ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 153   مرداد ماه 1397
 

 
 

 
 
   شماره 153   مرداد ماه 1397


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
رمز و راز یک قتل در تهران

در تیرماه 1303 ماژور ایمبری ویس قنسول آمریکا هنگام عکسبرداری از سقاخانه شیخ هادی در تهران که شایعاتی در مورد معجزات آن در افواه بود، مورد هجوم عده زیادی از مردم قرار گرفت و به شدت مجروح شد. پس از انتقال به بیمارستان نظمیه عده‌ای از مردم به داخل بیمارستان یورش برده و او را به قتل رساندند. به دنبال این حادثه در تهران حکومت نظامی اعلام شد، عده زیادی توقیف شدند و دولت ایران به آمریکا غرامت پرداخت کرد. مقاله حاضر کندو‌کاوی پیرامون این قتل است:
نزديك به دو هفته قبل از واقعه قتل ايمبرى، شايعه مكررى در سطح شهر تهران رواج پيدا كرد مبنى اينكه چشم يك بابى كه قصد داشته سم در سقاخانه شيخ هادى بريزد كور شده است. جداى از اين كه منشأ اين شايعه مبهم بود، خيلى سريع در سطح شهر پخش شد.
ملك‏الشعراء بهار علت اين امر را شايعه‏پراكنى نظميه مى‏داند و همين طور حالت روانى در مردم كه منتظر امور و وقايع جديد در جامعه بودند. لذا مقدمات برپايى جشن و مراسم خاصى در بازار به سرعت فراهم شد و دستجات متعددى به صورت هيئت‏هاى مذهبى به سوى چهارراه آشيخ هادى به حركت درآمدند. اين حركت‏ها توأم با دادن شعارهايى بر ضد بابى‏ها بود و حتى هيكل‏هاى پارچه‏اى را به‏عنوان سمبل بابى‏ها آتش مى‏زدند. در اين مدت سقاخانه جماعت زيادى ديداركننده داشت و شايعات هر روز بيشتر مى‏شد و شوق مردم جهت ديدن معجزات افزايش مى‏يافت.
روز جمعه 27 تير 1303 ش، حوالى بعدازظهر بود كه جماعت بسيارى از زن و مرد به علت تعطيلى روز جمعه و شور و حرارت ناشى از شايعات مربوط به معجزه، در اطراف سقاخانه جمع شده بودند.
ماژور ايمبرى، ويس قنسول سفارت آمريكا در تهران، به همراه سيمور به چهارراه آمد. ايمبرى پس از ورود به محل، با دوربين عكس‏بردارى، شروع به كار مى‏كند. ابتدا مردم به بهانه منع عكسبردارى از زنها، مانع كار وى مى‏شوند، ولى وى جاى كار و ايستادن خود را عوض مى‏كند، مردم نیز با نهادن كلاه جلوى دوربين وی، مانع عکسبرداری او مى‏شوند. مصطفى فاتح مى‏گويد:
يك پاسبان گوشزد كرد كه عكاسى در اين موقع خطرناك است، و ايمبرى هم پذيرفت و به سوى كالسكه حركت كرد ولى بعد مردم حمله كردند و به تصور اينكه عكس برداشته و از سويى قصد مسموم كردن آنجا را داشته به وى حمله كردند. در حالى كه آنها نمى‏دانسته‏اند كه او كنسوليار سفارت امريكاست.
