پاداش خدمت به تاج و تخت شاهی! | فضلالله زاهدی فرزند میرزا ابوالحسنخان (بصیرالدوله) در سال 1272 شمسی در همدان متولد شد. پدرش به علت اختلافات محلی با گلوله به قتل رسید و سپس لقب او به فرزندش (فضلالله خان) داده شد. فضلالله در جنگ جهانی اول به هزینه آلمانیها در منطقه همدان خدمت میکرد. در همان زمان بود که رضاخان با او دوست شد و وی را وارد تشکیلات نظامی کرد. به همین دلیل بود که وی در کودتای 1299 رضاخان از مریدان او بود. فضلالله خان در سرکوبی میرزا کوچک خان جنگلی، سمیتقو، دستگیری شیخ خزعل و ... کمک بسیاری به رضاخان کرد و نشان درجه چهار ذوالفقار به او داده شد. وی در زمان سلطنت رضاشاه ریاست امنیه، ریاست شهربانی و ریاست باشگاه افسران را برعهده داشت. پس از اشغال ایران توسط قوای متفقین، فضلالله خان به اتهام همکاری با آلمان، توسط انگلیسیها دستگیر و به فلسطین تبعید شد. او 22 ماه در اسارت بود ولی پس از جنگ آزاد شد و به کشور مراجعت نمود. مدتی رئیس شهربانی و وزیر کشور و سناتور شد. در دورهای که ریاست شهربانی را برعهده داشت در جریان انتخابات دوره شانزدهم به انتخاب نمایندگان جبهه ملی کمک کرد و به همین دلیل جذب کابینه مصدق گردید و عهدهدار سمت وزارت کشور شد. اما پس از چندی با مصدق اختلاف پیدا کرد. در مرداد 1332 نعمتالله نصیری فرمانده گارد شاهنشاهی هنگامی که فرمان شاه مبنی بر برکناری دکتر مصدق و انتصاب فضلالله خان به سمت نخست وزیری را تقدیم مصدق میکرد، توسط نیروهای وفادار به مصدق دستگیر شد و کودتایی که به این ترتیب علیه مصدق شکل گرفته بود خنثی گردید. پس از این حادثه شاه از کشور گریخت و فضلالله زاهدی در 28 مرداد با پول و نقشه مشترک انگلیس و آمریکا از مخفیگاه خود خارج شد و با تانک و نیروهای مسلح به رادیو آمد و فرمان نخستوزیری خود را از رادیو به اطلاع مردم رساند. مصدق نیز بازداشت شد و یک روز پس از پیروزی کودتای 28 مرداد، شاه به کشور بازگشت.
فضلالله زاهدی طی 18 ماه نخستوزیری توانست اوضاع کشور را به نفع شاه آرام سازد. اما شاه از قدرت گرفتن او در کشور نگران بود و این نگرانی زمینه برکنار کردن وی را فراهم ساخت.
دکتر محمد باهری از مقامات وزارت دربار شاه در این زمینه میگوید: «اسدالله علم وزیر دربار روزی به امر شاه به شمال سفر کرد تا به سپهبد زاهدی نخست وزیر که در شمال به سر میبرد امر ملوکانه را برای استعفا ابلاغ کند. اما زاهدی گفته بود که به عرضشان برسانید من نخست وزیری هستم که با تانک آمده و باید با توپ بروم. ولی علم، زاهدی را از هرگونه اقدام تند و مقاومت در مقابل فرمان شاه برحذر داشته و راضی به استعفا نمود. زاهدی با سمت سفیر و تصدی دفتر نمایندگی ایران در مقر اروپایی سازمان ملل متحد به سوئیس رفت و در همان سمت درگذشت.»
حسین دها از سناتورهای عصر پهلوی در مجله «رهآورد» در این رابطه چنین مینویسد: «در سال 1339 سپهبد زاهدی را تصادفاً در نیس فرانسه دیدم. او مریض بود و با کمک پرستار قدم میزد. (زاهدی در شهریور ۱۳۴۲ در ژنو درگذشت.) زاهدی به من گفت روز 29 مرداد 1332 هندرسن سفیر آمریکا صبح زود به دیدار من آمد و گفت از طرف دولتین آمریکا و انگلیس ماموریت دارم که به شما بگویم ما با مراجعت محمد رضا پهلوی به کشور موافق نیستیم و بهتر است خودتان اعلام جمهوری کنید و رسماً ریاست جمهوری را بپذیرید و ما شما را به رسمیت خواهیم شناخت. به او گفتم اگر بنا شود من رئیس جمهور شوم بی تردید محمد رضا پهلوی و خواهر فتنهانگیزش اشرف مرا راحت نخواهند گذاشت. باید از یکطرف با آنان و از طرف دیگر با ملیون به مبارزه بپردازم. چه بسا امکان دارد سرلشکر دیگری برخیزد و بخواهد علیه من اقدام کند. بهتر است با خود شاه که امروز کمال احترام و اعتماد را نسبت به من دارد بسازم. او سلطنت کند و من حکومت. هندرسن را قانع کردم که لازم است به شاه تلگراف کنم و او را به تهران دعوت نمایم. من البته شاه را اینطور که امروز میشناسم آن روز نمیشناختم. امروز میفهمم که چقدر بی عاطفه و بی وفاست. اگر مثل امروز را پیشبینی میکردم با پیشنهاد هندرسن موافقت میکردم. امروز از عملکردم پشیمانم ولی دیگر عمر من گذشته و در لبه پرتگاه مرگ قرار دارم.»
