راسپوتين در دربار پهلوي! | پس از مرگ ارنست پرون، تيمسار دكتر عبدالكريم ايادي در دربار محمدرضا همان نقشي را به عهده گرفت كه قبلاً پرون عهدهدار آن بود و به حق بيش از پرون به لقب «راسپوتين ايران» شهرت يافت. تفاوت ايادي با پرون اين بود كه او مؤدب بود و مانند پرون با خشونت رفتار نميكرد.
در زمان ثريا كه پاي بختياريها به دربار باز شد مدتي حضور من كمتر گرديد، ولي ايادي موفق شد نظر مثبت ثريا را جلب كند و خود را به طرز كاملاً موفقيتآميزي در جمع بختياريها جا دهد. پس از آن، ايادي همواره در زندگي خصوصي محمدرضا و زنان و اطرافيانش رسوخ داشت و هر اطلاعي كه ممكن بود كسب ميكرد و رساندن آن هم به انگليسيها آسان بود، زيرا هميشه چه در خانه محمدرضا و چه در خانه دوستان ايادي و در ميهمانيها عنصر مطلوب سفارت و رئيس MI-6 سفارت حضور داشت. بهعلاوه شاپورجي كه مكمل اعضاء سفارت بود.
بنابراين در دوران ايادي، انگليسيها براي اطلاع از زندگي خصوصي محمدرضا به من نياز نداشتند و ارتباطشان با من يا براي كسب خبر بود و يا ايجاد تسهيلات براي كسب خبر كه براي من كاملاً ميسر بود. شاپورجي در ملاقاتهايش گاهي اين موضوع را عنوان ميكرد. به اين ترتيب ميبينيم كه در زندگي خصوصي محمدرضا، از كودكي ابتداخانم ارفع و سپس ارنست پرون و بعد ايادي در تمام جزئيات حضور داشتند و در زندگي خصوصي رضا شاه هم هميشه سليمان بهبودي حضور داشت.
*ورود ایادی به دربار
عليرضا، برادر تني محمدرضا و تنها برادر تني او، يك فرد وسواسي و منزوي از خانواده در حد مريض بود كه نميخواست حتي با نزديكترين كسان خود مراوده داشته باشد. در هيچيك از ميهمانيها، حتي خصوصي، شركت نميكرد و اگر در مواردي لازم بود كه شركت نمايد پس از چند دقيقه ميهماني را ترك ميكرد. او با يك زن فقير لهستاني، از همان نوع كه در زمان جنگ جهانی دوم تعدادي را به تهران آوردند، در پاريس ازدواج كرد و از او يك پسر داشت به نام علي پاتريك كه تصور ميكنم هنوز در ايران باشد.
عليرضا هميشه خود را مريض تصور ميكرد و همين حالت در محمدرضا هم بود. او نيز هر لحظه تصور ميكرد كه ميكروبي به او حمله كرده و بدون پزشك يك لحظه نميتوانست زندگي راحتي داشته باشد. پس، محمدرضا و عليرضا هر دو داراي يك مرض بودند كه ميتوان آن را "ميكروبوفيا"، يعني ترس از ميكروب به طور دائم و در تمام مدت شبانهروز و براي تمام عمر، ناميد.
در چنين مواقعي، محمدرضا اگر پزشك حضور نداشت او را احضار ميكرد و تا دكتر برسد از من و از هر فردي كه در دسترس بود، حتي از پيشخدمتها، سؤالات گوناگون مينمود و لازم بود به او گفته شود كه به هيچوجه چنين ميكروبي به شما حمله نكرده! با اين جواب او تا اندازهاي راحت ميشد، ولي مدت آرامشش كوتاه بود و دو مرتبه ناراحتي شروع و سؤالات هم شروع ميشد. عليرضا همين مرض را داشت، ولي مرض او با عدم معاشرت كامل توأم بود. او تمام زندگي خود را در كوهها به شكار ميگذرانيد و فقط يك نفر را دوست داشت و او حسن شكارچي، از مأمورين مراقب شكارگاه سلطنتي بود؛ فردي بيسواد كه بايد شب و روز با عليرضا باشد، با تنها فردي كه با علاقه ساعتها صحبت ميكرد همين حسن شكارچي بود.
