گزارش یک فرار و بازگشت |
به رغم تمام تلاشهاي حاميان رژيم پهلوي ملت ايران تحت رهبري امام خميني(ره) سرانجام روز بيستودوم بهمن ماه 1357 نظام شاهنشاهي را در ايران سرنگون كرد و با ظهور انقلاب اسلامي عصر نويني در تاريخ تحولات سياسي و بلكه جهان آغاز شد. در همان روز پيروزي انقلاب اسلامي حزب پانايرانيست از نظام سياسي ساقطشده پهلوي تبري جسته و با دولت موقت انقلاب (به نخستوزيري مهندس مهدي بازرگان) اعلام همبستگي كرد و از همه اعضاي خود (كه بنابر گزارشهاي ساواك شمارشان كمتر از بيست نفر بود) خواست كه از دولت موقت پشتيباني كنند:
همميهن:
نظامات فاسد ديرين حاكمه كه سبب تجزيه سرزمينهاي ايراني و پراكندگي و پريشاني ملت ايران و تسلط استعمارگران بر ميهن ما بوده است و طي سالها اختناق و چپاولگري و فساد، جامعه ايراني را از زندگي سرافراز خود بازداشته است، به همت و پايمردي ملت بزرگ ايران و كوشش نيروهاي ميهنپرست و پيشوايي روحانيت بيدار در هم فروريخت. پانايرانيستها كه همواره براي استقرار نظامي شايسته ملت بزرگ و يگانه ايران و تداوم و تعالي فرهنگ ملي ايران همدوش و همگام همه نيروهاي جنگنده و دگرگونيطلب ملت ايران چه در سنگر پارلمان و چه در نبردهاي مردمي و فكري با گامهاي استوار راه پيمودهاند.
در اين برهه از تاريخ مبارزات ملت ايران كه انقلاب دگرگونيطلب و رهاييبخش بسياري از سنگرهاي نظامات فاسد ديرين را در هم كوبيده و به صبح پيروزي نزديك ميشود ضمن پيشكش كردن شادباشهاي خود به ملت ايران و رهبري هوشيار مبارزات انقلابي ملت از همه كوشندگان خود ميخواهد كه با همه توان، دولت آقاي مهندس بازرگان را در راه نظمي همه ايراني و توفيق در انجام وظايف خطيري كه به عهده دارد ياري و پشتيباني نمايند و چونان گذشته از هيچ كوشش و فداكاري دريغ ننموده و با هوشياري توطئههاي احتمالي عوامل استعمار چپ و راست را نقش بر آب نمايند.
پيروز باد ملت قهرمان ايران
درود بر روان همه شهداي راه سرافرازي و آزادي ملت ايران
بيست و دوم بهمن ماه 1357
حزب پانايرانيست
بدين ترتيب فصل جديدي از چرخش سياسي و فعاليت حزب پانايرانيست آغاز شد. محسن پزشكپور در بيستوششم اسفند 1357 طي مصاحبهاي با خبرگزاري پارس تأكيد كرد، در رفراندوم تعيين نوع حكومت براي نظام انقلابي جديد شركت كرده و خود و اعضاي حزب به نظام جمهوري اسلامي رأي مثبت و موافق خواهند داد. در پنجم فروردين 1358 در اعلاميهاي مبسوط ضمن تأكيد مجدد بر رأي مثبت خود و حزب پانايرانيست به نظام جمهوري اسلامي تصريح كرد نوع و عنوان نظام براي او و حزبش اهميت چنداني ندارد و آنچه مهم است محتوا و ويژگيهاي دروني و عملي اين نظام خواهد بود.
با انتصاب مهندس مهدي بازرگان به مقام نخستوزيري دولت موقت انقلاب، موجب شد كه همراه او دهها تن از اعضاي نهضت آزادي و جبهه ملي و ديگراني كه چندان همراه با ايدههاي انقلابي امام خميني(ره) نبودند در دولت و بسياري ديگر از مراكز حساس كشور به كار گمارده شوند. اين اقدام كساني از محافل داخلي و جريانات موسوم به ميانهرو را كه با پشتيباني و هدايت آمريكا و كشورهاي غربي تلاش ميكردند موقعيت و منافع خود را در درون نظام جديد جستجو كنند و آن را به بيراهه بكشانند، اميدوار كرد.
حزب پانايرانيست هم در لابهلاي همين جريانهاي مخالف با رهبري امام خميني(ره) ميخواست موقعيت و جايگاهي براي خود دست و پا كند. استعفاي پزشكپور و همفكران پانايرانيستش از نمايندگي مجلس شورا (در اواخر دي 1357) به عنوان ترفندي براي كسب جايگاه در جريان انقلابي تحت رهبري امام خميني(ره) قابل ارزيابي است. انتقادات تند پزشكپور از بختيار چنان بود كه حتي آن نخستوزير نگونبخت هم به اعتراض برآمده و خطاب به پزشكپور گفته بود: «آقاي پزشكپور! خوب به ياد دارم كه شما تا چندي پيش با عربها و عربگرايان و لغات عربي به سختي مخالف بوديد. حال چطور زير ساية آخوندها رفتهايد و براي آنها سينه چاك ميكنيد. متأسفانه تمام كساني كه نماينده ساواك هستند و از سوي ساواك تعيين شده بودند حال آزاديخواه شدهاند». به نوشته سرهنگ غلامرضا نجاتي:
«خروج شاه از كشور و بازگشت امام خميني به ايران نشانة پايان سلطنت محمدرضا شاه بود. از آن پس، ديگر بحث درباره نظام مشروطة سلطنتي و قانون اساسي سال 1285 و متمم آن، در بين هيچيك از گروههاي سياسي مطرح نبود.
از نخستين روز ورود امام خميني به ايران و سخنراني در فرودگاه و بهشت زهرا، مقامات مختلف رژيم در حال انقراض، با اعلام استعفا و همبستگي با امام خميني نسبت به يكديگر سبقت گرفتند. جواد شهرستاني، شهردار تهران، اولين مقام كشوري بود كه به نشانه همبستگي با انقلاب استعفا كرد. سپهبد بازنشسته كمال نيز اعلام همبستگي نمود.
تلاش در پيشي گرفتن اعلام همبستگي بين مقامات رژيم شاه، شتاب گرفت.
اعلام همبستگي افرادي چون شهرستاني و سپهبد كمال، جنبه اغفال و فريب داشت. شهرستاني شهردار تهران، از مداحان شاه بود. كمال نيز، از همكاران كودتاچيان 28 مرداد بود و سالها رياست ركن دوم ستاد ارتش را بعد از كودتا، به عهده داشت. افراد ديگري بودند كه در دو دهه و نيم قبل از انقلاب، با اعلام طرفداري از جنبش مردمي، خود را در صف ملت جاي زدهاند و در حساسترين دوره مبارزه از پشت بر پيكر ملت ما، خنجر فرو كردند. تعداد اين فرصتطلبان فراوان است و نمونه مشخص آن مظفر بقائي، محسن پزشكپور، احمد بنياحمد هستند. اولي از پيشتازان نهضت ملي بود و در گرماگرم پيكار، به خدمت دشمن درآمد؛ دومي، پس از كودتاي 28 مرداد، با انتشار روزنامه خاك و خون از شاه و انقلاب سفيد دفاع كرد؛ سومي (بنياحمد) كودتاي 28 مرداد را، رستاخيز ملت ناميد و كتابي زير عنوان «پنج روز رستاخيز ملت» منتشر كرد. پزشكپور و بنياحمد از نمايندگان دوره 24 مجلس شوراي ملي بودند. اينان، همراه مظفر بقائي، در اوج پيروزي انقلاب، تظاهرات فريبندهاي به عمل آوردند كه مورد توجه هيچيك از جناحهاي ملي و مذهبي قرار نگرفت.»
