پارسونز: شجاعت مردم ایران در براندازی سلطنت، تحسین برانگیز است | روز هشتم ژانویه ۱۹۷۹ برای خداحافظی نزد شاه رفتم. او را آرام و بی اعتنا به امور یافتم. چنان از حوادث سخن میگفت که گویا دیگر به او مربوط نمیشود. این ملاقات آخرین، برای من تجربه بسیار هیجانانگیزی بود. ۵ سال بود که شاه را به خوبی میشناختم و طی بحثهایی که در جریانات چهار ماه اخیر در مورد مسائل کشور با او داشتم بسیار صمیمی شده بودیم. صحبت با او را اینگونه شروع کردم که هرگز تصور نمیکردم در چنین اوضاع و احوال غم انگیزی از او خداحافظی کنم و سخن گفتن برای من در این شرایط بسیار دشوار است. به شاه گفتم میخواهم ملاقات آخر ما بدون هیچگونه تشریفات و بحث معمول باشد چرا که دنبال کردن بحثهای معمول مملکت در آن جلسه غیر قابل تحمل بود
من منقلب شده بودم و چشمانم پر از اشک شده بود. وقتی اشکهایم را پاک میکردم شاه با تبسمی بر لب دست خود را بر بازوی من گذاشت و گفت: «مهم نیست. میدانم چه احساسی دارید. ولی ما باید برای آخرین بار با هم صحبت کنیم.» او میگفت: «سه پیشنهاد مختلف به من شده است: بعضیها میگویند که من باید بمانم و با قدرت عمل کنم. عدهای دیگر میگویند باید به بندرعباس بروم و اجازه دهم ارتش در غیاب من همانطور که میداند عمل کند و عده دیگری نیز میگویند من باید کشور را ترک نمایم.» شاه نظرم را درباره این موضوع پرسید. من گفتم «ترجیح میدهم در این مورد اظهارنظری نکنم. چون هرچه بگویم حمل بر توطئه از طرف انگلیس میشود.» من نمیتوانستم به دروغ او را تسلی دهم. شاه اصرار کرد و من گفتم: «به این شرط پاسخ میگویم که به من قول شرف دهید که حرفهای مرا نظر شخصی خودم بدانید. حرفهای مرا به عنوان کسی که خیرخواه شما و کشورش است، نه دسیسهها و توطئههای دولت انگلیس.» شاه هم این شرط را پذیرفت. گفتم: «من شما را در وضعیتی میبینم که آمریکاییها به آن «NO WIN» - وضعیتی که در آن امید پیروزی وجود ندارد – میگویند. همچنین گفتم هر روز که شما بیشتر در کشور بمانید، بختیار مثل برفی که در آب افتاده باشد درحالی ذوب شدن و تحلیل است. اما اگر هم کشور را ترک کنید، احتمال اینکه بتوانید برگردید کم است. چرا که من امیدی به اینکه بختیار بتواند اوضاع را کنترل کند و نظم را به کشور بازگرداند ندارم.» اما در مورد راهحلهای دیگر، شاه نظرم را در مورد اقدام نظامی میدانست. من معتقد بودم که اقدام نظامی مشکل را حل نمیکند. به علاوه اعتصابهای پی در پی رژیم را به زانو درآورده بود. من از شاه پرسیدم که «آیا نظامیان میتوانند به خانههای مردم رفته و آنها را مجبور کنند به کار خود برگردند؟» به شاه گفتم: «فکر رفتن به بندرعباس هم به نظر من از همان اول بی اساس بوده است. زیرا نیروهایی که میتوانند شاه را تا بندرعباس عقب برانند حتماً میتوانند با افزایش فشار او را از کشور خارج کنند.» شاه با یک حالت غیر عادی به ساعتش نگاه کرد و گفت: «اگر دست من بود تا ۱۰ دقیقه دیگر ایران را ترک میکردم.» سپس ادامه داد: «قبل از این که بختیار توسط پارلمان تایید شود نمیتوانم از کشور خارج شوم و اگر چنین کاری صورت گیرد ممکن است مجلس از هم بپاشد و حد نصاب لازم برای رای دادن به دولت حاصل نشود.» در پاسخ به شاه گفتم: «ایران در یک وضعیت فراگیر انقلابی است و در این اوضاع و احوال کسی به تشریفات پارلمانی اهمیت نمیدهد.» شاه سری تکان داد و بعد از آن در مورد اینکه پس از ترک کشور به کجا برود، بحث کردیم. به نظر میرسید هنوز در این مورد تصمیم قاطعی نگرفته و ممکن است به یکی از کشورهای عربی برود. او نامی از مصر نبرد. ولی گفت: «به بریتانیا نخواهم رفت چراکه با وجود هزاران دانشجوی ایرانی در آنجا احساس امنیت نمیکنم»
