر قوامالسلطنه تا ۴۸ ساعت دیگر استعفا ندهد شخصاً کفن میپوشم و پیشاپیش صفوف مردم مسلمان، حکومت او را سرنگون خواهم کرد.»
روز بعد(۳۰ تیر) مردم در تبعیت از سخنان آیتالله کاشانی و در حمایت از دکتر دولت دکتر مصدق به خیابانها ریختند و ماموران نظامی نیز به سوی آنان آتش گشودند. پس از چند ساعت درگیری خونین، شاه که نگران بود در صورت تداوم درگیری، ماموران نظامی از دستورات سرپیچی نموده و به مردم بپیوندند و موجب سقوط رژیم شوند، به ناچار قوام را از کار برکنار کرد و بار دیگر دکتر مصدق را بر سر کار آورد. واقعه ۳۰ تیر نقطه اوج تفاهم و همکاری آیتالله کاشانی و دکتر مصدق و آغاز اختلافات و درگیریهایی شد که سرانجام منجر به جدایی آنها از یکدیگر گردید. اندک مدتی پس از این واقعه، کاشانی در نامهای به دکتر مصدق به برخی از انتصابات او اعتراض نمود. از جمله اعتراضات، انتصاب سرلشکر وثوق رئیس ژاندارمری دولت قوام به معاونت وزارت جنگ بود. به دستور وثوق تظاهرات طرفداران دکتر مصدق در کاروانسرا سنگی به خاک و خون کشیده شد. دکتر مصدق از آیتالله کاشانی خواست تا «از مداخله در امور مدتی خودداری فرمایند خاصه اینکه هیچ گونه اصلاحاتی ممکن نیست مگر اینکه متصدی مطلقاً در کار خود آزاد باشد.» اعتراض دیگر آیتالله کاشانی به تقاضای اختیارات فوق العاده ۶ ماهه دکتر مصدق از مجلس بود. گرچه وی از این اقدام مصدق ناخشنود بود اما علناً با این تقاضا مخالف نکرد.
پس از این اعتراضات و انتقادات غیرعلنی، به تدریج مطبوعات و گروههای سیاسی طرفدار دکتر مصدق به مخالفت با آیتالله کاشانی پرداختند و بر دامنه این مخالفتها و اتهامات افزوده شد. اما علی رغم ناخشنودی آیتالله کاشانی از برخی اقدامات، دکتر مصدق تا چند ماه پس از آن به حمایت از وی ادامه داد. چند روز پس از پاسخ مصدق، آیتالله کاشانی شایعه هرگونه اختلافات «تازه و کهنه» بین خود و دکتر مصدق را تکذیب کرد و بر «تفاهم تام و تمام موجود» تاکید نمود.
این حمایتهای مکرر و آشکار تا دی ماه ۱۳۳۱ ادامه داشت. در آن ماه دکتر مصدق تصمیم گرفت اختیارات فوق العاده خود را برای یک سال دیگر تمدید کند. اما آیتالله کاشانی که پیش از آن نیز مخالفت خود را با اختیارات فوق العاده ۶ ماهه طی نامهای خصوصی به دکتر مصدق اعلام داشته بود، این بار طی نامه سرگشادهای به مجلس شورای ملی آن را نقض اصول قانون اساسی دانست. به عقیده وی تصویب این لایحه کشور را به وضع دیکتاتوری برمیگرداند و از نظر او خلاف مصلحت بود.
در این میان روزنامههای طرفدار دولت هم صدا با روزنامه های حزب توده که از چند ماه پیش از آن مخالفت خود را کم و بیش با آیتالله کاشانی ابراز میداشتند از این پس به طور آشکار با تهمت و افترا به مخالفت با او برخاستند. دکتر مصدق که برای پیشبرد اهداف خود به حمایتهای آیتالله کاشانی نیازمند بود، در اوایل بهمن ماه با آیت الله کاشانی ملاقات کرد و هر دو کوشیدند تا اختلافات خود را برطرف سازند و در اعلامیه مشترکی به «تعبیرات ناروای جراید از نامهای که (کاشانی) درباره اعتراض به لایحه اختیارات به مجلس نوشته شده بود» اشاره کردند. آنان اعلام داشتند که کماکان «همقدم» با یکدیگر گام برخواهند داشت و از هیچ گونه همکاری خودداری نخواهند کرد. علیرغم این تفاهم آیتالله کاشانی همچنان با لایحه تمدید اختیارات توسط دکتر مصدق مخالف بود.