رضا کینژاد از محارم سپهبد زاهدی در باره کنارهگیری او از نخست وزیری چنین گفته است: «وقتی بین شاه و زاهدی اختلاف درگرفت آمریکاییها به زاهدی فشار آوردند که بودجه وزارت جنگ را بالا ببرد و قسمت زیادی از اعتبارات را به خرید اسلحه اختصاص دهد. ولی زاهدی مخالفت میکرد و میگفت هنوز عایدات نفت زیاد نیست و نمیتوانیم از مردم هم مالیات بگیریم و بهتر است این کار به تاخیر بیفتد. در نتیجه آمریکاییها به شاه فشار آوردند و شاه نیز به آنان قول داد که زاهدی را متقاعد خواهد کرد. زاهدی در پاسخ به شاه میگفت من امنیت مملکت را تامین میکنم و احتیاج به خرید اسلحه جدید و بالابردن بودجه وزارت جنگ نیست. سرانجام شاه برای تصمیمگیری راجع به بودجه نظامی کشور با سرلشکر عبدالله هدایت وزیر جنگ و سپهبد نادر باتمانقلیچ رئیس ستاد ارتش به مشورت پرداخت. آنان نیز پیشنهاد خود را در باره بودجه وزارت جنگ نزد شاه بردند. وقتی زاهدی از جریان مطلع شد، خود را به سرعت به دربار رساند و نزد شاه رفت. او به سرلشکر هدایت و سپهبد باتمانقلیچ دستور داد از اتاق خارج شوند زیرا جلسه محرمانهای با شاه دارد. وقتی آنها از اتاق خارج شدند زاهدی گفت: من چون برای شاه و مملکت کار میکنم این تصمیم را به صلاح نمیدانم و اگر شما اصرار دارید من استعفا میدهم تا دیگری بیاید و این تقاضای آمریکاییها را انجام دهد. روز 7 فروردین ۱۳۳۴ بود که در اتاق تیمسار زاهدی داشتیم تختهنرد بازی میکردیم که اسدالله علم آمد و گفت اعلیحضرت استعفای شما را پذیرفتهاند. زاهدی گفت: به جهنم... بروید هر کاری که میخواهید بکنید... طرفداران زاهدی در مجلس ناراحت شده و خواستند موضوع را در مجلس و رادیو مطرح کنند، اما زاهدی گفت این کار را نکنید چون بهانه به دست تودهایها داده خواهد شد...»
با بالاگرفتن اختلافات میان زاهدی و شاه، در ۱۶ فروردین ۱۳۳۴ او از مقام خود کناره گرفته و به عنوان نماینده دائمی ایران در دفتر اروپائی سازمان ملل متحد به سوئیس فرستاده شد که عملاً نوعی تبعید بهشمار میرفت.
محمد علی سفری از روزنامهنگاران قدیمی مینویسد: «یکی از پایههای کودتای 28 مرداد سید جعفر بهبهانی بود. سید جعفر بهبهانی فرزند سید محمد بهبهانی (روحانی مخالف مصدق در دهه ۳۰) و نوه سید عبدالله بهبهانی (از مجتهدان فعال در نهضت مشروطیت)، نماینده تهران در مجلس شورای ملی در ادوار هجدهم و بیستم بود. وی پیش از تحویل سال 1333 برای اجازه مرخصی سفر عتبات به حضور شاه میرسد و از او مطالبه عیدی میکند. شاه میگوید هنوز که سال تحویل نشده، و بهبهانی میگوید بهترین عیدی تغییر دولت زاهدی است. شاه میگوید فعلاً به مسافرت بروید وقتی از سفر بازگشتید عیدی شما حاضر است...»
