رمز و راز یک قتل در تهران | در تیرماه 1303 ماژور ایمبری ویس قنسول آمریکا هنگام عکسبرداری از سقاخانه شیخ هادی در تهران که شایعاتی در مورد معجزات آن در افواه بود، مورد هجوم عده زیادی از مردم قرار گرفت و به شدت مجروح شد. پس از انتقال به بیمارستان نظمیه عدهای از مردم به داخل بیمارستان یورش برده و او را به قتل رساندند. به دنبال این حادثه در تهران حکومت نظامی اعلام شد، عده زیادی توقیف شدند و دولت ایران به آمریکا غرامت پرداخت کرد. مقاله حاضر کندوکاوی پیرامون این قتل است:
نزديك به دو هفته قبل از واقعه قتل ايمبرى، شايعه مكررى در سطح شهر تهران رواج پيدا كرد مبنى اينكه چشم يك بابى كه قصد داشته سم در سقاخانه شيخ هادى بريزد كور شده است. جداى از اين كه منشأ اين شايعه مبهم بود، خيلى سريع در سطح شهر پخش شد.
ملكالشعراء بهار علت اين امر را شايعهپراكنى نظميه مىداند و همين طور حالت روانى در مردم كه منتظر امور و وقايع جديد در جامعه بودند. لذا مقدمات برپايى جشن و مراسم خاصى در بازار به سرعت فراهم شد و دستجات متعددى به صورت هيئتهاى مذهبى به سوى چهارراه آشيخ هادى به حركت درآمدند. اين حركتها توأم با دادن شعارهايى بر ضد بابىها بود و حتى هيكلهاى پارچهاى را بهعنوان سمبل بابىها آتش مىزدند. در اين مدت سقاخانه جماعت زيادى ديداركننده داشت و شايعات هر روز بيشتر مىشد و شوق مردم جهت ديدن معجزات افزايش مىيافت.
روز جمعه 27 تير 1303 ش، حوالى بعدازظهر بود كه جماعت بسيارى از زن و مرد به علت تعطيلى روز جمعه و شور و حرارت ناشى از شايعات مربوط به معجزه، در اطراف سقاخانه جمع شده بودند.
ماژور ايمبرى، ويس قنسول سفارت آمريكا در تهران، به همراه سيمور به چهارراه آمد. ايمبرى پس از ورود به محل، با دوربين عكسبردارى، شروع به كار مىكند. ابتدا مردم به بهانه منع عكسبردارى از زنها، مانع كار وى مىشوند، ولى وى جاى كار و ايستادن خود را عوض مىكند، مردم نیز با نهادن كلاه جلوى دوربين وی، مانع عکسبرداری او مىشوند. مصطفى فاتح مىگويد:
يك پاسبان گوشزد كرد كه عكاسى در اين موقع خطرناك است، و ايمبرى هم پذيرفت و به سوى كالسكه حركت كرد ولى بعد مردم حمله كردند و به تصور اينكه عكس برداشته و از سويى قصد مسموم كردن آنجا را داشته به وى حمله كردند. در حالى كه آنها نمىدانستهاند كه او كنسوليار سفارت امريكاست.
بقيه مورخان مىگويند:
«پس از منع اوليه مردم، وى سماجت كرد و در وسط چهارراه، چهارپايه دوربين را به زمين نهاد، و بعد با چند تشر از سوى مردم عقبنشينى كرد و با سيمور سوار درشكه شدند. به قول ملكالشعراء بهار، در اين موقع، چند موتور سوار توقف كرده مردم را بر ضد ايمبرى تحريك مىنمودند. حسين مكى، يكى از اينها را مصطفى فاتح صاحب مقام بعدى در شركت نفت انگليس مىداند كه فرياد مىزده اين شخص بهايى است و قصد مسموم كردن سقاخانه را داشته، كه اين عمل او سبب هجوم مردم به وى مىشود. اين امر مورد تأكيد مهدی فرخ (معتصمالسلطنه) هم هست. به قول او، يكى از سه موتور سوار فرياد مىزده، كه اين آمريكايىها دوستان بهايىهايند كه در كشورشان از آنها پذيرايى مىكنند. مواظب اينها باشيد. نفر سوم گفت: مسلمين چرامعطليد. بيايد اينها را بكشيد و مردم حمله كردند».