بيماري محمدرضا و عليرضا بيماري رواني بود. در حاشيه بايد بگويم، علت اينكه علم پزشكي از بيماريهاي رواني و فكري آمار و شناخت دقيق ندارد، عدم اظهار بيماران است. بسياري كه دچار امراض رواني خفيف هستند، چون اجتماع آن را بد ميداند، اظهار نميكنند و حال آن كه امراض جسمي سريعاً ابراز ميشود. به همين علت در زمينه بيماريهاي جسمي، در كشورهاي پيشرفته آمار تا 50درصد به واقعيت نزديك است، چون همه اظهار ميكنند، ولي در بيماريهاي رواني، به علت اختفای مريض، آمار تا 25درصد الي 30درصد به واقعيت نزديك است.
من در اين شاخه، به علت علاقه، در سال هاي اخير مطالعات زياد كردهام. در چند دهه اخير پيشرفت علم در زمينه بيماريهاي رواني خارقالعاده بوده و تقريباً 95 درصد بيماران معالجه ميشوند و در 5 درصد بقيه نيز بيماري تخفيف مييابد. مسئله فوق به اين علت به بحث مربوط است كه امراض فكري در شخصيتهاي داراي مقامات مهم و بهخصوص در شخص اوّل مملكت اثرات عجيب و وسيع در جامعه مربوطه دارد. براي نمونه، بيماري رواني محمدرضا اثرات قطعي در اجتماع دوران او داشت و براي جبران اين اثرات چند دهه لازم است تا جامعه از عواقب اين اثرات خلاص شود. درباره خانواده رضا گفتني است كه در تمام آنها، از خود او گرفته تا تمام اطفالش، نوعي مرض رواني وجود داشت كه ريشه آن در زن هاي رضا نبود، بلكه در خود او بود كه اين ميتواند خود موضوع كتاب مفصلي باشد.
برميگرديم به مسئله ايادي. پس، عليرضا دچار مرض روحي شديد بود و احتياج به پزشكي داشت كه به طور مدام با او در تماس باشد تا ناراحتيهايش را تسكين دهد. در آن زمان عليرضا خواهان بهترين پزشك ارتش شد و چون ايادي در ارتش بود به عليرضا معرفي گرديد. ايادي در رشته خود يك پزشك متوسط بود و تخصصي در امراض رواني نداشت و نميتوانست عليرضا را معالجه كند، ولي حضور يك پزشك در زندگي عليرضا براي او تسكيني بود. پدر ايادي از رهبران مذهبي بهائيها بود و اين سمت به ايادي به ارث رسيده بود. لذا بدون ترديد بايد گفت كه او از آغاز توسط سرويس انگليس نشان شده بود و واجد شرايط يك جاسوس طراز اول بود و لذا او را به دربار معرفي كردند.
نقشي كه ايادي تا انقلاب براي غرب داشت، مجموع مهرههاي غرب رويهم نداشتند. تاريخ آشنايي محمدرضا با ايادي يادم نيست. احتمالاً در دوراني بود كه فوزيه قهر بود و يا كمي پس از طلاق او. به هر حال در آن زمان ايادي سرهنگ ارتش بود. روزي محمدرضا بهشدت ابراز ترس از ميكروب ميكرد و من و عليرضا حضور داشتيم. عليرضا گفت، پزشكي را ميشناسد كه بينظير است (لابد مثل همان حسن شكارچي كه بينظير بود!) و از محمدرضا اجازه خواست كه بيايد و او را معاينه كند. محمدرضا از شدت ترس بلافاصله استقبال كرد و اجازه داد و براي اولين بار ايادي، محمدرضا را معاينه كرد. از همان آغاز براي من مشخص شد كه اين فرد، كه دوره پزشكي را در فرانسه طي كرده، يك كلاّش و حقهباز به تمام معناست. بايد اضافه كنم كه ايادي در فرانسه ابتدا دانشجوي دامپزشكي بوده و سپس پزشكي را بهطور ناقص ميخواند؛ ميگويم بهطور ناقص، زيرا 2 سال از دوره دامپزشكي او را بهعنوان دوره مقدماتي پزشكي قبول كرده بودند. ولي همين فرد به نحوي محمدرضا را مسحور خود كرد كه قرار شد هفتهاي 3 بار به محمدرضا مراجعه كند.