طرح موضوع مخالفت پانايرانيستها با انتزاع بحرين كه به عنوان يك سناريوي از پيش طراحي شده توسط صادق طباطبايي معاون سياسي وزارت كشور در دولت مهندس مهدي بازرگان در آستانه برگزاري رفراندوم تعيين نوع نظام انقلابي جديد پيش كشيده شد، باعث گرديد تا يك روز پس از برگزاري اين رفراندوم، سيزدهم فروردين 1358 اعضاي شوراي معاونان رهبر حزب پانايرانيست (هوشنگ طالع، پرويز ظفري، عباس روحبخش، حسن كيانزاد و ابراهيم ميراني) طي اعلاميهاي، اين اظهارات را مورد انتقاد قرار داده و تأكيد كنند كه مخالفتهاي فراكسيون وقت حزب پانايرانيست و بالاخص شخص محسن پزشكپور در مجلس شورا با توطئه انتزاع بحرين اقدامي كاملاً جدي و برخلاف خواست رژيم پهلوي و دولت هويدا صورت گرفته بود.
اما آنها اين موضوع را پنهان كردند كه رهبري حزب پانايرانيست و بالاخص شخص محسن پزشكپور كمتر از دو ماه بعد از استيضاح دولت هويدا تقريباً به صراحت اعلام كرد كه به دليل موافقت شاهنشاه با انتزاع بحرين از ايران از اين سياست پيروي خواهد كرد.
هنگامي كه با نظر مساعد امام خميني(ره) كارگزاران رژيم پيشين و از جمله كساني كه سابقه وزارت و وكالت داشتند از حضور در مسئوليتها و مديريتهاي نظام جمهوري اسلامي منع شدند و در همان حال وكلاي مجالس سابق موظف شدند حقوق و مزاياي دريافتي در طول دوران نمايندگي مجلس را مسترد دارند، پزشكپور و نمايندگان پانايرانيست، با توجه به جوّ آزاد پس از انقلاب (برخلاف همه انقلابهاي تاريخ) بابت همكاري وسيع خود تا آخرين روزهاي رژيم شاه، نه تنها محاكمه نشدند بلكه از ملت و رهبري طلبكار شدند. در اواخر سال 1385 و همزمان با برگزاري اولين دوره انتخابات مجلس شوراي اسلامي، پزشكپور به دادسراي انقلاب احضار شد و حزب به اين مناسبت اطلاعيهاي صادر و اعلام كرد:
«متأسفانه همانگونه كه آگاهي داريد به موجب مقررات مصوب شوراي انقلاب صرفاً به عنوان اينكه برخي از مبارزترين فرزندان ملت ايران پس از سال 1342 در سنگر مبارزاتي پانايرانيسم در پارلمان حضور داشتند آنها را از حق شركت در انتخابات محروم نمودهاند؟! اين اقدامات غيرمنصفانه نسبت به يكي از صديقترين و مبارزترين نهضتهاي ميهنپرست و ضداستعمار ملت ايران تا بدانجا گسترش يافت كه «محسن پزشكپور» نخستين كوشنده و رهبر نهضت پانايرانيسم را كه در سي و هفت سال پيش از اين، در زماني كه بسياري از مبارزان كنوني، در خاموشي و سكوت بودند، چونان خروش تاريخ، نبرد ضداستعمار و ضداستثمار و ضداستبداد را آغاز نمود، به دادسراي انقلاب احضار نمودند.
هر چند ملت ايران و همه خواستاران نيرومندي و يگانگي و آزادي اين ملت بزرگ داوري راستين خود را دارند – هر چند هر يك از كساني كه ثمرهاي از موقعيت اداري و غيراداري انقلاب ملت ايران را چيدهاند، در نهاد وجدان خود ميدانند كه مبارزات پزشكپور و ديگر چهرههاي مبارز پانايرانيست چه نقش عظيم و بيداريبخشي در جنبشهاي ملي و انقلابي جامعه ايراني داشته است – هر چند هرگز مبارزات پانايرانيستها در هيچ شرايطي متزلزل نخواهد شد و ما همچنان به پيروزي انقلاب در راه راستين آن چشم اميد بسته و بيامان خواهيم كوشيد اما به دليل تضييقاتي كه شمهاي از آن بيان شد و در نتيجه عملاً امكان فعاليت آزاد و منصفانه در مبارزات انتخاباتي از پانايرانيستها سلب گرديده است، حزب پانايرانيست در انتخاباتي كه در پيش است براي هيچيك از حوزهها كانديدايي نخواهد داشت. بديهي است پيگيريهاي لازم را در جهت رفع اينگونه تضييقات از مبارزان پانايرانيست از طريق ارگانهاي مسئول قانوني ادامه خواهيم داد.»
حزب پانايرانيست كه در سال 1330 با انشعاب از گروه داريوش فروهر به تدريج از اردوگاه طرفداران دكتر مصدق خارج شده و از سال 1332 به اردوگاه كودتاچيان پيوست، كودتاي آمريكايي انگليسي 28 مرداد را «قيام ملي» ميخواند و هر سال در مراسم بزرگداشت آن كودتا شركت ميكرد، و در تمام سالهاي پس از 28 مرداد نه تنها نام مصدق را فراموش كرده بود، بلكه مستقيم و غيرمستقيم او را به باد انتقاد ميگرفت، در چهاردهم اسفند 1358 رنگ عوض كرد و ياد «دكتر محمد مصدق رهبر مبارزات ملي و ضداستعماري ايران» را گرامي داشت و از او به عنوان رهبر مبارزات عظيم ضداستعماري ملت ايران نام برد و او را نخستوزيري شجاع و بلكه تبلور آرمانهاي ديرينه ملت ايران ناميد!
اوايل ارديبهشت 1358 محمدرضا عاملي تهراني قائممقام حزب كه تا ماههاي پاياني عمر رژيم پهلوي حزب را همراهي نمود از سوي دادگاه انقلاب بازداشت شد. پزشكپور براي آنكه خود را از سرنوشت احتمالي مشابهي مصون سازد، از سر بيوفايي منكر ارتباط و قائممقامي محمدرضا عاملي تهراني گرديد و طي اعلاميهاي گفت:
«محمدرضا عاملي تهراني نه تنها ديگر سمت قائممقامي حزب را عهدهدار نيستند، بلكه ديگر عضو حزب هم محسوب نميشوند، زيرا برخلاف نظريات حزب ايشان در موقعيتهايي قرار گرفتند كه در نتيجه برخلاف نظريات و استراتژي حزب بود و در نتيجه ارتباط ايشان با حزب قطع شد... »
البته موضعگيريهايي از اين دست نتوانست پيشينه طولاني حمايت و خدمت پانايرانيستهاي تحت سيطره پزشكپور از رژيم پهلوي را بپوشاند. وقتي محسن پزشكپور در اوايل سال 1358 موضوع انتزاع بحرين از ايران را دستاويزي قرار داد تا وانمود سازد با برنامههاي رژيم پهلوي مخالف و همواره مدافع منافع ملي ايرانيان بوده، محمد امينيان، يكي از كساني كه پزشكپور را از ساليان گذشته نيك ميشناخت، طي مقالهاي ادعاي واهي دفاع او از منافع ملي جامعه ايراني را به سخره گرفته و او را مورد سرزنش قرار داد:
