خوابی که تعبیر شد | میرزاده عشقی (۱۲۷۳ همدان - ۱۳۰۳ تهران)، شاعر، روزنامهنگار، نویسنده و نمایشنامه نویس دوران مشروطیّت و مدیر نشریه «قرن بیستم» بود؛ که در دوره نخستوزیری رضاخان، به دستور رئیس اداره تأمینات نظمیه (شهربانی) وقت، ترور شد. وی از جمله مهمترین شاعران عصر مشروطه بهشمار میرود که از عناصر هویت ملی در جهت ایجاد انگیزه و آگاهی در توده مردم بهره گرفت.
از حادثه ترور میرزاده عشقی، گزارش مستندی در روزنامه «مرد امروز» منتشر شده که ارزش خواندن دارد.
روزنامه «مرد امروز» روزنامه مستقلی بود که در دهه ۱۳۲۰ هجری خورشیدی توسط روزنامه نگار مستقل محمد مسعود منتشر میشد. این روزنامه پیوسته مقالههای انتقادی درباره سیاستهای کشورهای بیگانه در ایران و دخالتهای ایشان در امور ایران چاپ میکرد. از جمله هنگامی که حزب توده از اعطای امتیاز نفت شمال به شوروی پشتیانی میورزید، با مقالههای تند و آتشین «مرد امروز» رویارو گشت. در این روزنامه همچنین نسبت به بسیاری از سیاستمداران و درباریان هم نقدهای نگاشته میشد.
با هم گزارش روزنامه «مرد امروز» در باره ترور میرزاده عشقی را میخوانیم :
....در سه راه سپهسالار کوچه قطب الدوله منزلی است متعلق به مهدی خان ناظر. این خانه دارای بیرونی و اندرونی است. اندرون آن را مهدی خان ساکن است و بیرونیاش را به میرزاده عشقی اجاره داده بودند. در اقامتگاه عشقی، خود او و پسرعمویش میرمحسن خان و یک خدمتکار به نام زهرا سلطان سکونت داشتند. در اتاقی که مشرف به کوچه بود و پنجرهای آهنی به کوچه داشت اغلب روزها موقع ظهر تا قریب به غروب مرحوم عشقی و ملکالشعرای بهار مشغول سرودن اشعار و نگارش مقالات مهیج بودند و میرمحسن خان هم مشغول پذیرایی بود.
در اوایل خرداد 1303 ملکالشعرا به عشقی گفت که چون ما در یک مبارزه سیاسی هستیم احتیاطاً فردا میر محسن خان را بفرست منزل من تا یک اسلحه برای شما بفرستم که همراه داشته باشی. فردا میر محسنخان به منزل ملکالشعرا رفته یک قبضه اسلحه با 14 فشنگ از او گرفته به عشقی میدهد. در آن موقع میرمحسن تازه در شهربانی استخدام شده و در تامینات مشغول به کار بود.
در اواخر خرداد یک روز بر حسب تصادف میرمحسن خان به اتاق محرمانه تامینات که رئیس آن «برهان» بود وارد میشود و مشاهده میکند که سرهنگ حسن سهیلی با «برهان» خلوت کرده مشغول صحبت است. مطالبی بریده و منقطع به گوش او میخورد که : «حسبالامر حضرت اجل سرتیپ درگاهی، عشقی باید محرمانه کشته شود.» او فوراً از اتاق خارج و چون مضطرب بود به منزل رفته ملاحظه میکند که عشقی با «سالک» (یکی از بستگان خود) خوابی را که شب قبل دیده بود تعریف میکند و میگوید : «در خواب دیدم که در نظمیه در اتاق محبوسم و از سقف اتاق که روزنه داشت غفلتاً خاک زیادی شروع به ریختن کرد و مرا در زیر خاک مدفون ساخت. وحشت زده از خواب بیدار شدم.»
میرمحسن موقعی که این خواب را میشنود با مطالبی که در اتاق محرمانه تامینات شنیده بود، اضطرابش افزایش یافت و به عشقی گفت: صدقه بدهید و چند روزی از منزل خارج نشوید.
یک شب بعد موقعی که میرمحسنخان به منزل مراجعه میکند میبیند دو نفر مقابل درب منزل ایستاده و با زهرا سلطان پیش خدمت خانه عشقی سرگرم صحبت هستند. میرمحسنخان از آنها میپرسد چه کار دارید؟ یکی از آنها میگوید: «با آقای عشقی کار داریم و این خانم اظهار داشتهاند که منزل نیستند بنابراین فردا خدمت میرسیم.»
آنها رفتند و میرمحسن خان از زهراسلطان پرسید آیا اینها را میشناختی؟ میگوید: «از غروب تا به حال در اطراف منزل قدم میزنند. آقا هم در منزل استراحت کرده و گفته است که اگر کسی در شب مرا خواست بگویید منزل نیست.»
آنها بعد در را بسته و چون چفت در محکم نبود سنگی پشت در گذاشته و داخل منزل شدند.
