عزاداریهای محرم و صفر در دوران قاجار | «شرح زندگاني من»، تاريخ اجتماعی– سياسي دوران قاجاريه و پهلوي اول است كه به قلم روان عبدالله مستوفي(۱۲۵۵-۱۳۲۹) نگاشته شده. مستوفي، در اين كتاب به بيان شرح احوالات، مشاهدات و تجربيات مختلف خود پرداخته و از اين طريق تصويري روشن و جزئينگر از فرهنگ مردمان و جامعه عصر خود به دست ميدهد. روضه خوانيهاي قديمي و مراسم دسته جات مختلف عزاداري هم از جمله عناصر فرهنگ مردمي آن روزهاست که در روايت مستوفي تصوير شده است.
در کتاب « شرح زندگاني من»، در بخش مربوط به عزاداریهای ماه محرم چنین میخوانیم:
از ايامي كه ما هميشه براي رسيدن آن، روز ميشمرديم ماه محرم بود. از بيستم ذيالحجه مقدمات روضهخواني در منزل ما شروع ميشد،كربلايي شكرالله از بالاخانه كه تازه مبدل به آشپزخانه شده بود، با كمك چند نفر فراش پنج تخته چادر روضهخواني را به بام جنوبي بيروني بزرگ كه عريضتر از بام غربي بود، نقل و آنها را باز كرده، چادردوز با يكي، دو، سه توپ كرباس ميآمد و پارگيهايي كه يك سال پيري و استعمال در آنها ايجاد كرده بود، تعمير و كسري طنابها خريداري و از روز بيستوهفت ذيالحجه دو عدد ديرك[۱] كه طول مدت زندگاني شكافهايي در آنها ايجاد كرده بود، از پاي ديوار بام جنوبي به حياط نقل و به ديوار بناي سمت مغرب تكيه داده ميشد. سپس قطعات چادر را هم به بام منتقل و در آنجا با قفل و بند به هم متصل نموده، روز بيستونهم ماه اين پنج تخته را به ديركها نصب ميكردند و طنابهاي آن به بام سمت مشرق كشيده ميشد و باقي نوكرها هم آمده هر يك سر طنابي را در دست گرفته، منتظر فرمان كربلايي شكرالله ميشدند. او هم همينكه باقي كارها از قبيل شل و سفت كردن طنابهاي طرف مغرب و فيلگوشها[2] را تمام ميكرد، با فرمان «يا علي» كه همگي آن را تكرار ميكردند چادر سرپا شده و از همه طرف طنابهاي آن را ميبستند.
بعد، از زير زمين اندرون فرشهاي نمد و قالي ميآوردند و نصف بيشتر حياط را فرش ميكردند. اسباب چاي و قهوه و قليان آنچه از سال قبل باقيمانده بود ميآوردند و هر قدر كسری داشت خريداري ميشد. منبر چوبي قديمي با روپوش سياه كه روي آن يك شال خليلخاني افكنده و در عرشه آن دشك و پشتي گذاشته ميشد، جلوي حوض به ديوار بناي غربي تكيه ميداد. دور و ور اين منبر و خرندهای[3] مجاور، جاي نشستن زنها و روبهروي منبر و خرند طرف مقابل، به مردها تخصيص داشت و تالار هفت دهنه سمت شمال براي اعيان بود. اتاقهاي سه قسمتي مقابل آن، كه در سمت جنوب واقع بود به جوانهاي خانواده و رفقاي برادرم آقاميرزا رضا تعلق داشت. اتاق شمال حياط كوچك و ايوان رو به حياط بزرگ كه پرده زنبوري جلوي آن كشيده بودند، به مناسبت دري كه از ايوان به سمت اندرون داشت، مخصوص خانمهاي خانواده و دوستان مادرم بود. پدرم در تالار از اعيان و رجالي كه به روضه ميآمدند، پذيرايي ميكرد.