«نميدانم اين از مختصات انقلابات ايران است يا همه جاي دنيا به همين روال است. هنوز چند صباحي از انقلاب ايران نگذشته است و هنوز خون شهداي بيشمار ايران بر در و ديوارهاست ليكن از هر سو افراد شناخته شدهاي قد علم كرده و با يك پشتك زدن خود را در صف مبارزين جاي ميدهند. اين افراد كه ملت را با مسائل حياتي و بزرگتر درگير ميبينند فرصت را غنيمت شمرده و با فراموش كردن سوابق خود و با مقدمهچيني در برخي از مجلات و روزنامهها خود را به ميدان نزديكتر ميكنند. از جمله آقاي پزشكپور با سوابق درخشاني كه در تأييد نظام شاهنشاهي و ايفاي نقشهاي محوله در مجالس فرمايشي رژيم گذشته دارند مدعي داشتن سوابق ممتد مبارزاتياند. آقاي پزشكپور! شما از لحظهاي كه به مجلس راه يافتيد مأمور بوديد و معذوريد. شما نقش محوله را بازي ميكرديد و حق خود را ميگرفتيد. در جريان بحرين كساني مبارزه كردند كه سالهايي از عمر خود را به خاطر اعتراض به جدا شدن بحرين در زندانها گذرانيدند و هماكنون هم كوچكترين ادعايي ندارند. آقاي پزشكپور! فراموش كرديد كه با يك اشاره ارباب حزب پانايرانيست را برچيديد و به اميد در متن بودن به حزب رستاخيز آريامهري پيوستيد و از هيچ كوششي براي خوشخدمتي فروگذار نكرديد و چند ماه به پايان كار ارباب چون جهت باد را دگرگونه يافتيد دو مرتبه بساط خود را علم كرديد. آقاي پزشكپور! آن كارمند دونپايهاي كه ليست عضويت در حزب رستاخيز را با علم به اينكه با بيكاري و گرسنگي روبهرو خواهد شد امضا نكرد، مبارزه نمود، نه شما كه به هر نسيمي جهت عوض كرديد و رنگ باختيد. شما هميشه عضو صميمي و پابرجاي حزب باد بودهايد. آقاي پزشكپور! فراموش كرديد كه در سال 52 [13] وقتي به دفتر شما آمدم تا در مورد مطالبي كه روزنامه خاك و خون در تأييد نظام شاهنشاهي نوشته بود نظر شما را بپرسم، شما توضيح داديد كه: «ما برخلاف كساني كه تظاهر به طرفداري از سلطنت ميكنند معتقد به نظام شاهنشاهي هستيم و اگر حرفي ميزنيم از اعتقادات ما سرچشمه ميگيرد». اين جملات را با گوش خود و از دهان شما شنيدهام. اگر يادتان رفته است به شمارههاي خاك و خون مراجعه كنيد جملات فوق را به كرات خواهيد يافت. آقاي پزشكپور! گويا فراموش كردهايد كه بدون زد و بند و سپردن تعهد همكاري با دستگاههاي مختلف رژيم كسي نميتوانسته است به مجلس راه يابد. آقاي پزشكپور! فراموش كردهايد كه تمام نمايندگان عصر انقلاب شاه و مردم نمايندگان انتصابي دولت و به عبارت ديگر قلابي بودهاند. آقاي پزشكپور! فراموش كردهايد كه قاسم لاجوردي (برادر زنتان) توانست شما را از صندوق انتخابات بيرون بياورد. همانگونه كه شاه از تمام افتخارات ملت ايران به نفع خود سوء استفاده ميكرد شما نيز براي رسيدن به قدرت از خصوصيات فرهنگي، تاريخي و احساسات جوانان اين كشور استفاده كرديد تا از نردبان ترقي بالا برويد، زيرا معتقديد كه هرگز نخواهند پرسيد كه چگونه به قدرت رسيديد. شما با فريب جوانان اين مرز و بوم به بقاي شاه كمك كرديد. حالا چه ميگوييد و مدعي چه هستيد. حال كه رژيم عوض شده هنوز هم دستبردار نيستيد. هنوز هم صحبت از فدا كردن جسم ناچيز خود در راه وطن ميكنيد و در سُرنا ميدميد كه: «زاده شدم براي ايران – زندگي ميكنم براي ايران – و ميميرم براي ايران.» آخر اين صحبتها از زبان شما ديگر كهنه شده است. حناي شما ديگر رنگي ندارد. شما اگر ميخواستيد جان خود را فداي ايران كنيد در دوران 25 ساله اختناق ايران هزاران بار بهترين موقعيت را داشتيد. چرا يك بار اين كار را نكرديد تا شر شما از سر همه كم شود. دوستي ميگفت در اين باره چيزي ننويس زيرا ايشان منتظر يك چنين مطلبي در روزنامهها هستند و اگر چه موضوع بر عليه ايشان است اما چندين بار نام او در نوشته آمده است و همين براي جناب سرور تبليغ است، زيرا نام و ننگ مطرح نيست، بلكه در متن بودن براي او مهم است. به هر حال در شگفتم كه شما با تكيه بر كدام پشتوانه به ميدان آمدهايد. شايد معتقديد كه در اين مملكت يك جو رو داشتن سرمايه عظيمي است و شما خروارهايش را داريد.»
حزب پانايرانيست در صف ضدانقلاب
حزب عليرغم سكوت معنادارش در مورد حوادث داخلي كه عمدتاً از فراسوي مرزها هدايت ميشد و انقلاب را درگير نموده بود - مانند اغتشاشات گروهكها، ماجراي حزب خلق مسلمان به رهبري آقاي شريعتمداري و تضاد جريانهاي سازشكار با منويات امام خميني(ره)- به تدريج همراه با ضدانقلاب داخلي و همسو با رسانههاي آمريكا و غرب با انقلاب زاويه گرفت و باطن خويش را آشكار نمود.
پس از آن كه براي استقرار ثبات و امنيت حاكميت قانون، رهبران انقلاب تصميمگرفتند برخلاف همه انقلابها كه تا ساليان درازي به تدوين قانون اساسي بياعتنا ميماندند، به جاي مجلس مؤسسان، مجلس خبرگان بررسي قانون اساسي را تشكيل دهند، حزب پانايرانيست، همسو با اكثر قريب به اتفاق مخالفان انقلاب در نامهاي سرگشاده در هفتم مرداد 1358 به مهندس بازرگان نخستوزير، خواستار جلوگيري از انتخابات شد و خود نيز آن را تحريم نمود.
با آغاز رياستجمهوري ابوالحسن بنيصدر، محسن پزشكپور به جريان تحت رهبري او نزديك شد. زماني كه سفارت آمريكا در ايران اشغال شد، آن كشور همچنان مستقيم و غيرمستقيم ضدانقلاب را در مصاف با نظام جمهوري اسلامي ياري ميداد تا اگر نتواند اصل موجوديت نظام نوپاي جمهوري اسلامي را از ميان بردارد، مانع از تسلط يافتن سازشناپذيران تحت هدايت امام خميني(ره) بر بخشهاي مختلف مديريتي نظام شود. تحولات پرشتاب سال 1358 ثابت كرد امثال پزشكپور ديگر نميتوانند اندك جاي پايي براي خود فراهم كنند. او كه هنوز قدرت عظيم انقلاب را باور نكرده بود، تلاش كرد بخت خود را از طريق ديگري بيازمايد؛ «حقوقدان آزاديخواه» و «ناسيوناليست» با استفاده از فضاي بعد از انقلاب، چشم اميد به معدود افسران سلطنتطلب باقيمانده در ارتش دوخته بود.
برادر محسن پزشكپور، احمد پزشكپور كه در دوره نخستوزيري بازرگان در ارتش صاحب مقام و منزلت بود، از شهريور 1358 به تدريج در صف ضدانقلابيون سلطنتطلب قرار گرفته و با محافل نظامي مخالف در خارج و داخل كشور مرتبط شده بود.
اوايل سال 1359 شواهدي به دست آمد كه نشان ميداد محسن پزشكپور و برخي اعضاي حزب پانايرانيست با محافل و گروههاي برانداز و ضدانقلاب ارتباط پيدا كرده و در پي يافتن راهكارهايي، حتي كودتا، براي از ميان برداشتن نظام جمهوري اسلامي هستند. قراين نشان ميداد شخص محسن پزشكپور در جريان كودتاي نوژه قرار داشت و آماده بود پس از موفقيت كودتا نيروهايش را به نفع كودتاگران وارد عمل كند. اما سراب خيالات پزشكپور محو گرديد، و شبكة افسران سلطنتطلب كه قصد كودتا داشتند كشف و توطئه آنان خنثي شد. مسئولان امر در جمهوري اسلامي بعدها پي بردند كه محسن پزشكپور حتي پس از عقيم ماندن توطئه نافرجام كودتا هنوز با شبكههايي از سلطنتطلبان طرفدار كودتا و ساير شبكههاي برانداز كه توسط آمريكا و اسرائيل حمايت ميشدند ارتباط دارد.
