چوب زدن یک جسد! | يكي از نظاميان عصر پهلوي اول كه مردي ظالم و ستمگر بود، جانمحمدخان سرتيپ است كه ملكالشعراي بهار در كتاب خود «تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران» درباره ستمگريهاي او به مردم مطالب بسيار نوشته است. در يكي از داستانهاي بهار درباره جانمحمدخان سرتيپ ميخوانيم:
«درباره جناب سرتيپ روايات فراواني موجود است. از جمله، روزي يك تن نظامي تيرهبخت مورد خشم سرتيپ قرار ميگيرد. سرتيپ امر ميكند او را ببندند و چوب بزنند. در اين حين او را پاي تلفن ميخواهند. وي به مباشر ضرب كه صفرعليخان نامي بود ميگويد: «بزنيد تا من برگردم». و خود ميرود و از پاي تلفن او را به تلگرافخانه براي مخابرة حضوري ميخواهند و او به عجله به تلگرافخانه ميرود. از تلگرافخانه پس از يكي دو ساعت، مقارن ظهر بازگشته، به خانه ميرود و ناهار ميخورد و ميخواهد استراحت كند. تلفن ميكنند، ميرود پاي تلفن، ميپرسد: چه خبر است؟
صفرعليخان ميگويد: حسبالامر نظامي را شلاق ميزنند. چه امر ميفرماييد؟ باز هم بزنند يا نزنند؟
سرتيپ ميپرسد: كدام نظامي؟
صفرعليخان ميگويد: قربان، همان نظامي كه صبح فرموديد شلاق بزنند تا من بيايم. چون تشريف نياورديد هنوز شلاق ميزنند.
سرتيپ ميپرسد؟ حالا نظامي در چه حال است؟
صفرعليخان جواب ميدهد: قربان، او مدتي است مرده است؛ ما به جسدش شلاق ميزنيم.
سرتيپ گفت: بس است، پدرسوختهها!» منبع:ملكالشعراي بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، ج 2، انتشارات اميركبير، تهران – 1363، ص 243. این مطلب تاکنون 2370 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|