این اختلاف نظرها موجب شد تا انگلستان توسط طیفی از عوامل مزدور خود و در پوشش طرفداری از آن دو در صدد جدایی آنها و برهم زدن ائتلاف سیاسی گروههای ملی و مذهبی برآید. به نوشته دکتر عنایت ملیگرایان که عمیقاً از آنچه در جریان بود و به نظر آنان همدستی ناشی از سرخوردگی بین رقبای مذهبی آنها و عناصر درباری یا هوادار انگلیسی میآمد، جریحهدار بودند، در آخرین ماههای حکومت مصدق مبارزهای با آنان به راه انداختند و حداکثر استفاده را از کلیشههای معمول میان نخبگان سیاسی غربمآب کشورهای اسلامی به عمل آوردند و مذهبی ها را متحدان طبیعی امپریالیسم انگلیس قلمداد کردند. تهمتها، افتراها و وصلهچسبانیهای جبهه ملی و طرفداران دکتر مصدق به آیتالله کاشانی به حدی بود که مورد اعتراض علما و روحانیون حوزههای علمیه قم و نجف واقع شد.
در چنین اوضاعی که دولت روزبهروز حاکمیت سیاسی خود را بر امور بیشتر از دست میداد دکتر مصدق تصمیم گرفت تا با برگزاری یک رفراندوم، مجلس دوره هفدهم را منحل کرده و انتخابات جدیدی برگزار نماید. آیتالله کاشانی در اعلامیهای که به همین مناسبت صادر نمود شدیداً از دکتر مصدق انتقاد کرد و او را قدرتطلب نامید. وی ضمن انتقاد از دکتر مصدق (که مخالفانش را عامل اجنبی میخواند) هشدار داد که نخستوزیر راه را برای تحکیم دیکتاتوری و حکومت فردی و خودسری هموار میسازد و قصد دارد به زور سرنیزه رفراندم ترتیب دهد. وی همچنین انحلال مجلس را «خیانت و عین استبداد» دانست و حکومت دکترمصدق را «بر خلاف شرع مقدس اسلام» اعلام نمود. این اعلامیه امید هرگونه تفاهم مجدد را میان آن دو از بین برد و به دنبال آن آیتالله کاشانی از ریاست مجلس استعفا داد و رفراندوم را تحریم کرد. با این وصف رفراندوم برگزار شد و مجلس منحل گردید.
پس از کودتای اولیه ناکام رژیم شاه بر ضد مصدق آیتالله کاشانی در روز ۲۷ مرداد ۱۳۳۲ نامه مهمی به دکتر مصدق نوشت و آن را توسط نوه دختری اش برای او ارسال داشت. وی در این نامه ضمن اظهار گلایه و انتقاد از اعمال خودسرانه مصدق نسبت به وقوع قطعی کودتا هشدار داد و به او پیشنهاد همکاری نمود و نوشت: «اگر نقشه شما نیست که مانند سیام تیر عقبنشینی کنید و به ظاهر قهرمان زمان بمانید و اگر حدس و نظر من صحیح نیست که آمریکا ما را در گرفتن نفت از انگلیسیها کمک کرد و حالا به صورت ملی و دنیا پسند میخواهد به دست جنابعالی این ثروت ما را به چنگ آورد و اگر واقعاً با دیپلماسی نمیخواهید کنار بروید، این نامه من سندی در تاریخ ملت ایران خواهد بود که من شما را با وجود همه بدیهای خصوصیتان نسبت به خودم از وقوع حتمی یک کودتا به وسیله زاهدی که مطابق با نقشه خود شماست، آگاه کردم که فردا جای هیچگونه عذر موجهی نباشد.» این نامه با واکنش منفی و کوتاه دکتر مصدق روبرو شد.