بقيه مورخان مى‏گويند:
«پس از منع اوليه مردم، وى سماجت كرد و در وسط چهارراه، چهارپايه دوربين را به زمين نهاد، و بعد با چند تشر از سوى مردم عقب‏نشينى كرد و با سيمور سوار درشكه شدند. به قول ملك‏الشعراء بهار، در اين موقع، چند موتور سوار توقف كرده مردم را بر ضد ايمبرى تحريك مى‏نمودند. حسين مكى، يكى از اينها را مصطفى فاتح صاحب مقام بعدى در شركت نفت انگليس مى‏داند كه فرياد مى‏زده اين شخص بهايى است و قصد مسموم كردن سقاخانه را داشته، كه اين عمل او سبب هجوم مردم به وى مى‏شود. اين امر مورد تأكيد مهدی فرخ (معتصم‌السلطنه) هم هست. به قول او، يكى از سه موتور سوار فرياد مى‏زده، كه اين آمريكايى‏ها دوستان بهايى‏هايند كه در كشورشان از آنها پذيرايى مى‏كنند. مواظب اينها باشيد. نفر سوم گفت: مسلمين چرامعطليد. بيايد اينها را بكشيد و مردم حمله كردند».
به هر حال، مردم به سوى وى كه در حال فرار به طرف كالسكه بود، هجوم آوردند و شروع به زدن او كردند. دخالت چند نظامى هم در اين زدوخورد مشخص بود. درشكه به سوى خيابان استخر حركت كرد و مردم با چوب و سنگ به تعقيب آن پرداختند. در خيابان استخر، سورچى مجروح شده بود و يك نظامى به جاى او نشسته به جلو مى‏راند. در چهارراه حسن‏آباد عابران و تعقيب‏كنندگان، سورچى دوم را هم ناكار مى‏كنند كه روز بعد مى‏ميرد. كالسكه تا جلو خان ميدان مشق مى‏رسد. ايمبرى خود را به قهوه‏خانه مى‏رساند و پس از زدوخورد به سوى سر در ميدان مشق فرار مى‏كند و به سربازان و قراولان پناه مى‏برد و اين در حالى است كه پرتاب سنگ و آجر و غيره به سوى او ادامه دارد. در آنجا سربازى با شوشكه (يك نوع شمشير) ضربه‏اى به او مى‏زند و او به زمين در مى‏غلتد يك ماشين از نظميه با جمعى پليس مى‏آيد، وى را از خيابان جليل‏آباد به مريضخانه مى‏برد، ولى مردم باز هم وارد مى‏شوند. ضربه آخر را به او مى‏زنند و او را مى‏كشند.
در شرح اين وقايع آنچه مهم است، پس از شروع تعقيب مردم، تا رسيدن به مريضخانه نظميه، جاى بحث فراوان دارد. ملك‏الشعراى بهار مدعى است كه روزنامه‏هاى رسمى خلاف واقع گزارش كرده‏اند. وى خود با تحقيق از شاهدان دريافته كه نظاميان به ضرر قونسول دخالت كرده‏اند. در حالى كه در روزنامه رسمى آمده كه پليس تماما از وى حمايت كرده و مردم با پليس هم درگير شده‏اند. و خيلى از وقايع، مثل پناه بردن ايمبرى به نظاميان ميدان مشق و حمله آنها به وى را هم نياورده‏اند.
مستوفى كلاً اوضاع پس از هجوم مردم را مبهم مى‏داند. به نظر وى، چند مزدور به ظاهر نظامى، كالسكه را تعقيب كرده و تا ميدان مشق سبب تهييج مردم كه از موضوع بى‏اطلاع بوده‏اند، شده‏اند و اين تعقيب را تا مريضخانه ادامه داده‏اند.
برای ارزیابی بهتر این رویداد بد نیست کمی به عقب برگردیم و شرایط سیاسی کشور در قبل و بعد از وقوع این حادثه بررسی کنیم.
كودتاى انگليسى سيد ضياءالدين طباطبايى ـ رضاخان، در سال 1299 ش با ورود ارتش به عرصه سياست توأم بود. در 21 مهر 1299 ژنرال ادموند آيرونسايد به جاى ژنرال چم‏پين، فرماندهى قواى انگلستان در ايران را به دست گرفت. درست يازده روز پس از اين انتصاب، آيرون سايد به اتفاق نرمان ـ وزير مختار انگليس ـ به ملاقات مشيرالدوله (نخست‏وزير) رفت و بركنارى استاروسلسكى را از فرماندهى قزاقخانه خواستار شد. پس از هفت روز به دستور سپهداررشتى كه در 4 آبان ماه به رئيس‏الوزرائى رسيده بود، در تاريخ 8 آبان استاروسلسكى از ايران اخراج شد.