محمد محمدي ريشهري رئيس وقت دادگاه انقلاب ارتش در واپسين روزهاي فروردين 1361 طي مصاحبهاي مطبوعاتي به هنگام افشاي شبكهها و گروههاي برانداز كه قصد داشتند با كودتا به مقابله با نظام جمهوري اسلامي برخيزند، يادي هم از محسن پزشكپور كرد. كيهان هوايي در اين باره از قول حجتالاسلام ريشهري نوشته بود:
«اولين گروه براندازي «پارس» بود، كه مخفف «پاسداران رژيم سلطنتي» است. دومين گروه براندازي «نمارا» بود و سومين گروه «نيما» نام داشت و چهارمين گروه كه آقاي قطبزاده نام آن را «نجات انقلاب ايران» گذارده بود. ارتباط تمامي اين گروهها با واسطه يا بيواسطه به سازمان جاسوسي «سيا» و شيطان بزرگ برميگردد. طبق مداركي كه در دست است، شخصي به نام آرمين با نام مستعار «آرش» ضمن تماس با خانوادة منحوس پهلوي در مصر و ژنرال علا در آن كشور گروه «پارس» را تشكيل ميدهد، كه اعضاي اين گروه حدود يك سال و نيم قبل دستگير شدند. از اعضاي اين باند، مهاجري با قطبزاده تماس داشته است. پس از دستگيري اين باند، متوجه توطئه باند و شبكه ديگري به نام «نمارا» شديم، عامل ارتباطي اين شبكه پزشكپور بود، كه در تماس مستقيم با اسرائيل بود و رهبر آن سرهنگ رضازاده بود. بعد از دستگيري اينها شبكه ديگري به نام «نيما» كشف شد، كه حدود يك ماه قبل برادران سپاه موفق به كشف اين شبكه و دستگيري اعضايش شدند، كه در اين رابطه حدود 25 نفر شناسايي و دستگير شدند. خط ارتباطي اين شبكه با سازمان «سيا»، «جبهه ملي» و دكتر منوچهر شايگان بوده است. جالب اين است كه اين افراد حتي كابينه خود را هم تشكيل داده بودند.»
گزارشها حكايت از آن داشت كه حتي قبل از برملا شدن طرح كودتاي نوژه، محسن پزشكپور همراه با برخي افراد و محافل نظامي طرفدار سلطنت به فكر كودتا افتاده بودند. سرهنگ هادي عزيز مرادي از اعضاي مهم شاخه نظامي كودتاي نوژه از كساني بود كه قبل از طرح كودتاي مذكور براي برپايي عملياتي براندازانه با محسن پزشكپور و احتمالاً برخي اعضاي حزب پانايرانيست ارتباطاتي پيدا كرده و به توافقاتي دست يافته بود.
«در نيروي زميني، بيش از همه لشكر 1 (گارد جاويدان سابق و حوزه نفوذ اويسي) مورد توجه قرار گرفت. هواداران سلطنت در اين لشكر حتي پيش از عضويت در شبكه كودتا، خود تشكلهاي كوچكي براي ضربه زدن به نظام جمهوري اسلامي پديد آورده بودند.
در لشكر 2، سرهنگ هادي ايزدي، معاون فرمانده لشكر، شروع به كار كرد و به ادعاي خود موفق شد در همه واحدهاي لشكر شاخه بزند و تعداد قابلتوجهي از پرسنل را جذب كند.
در لشكر 92 زرهي اهواز، سرهنگ عزيز مرادي علاوه بر بسيج و تسليح شيوخ وابسته عشاير عرب، وظيفه توجيه و جذب نيروهاي داخل لشكر را به عهده گرفت. عزيز مرادي پيش از آنكه با سازمان «كودتاي نوژه» رابطه پيدا كند، در صدد ايجاد شاخه نظامي براي حزب «پانايرانيست»، به رهبري پزشكپور، جهت عمليات براندازي بود.
در لشكر 81 باختران، بنيعامري روي سرهنگ سهرابي، كه با يكي از سران متنفذ ايل جاف رابطه داشت، كار ميكرد. اما به دليل اعزام اين سرهنگ به مأموريت كردستان و دستگيرياش، كار روي لشكر مذكور ناتمام ماند... »
آقاي محمدي ريشهري به مناسبت برشمردن توطئههايي كه متعاقب كودتاي نافرجام نوژه براي براندازي نظام جمهوري اسلامي از سوي ضدانقلاب داخلي و حاميان خارجي آنان صورت ميگرفت، درباره طرح پانايرانيستها براي انجام كودتايي بر ضد نظام جمهوري اسلامي ايران جزئيات بيشتري را در اختيار مخاطبان خود قرار داد:
«حزب پانايرانيست به رهبري پزشكپور نيز در همين زمان قصد كودتا داشت، هوشنگ ناهيد، دكتر عباس روحبخش، حسن مقبلزاده و پزشكپور به سرپرستي شخصي به نام عزيز مرادي با عدهاي از سياهجامگان پانايرانيست و عدهاي از ارتشيان بازنشسته قصد براندازي داشتند كه قصد آنان نافرجام ماند و اين طرح نيز كشف گرديد و مجريان آن به مجازاتهاي خود رسيدند. جريان ماجرا از اين قرار بود كه بعد از پيروزي انقلاب و اشغال جاسوسخانة آمريكا در ايران هوشنگ ناهيد از آمريكا به ايران برميگردد و با عزيز مرادي در اهواز تماس حاصل مينمايد و چند جلسه در خانه دكتر عباس روحبخش تشكيل ميشود كه در اين جلسات محسن پزشكپور نيز حضور داشته است و طرح و اساس توطئه در اين جلسات بررسي ميگردد و متهمين در همين خانه لو ميروند.
مقبلزاده در تحقيقات خود اعتراف مينمايد: «ما گروهي را تشكيل داده بوديم كه رژيم فعلي را سرنگون كنيم. با عزيز مرادي و پزشكپور در خانه آقاي روحبخش جلساتي داشتيم و شاخه نظامي گروه پانايرانيست مسئول اجراي كودتا بود. »
آقاي هاشمي رفسنجاني هم در خاطرات بيستونهم خرداد 1360 خود به توطئههاي براندازانهاي اشاره ميكند كه پيش از آن توسط افرادي مانند محسن پزشكپور و سلطنتطلبان و البته تحت حمايت آمريكاييان بر ضد نظام جمهوري اسلامي طراحي شده بود:
«آقاي رضائي از اطلاعات سپاه آمد و اطلاعاتي در مورد فعاليت ضدانقلاب و اسنادي كه از لانه جاسوسي عليه آقاي بنيصدر به دست آمده، گزارش داد. فعاليتهاي [شاپور] بختيار، اشرف، رضا[پهلوي]، فرح پهلوي، [حسن] نزيه، اويسي و [محسن] پزشكپور و فعاليتهاي عوامل داخلي آنها را در جزوهاي تنظيم كرده بودند كه با هدايت آمريكا ميخواستهاند، هماهنگ كنند، ولي نتوانستهاند.»
فرار محسن پزشكپور به خارج از كشور
خروج مخفيانه محسن پزشكپور از ايران در اواخر تير 1359 كه همزمان با برملا شدن توطئه كودتاي نوژه بود، روشن ساخت كه او با كودتاگران در ارتباط نزديك بوده و احساس ميكرد با به دست آمدن مدارك جديد لاجرم دستگير و تحت تعقيب قضايي قرار گرفته و احتمالاً مجازات سختي در انتظارش خواهد بود. در آن زمان حزب پانايرانيست عملاً عضو قابل توجهي در اختيار نداشت و با كنار كشيدن اكثر اعضاي سابق عملاً عدهاي انگشتشمار در داخل و خارج از كشور و آن هم در صف مخالفان و معاندان نظام جمهوري اسلامي به آن وفادار بودند. برخي منابع رقم اعضا و طرفداران حزب پانايرانيست را حدود چهارده نفر ذكر كردهاند.