مادرم در قسمت خود، گذشته از قليان و چاي و قهوه، عدس و قهوه بوداده و شش رنگ قاووت[4] در حقههاي بلور كه در سينيهاي ورشو چيده شده بود، به مهمانهاي خود تقديم ميكرد. عدس بوداده را خانمها براي اين ميخوردند كه تصور ميكردند اشك چشم را زياد ميكند. قاووت هم كه مايهاش نخودچي و قند و مغز ليموي عماني و گشنيز يا قهوه يا دارچين يا رازيانه يا مغز بادام ساييده چاشني آن ميشد، تنقلي بود كه خانمها به جاي شيريني براي پذيراييهاي معمولي اختراع كرده بودند.
پدرم در روضهخواني جز درك ثواب و به عمل آوردن كار مستحب منظوري نداشت. چندان پاپي تجمل نبوده و خيلي ساده روضهخواني ميكرد. در انتخاب روضهخوان بيشتر جنبه صحيحخواني و استحقاق شخص روضهخوان و سابقه آن را رعايت مينمود. معهذا دو- سه نفر از روضهخوانهاي شيك درجه اول هم مانند حاجي ميرزا لطفالله و حاجي شيخزينالعابدين و شيخ علي پسر زرگرباشي، به مناسبت هممحلگي وارد روضهخوانيهاي خانه ما شده بودند. روضهخواني در خانه و خانواده براي ما بچهها «هم فال بود و هم تماشا» از يك طرف به عنوان حضور در مجالس عزاداري، در ساعات نشستن مكتبخانه و مجاورت آخوند تغييراتي به وجود ميآمد كه براي ما تماشا داشت. اگر اجازه حاصل ميكرديم كه گاهگاه سري هم به تعزيهخوانيهاي پرتماشاي شهر بزنيم نورعلينور بود.
روز تاسوعا و عاشورا گذشته از مشغوليات روضه، ما مشغله ديگري هم داشتيم و آن كمك به تقسيم نذري بود. پدرم نميدانم در نتيجه چه پيشامد و در چه دورهاي از ادوار زندگي خود نذري كرده بود كه در هر يك از اين دو روز پنجاه من برنج پلو ميكردند و به مردم ميدادند! اين نذري در پنج شش ديگ بزرگ ريخته ميشد، ديگ اول آن سه ساعت به ظهر مانده حاضر بود. اين ديگ براي اشخاصي كه از روزهاي قبل به توسط خدمتكارها و نوكرها ظرف فرستاده بودند تخصيص داشت. ديگ دوم را در ظرفهاي خانه ميكشيدند و براي همسايهها و اقوام به در خانهها ميفرستادند. ديگ سوم و چهارم بين فقرايي كه دم در ميآمدند تقسيم ميشد. پنجم و ششم كه در حدود ظهر تا يك ساعت بعدازظهر از كار در ميآمد، مخصوص اهل خانه و كس و كار آنها بود. مادرم سر تقسيم حاضر ميشد كه بياعتدالي در قسمت كردن پديد نيايد. ما هم در گرفتن ظرف خالي فقرا و برگرداندن ظرف پر به اين كار خير كمك ميكرديم. اين نذري عبارت بود از پلوساده كه گوشت و ادويه، خورش آن ميشد، بر فرض كه به بعضي گوشت هم کم ميرسيد، خود پلو غذاي چرب و نرمي بود مخصوصا تهديگهاي خوبي داشت كه آنها را هم پارچه پارچه كرده روي تقسيمات ميگذاشتند. گاهي هم اتفاق ميافتاد كه فقير دم در ظرفي نداشت و يك پارچه نان سنگك كار ظرف را انجام ميداد.
ما بچهها هم هر يك نذري داشتيم، نذري من چلو و خورش قورمهسبزي و عبارت از چهارمن برنج بود كه روز بيستو هشت صفر (روز شهادت حضرت امام حسن سلام الله عليه) پخته ميشد و چندان طول و تفصيلي نداشت. نذري برادرم آقاي فتحالله مستوفي شربت بود كه نميدانم چه مقدار قند را در شب عاشورا شربت كرده به مردم ميدادند. خواهر كوچكترم خيرالنساخانم، شلهقلمكار نذري امام زينالعابدين(ع) داشت كه در اربعين ميدادند. پختن اين نذري خيلي زحمت داشت، يك گوسفند گوشت اين آش و مقداري برنج و نخود و لوبياي چشم بلبلي و عدس و ماش مايه، و سبزي آن تره و جعفري و نعناع و مرزه و ترخون و شبت و شنبليله بود كه بايد اين دانهها و اين سبزيها را با گوشت در هم كرده و در حال پختن، آنقدر كفگير بزنند كه استخوانهاي گوسفند جدا شده و حليمي از آن به عمل آيد.