به هر حال، مردم به سوى وى كه در حال فرار به طرف كالسكه بود، هجوم آوردند و شروع به زدن او كردند. دخالت چند نظامى هم در اين زدوخورد مشخص بود. درشكه به سوى خيابان استخر حركت كرد و مردم با چوب و سنگ به تعقيب آن پرداختند. در خيابان استخر، سورچى مجروح شده بود و يك نظامى به جاى او نشسته به جلو مىراند. در چهارراه حسنآباد عابران و تعقيبكنندگان، سورچى دوم را هم ناكار مىكنند كه روز بعد مىميرد. كالسكه تا جلو خان ميدان مشق مىرسد. ايمبرى خود را به قهوهخانه مىرساند و پس از زدوخورد به سوى سر در ميدان مشق فرار مىكند و به سربازان و قراولان پناه مىبرد و اين در حالى است كه پرتاب سنگ و آجر و غيره به سوى او ادامه دارد. در آنجا سربازى با شوشكه (يك نوع شمشير) ضربهاى به او مىزند و او به زمين در مىغلتد يك ماشين از نظميه با جمعى پليس مىآيد، وى را از خيابان جليلآباد به مريضخانه مىبرد، ولى مردم باز هم وارد مىشوند. ضربه آخر را به او مىزنند و او را مىكشند.
در شرح اين وقايع آنچه مهم است، پس از شروع تعقيب مردم، تا رسيدن به مريضخانه نظميه، جاى بحث فراوان دارد. ملكالشعراى بهار مدعى است كه روزنامههاى رسمى خلاف واقع گزارش كردهاند. وى خود با تحقيق از شاهدان دريافته كه نظاميان به ضرر قونسول دخالت كردهاند. در حالى كه در روزنامه رسمى آمده كه پليس تماما از وى حمايت كرده و مردم با پليس هم درگير شدهاند. و خيلى از وقايع، مثل پناه بردن ايمبرى به نظاميان ميدان مشق و حمله آنها به وى را هم نياوردهاند.
مستوفى كلاً اوضاع پس از هجوم مردم را مبهم مىداند. به نظر وى، چند مزدور به ظاهر نظامى، كالسكه را تعقيب كرده و تا ميدان مشق سبب تهييج مردم كه از موضوع بىاطلاع بودهاند، شدهاند و اين تعقيب را تا مريضخانه ادامه دادهاند.
برای ارزیابی بهتر این رویداد بد نیست کمی به عقب برگردیم و شرایط سیاسی کشور در قبل و بعد از وقوع این حادثه بررسی کنیم.
كودتاى انگليسى سيد ضياءالدين طباطبايى ـ رضاخان، در سال 1299 ش با ورود ارتش به عرصه سياست توأم بود. در 21 مهر 1299 ژنرال ادموند آيرونسايد به جاى ژنرال چمپين، فرماندهى قواى انگلستان در ايران را به دست گرفت. درست يازده روز پس از اين انتصاب، آيرون سايد به اتفاق نرمان ـ وزير مختار انگليس ـ به ملاقات مشيرالدوله (نخستوزير) رفت و بركنارى استاروسلسكى را از فرماندهى قزاقخانه خواستار شد. پس از هفت روز به دستور سپهداررشتى كه در 4 آبان ماه به رئيسالوزرائى رسيده بود، در تاريخ 8 آبان استاروسلسكى از ايران اخراج شد.
در تاريخ 12 آذر ماه دولت انگلستان طى يادداشت شديداللحنى به دولت ايران متذكر شد كه قزاقخانه بايستى تحت فرماندهى و نظارت خرج مأمورين انگليس باشد. روز دهم بهمن ماه 1299 ش، ژنرال آيرونسايد، در ملاقات با رضاخان ميرپنج، اعلام كرد: «اگر شما قدرت را در دست بگيريد، مخالفتى نداريم.»
22 روز بعد، قواى قزاق به فرماندهى رضاخان در شاهآباد تهران اردو زد و روز بعد كلانترىها، وزارتخانهها، پستخانهها، تلگرافخانه و ادارات دولتى و مراكز حساس شهر را تصرف كردند و در همين روز اعلاميهاى نه مادهاى تحت عنوان «حكم مىكنم» توسط رضاخان صادر شد و توسط قزاقان به در و ديوار شهر الصاق گرديد. در فرداى اين روز، رضاخان از طرف احمدشاه به منصب سردارى و لقب سردار سپهى و فرماندهى ديويزيون [لشكر] قزاق رسيد.