پس از كشف توطئه كودتاي نوژه در روزهاي پاياني تابستان 1359، صدامحسين با هماهنگي آمريكا، به خاك ايران حمله كرد و جنگي هشت ساله آغاز شد كه طي آن ملت ايران گوهر اصلي خود را به زيباترين شكل به نمايش گذاشت. با اينكه تمام جهان از شرق و غرب امكانات نظامي و سياسي و تبليغاتي خود را در اختيار صدام گذاشته بود و همه گروهكهاي داخلي با توطئههاي رنگارنگ و به خصوص جنگ مسلحانه و ترور به كمك صدام آمده بودند، ملت با چنگ و دندان و با وجود نابساماني ارتش و نوپايي سپاه و بسيج، غريبانه و در جنگي نابرابر از اسلام و ايران دفاع نمودند و اجازه ندادند يك وجب از خاك ميهن به دست اجنبي بيفتد. ملت سلحشوري كه اگر در جنگهاي ايران و روس از رهبري امام خميني(ره) برخوردار بود هرگز اجازه نميداد ننگ تركمانچاي و گلستان و شهريور 20 بر پيشينه ايران اسلامي حك شود. در آن بحبوحهاي كه همه وطنخواهان و وطنپرستان و مليگراها جوانان اين مملكت را در جبههها تنها گذاردند و با اعلاميههاي خود نقش ستون پنجم دشمن را بازي كردند و در وضعيتي كه حتي خون اقليتهاي مذهبي با خون شهداي اسلام درآميخت، آنها نه يك روز در اين جنگ سهم داشتند و نه خوني تقديم وطن كردند و ايرانخواهي آنها سنگ محك خورد و روسياهي به روي آنان ماند. محسن پزشكپور كه در فرانسه به سر ميبرد در دوازدهم اسفند 1359 در نامهاي به دونالد ريگان رئيسجمهور تازه آمريكا نظام جمهوري اسلامي را «استبداد سياه» خواند و سقوط شاه را نتيجه توطئه كارتر، هايزر و سوليوان و كنفرانس گوادلوپ دانست.
او در اين نامه ضمن دفاع از نظام شاهنشاهي و شخص محمدرضا پهلوي حضور افراد فاسد و بدكارهاي نظير حسنعلي منصور و هويدا را توطئه قدرتهاي بيگانه برشمرد كه هدفي جز سقوط ايران دنبال نميكردند. وي انقلاب اسلامي را نيز محصول توطئه استعمارگران شرق و غرب ارزيابي نمود!
او حتي خروج امام خميني(ره) از عراق و حضور ايشان در پاريس در پاييز 1357 را توطئه بيگانگان غربي عنوان كرد.
با بركناري بنيصدر، نابساماني در اوضاع دفاعي در جبههها پايان يافت و از مهرماه 1360 پيروزيهاي درخشان ارتش و سپاه آغاز شد. ادامه اين پيروزيها كه با شكستن حصر آبادان آغاز شده بود در خرداد 1361 به حماسه آزادي خرمشهر كشيد و پزشكپور از مقر خود در كشور فرانسه (حامي استراتژيك صدام) در بيانية عجيبي مسئولان را متهم كرد كه آگاهانه و از روي قصد نبرد خرمشهر تا سرنگوني صدام ادامه ندادند و باعث نجات صدام شدند و لذا خواستار سرنگوني همزمان رژيم دستنشانده بغداد و نظام جمهوري اسلامي ايران شد!
بيش از يك ماه از نبرد رهاييبخش خرمشهر و پيروزي درخشان ملت و نيروهاي مسلح ايران، عليه دشمن متجاوز نميگذرد. به دنبال اين پيروزي، انتظار منطقي و عادلانه ملت ايران اين بود كه جنگ تحميلي وارد مرحلة قطعي گردد و به نتيجه برسد. اين جنگ را، رژيم فاشيستي عراق به تحريك استعمارگران كهنه و نو و با همكاري رژيمهاي ارتجاعي منطقه و معدودي ايرانينما، عليه ايران آغاز كرد. به همين جهت ملت ايران از آغاز اين جنگ، هدفي جز دفاع از حقوق عادلانه خويش نداشته و ندارد... .
به همين سبب انتظار طبيعي اين بود كه پيروزي خرمشهر بلافاصله، به عنوان سرآغاز يك ضدحملة سراسري ايران، هم در صحنههاي نبرد و هم در ميدان ديپلماسي باشد. اما اكنون ميبينيم كه سران رژيم «استبداد سياه» در تهران، عالماً و عامداً، مانع از آن شدند كه پيروزي خرمشهر در جهت اين هدفهاي ضرور ملي، طي طريق نمايد. سران «استبداد سياه»، اكنون به همان راهي ميروند كه در جريان گروگانگيري آمريكاييها رفتند. اينان در واقع به مانند برخي ديگر كه علناً دست در دست رژيم متجاوز بعث عراق گذاردند، به عنوان ستون پنجم دشمنان ايران عمل ميكنند و در اين جنگ سرنوشتساز، از پشت به ملت ايران و نيروهاي مسلح ايران خنجر ميزنند.
به دنبال پيروزي خرمشهر، و در حالي كه قواي صدام تكريتي در حال فرار بود، ايران نزديك به 150 هزار سرباز تازه نفس در استانهاي خوزستان، ايلام، پشتكوه و كرمانشاهان، آمادة نبرد داشت. در همان حال، اختلافات دروني در بغداد، همراه با محيط كلي بينالمللي بهترين فرصت را براي سركوب متجاوز در قلمرو حكومت ظالمانه خودش، فراهم آورده بود. همه ميدانند كه فرماندهان ايراني در جبهه نبرد مصرانه ميخواستند كه از اين فرصت استفاده بشود.
اگر اين كارشكنيهاي جنايتكارانه نميبود، نيروهاي صدام مزدور به مراتب زودتر از اين در هم كوبيده ميشد. امروز نيز محافل وابسته به استعمار كهنه و نو و عوامل جاسوسي غرب و شرق كه تا مغز استخوان «جمهوري به اصطلاح اسلامي» نفوذ كردهاند، بار ديگر نغمة شوم انحلال ارتش يا ادغام آن را در «سپاه پاسداران» از سر گرفتهاند.»
در حالي كه از يك سو ديگر نيروهاي به اصطلاح ملي مانند نهضت آزادي و جبهه ملي، با آزادي خرمشهر معتقد بودند جنگ به پايان راه رسيده و بايد صلح برقرار و از پيشروي در خاك عراق پرهيز شود و ايران را متهم به ماجراجويي ميكردند، اين حزب وطنپرست چنان شعارهايي سر ميداد و نظام جمهوري اسلامي را به مسامحه در جنگ تحميلي عراق بر ضد ايران متهم ميكرد. اما حتي آشتيناپذيرترين مخالفان و دشمنان نظام در داخل و خارج از كشور هم ميدانستند كه رهبر نظام و ديگر مسئولان ارشد حكومت و نيز فرماندهان نظامي متفقالقول خواستار برخورد قاطع و بدون اغماض با رژيم سفاك بعث هستند و اتفاقاً رزمندگان ايراني حرفشنوي بدون چون و چرا و قلبي از رهبري نظام جمهوري اسلامي داشتند و برخلاف نظر پزشكپور دفاع از كشور و تماميت ارضي ايران را با دفاع از شعائر و آموزههاي اسلام و مذهب تشيع همسان ميدانستند.
به هر رو، مخالفت محسن پزشكپور با نظام جمهوري اسلامي و حملاتش به رژيم بعثي عراق طي سالهاي بعد هم دنبال شد. هر چه زمان بيشتري سپري ميشد او و حزبش حتي در نزد ايرانيان مخالف نظام جمهوري اسلامي در خارج از كشور بياعتبارتر شده و حتي سلطنتطلبان نيز او و حزبش را به هيچ گرفتند. در طول سالهاي 1364 و 1365 گويا شخص پزشكپور چند بار از سوي افرادي احياناً ايراني و عرب در محل زندگيش در پاريس مورد حمله قرار گرفته و مجروح شده بود. همه اينها باعث شده بود كه در اواسط دهه 1360 پزشكپور دچار نوعي سرخوردگي و ترس شود. پزشكپور طي اعلاميهاي كه در نهم بهمن 1365 صادر كرد، با ادعاي اينكه از دوران نوجواني و در مقاطع گوناگون عمر لحظهاي از مبارزه در راه دفاع از كشور و حقوق مردم ايران فروگذار نكرده است، از مبارزه بدون وقفهاش با نظام جمهوري اسلامي و سپس رژيم متجاوز عراق طي سالهاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي سخن به ميان آورد و با اشاره به حملات متعددي كه به او شده بود، ميگفت كه خود را آماده مرگ كرده و نوميدانه و ترحمبرانگيز به مخاطبان خود وصيت نموده و ميخواهد هرگاه دور از خاك ايران جان خود را از دست داد در اولين فرصت جسد او را به ايران منتقل كرده و به خاك بسپارند. پزشكپور ضمن آنكه تأكيد ميكرد كماكان به مخالفت با نظام جمهوري اسلامي ادامه خواهد داد مدعي بود كه برخلاف بسياري ديگر از مخالفان و معاندان نظام جمهوري اسلامي حاضر نشده است از بيگانگان و از جمله رژيم بعثي عراق كمك مالي دريافت نمايد.