خواهر كوچكترم خديجه خانم حلوايي از آرد و شكر و روغن و زعفران نذري داشت كه در اربعين ميدادند. اجمالا مردمان توانا همگي براي اولاد خود چيزهايي نذر ميكردند و با نهايت وفاداري نذر خود را ادا ميكردند. نذر بعضي هم شلهزرد بود كه از برنج و شكر و روغن و زعفران و خلال بادام پخته ميشد. اگرچه اين نذري شكمي سير نميكرد ولي باز هم غذاي مقوي خوشمزه معطري بود. پارهاي ديگر هم آش رشته داشتند كه در چهارشنبه آخر صفر ميپختند. انتخاب چهارشنبه آخر صفر براي اين نذري به نظر من به مناسبت روز خروج مختار بن ابي عبيده ثقفي به خونخواهي خاندان رسالت است كه چهارشنبه سلخ[5] با آخرين چهارشنبه از ماه صفر تبديل شده است. بعضي هم نان و ماست نذر داشتند. واحد اين نذر يك من نان و يك من ماست بود كه به عدد هر سال كه صاحب نذر بر سنين عمرش افزوده ميشد، يك واحد هم بر ميزان نذري سال قبل افزوده ميشد.
هر محله و تقريبا هر گذري تكيهاي داشت كه بانيان خير از اهل محل در سابق ساخته بودند. بعضييكي دو تا یا چند دكان وقفي هم براي مصارف تعزيهداري داشتند كه متولي به مصرف تعمير تكيه و عزاداري ميرساند ولي اكثر بيموقوفه و اهالي محل هر سال در ايام عزاداري تكيه را راه ميانداختند. گاهي هم اين تكيهها مانند تكيه رضا قليخان و تكيه سر تخت در معبر عام اتفاق افتاده بود. اين تكيهها اگر سر راه نبود سرتاسر سال خالي افتاده و زبالهدان اهل محل بود يا بقاليهاي گذر در غرفههاي آن پياز خشك ميكردند و اطاقهاي آن را انبارخواربارهاي فروشي خود قرار ميدادند ولي همين كه ايام عزاداري نزديك ميشد به سعي و همت داشهاي محل و تحت اوامر باباشمل تعمير شده و چادري در آن برپا و عزاداري به راه ميافتاد. مخارج اين عزاداريها را اهالي محل كه خانه آنها وسعت بساط روضه خواني حتي در شبهاي جمعه هم نداشت و ميخواستند به ثواب برسند، ميدادند و چون عده زياد بود پول معتنابهي جمع ميشد. بعضي كه هيچ پول نداشتند يا نميخواستند بدهند، لوازم و اسباب از قبيل چراغ و پرده گلدوزي و ميز و سماور و اسباب چاي و از اين قبيل چيزها ميدادند و طاقنماهاي تكيه با اين لوازم تزئين ميشد.
شبها متصدي هر طاقنما از واردين پذيرايي ميكردند، به مجرد ورود وارد، بعد از دادن گلاب، در سيني كوچك ورشو و نعلبكي بلور، قهوه و قند سائيده تقديم و سپس اگر تابستان بود فورا شربت و اگر زمستان بود چاي ميآوردند. وارد قليانكش بود يا نبود قليان سروپا آب چكان تميزي پذيرايي را ختم ميكرد. مصارف هر طاقنما را صاحب طاقنما از كيسه خود ميداد و پولهايي كه جمع شده بود، براي مصارف عمومي تكيه بود. در بعضي از تكيههاي بزرگتر، يك طاقنما را با اسباب و ادوات درويشي از قبيل پوست تخت و كشكول و بوق و منتشا و تسبيح زينت و به تبعيت پوست تخت، پوست پلنگ و خرس و روباه و سمور هم با اينكه با ادوات درويشي مناسبت نداشت، جزو اين تزئينات وارد ميكردند. در اين طاقنما يك نفر بندهاي اشعار محتشم را كه در مرثيه تاكنون به از او كسي شعر نسروده است، ميخواند.