فردا صبح عشقی 20 ریال به زهرا سلطان داد و گفت: «ظهر ملکالشعرا ناهار پیش ماست، خورشت بادمجان تهیه کن» سپس از منزل خارج شد.
ظهر که میرمحسن خان به منزل مراجعه کرد ملک الشعرا آنجا بود و عصر پس از خوردن چای، آنجا را ترک کرد. پس از رفتن ملک الشعرا، عشقی به زهرا سلطان میگوید: «امشب کوکب(از دوستان عشقی) اینجاست هرکس مرا خواست بگو منزل نیست.»
نزدیک غروب کوکب به منزل عشقی آمد. چون هوا گرم بود قالیچه در حیاط انداخته مینشینند. در همین موقع میرمحسن خان از اداره به منزل میآید و میبیند دو نفر بیرون خانه ایستاده و یکی از آنها از پنجرهای که رو به کوچه بود داخل اتاق را نگاه میکند. ولی اتاق تاریک است. میرمحسن خان بلافاصله میپرسد چه کار دارید؟ میگویند با آقای عشقی کار داریم. میرمحسن متوجه میشود که اینها همان دونفری هستند که شب قبل به اینجا مراجعه کرده بودند. یکی از آنها پاکتی را که در دست داشت به میرمحسن خان داد و گفت فردا برای جوابش خواهیم آمد.
پس از رفتن آنها میرمحسنخان به منزل آمده درب خانه را میبندد و پاکت را به عشقی میدهد. پاکت حاوی شکایتنامهای علیه سردار اکرم همدانی بوده و از میرزاده عشقی درخواست شده بود آن را در روزنامهاش به چاپ برساند.
آن شب عشقی، میرمحسن خان، کوکب و زهرا سلطان تا صبح نخوابیدند. عشقی هر شب پس از صرف شام میخوابید ولی آن شب اظهار داشت که «دلم خیلی گرفته و روحیهام بد است. میل خواب ندارم» نزدیک صبح دو ساعتی خوابید ولی وحشت زده از خواب پرید و گفت خواب پریشانی دیدم ...
بالاخره صبح شد. کوکب بیرون رفت، میر محسن خان هم به اداره رفت، زهرا سلطان هم برای خرید از منزل خارج شد. ساعت 8 صبح عشقی لب حوض صورت خود را میشسته که سه نفر وارد خانه میشوند و میگویند برای دریافت جواب عریضه دیشب آمدهاند. عشقی آنها را به داخل اتاق دعوت کرده در حالیکه یک نفر از آنها برای او توضیح نامه میدهد دیگری وی را در فرصتی از پشت سر هدف قرار داده سپس همگی فرار میکنند. عشقی فریادزنان خود را از منزل به خارج رسانده در جوی آب وسط کوچه میافتد.
عیال مهدی خان ناظر که صاحبخانه او بود از صدای تیر و فریاد عشقی سراسیمه خود را به کوچه رساند و عشقی را در خون غلطان مشاهده کرد.
از سوی دیگر سه ناشناس در حال فرار توسط مردم تعقیب شدند و یکی از آنها به نام ابوالقاسم بهمن دستگیر شد. مامورین نظمیه نیز از راه رسیده وی و عامل دستگیری او را بازداشت و به تامینات بردند. دستگیرکننده 40 روز در زندان تامینات به سر برد.
عشقی نیز در حالی که التماس میکرد به مریضخانه نظمیه منتقل نشود او را به بیمارستان نظمیه بردند. یکی از مامورین نظمیه که در مریضخانه بالای سر عشقی بود، ابوالقاسم خان را نزد او آورد و پرسید آیا وی را میشناسی؟ عشقی بلافاصله با دیدن او گفت:
«این مادرقحبه سرم را گرم کرد و رفیقش زد.»
دو نفر دیگر از همدستان او یکی پاسبانی بوده که لباس شخصی پوشیده بود و به دلیل مناسباتی کسی او را تعقیب نکرد، دیگری سلطان احمدخان نام داشت که پس از قتل عشقی از قشون مستعفی شده، حالت جنون به او دست دادو خود را به صورت درویشان درآورد و به قصد خراسان سر به بیابان زد.
ابوالقاسم خان پس از 23 سال در دادگاه طبیعت به مرگ محکوم شد و حکم صادره علیه او در 23 اردیبهشت 1326 به اجرا درآمد. بدین معنی که وی در روز مرگ خود به مغازه باده فروشی گرجی خان ارمنی در ابتدای خیابان فردوسی رفت. در حین باده گساری ناگهان دیوار مغازه در هم شکست. بیش از 20 مشتری از این حادثه جان به در بردند ولی وی که با پول شهربانی و تحت حمایت سرتیپ درگاهی 20 سال زندگی الکلی و شیرهای داشته در زیر آوار جان سپرد.. فردای آن روز ، مطبوعات به مناسبت مرگ وی تجلیل فراوانی از میرزاده عشقی به عمل آوردند. منبع:علی اکبر مشیر سلیمی، کلیات میرزاده عشقی، انتشارات امیرکبیر، چاپ هفتم، 1357، ص 12 تا 16 این مطلب تاکنون 2521 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|