در اين دوران بود كه رضاخان به سازماندهى نيروى نظامى پرداخت و ضمن ترفيع درجات كليه صاحبمنصبان قواى قزاق، به دنبال درگيرى با ماژور مسعود خان كه وزير جنگ بود در 7/2/1300ش به وزارت جنگ رسيد. پنج ماه بعد ـ براى اينكه خود را فردى مستقل معرفى كند ـ پليس جنوب را كه توسط انگليسها تأسيس شده بود، منحل كرد و 14 روز بعد كلنل كلروپ سوئدى را كه رئيس ژاندارمرى بود، برداشت و كلنل عزيزاللّه خان (سرلشكر ضرغامى) را به جاى او منصوب كرد. يك ماه پس از آن، به 7 تن از عوامل انگليسى خود، درجه اميرلشكرى داد و آنها را به فرماندهى مناطق مختلف كشور گمارد.
پس از از اين زمينهچينىها بود كه در مرداد ماه 1301ش قلعه چهريق را فتح كرد و اسماعيل سميتقو را شكست داد و در مجلس و نزد احمدشاه از ارج و قرب بيشترى برخوردار شد. متعاقب نطق نماينده تبريز در مجلس ـ معتمدالتجار ـ و متهم كردن وى به قلدرى و حمايت شهيد مدرس از بيانات معتمدالتجار و متعاقب آن انتقاد مطبوعات از وى، در تاريخ 15/7/1301 استعفا داد. او كه در مهرهچينى در مناطق مختلف كشور به تدبير انگليسیها، موفق عمل كرده بود، به دنبال تظاهراتى كه در شهرهاى مختلف به نفع او صورت گرفت، دو روز بعد به كار خود بازگشت و پس از گذشت حدود يك سال رئيسالوزرا شد. پنج روز پس از نخستوزيرى رضاخان، احمدشاه راهى اروپا شد و در همين حين عبدالحميد ـ پادشاه عثمانى ـ استعفا داد و حكومت عثمانى به جمهورى تبديل و مصطفى كمال آتاتورك، رئيس جمهور تركيه شد.
در تاريخ 21/8/1302، رضاخان با انتشار اعلاميهاى، نسبت به كسانى كه با بيگانگان ارتباط دارند، اظهار تنفر و بدبينى كرد و خود را منزه و مبرا قلمداد كرد! او در اسفند ماه همين سال بلواى «جمهورى رضاخانى» را سازماندهى كرد.
سال 1303 ش در حالى آغاز شد كه جلسه علنى مجلس براى اعلام جمهوريت تشكيل شده و در بيرون مجلس بين مردم و نظاميان زدوخورد شديدى در گرفته بود. به دستور رضاخان، بر عده نظاميان افزوده شد و با تيراندازى صورت گرفته، عده زيادى از مردم مصدوم و مجروح و تعدادى نيز كشته شدند. مخالفت علما و به تبعيت آنان، مخالفت اصناف و مردم با جمهورى رضاخانى، سردار سپه را وادار به دادن اعلاميهاى مبنى بر توقف نهضت جمهورى نمود. تلگراف عزل رضاخان توسط احمدشاه كه در پاريس بود، باعث قهر او شد و به رودهن رفت. روزنامههاى طرفدار او، مقالات اساسى خود را به استعفاى او اختصاص داده و شديدا به مخالفين، مخصوصا شهيد آيتاللّه سيدحسن مدرس حمله كردند.
على دشتى عامل سرشناس انگلستان و مدير روزنامه شفق سرخ، تحتعنوان (پدر وطن رفت) مقالهاى تند و كوبنده نوشت و فرماندهان نظامى در تهران و شهرستانها دست به تظاهرات نمايشى زدند و در خيابانها رژه رفتند. امراى لشكر تلگرافهاى تندى عليه مجلس و مخالفين به تهران مخابره كردند و تهديد به حمله به تهران نمودند. فشارهاى سازماندهى شده، باعث بازگرداندن رضاخان به تهران و رئيسالوزرايى مجدد او شد.
در اين اوضاع و احوال بود كه در 27/4/1303 ش، ماژور ايمبرى به قتل رسيد و متعاقب آن در تهران حكومت نظامى اعلام شد. صرفنظر از اوضاع و احوال سياسى ـ اجتماعى آن دوران و وضعيت مجلس شوراى ملى و نقش اقليت آن و شرايط روحى و روانى حاكم بر مردم، روس و انگليس كه ايران را صحنه تاختوتازهاى خويش قرار داده بودند نيز، حضور همپالگى تازه به دوران رسيده خويش ـ آمريكا ـ را برنمىتابيدند.