در صحن تكيه غير از جلو طاقنماها كه براي پذيرايي واردين مهيا بود، عدهاي نشسته، منتظر رسيدن وقت سينهزني بودند و دمبهدم با صداي بلند صلوات دسته جمعي ميفرستادند. اين بساط تا ده شب بر پا بود. روزها در اين تكيهها تعزيهخواني ميشد و ساعات تعزيه را طوري مرتب ميكردند كه شش هفت دسته تعزيهخواني كه در شهر بود، به همه جا برسند. معينالبكاء و دسته دولتي هم اگر تعزيه خواني تكيه دولتي و رجال و اعيان وقتي برايش باقي ميگذاشت، تعزيه تكيههاي مهم شهر را هم مثل سيدناصرالدين و حياط شاهي كه در آنها به اسم نائبالسلطنه تعزيهخواني ميشد، قبول ميكرد.
در دهه اول محرم، سر هم رفته، بين دويست، سيصد از اين مجالس تعزيهداري اعم از روضه خانههاي اعيان و تكيههاي محل، در شهر تهران داير بود. در دو دهه ديگر محرم و دو دهه اول صفر، البته روضهخواني بود ولي نه به اندازه دهه اول محرم. در دهه آخر صفر هم به مناسبت اربعين و روز بيست و هشتم شهادت حضرت امام حسن مجتبي(ع) و روز بيست و نهم، وفات پيغمبر(ص)، باز روضهخواني و دستهگرداني تجديد ميشد ولي مثل دهه اول محرم خيلي زياد نبود.
شك نيست كه مصارف اين تعزيهداريها بالاخره از كيسه اعيان و مردمان توانا بيرون ميآمد. ولي انصاف را، اگر سعي و همت و فداكاري بيرياي طبقه داش مشديهاي تهران با آن توأم نميشد، هيچ وقت منظره خارجي و عمومي اين عزاداري به اين طول و تفصيل و شكوه نميرسيد. گذشته از سينهزني و دستهگرداني كه عزاداري مخصوص اين آقايان بود، تزئين طاقنماهاي تكيههاي محلات تماما به سعي و همت اين مردمان ساده و با ايمان صورت ميگرفت. بعضي از آنها كه كسب و كار و توانايي داشتند، مصارف طاقنماي تكيه را هم از كيسه فتوت خود ميپرداختند.
اين مردمان ساده بيآلايش نه جمعيت خاصي در جامعه تشكيل ميدادند و نه آييننامه كتبي و تشريفاتي براي پذيرفته شدن افراد در جمعيت داشتند، بلكه هر كس عملا لوطيگري خود را ظاهر ميكرد، جزو جمعيت آنها محسوب ميشد. نان خوردن از دسترنج خود، احترام نسبت به بزرگتر، محبت و مهرباني با كوچكتر، دستگيري از ضعيف، كمك به مردمان درمانده و عفيف و پاكدامن، تعصبكُشي از افراد جمعيت و اهل كوچه و محله و بالاخره شهر و ولايت و كشور، فداكاري و ركي و بيپروايي، حقگويي و حمايت از حق، بياعتنايي به ماده، عدم تحمل تعدي و بيحسابي، اخلاق خاصه داشي بود.
در ميان امامزادههاي حول و حوش تهران، امامزاده داوود خيلي طرف توجه اين طبقه بوده، كمتر داشي پيدا ميشد كه سالي يكبار يالامحاله در تمام دوره داشي يك دفعه به اين زيارت نرفته باشد، چنانكه امامزاده داوود به مكه مشديها معروف شده بود و هر كس از آنها استطاعت داشت، حكما به اين زيارت ميرفت. از شهداي كربلا به حضرت عباس و حر بسيار معتقد بودند. بزرگترين قسم آنها «به حضرت عباس» و «به كمربند حر» بود و اين ارادت خاص به اين دلیل بود كه حضرت عباس امان نامه ابن زياد را كه به وسيله شمر براي آن بزرگوار فرستاده شده بود، رد كرده و او را بور[6] كرده بود و حر از مقام رياست قبيله و سركردگي و وجاهت در نزد ابن زياد، صرفنظر كرده نزد امام حسين(ع) آمده و جان خود را فدا كرده است. فداكاري اين دو بزرگوار باطبع اين مردمان ساده بيآلايش متناسب و ارادت خاص آنها به اين دو جوانمرد براي فداكاري يا بهاصطلاح خودشان لوطيگري آنهاست.