در تاريخ 12 آذر ماه دولت انگلستان طى يادداشت شديداللحنى به دولت ايران متذكر شد كه قزاقخانه بايستى تحت فرماندهى و نظارت خرج مأمورين انگليس باشد. روز دهم بهمن ماه 1299 ش، ژنرال آيرونسايد، در ملاقات با رضاخان ميرپنج، اعلام كرد: «اگر شما قدرت را در دست بگيريد، مخالفتى نداريم.»
22 روز بعد، قواى قزاق به فرماندهى رضاخان در شاه‏آباد تهران اردو زد و روز بعد كلانترى‏ها، وزارتخانه‏ها، پست‏خانه‏ها، تلگرافخانه و ادارات دولتى و مراكز حساس شهر را تصرف كردند و در همين روز اعلاميه‏اى نه ماده‏اى تحت عنوان «حكم مى‏كنم» توسط رضاخان صادر شد و توسط قزاقان به در و ديوار شهر الصاق گرديد. در فرداى اين روز، رضاخان از طرف احمدشاه به منصب سردارى و لقب سردار سپهى و فرماندهى ديويزيون [لشكر] قزاق رسيد.
در اين دوران بود كه رضاخان به سازماندهى نيروى نظامى پرداخت و ضمن ترفيع درجات كليه صاحب‏منصبان قواى قزاق، به دنبال درگيرى با ماژور مسعود خان كه وزير جنگ بود در 7/2/1300ش به وزارت جنگ رسيد. پنج ماه بعد ـ براى اينكه خود را فردى مستقل معرفى كند ـ پليس جنوب را كه توسط انگليس‏ها تأسيس شده بود، منحل كرد و 14 روز بعد كلنل كلروپ سوئدى را كه رئيس ژاندارمرى بود، برداشت و كلنل عزيزاللّه‏ خان (سرلشكر ضرغامى) را به جاى او منصوب كرد. يك ماه پس از آن، به 7 تن از عوامل انگليسى خود، درجه اميرلشكرى داد و آنها را به فرماندهى مناطق مختلف كشور گمارد.
پس از از اين زمينه‏چينى‏ها بود كه در مرداد ماه 1301ش قلعه چهريق را فتح كرد و اسماعيل سميتقو را شكست داد و در مجلس و نزد احمدشاه از ارج و قرب بيشترى برخوردار شد. متعاقب نطق نماينده تبريز در مجلس ـ معتمدالتجار ـ و متهم كردن وى به قلدرى و حمايت شهيد مدرس از بيانات معتمدالتجار و متعاقب آن انتقاد مطبوعات از وى، در تاريخ 15/7/1301 استعفا داد. او كه در مهره‏چينى در مناطق مختلف كشور به تدبير انگليسیها، موفق عمل كرده بود، به دنبال تظاهراتى كه در شهرهاى مختلف به نفع او صورت گرفت، دو روز بعد به كار خود بازگشت و پس از گذشت حدود يك سال رئيس‏الوزرا شد. پنج روز پس از نخست‏وزيرى رضاخان، احمدشاه راهى اروپا شد و در همين حين عبدالحميد ـ پادشاه عثمانى ـ استعفا داد و حكومت عثمانى به جمهورى تبديل و مصطفى كمال آتاتورك، رئيس جمهور تركيه شد.
در تاريخ 21/8/1302، رضاخان با انتشار اعلاميه‏اى، نسبت به كسانى كه با بيگانگان ارتباط دارند، اظهار تنفر و بدبينى كرد و خود را منزه و مبرا قلمداد كرد! او در اسفند ماه همين سال بلواى «جمهورى رضاخانى» را سازماندهى كرد.