ايادي تا مرگ عليرضا پزشك معالج او بود. چون عليرضا مرا خيلي دوست داشت و علاقمند بود كه به طور خصوصي با من صحبت كند، در اين صحبتها براي من روشن شد كه اين ايادي كلاش، در طول بيش از 10 سال كه پزشك عليرضا بوده فقط به او انواع ويتامينهاي جهان را داده و او نيز مصرف كرده است! جيب عليرضا هميشه مملو از انواع ويتامينها بود، كه البته نه تنها مرض را معالجه نميكرد بلكه امراض ديگري نيز، بهخصوص امراض جلدي و لرزش برخي عضلات بدن، بر آن ميافزود. محمدرضا نيز دچار اين اعتياد به ايادي شد. ديدار او با ايادي از هفتهاي 3 روز به هر روزه تبديل شد و ديدار هر روزه به كليه ساعات فراغت كشيد. صبحها، هنوز محمدرضا بيدار نشده، ايادي حاضر بود و شبها تا وقت خواب در اتاق او ميماند. زمانيكه محمدرضا ازدواج ميكرد، اين عادت ترك نميشد و ايادي با زنهاي محمدرضا هم خودماني ميشد. بدينترتيب ايادي با نفوذترين فرد دربار و بهتدريج با نفوذترين فرد كشور شد. او براي خود حدود 80 شغل در سطح كشور درست كرده بود؛ مشاغلي كه همه مهم و پولساز بودند! رئيس بهداري كل ارتش بود و در اين پست ساختمان بيمارستانهاي ارتش به امر او بود، وارد كردن وسايل اين بيمارستانها به امر او بود، وارد كردن داروهاي لازم به امر او بود، دادن درجات پرسنل بهداري ارتش از گروهبان تا سپهبد به امر او بود و هيچ پزشك سرهنگي بدون امر ايادي سرتيپ نميشد و هرگونه تخطي از اوامر او همراه با بركناري و مجازات بود.
ايادي رئيس "اتكا" ارتش و نيروهاي انتظامي بود و در اين پست كليه نيازمنديها بايد به دستور او تهيه ميشد. هر چه اراده ميكرد، ولو در كشور موجود بود، بايد براي ارتش از خارج، بهويژه انگليس و آمريكا، وارد ميشد. تعيين سهميه و صدها كار ديگر و حتي تعيين رؤساي اتكاها و پرسنل آن با او بود. سازمان دارويي كشور نيز تماماً تحت امر ايادي بود، چه داروهايي و به كدام مقدار بايد تهيه شود، از كجا خريداري و به كدام فروشنده و به چه ميزان داده شود، چه داروهايي بايد و چه داروهايي نبايد وارد شود، همه و همه بنابر مصالح بهائيگري دائماً در تغيير بود. شيلات جنوب در اختيار ايادي بود و تعيين اينكه به كدام كشورها و شركتها اجازه صيادي داده شود و به كدام داده نشود در اختيار ايادي بود. در نتيجه سياستهاي او تا انقلاب، صيد ايران با بدويترين وسايل انجام ميشد. تعيين رئيس و پرسنل شيلات نيز با ايادي بود. من يك بار مشاغل او را كنترل كردم و به 80 رسيد. به محمدرضا گزارش كردم. محمدرضا در حضور من از او ايراد گرفت كه 80 شغل را براي چه ميخواهي؟ ايادي به شوخي جواب داد و گفت: "ميخواهم مشاغلم را به 100 برسانم!" اين خود نمونه كوچكي است از شيوة حكومت محمدرضا! در دوران هويدا، ايادي تا توانست وزير بهائي وارد كابينه كرد و اين وزراء بدون اجازه او حق هيچ كاري نداشتند. من ميتوانم ادعا كنم كه يك هزارم كارهاي ايادي را نميدانم، ولي اگر پروندههاي موجود ارتش و نيروهاي انتظامي و سازمانهاي دولتي بررسي شود موارد مستندي مشاهده ميگردد كه به نظر افسانه ميرسد و بر اين اساس ميتوان كتابي نوشت كه: آيا ايادي بهائي بر ايران سلطنت ميكرد يا محمدرضا پهلوي؟! تمام ايرانيان ردة بالا، چه در ايران باشند و چه در خارج، خواهند پذيرفت كه سلطان واقعي ايران ايادي بود؛ حقيقتي كه پيش از انقلاب جرئت بيان آن را نداشتند. در زمان حاكميت ايادي بود كه بهائيها در مشاغل مهم قرار گرفتند و در ايران بهائي بيكار وجود نداشت. در دوران قدرت ايادي تعداد بهائيهاي ايران به 3 برابر رسيد. بسياري بهائيها در مقابل مذهب مينوشتند "مسلمان" و حال آنكه بهائي بودند. يك بار حركت مردم عليه بهائيها اوج گرفت و سخنرانيهاي فلسفي (واعظ مشهور) سبب شد كه حضيره القدس ـ محل مقدس آنها در تهران ـ تخريب شود. در اثر اين حركت تعدادي از بهائيها از ايران رفتند و ايادي نيز به دستور محمدرضا 9 ماه به ايتاليا رفت، ولي اين حركت دنبال نشد.