فلان اعيان محل كه روضهخواني يا تعزيهخواني داشت، داشهاي محله بدون هيچ طمع و توقع فقط از راه تعصب بچهمحلگي، آنچه در قوه داشتند براي تجليل مجلس بچه محله خود به عمل ميآوردند، دسته خود را به اين تكيه ميبردند و مايه كاري سينهزني ميكردند.
صاحب مجلس اگر كاري به آنها رجوع ميكرد، از دل و جان انجام ميدادند. در آخر كار كه صاحب مجلس ميخواست اجر زحمت آنها را بدهد، با زحمت فراوان ميتوانست انعام خود را به بعضي از آنها كه استحقاق مادي داشتند بقبولاند. حتي شايد گاهي كار به قهر كردن داش هم ميرسيد كه بالاخره به وسيله بابا شمل محل ميان طرفين اصلاح شده و داش به قبول كردن هديه يا انعام صاحب مجلس بر او منت ميگذاشت. در عوض وقتي كه تكيه محل راه ميافتاد، داشها خانه اعيان را مثل خانه خود دانسته و آنچه ظرف و اسباب و چراغ لازم داشتند، بيريا مراجعه ميكردند و از اين طرف هم بدون هيچ مضايقه كار راهاندازي ميشد و همه اين كارها از راه اخلاص به خاندان رسالت سر و صورت ميگرفت. اين بود وضع عزاداري و اين بود اخلاق مردماني كه وجهه عمومي اين عزاداري را اداره ميكردند.
روضه بهانه و اصل مقصود انتشار تربيت و معلومات اسلامي در توده مردم بود. گذشته از منبر واعظها كه نصف بيشتر اوقات روضه را اشغال ميكرد، همان روضهخوانها و ذاكرين هم مطالبي براي مردم ميگفتند كه مايه پرورش افكار و اخلاق آنها بوده و «فمن يعمل مثقال ذره خيره يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره» را در مغز آنها فرو ميبرد و توده را عملا تربيت و از همه بالاتر ايمان را در قلب آنها جايگزين و محكم ميكرد.
جمع شدن عارف و عامي و اعيان و اشراف و متوسط و فقير در يك مجلس و زير يك چادر و براي يك مقصود، باعث خبردار شدن طبقه توانا از حال ناتوان و بالنتيجه تراوش اعمال خير از اين طبقه و عموميت دادن فرهنگ در طبقات پايين بود. در فاصله دو روضهخوان كه قليان و چاي به مردم ميدادند، هر كس با همسايه خود در اطراف بيانات روضهخوان و واعظ مذاكراتي ميكرد و اگر مشكلي داشت، از عالمتر از خود كه در آن مجلس زياد و اكثر نزديك به او بودند، سوالاتي كرده و مشكل خود را حل ميكرد و حول و حوش هم از اين سوال و جواب استفاده خود را ميكردند. به واسطه همين مجالس بود كه معارف اسلامي در عارف و عامي مردمان اين كشور، عموميت داشت و همه بيش و كم سعي ميكردند، خود را متخلق به اخلاق اسلامي كرده، در فرهنگ و اخلاق و مذهب عامي بسيط نباشند.