اخراج مورگان شوستر آمریکایی در پى اولتيماتوم سفارت روس و اینکه از این پس استخدام اتباع خارجى باید به اجازه سفارتخانههاى روس و انگليس باشد، اعتراض شديد انگلستان نسبت به واگذارى نفت شمال به شركت امريكايى و... از جمله مواردى است كه براى هر يك، مبحث جداگانهاى نياز است كه در كتب تاريخى بعضا بهطور مفصل به آن پرداختهاند. برخی مورخین اعتقاد دارند ايمبري ويس تلاش داشت تا منابع نفت شمال ايران را از چنگ يك كمپاني «انگليسي آمريكائي» به در آورده، آن را به كمپاني مشهور سينكلر واگذار كند. اما مداخله او در اين ماجرا به بهاي جانش تمام شد.
در ماجراى قتل ماژور ايمبرى در سندى تاريخى كه 17 روز بعد از حادثه، توسط فضلالله زاهدى براى رياست ارگان كل حرب، ارسال گرديده و قريب یک قرن از عمر آن مىگذرد، موارد متعددى وجود دارد كه قابل بحث و پيگيرى است، ليكن به علت اينكه پرداختن به تمامى اين موارد در حوصله اين مختصر نمىباشد، در اين بخش، تنها به معرفى فردى به نام سيمور كه در متن گزارش فضلاللّه زاهدى، امريكايى معرفى شده است، پرداختهايم.
سيمور عضو شركت نفت انگليس بود كه بهعلت خطايى كه از او سر زده بود، در سفارت آمريكا به حالت تبعيد به سر مىبرد.
علت و چگونگى حضور سيمور در سفارت آمريكا بهعنوان تبعيدى! و پايگاه و جايگاه او در حدى كه با كنسوليار امريكا در مراوده و رفاقت بوده و در صحنه حضور يافته است و چگونگى نجات يافتن او از صحنه و امريكايى معرفى شدن او در گزارش، نقش نيروى نظامى در اين حادثه، همه و همه جزو مواردى است كه نيازمند بررسى و تحليل دقيق و موشكافانه است كه آن نيز فرصتى ديگر را مىطلبد. در اين نوشتار تنها نظر خوانندگان محترم را به تبارشناسى خاندان سيمور و نقش آنان در رفورماسيون انگليس، جلب مىنماييم و قضاوت درباره حادثه قتل ايمبرى را به خوانندگان وا مىگذاريم.
خاندان سيمور، كه از 450 سال پيش تاكنون عنوان دوك سامرست را برخود دارد، از كهنترين و مهمترين خاندانهاى اشرافى انگليس است و از نظر اهميت و جايگاه تاريخى در رديف خاندانهاى هوارد و سيسيل شناخته مىشود. اعضاى اين خاندان نقش درجه اولى در رفورماسيون انگليس ايفا كردند و از اين نظر در تاريخ اين كشور جايگاهى برجسته دارند.
تبار اين خاندان به شواليهاى از سكنه ولتشاير، به نام سر جانسيمور مىرسد، دو پسر اوبه خدمت دربار هنرى هشتم درآمدند و دخترش، جين سيمور، نديمه كاترين آراگونى و سپس آن بالين شد. هنرى هشتم يكى دو سال پس از ازدواج با آن بالين، شيفته جينسيمور شد و اين علاقه در سقوط و اعدام آن بالين مؤثر بود.
هنرى، يازده روز پس از اعدام آن بالين، جين سيمور را به عقد خود درآورد (30 مه1536) در 12 اكتبر 1537 ادوارد ششم به دنيا آمد و دوازده روز بعد مادرش درگذشت. معهذا، خاندان سيمور تا پايان سلطنت هنرى هشتم مورد علاقه و لطف پادشاه بودند.
سرادوارد سيمور 36 ساله بود كه خواهرش، جين سيمور، با هنرى هشتم ازدواج كرد واين سرآغاز ورود و صعود سريع خاندان سيمور در هرم اشرافيت انگلستان است. ادوارد در سال 1357 به ارل هرتفورد ملقب شد و در سال 1542 مدت كوتاهى در سمت فرمانده كل نيروى دريايى انگليس منصوب گرديد. در سال 1544 فرماندهى قشون انگليس را در حمله به اسكاتلند به دست داشت و در اين حمله بود كه شهر ادنبورگ، پايتخت اسكاتلند، اشغال و غارت شد. در سال بعد در جنگ با فرانسوىها نيز به پيروزى دست يافت.