در پایان صحبت هایمان به گذشته برگشتیم و شاه گفت: «نمیدانم چرا با این همه کاری که برای مردم کردهام آنها به مخالفت با من برخاستند.» گفتم: «قبلا بارها در مورد این موضوع صحبت کردهایم. من فکر میکنم دلیل اصلی اقدامات مردم این است که شاه میخواهد مردم را به چیزی تبدیل کند که نیستند و این تعارض سبب خواهد شد که آنها تحت رهبری مذهبی شان علیه شاه شورش کنند.» به شاه گفتم: «نیروهایی که در سال ۱۸۹۲ وقتی ناصرالدینشاه امتیاز انحصاری تنباکو را به کمپانی خارجی اعطا کرد علیه او شوریدند،
و در سال ۱۹۰۶ بر مظفرالدین شاه غالب شدند تا حکومت مشروطه را قبول نماید، همین افراد بازاری و ملاها و روشنفکران ایرانی بودند که اکنون نیز به مخالفت با شاه برخاستهاند.» همچنین گفتم: «تاکنون هیچگاه رفتار مردم ایران را تا این حد تحسینبرانگیز ندیده بودم. شجاعت و صمیمیت و انضباط آنها در براندازی سلطنت برای من شگفت آور است. اگر شاه میتوانست این همه توانایی را در جهت اجرای اهداف «تمدن بزرگ» مورد نظر خود به کار گیرد، هیچ مشکلی به وجود نمیآمد.» شاه، آن چه را که من درباره عملکرد مردم گفتم قبول کرد ولی قیاس خود را با شاهان قاجار نپذیرفت و گفت: «من بیشتر از هر شاه دیگری در طول دو هزار سال گذشته برای ایران کار کردهام و شما نمیتوانید مرا با چنین اشخاصی مقایسه کنید.»
هنگام خداحافظی، شاه با ادب همیشگی خود مرا بدرقه کرد و من برای او در هر شرایطی آرزوی خوشبختی کردم. شاه تبسمی کرد و هیچ نگفت و من دیگر هرگز او را ندیدم. کابینه بختیار و برنامه دولت او در روز ۱۶ ژانویه ۱۹۷۹ مورد تایید مجلس قرار گرفت و شاه و همسرش در همان روز تهران را به مقصد مصر ترک گفتند. رادیو ایران ساعت ۲ بعد از ظهر خبر عزیمت شاه را اعلام کرد من و همسرم و سایر اعضای سفارت و خانوادههایشان هم در محوطه سفارت بودیم. ناگهان تمام شهر از شادی و حس رهایی منفجر شد. اتومبیلها با صدای بوق و چراغهای روشن حرکت میکردند. مردم فریادزنان و پایکوبان در خیابانها بودند و سربازان را میبوسیدند. روزنامهها در تیراژ بالا با تیتر «شاه رفت» توزیع میشدند و مجسمههای شاه و پدرش را از میادین شهر پایین کشیده میشدند. اینها وقایعی بود که من از آن بعد از ظهر طولانی و هلهله و شادمانی تمام نشدنی مردم در آن روز به یاد دارم.
ما جلوی درب سفارت برای تماشای شادی مردم ایستاده بودیم و مردم برای ما دست تکان میدادند و روزنامههایی را به عنوان «شاه رفت» بر روی آنها نقش بسته بود به ما میدادند. سربازان محافظ سفارتخانه عاقلانه با تبسم تسلیم مردم شده بودند و اجازه میدادند آنها برای شعار دادن بالای اتومبیلهای زرهپوشان بروند. در حالیکه لولههای تفنگ آنان با گل مسدود شده بود. من هرگز چنین منظرهای را به چشم خود ندیده بودم.
منبع: آنتونی پارسونز، غرور و سقوط، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۹۰، صفحه ۱۸۵ تا ۱۸۸
این مطلب تاکنون 1695 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|