در حالي كه هنوز جنگ تحميلي عراق بر ضد نظام جمهوري اسلامي ادامه داشت، از اعلاميههاي حزب پانايرانيست چنين برميآمد كه اين حزب با تحكيم و تثبيت روزافزون موقعيت نظام جمهوري اسلامي، از اثربخشي مخالفتها بر حيات و بقاي نظام نوميد شده است. گذشته از اقتدار روزافزون نظام جمهوري اسلامي در عرصه داخلي و بينالمللي و رعبي كه در آن برهه بر دل مخالفان و معاندان داخلي و خارجي انداخته بود، نقش بيبديل نيروهاي وفادار به نظام جمهوري اسلامي در دفاع از تماميت ارضي ايران در مقابله با ارتش متجاوز عراق و همپيمانان منطقهاي و جهاني آن در خليج فارس پانايرانيستها را نيز نظير بسياري ديگر از مخالفان سياسي در مقابل نظام جمهوري اسلامي كه به رغم پارهاي مشكلات از مشروعيت تمام و كمالي در نزد افكار عمومي برخوردار بود، خلعسلاح ميكرد. به همين دليل اعلاميههاي حزب پانايرانيست در سال 1366 نشان داد كه اين حزب ديگر اميدي به سقوط نظام جمهوري اسلامي نداشته و بالاخص در عرصه مقابله با دشمنان خارجي نميتوانست ايستادگي و مقاومت نظام را ناديده بگيرد. از آن پس ديگر شاهد انتقادات شديداللحن اين حزب از نظام جمهوري اسلامي نيستيم و صرفاً از اختلاف نظر خود با قدرتهاي حاكم سخن به ميان آورده و در مجموع براي آشتي با نظام جمهوري اسلامي دنبال نوعي راهكار ديپلماتيك و احياناً پوزشخواهانه بود. اوج اين نرمش و همراهي چارهناپذير در جريان نامه محسن پزشكپور رهبر حزب پانايرانيست به خاوير پرز دكوئهيار در پنجم مرداد 1366 (27 ژوئيه 1987) به چشم ميخورد كه پزشكپور تقريباً نظير يك ايراني وفادار به نظام جمهوري اسلامي و گويا از مواضع وزارت امور خارجه ايران به متن و محتواي قطعنامه 598 و چگونگي تصويب آن در شوراي امنيت سازمان ملل اعتراض كرده است.
وي واقعة اسفناك بمباران شيميايي حلبچه را در 7/2/67 از محل اقامتش در شهر كوچك پوتو، طي بيانيهاي محكوم نمود. اعلاميه مذكور براي درك تغيير موضع پزشكپور در برابر نظام جمهوري اسلامي و آنچه در ايران ميگذشت، سند بسيار مهمي به شمار ميرود. هر چند برخي مخالفان پزشكپور در خارج از كشور اين تغيير موضع و تأييد دوبارهاش از نظام جمهوري اسلامي را فرصتطلبانه ارزيابي ميكردند كه اساساً از سرخوردگي و يأس او در تداوم مقابله با نظام جمهوري اسلامي و بياعتنايي ديگر افراد و گروههاي اپوزيسيون خارجنشين به او و حزبش نشأت ميگرفت، با اين حال واقعيت داشت كه وي در كارنامه فعاليت سياسي و حزبياش تغيير و چرخش سياسي ديگري را تجربه ميكند و چه بسا اميدوار است مسئولان نظام جمهوري اسلامي اين تغيير جهت سياسي او را پذيرفته و حساب او را از ساير معاندان در داخل و خارج از كشور جدا كنند. در بخشهايي از اعلاميه «منشور حلبچه» كه طي آن، هم از رژيم بغداد و هم از حاميان خارجي آن و نيز افراد و گروههاي سياسي مخالف نظام جمهوري اسلامي در داخل و خارج از كشور انتقادات شديدي شده و در همان حال مقاومت و ايستادگي ملت ايران و نيز نظام جمهوري اسلامي در برابر دشمنان خارجي مورد تمجيد قرار گرفته چنين ميخوانيم:
«مگر نه آنكه در آستانه سال نو «دستاورد روزگار» يكي از عظيمترين جلوههاي مقاومت و عشق و ايثار و شهادت بود. از سويي ديگر جهان بشري نظاره كننده بر يكي از جنايتهاي تاريخ شد كه چونان زخمي التيامناپذير، تا جهان برپاست، بر چهرة دژم ستمگري و خودكامگي نقش بسته است.
«صدام حسين» و «رژيم بعث عراق» تنها آدمك و «ماسك» ارتكاب چنين جنايتهاي فجيع بر ضد «جامعه بزرگ ايراني» و ديگر جوامعي است كه با انقلاب عظيم و توفندة ضداستعماري ملت بزرگ ايران پيوند يافتهاند. انقلابي ضداستعماري كه دست كم ريشههاي دويست ساله دارد.»
لحن اعلاميهها و موضعگيريهاي محسن پزشكپور در قبال نظام جمهوري اسلامي طي يكي دو سال پاياني دهه 1360 باز هم ملايمتر شد و نهايتاً در آغاز دهه 1370 او وارد ايران شده و مسئولان نظام جمهوري اسلامي وي را كريمانه پذيرفتند و همراهي او را با دشمنان ملت و رژيم بعثي در پنجه كشيدن به روي ملت در دوران سخت جنگ، به رخ نكشيدند و بدين ترتيب آزمون ديگري براي مدعي ميهنپرستي و فدايي آب و خاك و ملت، به تلخي و رفوزگي رقم خورد. همچنانكه اسناد موجود نشان ميدهد در بيستودوم مهر 1374 بود كه گروهي از اعضا و هواداران حزب پانايرانيست طي اطلاعيهاي با عنوان «منشور استراتژيك هواداران پانايرانيسم» ديدگاههاي خود را به مخاطبان خود ارائه دادند.
ناصر انقطاع از پانايرانيستهاي قديمي در خاطرات خود به روند دل كندن پزشكپور از نظام زواليافته شاهنشاهي پهلوي در اواخر دهه 1350، همكارياش با ميانهروها و سپس ضد انقلاب خارجنشين و نهايتاً بازگشت و زندگياش در ايران از آغاز دهه 1370 بدين سو چنين اشاره كرده است:
«پزشكپور، در شش هفت ماه پاياني رژيم پيشين، به محض اينكه حس كرد بوي «الرحمان» آن بلند شده است، ضمن اعلام موجوديت سه بارة!! حزب پانايرانيست، بناي مخالفت را با رژيم شاه گذارد، و همان گونه كه آمد، به هنگام معرفي كابينه بختيار با او درگير شد، به اين اميد كه در دگرگونيهاي بعدي، باز هم روي امواج رويدادها سوار باشد.
در اجراي اين خواست، از آغاز سال 1357 به ايراد نطقهاي داغ و پر سر و صدا و جنجالبرانگيز عليه رژيم پرداخت ولي زيركانه مهرههاي درجه دوم و سوم رژيم را به باد حمله گرفت. يعني با كساني خواست تسويه حساب كند كه از سال 1340 به بعد با آنها بر سر نزديكي به دربار سرشاخ شده بود.