سال 1303 ش در حالى آغاز شد كه جلسه علنى مجلس براى اعلام جمهوريت تشكيل شده و در بيرون مجلس بين مردم و نظاميان زدوخورد شديدى در گرفته بود. به دستور رضاخان، بر عده نظاميان افزوده شد و با تيراندازى صورت گرفته، عده زيادى از مردم مصدوم و مجروح و تعدادى نيز كشته شدند. مخالفت علما و به تبعيت آنان، مخالفت اصناف و مردم با جمهورى رضاخانى، سردار سپه را وادار به دادن اعلاميه‏اى مبنى بر توقف نهضت جمهورى نمود. تلگراف عزل رضاخان توسط احمدشاه كه در پاريس بود، باعث قهر او شد و به رودهن رفت. روزنامه‏هاى طرفدار او، مقالات اساسى خود را به استعفاى او اختصاص داده و شديدا به مخالفين، مخصوصا شهيد آيت‏اللّه‏ سيدحسن مدرس حمله كردند.
على دشتى عامل سرشناس انگلستان و مدير روزنامه شفق سرخ، تحت‏عنوان (پدر وطن رفت) مقاله‏اى تند و كوبنده نوشت و فرماندهان نظامى در تهران و شهرستان‏ها دست به تظاهرات نمايشى زدند و در خيابان‏ها رژه رفتند. امراى لشكر تلگراف‏هاى تندى عليه مجلس و مخالفين به تهران مخابره كردند و تهديد به حمله به تهران نمودند. فشارهاى سازماندهى شده، باعث بازگرداندن رضاخان به تهران و رئيس‏الوزرايى مجدد او شد.
در اين اوضاع و احوال بود كه در 27/4/1303 ش، ماژور ايمبرى به قتل رسيد و متعاقب آن در تهران حكومت نظامى اعلام شد. صرف‏نظر از اوضاع و احوال سياسى ـ اجتماعى آن دوران و وضعيت مجلس شوراى ملى و نقش اقليت آن و شرايط روحى و روانى حاكم بر مردم، روس و انگليس كه ايران را صحنه تاخت‏وتازهاى خويش قرار داده بودند نيز، حضور همپالگى تازه به دوران رسيده خويش ـ آمريكا ـ را برنمى‏تابيدند.
اخراج مورگان شوستر آمریکایی در پى اولتيماتوم سفارت روس و اینکه از این پس استخدام اتباع خارجى باید به اجازه سفارتخانه‏هاى روس و انگليس باشد، اعتراض شديد انگلستان نسبت به واگذارى نفت شمال به شركت امريكايى و... از جمله مواردى است كه براى هر يك، مبحث جداگانه‏اى نياز است كه در كتب تاريخى بعضا به‏طور مفصل به آن پرداخته‏اند. برخی مورخین اعتقاد دارند ايمبري ويس تلاش داشت تا منابع نفت شمال ايران را از چنگ يك كمپاني «انگليسي آمريكائي» به در آورده، آن را به كمپاني مشهور سينكلر واگذار كند. اما مداخله او در اين ماجرا به بهاي جانش تمام شد.
در ماجراى قتل ماژور ايمبرى در سندى تاريخى كه 17 روز بعد از حادثه، توسط فضل‏الله زاهدى براى رياست ارگان كل حرب، ارسال گرديده و قريب یک قرن از عمر آن مى‏گذرد، موارد متعددى وجود دارد كه قابل بحث و پيگيرى است، ليكن به علت اينكه پرداختن به تمامى اين موارد در حوصله اين مختصر نمى‏باشد، در اين بخش، تنها به معرفى فردى به نام سيمور كه در متن گزارش فضل‏اللّه‏ زاهدى، امريكايى معرفى شده است، پرداخته‏ايم.
سيمور عضو شركت نفت انگليس بود كه به‏علت خطايى كه از او سر زده بود، در سفارت آمريكا به حالت تبعيد به سر مى‏برد.