ثریا از همسران شاه، در کتاب «کاخ تنهایی» مینویسد: «یک روز شاه را متفکر دیدم. از او موضوع را پرسیدم گفت: زاهدی دارد مزاحم میشود. باید شر او را کند. بهت زده از خود پرسیدم چگونه زاهدی را مزاحم خود میبیند. او که همه تاج و تخت خود را مدیون اوست. در همین حین زاهدی وارد شد و شاه با گرمی او را پذیرفت. شاه به هنگام صرف ناهار به زاهدی گفت: از شما به خاطر آنچه برای من و ایران انجام دادهاید متشکرم. فکر میکنم که اداره مملکت برای شما کمی سنگین است و خستهتان کرده. بهتر است برای استراحت به سوئیس بروید. زاهدی با رنگ پریده ساکت ماند و شاه ادامه داد: پست سفیر فوقالعاده در ژنو برای شما در نظر گرفته شده است. یک ویلای زیبا و حقوق و مزایا هم به شما داده میشود....زاهدی بدین ترتیب در سوئیس منزوی شد. بعدها او را در مونترو دیدم. واقعیت این است که شاه از نفوذ زاهدی در ارتش بیم داشت و میترسید که مثل جمال عبدالناصر روزی تاج و تخت او را سرنگون کند. کمی بعد روزنامه اطلاعات در نوروز 1334 نوشت: زاهدی از کار کنارهگیری کرده و علاء زمام امور را بدست خواهد گرفت...»
منوچهر فرمانفرمائیان از سرمایهداران عصر پهلوی نیز در این رابطه چنین مینویسد: «پس از 28 مرداد 1332 زاهدی به راحتی میتوانست هر مدتی که اراده کند حکومت ایران را در دست نگاه دارد و چون شاه هم از ایران رفته و دستگاه منظمی هم بر جای نگذاشته بود و تعداد زیادی از افسران ارتش هم به حزب توده گرویده بودند شخصیت قابلی که بتواند بر ضد زاهدی عمل کند وجود نداشت. زاهدی در بجبوحه قدرت خود از شاه استدعا کرد که از رم به تهران مراجعه کند تا مدتی بتواند در مسند نخستوزیری که سالها در انتظارش بود و خود را بیش از هرکس سزاوار آن میدانست، بماند.»
اسماعیل پوروالی ناشر و سردبیر مجلههای «بامشاد» و «روزگار نو» در خاطرات خود در ماهنامه «روزگار نو» چنین مینویسد: «....آن اعتمادی که محمد رضا شاه به زاهدی نشان میداد و در فردای سقوط دولت دکتر مصدق طی تلگرافی از رم از همه مردم و ارتشیان خواسته بود که از اوامر وی متابعت کنند، جنبه ظاهری داشت و فاقد پایه و مایه باطنی بود و از همان آغاز کار احساسات قلبی شاه برخلاف تظاهرات علنی او در این مسیر سیر میکرد که چشم دیدن کسی را که تاج و تخت از دست رفتهاش را به او بازگرداند، ندارد و باید شر این آقا بالاسر را از سر خود کوتاه کند و دولتی را سر کار بیاورد که دربست توی مشت او باشد. متزلزل کردن کابینه زاهدی توطئهای بود که به کارگردانی اسدالله علم هدایت میشد. همه هدف این بود که زاهدی نتواند تکیهگاههای مطمئنی در داخل و خارج کشور برای خود دست و پا کند. روزی جهانگیر تفضلی سردبیر روزنامه «ایران ما» مرا نزد علم برد و علم از من خواست که مطالبی را در اختیارم بگذارد تا من آنها را بپرورانم و در روزنامه «ایران ما» به چاپ برسانم. وقتی دست به کار شدم فهمیدم خبرها چیزی جز پردهدری از سوء استفادهها و حیف و میلهای دولت زاهدی نیست و هدف از این کار زدن زیرآب حکومت او بوده است. پس از این اقدامات، علم به سراغ زاهدی رفت و از او خواست که غزل خداحافظی را بخواند و سفیر دائمی ایران در دفتر اروپائی سازمان ملل متحد در ژنو گردد. زاهدی چارهای جز قبول این پیشنهاد نداشت. زیرا در این یک سال و نیم صدارت، شاه و علم آنچه از دستشان برآمده بود، انجام داده بودند تا زاهدی نه تکیهگاه داخلی داشته باشد و نه پشتیبان خارجی.....» منبع:سعید قانعی و محمد علی علمی، نخستوزیران ایران، انتشارات اسوه و انتشارات علمی، 1391، ص 540 و 541 و همچنین ص 570 تا 577 این مطلب تاکنون 2374 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|