به اين ترتيب كه نخست اقدامات مردم با توطئه بيگانگان براي ايجاد تفرقه ميان ملت و «نظام شاهنشاهي» به شمار آورد، و پيشنهاد تأسيس حزبي سراسري را در ايران داد كه جانشين حزب رستاخيز شود و با اين كار ميخواست آزمايشي از جو موجود بكند. و چون با واكنش دلخواه روبهرو نشد، به هنگام نخستوزيري جمشيد آموزگار (1357) ضمن نطقي در مجلس براي بار سوم تجديد فعاليت حزب پانايرانيست را اعلام كرد. و آن گونه كه بولتن مذاكرات مجلس نشان ميدهد، تني چند از نمايندگان مجلس از جمله مصطفي الموتي زبان به انتقاد او گشودند و پزشكپور در پاسخ انتقاد آنها گفت:
«چون من، حزب رستاخيز را در مسير رستاخيز ايران نميبينم، و نميتوانم سنگر مبارزات ملي را ترك كنم (!) در اين لحظه تاريخي عرض ميكنم كه در سنگر نهضت حزب پانايرانيست مبارزاتم را دنبال ميكنم.»
پس از واقعه هفدهم شهريور 1357، باز به هنگام رأي اعتماد به دولت شريفامامي، پزشكپور فرياد زد «نخستوزير از هماكنون دستش به خون هموطنان آلوده شده است».
ولي با وجود مخالفت پزشكپور، دكتر عاملي دوست و همكار هميشگي و معلم او، در كابينه شريفامامي پست وزارت گرفت!
چون در آن روزها «آيتالله شريعتمداري» در درون كشور مطرح بود. پزشكپور در تاريخ 20 شهريور 1357 با وي تماس ميگيرد و به وي قول ميدهد كه خواستها و دستورهاي او را اجرا كند.
پس از خروج شاه از ايران، ديگر پزشكپور نه تنها سخني از شاه و شاهنشاهي بر زبان نراند، بلكه اصولاً مسئله قانون اساسي 1285 مشروطيت را نيز فراموش كرد و آن گونه كه از زبان سرهنگ غلامرضا نجاتي در كتاب «تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران» آمده است نوشتم، به محض آمدن [امام] خميني[ره] به ايران به دستبوس او رفت و درباره تشكيل دولت و مسائل جاري با [امام]خميني[ره]، نظرات خود را در ميان گذارد.
اين بود كه چون محيط را نامساعد ديد روز 22 تيرماه 59 از راه كردستان به فرانسه گريخت و در آنجا نخست خواست با دكتر بختيار پيوند برقرار كند. كه با آن پيشينه ناخوشايند و برخوردش با دكتر در مجلس مورد بياعتنايي رهبر نهضت مقاومت ملي قرار گرفت و تيرش به سنگ خورد.
پس آنگاه دست به دامن تني چند از دستاندركاران سياسي هوادار پادشاهي در برونمرز زد تا شايد بتواند، زير پرتو مهر و پشتيباني «رضا پهلوي» برود. ولي شاهزاده نيز پختهتر و زرنگتر از آن بود كه پزشكپور گمان ميكرد، و روي خوش به او نشان نداد.
در پاريس هم پيوسته آماج تير اهانت و رفتارهاي مخالفتآميز و خشم ايرانياني كه او را به خوبي ميشناختند شده بود. و حتي روزي يكي از ايرانيان ماندگار در پاريس در خيابان به وي تف انداخت. اما او، كسي نبود كه از اين واكنشها بيدار شود و بنشيند و با خود بينديشد كه انگيزة اين واپسزدهشدنها، چيست.
هنگامي كه از سوي اپوزيسيون نااميد شد به انديشه پيوند با جمهوري اسلامي افتاد، و با نزديك شدن به مهدي روحاني كه خود را رهبر شيعيان! اروپا ميدانست و در پاريس به سر ميبرد، به جلسههاي روضهخواني كه در خانة اين آخوند برپا ميشد رفت، و موقع مرثيهخوانيها، در پاي منبر گريه ميكرد و به پيشاني ميزد!! به اين اميد كه جاسوسان رژيم در آن مجلس گزارش صداقت او و ايمانش را به آخوندها بدهند.
در همان سالهاي آغازين يك نشريه چهاربرگي را چاپ و در تعداد محدودي منتشر كرد كه هر آدم تيزهوشي كه آن را ميخواند پي ميبرد كه وي در سراسر برگهاي اين نشريه كوچكترين حملهاي به آخوند و به جمهوري آخوندي نميكند، و در سراپاي نوشتههايش مشتي كليگويي و شعارهاي محتاطانه به چشم ميخورد، و پاية كارش در نشريه يادشده تنها و تنها ناسزاگويي به صدام حسين بود.
خوب به ياد دارم كه در يكي از شمارههاي اين نشريه نوشته بود: ما پانايرانيستها (كدام پانايرانيستها؟!) آمادهايم به ايران برويم و عليه صدام حسين بجنگيم!!
خواست او از اين پيشنهاد كه جنبه تعارف! و شعار داشت اين بود كه ببيند از سوي جمهوري اسلامي چه واكنشي ديده ميشود. و آيا چراغ سبزي برايش روشن ميكنند كه به ايران برگردد، و بساط پيشين را بگسترد، يا نه؟
در درازاي جنگ هشت ساله ايران و عراق، هر چند گاه يك بار، نامهاي براي سازمان ملل متحد ميفرستاد كه: چرا صدام حسين بمب شيميايي به كار ميبرد؟ چرا غرامت جنگي نميدهد؟ و چرا سازمان ملل متحد صدام را محكوم نميكند؟ و از اين گونه چراهاي حسابشده!
به هنگامي كه نيروهاي ايران شروع به پيشروي در خاك عراق كردند، مقالهاي در همان نشريه 4 برگي خود نوشت كه: «ما پانايرانيستها (جالب است كه خود را همة پانايرانيستها ميداند!) تنها سازماني و تنها كساني بوديم كه موافق با جنگ بوديم!!
سخن كوتاه، پيوسته و پيوسته سرگرم زمينهسازي بود تا به گونهاي بتواند خط پيوندي با جمهوري اسلامي پديد آورد.
گفتم كه او، به روضهخوانيهاي خانة سيدمهدي روحاني ميرفت و در آنجا خود را به عوامل و كاركنان سفارت جمهوري اسلامي در پاريس كه گهگاه براي تهيه گزارش به آن نشستها ميآمدند نزديك كرد و به آنان فهمانيد كه به سختي مايل است كه به ايران بازگردد. و از ايشان درخواست ياري كرد.
يكي دو تن از آنها گزارشي در اين باره تهيه ميكنند و به تهران ميفرستند. و پس از گفتگوي فراوان، از تهران دستور ميرسد كه پزشكپور نامهاي براي رفسنجاني (كه در آن زمان رئيس جمهور بود) بنويسد، و در ضمن ستايش از رژيم، و اظهار بندگي! درخواست بازگشت كند.
پزشكپور نيز بيدرنگ اين دستور را اجرا ميكند و نه تنها يك، كه دو سه نامهاي سراسر ستايش و چاپلوسي و التماس براي رفسنجاني ميفرستد، و در آنها از تنگدستي خود در يك كشور بيگانه مينالد و درخواست بازگشت ميكند. (يكي از اين نامهها در كيهان هوايي چاپ ميشود.)
سرانجام بازگشت پزشكپور، مورد موافقت رفسنجاني قرار ميگيرد، و هنگامي كه وي مطمئن ميشود كه ديگر خطري او را تهديد نميكند، در روز سهشنبه هجدهم ارديبهشت 1370 (7 ماه مي 1991) به ايران بازميگردد.
خبر ورود او به ايران، با واكنشهاي چندي روبهرو ميشود و چند روزنامه عليه او مطالبي مينويسند. از آن ميان، روزنامه «سلام» در شماره 26 تيرماه 1370 مقالهاي زير سرنويس «بازگشت بدون بازداشت» در مخالفت با او، منتشر كرد. ولي پزشكپور زير حمايت رفسنجاني بود و اين نوشته تأثيري در وضع او نكرد.
هنوز چند ماهي از ورود اين آقاي آرمانخواه پانايرانيست!! به ايران نگذشته بود كه وي ضمن آگاهينامهاي پيشنهاد تشكيل «اتحاد جماهير اسلامي!» را در روزنامه «تهران تايمز» (يكشنبه 4 امرداد 1371) ميكند، و يكباره يك چرخش يكصد و هشتاد زينهاي را انجام ميدهد و «پان اسلاميست!» ميشود.
