برگی از پرونده عصر هویدا | هویدا که به شیک پوشی، لطیفهگویی، حاضرجوابی و گل ارکیده روی سینهاش و نیز به داشتن کلکسیونی از پیپهای گرانقیمت شهرت داشت، مدت ۱۲ سال و نیم یعنی از بهمن ۱۳۴۳ تا مرداد ۱۳۵۶ عنوان نخستوزیری را برای خود حفظ کرد. در این دوران فرمانروای مملکت شخص محمدرضاشاه بود و سران کشورهای خارجی از طریق سفیران خود با شاه ارتباط داشتند. حتی وزیران کابینه که به دستور شاه و یا به توصیه او انتخاب میشدند، جداگانه شرفیابی حاصل میکردند و از شاه دستور میگرفتند و فرمان میبردند.
امیرعباس هویدا بدون توجه به حدود اختیارات و مسئولیتهای نخستوزیر یک کشور مشروطه و با آشنایی به روحیه محمدرضا شاه سعی میکرد مقام خود را حفظ کند و فرمانبردار بی چون و چرای «ارباب» باشد. روابط هویدا با وزیرانش نیز که اغلب از او حساب نمیبردند و خود را منسوب به شاه میدانستند به روال معمول مانند نخستوزیران بعد از کودتا هم نبود. به طوری که گاه وزیران در حضور او در جلسات هیئت وزیران ضمن مشاجره با یکدیگر فحاشی میکردند. حتی در یک مورد اردشیر زاهدی وزیر خارجه در حضور دیگر وزیران، هویدا را به باد دشنام گرفت. هویدا ظاهراً نخستوزیر قانونی رژیم مشروطه بود ولی در جریان بسیاری از مسائل مملکتی قرار نمیگرفت و در تصمیمگیریهای مهم داخلی، سیاست خارجی، امور ارتش و امنیتی، مداخله نداشت. نصیری رئیس ساواک به اصطلاح معاون او بود، ولی با شاه ارتباط مستقیم داشت و گزارشها را بلاواسطه به شاه میرساند و دستور میگرفت مردی که «آلت فعل» بودن را به نخستوزیر قانونی بودن ترجیح میداد شاید بعدها و احتمالاً در سال ۱۳۵۷ در زندان متوجه شد که حفظ مقام صدارت به بهای صرفنظر کردن از اختیارات قانونی، چه زیانهایی به بار آورده و مردم ایران را دچار چه مصائبی کرده است. هویدا شاید تصور آن را هم نمیکرد که «ارباب» در روزهای آخر سلطنتش او را به عنوان نخست وزیر مسئول مملکت به زندان بیندازد و خود از کشور بگریزد! درباره رویدادهای دوران زمامداری هویدا و سرانجام او به تفصیل باید سخن گفته شود.
مهمترین اقدام در اجرای هدفهای انقلاب سفید، جذب تحصیلکردگان و متخصصان طبقه متوسط جامعه و مشارکتدادن آنها در اجرای برنامههای رفاه اقتصادی و اجتماعی بود. یکی از هدفهای دولت در ایجاد حزب ایران نوین در سال ۱۳۴۵، جذب عده کثیری از جوانان دانشگاه دیده به همین منظور بود. اجرای این طرح در انتخابات دوره بیست و یکم مجلس شورای ملی با نامزد کردن عده قابل توجهی از تحصیلکردگان آغاز شد. تکنوکرات های جدیدی که به خدمت دستگاه پذیرفته میشدند با دقت از غربال ساواک و رکن دوم ارتش عبور میکردند. مهمترین شرط عضویت این گروه در حزب ایران نوین، اثبات وفاداری به شاه و تعلق خاطر به سیستم حکومت بود. عده زیادی با سوابق تحصیلی عالی و تخصص در رشتههای گوناگون برای دستیابی به کار و حرفه مناسب به خدمت دستگاه در آمدند. ولی اکثریت قریب به اتفاق کسانی که به مقامات بالای سیاسی رسیدند آنهایی بودند که با ساواک ارتباط و همبستگی تنگاتنگ داشتند. اینان که به غایت جاهطلب بودند برای کسب شهرت و مقام روح خود را به شاه و رژیم فروختند. نمونه بارز این گروه منوچهری شاهقلی وزیر بهداری، هوشنگ انصاری سفیر ایران در ایالات متحده آمریکا و وزیر اقتصاد و دارایی و آخرین رئیس شرکت ملی نفت ایران، علینقی عالیخانی وزیر اقتصاد و رئیس دانشگاه تهران، منوچهر آزمون وزیر کار و امور اجتماعی، حسین تدین معاون نخست وزیر، حمید رهنما وزیر آموزش عالی، هادی هدایتی وزیر آموزش و پرورش، هوشنگ نهاوندی وزیر آبادانی و مسکن و رئیس دانشگاه تهران و شیراز، حسن شالچیان وزیر راه و وزیر مشاور، غلامرضا کیانپور وزیر دادگستری و.... بودند. در میان این گروه هوشنگ انصاری در جاهطلبی، فریبکاری و کوشش در جلب توجه شاه سرآمد دیگران بود. با هنریکیسینجر و جمعی از بلندپایگان آمریکایی دوستی و مراوده داشت. او در اواخر سال ۱۳۵۷ به بهانه انجام مأموریتی به آمریکا رفت و دیگر برنگشت. هویدا و انصاری مشخصترین چهره تکنوکراتهای جدید بودند و از ارکان رژیم شاه محسوب می شدند. ناگفته نماند که بسیاری از این روشنفکران و تحصیلکردگان که به خدمت رژیم درآمدند، پس از مدتی کوتاه به مراتب جاه طلبتر مستبدتر و فاسدتر از آریستوکراتها و نخبگان قدیمی شدند. هدف دیگر شاه از به خدمتگرفتن تکنوکراتهای طبقه متوسط و واگذاری پست و مقام و عنوان به آنها این بود که دیگر تحصیلکردگان را که تعداد آنها پیوسته افزایش مییافت و بیشتر آنها متمایل به خدمت در دستگاه نبودند جذب کند و ضمن ایجاد رقابت بین دو گروه، به انتقادکنندگان خارج از کشور بهخصوص آمریکاییها نشان دهد که رژیم استبدادی نیست و طیف وسیعی از تحصیلکردگان و روشنفکران در اداره مملکت مشارکت و همکاری میکنند.