مدتی پس از پیروزی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ سرلشکر زاهدی به دیدار آیتالله کاشانی رفت و بر تداوم نهضت ملی و مسئله نفت تاکید نمود. کاشانی نیز از او خواست آزادیهای سیاسی را به جامعه برگرداند، دستگیرشدگان را آزاد نماید و مجلس هفدهم را به ادامه کار دعوت کند. اما هنگامی که دولت زاهدی با کنسرسیوم های نفتی آمریکایی و اروپایی وارد گفتگو شد و همه تلاشها بر سر ملی شدن صنعت نفت بر باد رفت، آیتالله کاشانی با صدور اعلامیهای به شدت از زاهدی انتقاد کرد و نوشت: «اگر نمیخواهید نام شما در ردیف خائنترین افراد ثبت شود و اگر مایل نیستید عاقد ننگینترین و بی شرمانه ترین قراردادها باشید و لعن و نفرین ابدی ملت پشت سرتان باشد، از این طریق ناصواب خصمانه بازگردید و برق سرنیزه خفقان را اثر ملت بردارید.» وی در ادامه به سیاستهای استعماری انگلستان حمله کرد: «انگلستان اگر تصور میکنند با تخم نفاق که در صف مبارزین ما افشانده و فترتی که در ادامه راه مبارزه حق طلبانه و ضد استعماری ما ایجاد نموده، عرصه را جهت ترکتازی خود آماده ساخته سخت در اشتباه است. عوامل استعمار با تبلیغات سویی که علیه من برای نیل به هدفها و مقاصد پلید خویش در ایران و دنیا می نمایند، نخواهند توانست مرا از ادامه مبارزه سرسختانه خویش علیه بیدادگری هایشان منصرف بسازند. زیرا جان ناقابل من همیشه برای عظمت و استقلال و ملت کف دست بوده و تا واپسین لحظات زندگی نیز خواهد بود.» و نیز در مصاحبه با خبرنگاران داخلی و خارجی درباره تجدید رابطه سیاسی با انگلستان اظهار داشت: «ملت شریف ایران هرگز تن به ذلت نخواهد داد و روزی که دولت اعلام تجدید رابطه بدهد روز عزای ملی است و مردم باید نوار سیاه به سینه خود نصب کنند.» وی همچنین همه مصوبات مجلس فرمایشی دوره هجدهم را باطل و فاقد اعتبار دانست. در نامهای نیز به دبیرکل سازمان ملل نیز نسبت به ایجاد جو ترور و وحشت و برگزاری انتخابات تقلبی در کشور تاکید نمود.
رژیم شاه که سکوت و خفقان را در کشور ایجاد کرده بود دیگر حاضر به تحمل انتقادهای آیتالله کاشانی نبود. از این رو در دی ماه ۱۳۳۴ او را به بهانه شرکت در قتل رزمآرا دستگیر کردند و پس از فشارها و شکنجههای بسیار به پای میز محاکمه کشانده و تا آستانه اعدام پیش بردند که به دلیل اعتراض جامعه روحانیت و به ویژه آیتالله العظمی بروجردی رژیم شاه پس از مدتی وی را آزاد کرد. چند سال بعد و با وجود آزادی سیاسی نسبی در کشور آیتالله کاشانی از انتخابات فرمایشی مجلس در ۱۳۳۹ به شدت انتقاد نمود.
سرانجام وی پس از حدود ۶۰ سال مبارزه و مجاهدت با استعمار و استبداد در ۲۳ اسفند ۱۳۴۰ در حدود ۸۵ سالگی در تهران درگذشت. مردم تهران پیکر او را باشکوه بسیاری از خانهاش در پامنار تشییع کرده و در حرم حضرت عبدالعظیم به خاک سپردند.
آيتالله كاشاني از عالمان مجاهد اسلام و شرق بود و رحلتش موجب تأثر و تأسف مردم مسلمان ايران و جهان گرديد. آيتالله از مال دنيا جز منزلی كه آن هم در رهن بود (در مقابل ده هزار تومان قرض كه داشت) چيزي از خود باقي نگذاشت. پيكر وي بر دوش علما، دانشمندان و مؤمنين تهران از مسجد سپهسالار (مدرسه عالي شهيد مطهري) تشييع و در جوار حضرت عبدالعظيم حسني در شهر ري به خاك سپرده شد. سيل تلگرافهاي تسليت از سراسر جهان به بازماندگان آن مرحوم واصل شد. دولت نيز به مناسبت فوت ايشان پنج روز عزاي ملي اعلام كرد. خبرگزاريهاي خارجي رحلت آيتالله كاشاني را به دنيا مخابره كردند و راديوهاي كراچي، آنكارا، قاهره و كشورهاي اسلامي ديگر، به مردم ايران تسليت گفتند. در قم، تهران، مشهد، اصفهان، كاشان، آبادان، گيلان و ساير شهرستانها، مجالس ترحيم مفصلي از طرف آيات عظام و علماي اعلام ومردم برپا شد.
منابع:
محمدحسن رجبي، علماي مجاهد، مركز اسناد انقلاب اسلامي
آيتالله سيدابوالقاسم كاشاني به روايت اسناد، مركز بررسي اسناد تاريخي
این مطلب تاکنون 1615 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|