من بر اين باورم كه او براي هيچكس و هيچ دولت و هيچ سازماني خطر ندارد، جز براي انديشه پانايرانيسم و پانايرانيستها! در تيرماه 1378 كه جنبش دانشجويي در ايران رخ داد و هموندان «حزب ملت ايران» با آنها همكاري كردند، و در نتيجه بسياري از پانايرانيستها مانند خسرو سيف، كامران ميرعبدالباقي، بهرام نمازي و شماري ديگر بازداشت شدند، پزشكپور وسيلة دوستانش شايع كرد كه او را نيز گرفتهاند. ولي چون دروغ، به اندازهاي روشن بود كه كسي آن را باور نكرد، بعد شايع كردند كه او، پنهان! شده است. و سپس مسئله فراموش شد.»
داريوش فروهر ديگر پانايرانيست قديمي كه از اواخر سال 1330 راه خود را از محسن پزشكپور و حزب پانايرانيست تحت سيطره وي جدا كرده بود و در تمام دوران پهلوي منتقد او بود، پس از آنكه محسن پزشكپور به ايران بازگشت، در گفتوگويي با ناصر انقطاع به شرح زير از آن همه رنگ به رنگ شدن كمنظير و پايانناپذير پزشكپور اظهار شگفتي كرد:
«از فروهر پرسيدم: دربارة محسن پزشكپور كه فعلاً به ايران آمده و زير سايه رهبران كنوني رژيم رفته است چه نظري داري. البته او را همه ما ميهندوستان و ملتگرايان به خوبي ميشناسيم. ولي به هر روي در زمينه وضع كنوني او نظر تو را ميخواهم. زيرا نظر تو با آن همه پيشينة آرماني و سياسي مشتركي كه با هم داشتيم شنيدني است.
فروهر پاسخ داد: با افسوس بسيار بايد بگويم كه اين شخص هماكنون به صورت يك مريد بيچون و چراي رژيم كنوني درآمده است.
تو خود وي را ميشناسي و ميداني كه او، در رژيم پيشين همكاري تنگاتنگ و همهجانبهاي با نظام شاهنشاهي پهلوي داشت. و در حالي كه ما پيوسته به زندان ميافتاديم، وي وكيل مجلس و رهبر حزب فرمايشي بود. و حالا در بازگشت به ايران، يكسره جابهجا شده و انديشههايي را كه دست كم به ظاهر داشت و به آن تظاهر ميكرد، و حتي در آغاز انقلاب، نشان شير و خورشيد را نشان رسمي!! حزب خود كرده بود كنار گذارده است و هيچ سخني از آن آرمانها به ميان نميآورد و در عوض جز مشتي ناسزا و بهتان به همميهنان برون مرز، و اتهامهاي ناروا به آنان، و مشتي به به چه چه به مسئولان كنوني چيز ديگري نميگويد.
چندي پيش او با خبرنگار نشريه كيهان هوايي گفتگويي داشت و مشتي ناسزا، هم به ايرانيان برونمرز و هم به حزب ملت ايران گفت. »
آخرين موضعگيريها
هر چند هنوز حزب پانايرانيست مدعي تداوم فعاليت سياسي و اجتماعي است، با اين همه، هيچ نقش و جايگاهي در عرصه سياسي و اجتماعي و خاطره ملت ايران ندارند. فقط يكي دو سايت اينترنتي گاهي پيرامون اين حزب و مواضع آن اطلاعاتي به مخاطبان خود ميدهند و مدعي تداوم فعاليت و حضور اين حزب در عرصه سياسي و اجتماعي كشور ميشوند. اطلاعات به دست آمده از سايت سازمان جوانان حزب پانايرانيست نشان ميدهد هفتمين كنگره حزب در بهمن 1376 تشكيل و مديريت حزب پانايرانيست به شورايي عالي متشكل از هفت تن سپرده شده است و بنابراين از اواخر سال 1376 محسن پزشكپور كه بر اثر كهولت سن قدرت تكلم خود را از دست داده است، ديگر رهبر مطلق حزب پانايرانيست نيست. گرچه او در جايگاه بزرگ سرور كماكان مورد تكريم اعضاي اين حزب قرار داد. گويا از آغاز سال 1377 اين حزب نشريهاي با عنوان «ضداستعمار» منتشر ميكرد كه از شماره 44 بدين سو به «حاكميت ملت» تغيير نام داده است.
حزب در مرداد 1379، با توجه به فضاي پس از دوم خرداد، فرصت را مغتنم شمرده و در بيانيهاي سقوط رژيم ديكتاتوري شاه را نه در نتيجه انقلاب مردم ايران، بلكه در اثر «توطئه قدرتهاي بزرگ» تحليل كرد و مدعي شد اگر رژيم شاهنشاهي برقرار مانده بود، پس از فروپاشي شوروي، قفقاز و آسياي ميانه به ايران ملحق ميشد.
اين حزب در پرتو فضاي سياسي و اجتماعي آزادانهاي كه در كشور وجود دارد، در آستانه برگزاري انتخابات گوناگون با صدور اعلاميه و بيانيه ضمن تحريم انتخابات، مردم را به عدم شركت در انتخابات فراميخواند.
در آستانه برگزاري انتخابات خبرگان رهبري و انتخابات شوراهاي شهر و روستا در سال 1385، نيز حزب پانايرانيست طي اعلاميهاي از مخاطبانش خواست تا انتخابات را تحريم كنند. اين حزب در اسفند 1386 طي بيانيهاي، انتخابات را تحريم نمود. محسن پزشكپور و حزبش كه انتخابات آزاد ايران را با اين تهمتها تحريم ميكردند، هيچگونه توضيحي درباره شركت فعالشان در انتخابات نمايشي شاهنشاهي و رستاخيزي و نمايندگان سفارشي از سوي دربار و سفارتهاي آمريكا و انگليس، ندادند. لابد به زعم آنان آن انتخابات آزاد و دمكراتيك بوده است.
در آستانه برگزاري دهمين دوره انتخابات رياست جمهوري در سال 1388 هم كه ملت ايران به گونهاي كمسابقه خود را مهياي شركت در اين انتخابات ميكرد، حزب پانايرانيست طي بيانيهاي به تاريخ هجدهم ارديبهشتماه 1388 شركت در اين انتخابات را تحريم كرد. بنا به ادعاي سايت اينترنتي اين حزب تاكنون حدود 109 شماره از حاكميت ملت كه تنها نشريه منظم ارگان حزب پانايرانيست محسوب ميشود به صورت بولتن داخلي ميان اعضا و هواداران توزيع شده است. برخي از اعضاي قديميتر حزب پانايرانيست كه تا واپسين سالهاي حيات رژيم پهلوي در كادر رهبري و كارگرداني اين حزب قرار داشتند از فعاليت سياسي و حزبي در چارچوب اين حزب احتراز جستهاند. هر چند هنوز اعضاي مؤثر و فعال حزب پانايرانيست براي محسن پزشكپور احترام ويژهاي قائل هستند، با اين حال پزشكپور سالهاست كه به دليل كهولت سن و مشكلات جسمي و احتمالاً روحي در اداره اين حزب هيچ نقشي ندارد.
با تمام مخالفخوانيها و دشمنيهاي حزب پانايرانيست با نظام جمهوري اسلامي، هيچ قرينهاي وجود ندارد كه نشان دهد اعضا و هواداران انگشتشمار اين حزب از سوي مراكز سياسي امنيتي نظام جمهوري اسلامي ايران تحت فشار يا آزار و اذيت قرار گرفته باشند و ميان آنان با ديگر شهروندان كشور تفاوتي معمول شده باشد. اين حزب در داخل يا خارج از كشور داراي تشكيلات و سازمان منسجم و تأثيرگذاري نيست و چنين به نظر ميرسد كه همراه با پيري و ناتواني جسمي و فكري محسن پزشكپور كه حتي در اوج دوران فعاليت حزب پانايرانيست يگانه رهبر و هدايتگر آن بود، مجموعه اين حزب هم به تبع رهبر سالمند خود به پايان راه نزديك ميشود.منبع:مظفر شاهدی، حزب پان ایرانیست، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، بهار 1389، ص 507 تا 529
این مطلب تاکنون 3142 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|