با مرگ هنرى هشتم (28 ژانويه 1547)، سلطنت انگلستان به پسر خردسالش، ادوارد ششم، انتقال يافت و دايى او ادوارد سيمور، در مقام قيم پادشاه و نايبالسلطنه جاى گرفت. در 16 فوريه 1547 به دوك سامرست ملقب شد و به مدت دو سال و نيم حكمران واقعى انگلستان بود. در اين دوران، وى تلاش براى استقرار آيين پروتستان در انگليس را آغاز كرد، جرم عدم پذيرش رياست پادشاه بر كليساى انگلستان خيانت اعلام شد كه مجازات آن اعدام بود، و در سال 1549 استفاده از كتاب نيايش همگانى اجبارى اعلام گرديد. اين اقدامات، قيام سال 1549 كاتوليكها را در غرب انگلستان سبب شد. در پيامد اين ناآرامىها و اعتراضهاى مردمى بود كه گروهى از اشراف و نظاميان، به رهبرى جان دادلى، ارل وارويك، عليه سيمور شوريدند و اقتدار او را به شدت محدود كردند. از آن پس تا مرگ ادوارد ششم (6 ژوئيه 1553) دادلى فرمانرواى واقعى انگليس بود. دادلى سرانجام در اكتبر1551 سيمور را خلع و زندانى كرد و چهار ماه بعد (22 ژانويه 1552) او را به اتهام خيانت اعدام نمود.
دومين برادر جين سيمور، توماس سيمور نام داشت. پس از ازدواج خواهرش با هنرى هشتم، او نيز به مناصبى دست يافت و مدتى به مأموريتهاى ديپلماتيك و نظامى رفت. پس از صعود برادرش به نيابت سلطنت ادوارد ششم به لرد سيمور ملقب شد، به عضويت شوراى مشاورين پادشاه درآمد و در مقام فرمانده كل نيروى دريايى (1547 ـ 1549) جاى گرفت. لرد سيمور در سال 1547 با كاترينپار، بيوه هنرى هشتم، ازدواج كرد. او نفوذى فراوان بر شاه خردسال داشت و به نوشته بريتانيكا، با دزدان دريايى معاملات پرسودى انجام مىداد. لرد سيمور رؤياى دستيابى به قدرت كامل را در سر مىپروراند. لذا، پس از مرگ كاترينپار (سپتامبر 1548)، كوشيد تا با اليزابت، دختر هنرى هشتم و ملكه اليزابت بعدى، ازدواج كند و تاج و تخت انگليس را تصاحب نمايد. برادر بزرگ، نايبالسلطنه، از اين وصلت به هراس افتاد و لرد سيمور را به اتهام خيانت دستگير و اعدام نمود. پس از خلع دوك سامرست، يكى از اتهامات او قتل برادرش بود. تاريخ مفصل خاندان سيمور در سدههاى بعد، تا به امروز تداوم داشته است.
چارلز سيمور، دوك ششم سامرست، از توطئهگرانى بود كه در صعود خاندان هانوور به سلطنت انگلستان نقش مؤثر ايفا نمودند. او در سال 1682 با اليزابت پرسى، دختر ارل نورثامبرلند، ازدواج كرد و املاك پهناور و ميراث هنگفت او، از جمله كاخ نورث امبرلند در لندن را به ارث برد. سيمور در زمره آن گروه از درباريان بود كه به جيمز دوم خيانت كردند و به صعود ويليام اورانژ يارى رسانيدند. از سال 1692 در زمره دوستان پرنسس آن جاى گرفت و زمانى كه آن به سلطنت رسيد مورد الطاف ملكه قرار گرفت و در سال 1702 رئيس اصطبلهاى سلطنتى شد. چارلز سيمور رقيب جان چرچيل بود و در سال 1711 همسرش به عنوان نديمه و دوست ملكه جاى دوشس مارلبورو، همسر چرچيل را گرفت. معهذا، به رهبران تورى خيانت كرد و در كنار ارل شريوزبورى به صعود جرج هانوور يارى رسانيد. در دوران جرج اول (تا سال 1716) همچنان رئيس اصطبلهاى سلطنتى بود. امروز جان سيمور 46 ساله دوك نوزدهم سامرست و وارث اين خاندان است.