علت و چگونگى حضور سيمور در سفارت آمريكا به‏عنوان تبعيدى! و پايگاه و جايگاه او در حدى كه با كنسوليار امريكا در مراوده و رفاقت بوده و در صحنه حضور يافته است و چگونگى نجات يافتن او از صحنه و امريكايى معرفى شدن او در گزارش، نقش نيروى نظامى در اين حادثه، همه و همه جزو مواردى است كه نيازمند بررسى و تحليل دقيق و موشكافانه است كه آن نيز فرصتى ديگر را مى‏طلبد. در اين نوشتار تنها نظر خوانندگان محترم را به تبارشناسى خاندان سيمور و نقش آنان در رفورماسيون انگليس، جلب مى‏نماييم و قضاوت درباره حادثه قتل ايمبرى را به خوانندگان وا مى‏گذاريم.
خاندان سيمور، كه از 450 سال پيش تاكنون عنوان دوك سامرست را برخود دارد، از كهن‏ترين و مهم‏ترين خاندان‏هاى اشرافى انگليس است و از نظر اهميت و جايگاه تاريخى در رديف خاندان‏هاى هوارد و سيسيل شناخته مى‏شود. اعضاى اين خاندان نقش درجه اولى در رفورماسيون انگليس ايفا كردند و از اين نظر در تاريخ اين كشور جايگاهى برجسته دارند.
تبار اين خاندان به شواليه‏اى از سكنه ولتشاير، به نام سر جان‏سيمور مى‏رسد، دو پسر اوبه خدمت دربار هنرى هشتم درآمدند و دخترش، جين سيمور، نديمه كاترين آراگونى و سپس آن بالين شد. هنرى هشتم يكى دو سال پس از ازدواج با آن بالين، شيفته جين‏سيمور شد و اين علاقه در سقوط و اعدام آن بالين مؤثر بود.
هنرى، يازده روز پس از اعدام آن بالين، جين سيمور را به عقد خود درآورد (30 مه1536) در 12 اكتبر 1537 ادوارد ششم به دنيا آمد و دوازده روز بعد مادرش درگذشت. معهذا، خاندان سيمور تا پايان سلطنت هنرى هشتم مورد علاقه و لطف پادشاه بودند.
سرادوارد سيمور 36 ساله بود كه خواهرش، جين سيمور، با هنرى هشتم ازدواج كرد واين سرآغاز ورود و صعود سريع خاندان سيمور در هرم اشرافيت انگلستان است. ادوارد در سال 1357 به ارل هرتفورد ملقب شد و در سال 1542 مدت كوتاهى در سمت فرمانده كل نيروى دريايى انگليس منصوب گرديد. در سال 1544 فرماندهى قشون انگليس را در حمله به اسكاتلند به دست داشت و در اين حمله بود كه شهر ادنبورگ، پايتخت اسكاتلند، اشغال و غارت شد. در سال بعد در جنگ با فرانسوى‏ها نيز به پيروزى دست يافت.
با مرگ هنرى هشتم (28 ژانويه 1547)، سلطنت انگلستان به پسر خردسالش، ادوارد ششم، انتقال يافت و دايى او ادوارد سيمور، در مقام قيم پادشاه و نايب‏السلطنه جاى گرفت. در 16 فوريه 1547 به دوك سامرست ملقب شد و به مدت دو سال و نيم حكمران واقعى انگلستان بود. در اين دوران، وى تلاش براى استقرار آيين پروتستان در انگليس را آغاز كرد، جرم عدم پذيرش رياست پادشاه بر كليساى انگلستان خيانت اعلام شد كه مجازات آن اعدام بود، و در سال 1549 استفاده از كتاب نيايش همگانى اجبارى اعلام گرديد. اين اقدامات، قيام سال 1549 كاتوليك‏ها را در غرب انگلستان سبب شد. در پيامد اين ناآرامى‏ها و اعتراض‏هاى مردمى بود كه گروهى از اشراف و نظاميان، به رهبرى جان دادلى، ارل وارويك، عليه سيمور شوريدند و اقتدار او را به شدت محدود كردند. از آن پس تا مرگ ادوارد ششم (6 ژوئيه 1553) دادلى فرمانرواى واقعى انگليس بود. دادلى سرانجام در اكتبر1551 سيمور را خلع و زندانى كرد و چهار ماه بعد (22 ژانويه 1552) او را به اتهام خيانت اعدام نمود.