ايادي مشهور به "راسپوتين ايران" بود و واقعاً چنين بود. هيچ زن زيبايي از زيردست او سالم درنميرفت و البته در مقابل آنها را به مشاغل مهم ميرساند و يا پول گزاف ميداد. زماني كه همخوابگي نميكرد با دست زنها را نوازش ميداد. محل ملاقات او با زنها در دربار و در مطبش بود. محل سوم ملاقات او با زنها، منزل دكتر باستان (متخصص گوش و حلق و بيني) بود. مسلماً شدت عمل راسپوتين واقعي در رابطه با زن به پاي ايادي نميرسيد و اعمال او قابل ذكر نيست. از زماني كه ايادي را شناختم، او با دكتر باستان رفيق صميمي بود و مطب و خانهشان نيز نزديك هم قرار داشت و 10 دقيقه راه پياده بود. اين دو هر شب با هم بودند و هر دو شديداً خانمباز بودند. زنها را از مشتريان مطب و متفرقه دستچين ميكردند و با هم معاوضه مينمودند.
بهتدريج كه ايادي مهم شد. مطبش بسيار شلوغ شد، كه اكثراً براي رفع گرفتاري و پول و شغل و يا ارائه اطلاعات و اخبار مراجعه ميكردند. 90 درصد مشتريان او زن بودند. ايادي اكثر شبها، در ساعاتي كه نزد محمدرضا نبود، براي رفع تنهايي نزد دكتر باستان و خانواده او ميرفت. تصور ميكنم دكتر باستان بهائي نبود، ولي دين و مذهب حسابي نداشت. او خوب مينوشت و حكايات سرگرم كننده و شوخي زياد ميدانست.
ايادي ازدواج نكرد و فرزند نداشت. خانه و مطبش پشت كلانتري يك تهران بود و خانه و مطب دكتر باستان در خيابان پاريس بود كه نزديك خانه ايادي است. بعدها ايادي و باستان باغي در شمال سلطنتآباد تهيه كردند كه بيش از 10 هزار متر مربع است. در آن باغ ساختماني يك طبقه ايجاد شد كه در آن دكتر باستان و زنش زندگي ميكردند و به اين ترتيب خانه دكتر باستان از مطبش جدا شد.
دكتر باستان هيچگاه وارد سياست نبود و سياست را نيز دوست نداشت. او مشاغل پر مسئوليت قبول نميكرد تا بتواند راحت باشد. باستان پدر زن سپهبد يار محمد صالح است و رابطه با عطوفتي با هم داشتند. دختر دكتر باستان از يار محمد صالح يك پسر به نام جهانگير داشت، كه در آمريكا تحصيل نمود و دكتر اقتصاد شد. وي با پسرم شاهرخ رفيق بود. ايادي جاسوس بزرگ غرب و مطلعترين منبع اطلاعاتي سرويسهاي آمريكا و انگليس در دربار و كشور بود و نفوذ او با نفوذ محمدرضا مساوي بود. نخستوزيران، بهخصوص هويدا، رؤساي ستاد ارتش و كليه مقامات مهم مملكتي اعم از وزير و نماينده مجلس و امثال دستورات او را، كه نخست به فرم خواهش بود و اگر اجرا نميشد به فرم امر، اجرا ميكرد.
ايادي در كليه مسافرتهاي خارج همراه محمدرضا بود و طبيعي است كه مورد علاقه كشورهاي ذينفع در رابطه با ايران بوده است. او در سال 1357، كمي قبل از انقلاب، ايران را ترك كرد. منبع:ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، خاطرات ارتشبد سابق حسين فردوست، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، ج اول، صص 204-201 این مطلب تاکنون 2628 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|