قبل از آنكه خوانندگان محترم، سند ماجراى قتل ايمبرى را در گزارش فضلالله زاهدى مطالعه نمايند، توجه ايشان را به موارد ذيل جلب مىنمائيم :
«اركان حرب كل: ستاد كل ارتش
رويتر : نام خبرگزارى
ويس قنسول : كنسوليار، نايب كنسول
فناتيك : متعصب
سبعيت : درندگى
رجّاله : مردم پست و فرومايه
كورديپلماتيك : هيئت نمايندگى سياسى
ماژور: سرگرد»
متن اين سند كه به تاريخ دوازدهم مرداد ماه 1303 تنظيم شده است، به شرح زير مىباشد:
رياست محترم اركان حرب كل قشون
رويتر قضيه قتل ويس قونسول را مطابق شرح ذيل اشعار مىدارد. استحضارا عرض شد آيا در طهران هم همينطور منتشر شده و اگر قابل تكذيب است بسته به نظريات بندگان حضرت اشرف مىباشد ولى «روستا» كه از طرف روسها منتشر مىشود مىگويد : ارتجاعيون مخالف دولت بنا بر حس فناتيكى و سبعيت اين اقدام را كردهاند. طهران 21 جولاى قضيه مؤلمهاى كه منجر به قتل قونسول امريكا شد، در ساعت 11 امروز واقع شد ماژور ايمبرى به معيت يك نفر امريكايى ديگر سيمور نام در درشكه بودند و از نزديك سقاخانه كه مورد توجه و تقديس عامه است، عبور مىنمودند. مردم هر روز در اطراف سقاخانه مجتمع مىشدند قونسول و رفيقش نزديك جمعيت از درشكه پياده شده و ماژور ايمبرى دوربين عكاسى را به طرف جمعيت گرفته كه عكس بيندازد. جمعيت اعتراض نموده، طرف آمريكايىها حركت نموده، آنها هم چون حالت خطرناك جمعيت را ديده، حركت نمودند. جمعيت به تعاقب پرداخت و به آمريكايىها تهمت زد كه بهايى هستند و زهر در آب سقاخانه ريختهاند. درشكه مسافت معتنابهى از جمعيت دور شده بود ولى هياهو توسعه يافت و يك نفر موتورسيكل سوار درب قزاقخانه از عقب رسيده درشكه را برگردانيده نگاه داشت. نظاميان نيز بر ضد قونسول هر يك اقدام كردند قونسول را از يك طرف و رفيقش را از طرف ديگر بيرون كشيدند ايمبرى تا مدتى با چوب دستى خودش دفاع مىكرد. تا آنكه با شمشير نظامى به سرش ضربت وارد آمد بعد دوباره سعى مىكرد كه از زمين بلند شود كه يك سنگ بزرگ به سرش زدند و كلهاش خورد شد در ضمن مردم مشغول زدن سيمور بودند و از اطراف او را مىزدند تا او را به داخل قزاقخانه كشيدند، عاقبت پليس موفق شد كه هر دو را در اتومبيل گذاشته و به مريضخانه ببرد ولى جمعيت تعقيب نموده و داخل مريضخانه شدند. در و پنجرهها را شكسته به حملات جديد شروع نموده ؛ ايمبرى روز جمعه ساعت 3 وفات نموده ولى بالنسبه به رفيقش اميد بهبودى مىرود. حملات بر ضد اين دو نفر در خيابان پر جمعيت شروع و اگر چه عده كثيرى پليس و نظامى حاضر بودند، يك تير براى دفاع آنها خالى نشد. فىالحقيقه به نظر مىآيد كه نظاميان شريك در عمل رجالّه شده بودند. امتحان طبى نشان مىدهد كه ضربت وارده بر سر ايمبرى از شمشيری است كه پليس نظام (م. م. پ. و) در اختیار دارد. عدم موفقيت فورى مستحفظ مملكت از دفاع از اشخاص بىگناه سبب تشويش كُر ديپلماتيك شده متفقا يك يادداشت جدى به دولت ايران دادهاند. مجلس در جلسه علنى اظهار تأسف و نگرانى شديد از اين جنايت نموده به حكومت تأكيد كرده بدون ملاحظه مسئله را تعقيب كند. خيلى اشخاص در تحت توقيف درآمدهاند.
10 نمره 391 سرتيپ فضلاللّه ملاحظه فرمودند . منبع:اتفاقات تاریخی، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج 1، ص 4 تا 15 این مطلب تاکنون 2587 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|