دومين برادر جين سيمور، توماس سيمور نام داشت. پس از ازدواج خواهرش با هنرى هشتم، او نيز به مناصبى دست يافت و مدتى به مأموريت‏هاى ديپلماتيك و نظامى رفت. پس از صعود برادرش به نيابت سلطنت ادوارد ششم به لرد سيمور ملقب شد، به عضويت شوراى مشاورين پادشاه درآمد و در مقام فرمانده كل نيروى دريايى (1547 ـ 1549) جاى گرفت. لرد سيمور در سال 1547 با كاترين‏پار، بيوه هنرى هشتم، ازدواج كرد. او نفوذى فراوان بر شاه خردسال داشت و به نوشته بريتانيكا، با دزدان دريايى معاملات پرسودى انجام مى‏داد. لرد سيمور رؤياى دستيابى به قدرت كامل را در سر مى‏پروراند. لذا، پس از مرگ كاترين‏پار (سپتامبر 1548)، كوشيد تا با اليزابت، دختر هنرى هشتم و ملكه اليزابت بعدى، ازدواج كند و تاج و تخت انگليس را تصاحب نمايد. برادر بزرگ، نايب‏السلطنه، از اين وصلت به هراس افتاد و لرد سيمور را به اتهام خيانت دستگير و اعدام نمود. پس از خلع دوك سامرست، يكى از اتهامات او قتل برادرش بود. تاريخ مفصل خاندان سيمور در سده‏هاى بعد، تا به امروز تداوم داشته است.
چارلز سيمور، دوك ششم سامرست، از توطئه‏گرانى بود كه در صعود خاندان هانوور به سلطنت انگلستان نقش مؤثر ايفا نمودند. او در سال 1682 با اليزابت پرسى، دختر ارل نورثامبرلند، ازدواج كرد و املاك پهناور و ميراث هنگفت او، از جمله كاخ نورث امبرلند در لندن را به ارث برد. سيمور در زمره آن گروه از درباريان بود كه به جيمز دوم خيانت كردند و به صعود ويليام اورانژ يارى رسانيدند. از سال 1692 در زمره دوستان پرنسس آن جاى گرفت و زمانى كه آن به سلطنت رسيد مورد الطاف ملكه قرار گرفت و در سال 1702 رئيس اصطبل‏هاى سلطنتى شد. چارلز سيمور رقيب جان چرچيل بود و در سال 1711 همسرش به عنوان نديمه و دوست ملكه جاى دوشس مارلبورو، همسر چرچيل را گرفت. معهذا، به رهبران تورى خيانت كرد و در كنار ارل شريوزبورى به صعود جرج هانوور يارى رسانيد. در دوران جرج اول (تا سال 1716) همچنان رئيس اصطبل‏هاى سلطنتى بود. امروز جان سيمور 46 ساله دوك نوزدهم سامرست و وارث اين خاندان است.