در همين مجالس بود كه روح دموكراسي اسلامي، مورد بروز و ظهور پيدا ميكرد. فلان مرد كاسب كه طمطراق و غاشيه و اسب و نوكر فلان اعيان محل را ديده بود، در اين مجالس ميديد كه پسر همين اعيان كه صاحب مجلس است، با كمال ادب و با تبسمي كه دليل رضايت او از اين عمل است، فنجان چاي را دست گرفته، دو زانوي ادب بر زمين ميگذارد و به او تقديم ميدارد. همين عمل ساده حس تعالي و برادري و برابري و يكرنگي را در طرفين ايجاد و بالنتيجه سبب پرورش روح و علو طبع طبقه پايينتر شده و روح دموكراسي را در قلب طرفين جايگير ميكرد. باز در همين مجالس بود كه طبقات پايينتر با اعيان و اشراف، زانو به زانو، نشسته و از آنها ادب اجتماعي را كه در هر جامعه در طبقات بالاتر زيادتر است، ميآموختند. خيلي از مردم بودند كه تا سنهاي جلوتر، جزو طبقات پايينتر بوده و درسي هم نخوانده بودند و با وجود اين به مقامات عاليه ميرسيدند. اينها ادب اجتماعي ناگزير شغل خود را از كجا آموخته بودند؟ مسلما از همين مجالس والا بر فرض دارا بودن هوش كافي، همان آدابنداني آنها سبب ميشد كه در بدو امر داغ باطله خورده و از چهارچوب طبقه خود نتوانند بيرون بيايند.
اين بود كه در جامعه، مردمان خوب با ايمان با ادب در همه صنف و همه طبقه زياد بودند و شخص به مزدورهاي كاري و پيشهورهاي محكمكار و كاسبهاي باانصاف و تجار با ديانت و نوكرهاي دلسوز و فقراي صبور شكور، از يك طرف و از طرف ديگر به مالداران با سخاوت و صاحبكارهاي بافتوت و كارفرمايان بامروت و آقايان باگذشت و رحم و شفقت در جامعه زياد برميخورد. همه با هم مهربان بودند، همه ادب اجتماعي داشتند و همه با ايمان بار آمده بودند، در صورتي كه دولت كه وظيفهدار تربيت جامعه است ابدا كاري در اين مشروع انجام نميداد و ديناري در راه فرهنگ و آموزش و پرورش جامعه خرج نميكرد.
مردم، خود آموزگار يكديگر و خود حافظ اساس مسلماني بودند. ولي از وقتي كه طبقه توانا مجالس عزاداري را وسيله تظاهر و نمايش تجمل قرار داده و مستمعين هم براي وقتگذراني به اين مجالس رفتند و برخي روضهخوانها هم جنبههاي اخلاقي منبرهاي خود را ترك گفته، بيشتر به ظاهرسازي پرداختند، روح و معني هم جاي خود را به لفاظي سپرد و روضههاي طرز ملا آقاي دربندي رواج گرفت و خواب و خيال جزو حقايق گشت. روضهخوانها به نقل اخبار ضعيف پرداخته، سهل است در همان روايات هم تعبيرات زاده فكر خود را مداخله دادند و به عنوان «زبان حال» دروغهاي ناروا به خانواده پيغمبر بستند و براي سكه كردن منبر خود و درآوردن جيغ زنها، تا توانستند رطب و يابس به هم بافتند. اين وضع از اواخر سلطنت ناصرالدين شاه شروع و روز به روز قوت گرفته، در زمان مظفرالدين شاه به اوج كمال رسيد و ايمان را در مردم سست كرد. پارهاي از متدينها كه اين رويه را مخالف روح عزاداري دانستند، بناي نقادي را گذاشتند. نقادي اين دسته براي اصلاح بود ولي جمعي كه تا اين وقت جرات ژكيدن[7] بر ضد روضهخواني نداشتند، از اين نقادي به جرأت آمده، در صدد متزلزل كردن اساس آن برآمدند. در اين ضمنها مشروطه هم وارد معركه شد.
پی نوشت:
1 - تیرک، ستون خیمه
2 - فيل گوش: اصطلاح فراشي و عبارت از چهار طناب جاندار كه به چهار گوشه چادر ميبندند
3 - خرندهای: رديفهای
4 - قاووت: نوعي شيريني
5 - سلخ: آخر ماه رسيدن
6 – بور: خجل، شرمنده، خجلت زده
7 - سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی؛ با خود حرف زدن از سر قهر و غضبمنبع:شرح زندگاني من يا تاريخ اجتماعي و اداري دوره قاجاريه، جلد ۱، عبدالله مستوفي، انتشارات زوار، ۱۳۸۴ این مطلب تاکنون 2417 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|