نخست وزیری هویدا، تشکیل حزب ایران نوین و شرکت گروه قابل توجهی از تکنوکراتها و روشنفکران در کابینه و دیگر نهادهای مملکت، در غرب به نشانه کوشش شاه و تعهد او در اجرای برنامه رفاه اجتماعی در ایران تلقی و تبلیغ میشد. این نکته واقعیتی بود که از ۲۳ تن از اعضای کابینه اول هویدا ۱۹ تن زبان انگلیسی میدانستند. همچنین ۱۶ تن از آنها در آمریکا درس خوانده بودند و یا به مأموریتهای خارج از کشور رفته بودند. برخی با آمریکایی ها و مقامات بلندپایه دولت ایالات متحده ارتباط نزدیک و دوستی داشتند و اغلب از اجازه اقامت دائم در آمریکا استفاده میکردند.
سیاست جذب تحصیلکردگان دانشگاههای آمریکا و اروپا که از اوایل دهه ۱۳۴۰ به مورد اجرا گذارده شد موفقیت آمیز نبود. زیرا بسیاری از این افراد که از لحاظ دانش و تخصص در رشتههای مختلف، برتر و شایستهتر از تکنوکراتهای دولتی بودند، حاضر به همکاری با دستگاه نشدند. این گروه که بیشترشان به خانوادههای متوسط تعلق داشتند، اغلب دانشجویانی بودند که هنگام تحصیل در خارج از کشور در تظاهرات ضد شاه شرکت کرده بودند. اینان برنامه رفورم شاه و «انقلاب سفید» او را بیپایه، و رژیم او را استبدادی شبه مدرنیسم میدانستند. ساواک بیشتر آنها را زیر نظر داشت و مزاحمت هایی را متحمل شدند. درآمد این قبیل افراد متخصص و کاردان در بخشهای خصوصی خیلی بیشتر از حقوق همترازهایشان در دستگاه دولتی بود و راضی کردنشان به خدمت در نهادهای دولتی دشوار بود. این گروه و دیگر روشنفکران در نقش اپوزیسیون پس از سرکوب مخالفان در داخل و خارج ایران، علیه رژیم شاه تبلیغ میکردند.
برنامه «انقلاب سفید» که چندی بعد به «انقلاب شاه و مردم» تغییر نام داد، با تبلیغات و نمایشهای پر سر و صدا معرفی میشد. ولی از آنجا که فرمایشی بود و بر خلاف همه جنبشها و حرکتها از بالا یعنی شاه نشأت میگرفت و خصلت مردمی نداشت به رغم پیشرفتهای ظاهری به موفقیت نیانجامید.
عدم موفقیت برنامههای رفورم شاه طی دهه ۱۳۴۰ با گزارش سازمان ملل و نیز گزارشهای تحقیقاتی چند تن از پژوهشگران غربی اعلام گردید. به عنوان مثال معلوم شد که در سال ۱۳۵۰ بیش از دو سوم مردم ایران دسترسی به تسهیلات پزشکی و درمانی ندارند. برنامههای توسعه و پیشرفت به علت کمبود مهندسان تحصیلکرده و کارگران ماهر در شرف متوقف شدن است. توزیع درآمد در کشور همچنان نامتعادل است و میلیونها کشاورز ساکن روستاها مانند گذشته فقیر باقی ماندهاند. فقط یک پنجم کل زمینهای قابل کشت زیر کشت است و یکسوم از اراضی اطراف سدهای بزرگ سیستم آبرسانی ندارند. محصولات کشاورزی سالانه فقط دو درصد افزایش یافته در صورتی که نرخ رشد جمعیت به ۳۳ درصد رسیده و هزینه زندگی ۶ درصد ترقی کرده است. در سال ۱۳۴۷ دولت ایران برای جبران کمبود غله مقادیر زیادی گندم وارد کرد. سیستم اداری با نهادهای گوناگون بیهوده برای کنترل سیاست کشاورزی رقابت میکردند. سیاست رفورم توام با سرکوب عامل اساسی شکست برنامهها بود. نظریه آژانس اطلاعات وزارت خارجه آمریکا نیز در مورد آینده ایران خوشبینانه نبود. در گزارش سازمان مزبور در اوایل دهه ۱۹۷۰ گفته شده بود: «....ایران همچنان ضعیف و آسیب پذیر مانده و سیاسی کشور از پایه بیمار میباشد.»
منبع: غلامرضا نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، 1371، ج 1، ص 316 تا 320
این مطلب تاکنون 1894 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|