قبل از آنكه خوانندگان محترم، سند ماجراى قتل ايمبرى را در گزارش فضل‏الله زاهدى مطالعه نمايند، توجه ايشان را به موارد ذيل جلب مى‏نمائيم :
«اركان حرب كل: ستاد كل ارتش
رويتر : نام خبرگزارى
ويس قنسول : كنسوليار، نايب كنسول
فناتيك : متعصب
سبعيت : درندگى
رجّاله : مردم پست و فرومايه
كورديپلماتيك : هيئت نمايندگى سياسى
ماژور: سرگرد»
متن اين سند كه به تاريخ دوازدهم مرداد ماه 1303 تنظيم شده است، به شرح زير مى‏باشد:
رياست محترم اركان حرب كل قشون
رويتر قضيه قتل ويس قونسول را مطابق شرح ذيل اشعار مى‏دارد. استحضارا عرض شد آيا در طهران هم همين‏طور منتشر شده و اگر قابل تكذيب است بسته به نظريات بندگان حضرت اشرف مى‏باشد ولى «روستا» كه از طرف روسها منتشر مى‏شود مى‏گويد : ارتجاعيون مخالف دولت بنا بر حس فناتيكى و سبعيت اين اقدام را كرده‏اند. طهران 21 جولاى قضيه مؤلمه‏اى كه منجر به قتل قونسول امريكا شد، در ساعت 11 امروز واقع شد ماژور ايمبرى به معيت يك نفر امريكايى ديگر سيمور نام در درشكه بودند و از نزديك سقاخانه كه مورد توجه و تقديس عامه است، عبور مى‏نمودند. مردم هر روز در اطراف سقاخانه مجتمع مى‏شدند قونسول و رفيقش نزديك جمعيت از درشكه پياده شده و ماژور ايمبرى دوربين عكاسى را به طرف جمعيت گرفته كه عكس بيندازد. جمعيت اعتراض نموده، طرف آمريكايى‏ها حركت نموده، آنها هم چون حالت خطرناك جمعيت را ديده، حركت نمودند. جمعيت به تعاقب پرداخت و به آمريكايى‏ها تهمت زد كه بهايى هستند و زهر در آب سقاخانه ريخته‏اند. درشكه مسافت معتنابهى از جمعيت دور شده بود ولى هياهو توسعه يافت و يك نفر موتورسيكل سوار درب قزاقخانه از عقب رسيده درشكه را برگردانيده نگاه داشت. نظاميان نيز بر ضد قونسول هر يك اقدام كردند قونسول را از يك طرف و رفيقش را از طرف ديگر بيرون كشيدند ايمبرى تا مدتى با چوب دستى خودش دفاع مى‏كرد. تا آنكه با شمشير نظامى به سرش ضربت وارد آمد بعد دوباره سعى مى‏كرد كه از زمين بلند شود كه يك سنگ بزرگ به سرش زدند و كله‏اش خورد شد در ضمن مردم مشغول زدن سيمور بودند و از اطراف او را مى‏زدند تا او را به داخل قزاقخانه كشيدند، عاقبت پليس موفق شد كه هر دو را در اتومبيل گذاشته و به مريضخانه ببرد ولى جمعيت تعقيب نموده و داخل مريضخانه شدند. در و پنجره‏ها را شكسته به حملات جديد شروع نموده ؛ ايمبرى روز جمعه ساعت 3 وفات نموده ولى بالنسبه به رفيقش اميد بهبودى مى‏رود. حملات بر ضد اين دو نفر در خيابان پر جمعيت شروع و اگر چه عده كثيرى پليس و نظامى حاضر بودند، يك تير براى دفاع آنها خالى نشد. فى‏الحقيقه به نظر مى‏آيد كه نظاميان شريك در عمل رجالّه شده بودند. امتحان طبى نشان مى‏دهد كه ضربت وارده بر سر ايمبرى از شمشيری است كه پليس نظام (م. م. پ. و) در اختیار دارد. عدم موفقيت فورى مستحفظ مملكت از دفاع از اشخاص بى‏گناه سبب تشويش كُر ديپلماتيك شده متفقا يك يادداشت جدى به دولت ايران داده‏اند. مجلس در جلسه علنى اظهار تأسف و نگرانى شديد از اين جنايت نموده به حكومت تأكيد كرده بدون ملاحظه مسئله را تعقيب كند. خيلى اشخاص در تحت توقيف درآمده‏اند.
10 نمره 391 سرتيپ فضل‏اللّه‏ ملاحظه فرمودند .

منبع:اتفاقات تاریخی، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج 1، ص 4 تا 15

این مطلب تاکنون 2618 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir