غربگرايي و غربزدگي | در ميان رخدادهاي تاريخ معاصر ايران، كشف حجاب به عنوان يك جريان اجتماعي، موضوعي است كه ريشههاي آن را بايد فراتر از مرزهاي عقيدتي و جغرافيايي جستجو نمود. در حقيقت، كشف حجاب به عنوان يك گرايش تجددطلبانه ارمغاني است از دنياي غرب به دنياي شرق. در اين جريان، ارزشهاي مذهبي و سنتي، تا حدود زيادي دگرگون شده و شكل غربي به خود ميگيرد و آنچه مقدس شمرده شده بود مورد بي توجهي واقع ميشود.
حجاب در ايران داراي دو بعد تاريخي و اعتقادي است و ايرانيان حتي قبل از اسلام نيز آن را پذيرفته بودند و رعايت آن را ارزش تلقي ميكردند. با ورود اسلام هم، حجاب همچنان حفظ و به عنوان يك ارزش اصيل و مقدس بدان نگريسته شد. با اين همه، نفوذ و دخالت عصبيتهاي قومي در مقولة حجاب كمتر از اعتقادات مذهبي نبود. همچنان كه در ظاهر پوشش نيز بيشتر به سنتهاي اجتماعي تكيه كرد تا به قوانين مذهبي. براي مثال، استفاده از نقاب و روبند پيش از آنكه يك سنت مذهبي باشد، در ميان خانوادههاي نجباي ايراني و براي حفظ ايشان از ديد رعيت شيوع يافته بود كه رفته رفته به ديگر اقشار سرايت كرد.
آشنايي انديشهگران و تجددطلبان ايراني با مظاهر تمدن غرب، اين فكر را در آنان به وجود آورد كه زنان نيز ميتوانند در جامعه نقشهاي اجتماعي و سياسي به عهده گيرند. آنان تصور ميكردند براي ايجاد اين نقش، پذيرفتن روابط حاكم بر اجتماع غرب، علاوه بر تقليد در زمينه علوم تكنولوژي ضروري به نظر ميرسد. چرا كه از ديد بسياري از اين تجددگرايان، غربيها به همان نسبت كه در صنايع و تكنولوژي پيشرفت كردهاند؛ به همان ميزان نيز در روابط اجتماعي پيشرفت نمودهاند. يكي از زمينههاي اجتماعي كه غرب داعيه آزادي و دموكراسي در آن را داشت، حق تساوي حضور زن و مرد در اجتماع بود و اين مهم نيز مورد توجه خاص آن دسته از انديشهگران و روشنفكران ايراني بود كه مقدمات فكري نهضت مشروطيت را در ايران فراهم آوردند.
البته ذكر اين نكته ضروري است كه همه تجددطلبان ايراني، خصوصاً در زمينه اجتماعي اينگونه عمل نكردند؛ بلكه به طور كلي آنان در مواجهه با دنياي غرب دو گونه برداشت داشتند: عدهاي اقتباس از صنعت و تكنولوژي پيشرفته غربي را در مقايسه با صنايع يدي كشور، براي پيشبرد امر توليد، ضروري دانسته و فرهنگ اجتماعي و روابط حاكم بر زن و مرد را در دنيا غرب نپذيرفتند و تكيه بر فرهنگ خودي و حفظ آن را لازم شمردند. هر چند كه ايده و نظر آنان در اجتماع ايران مورد توجه قرار نگرفته و عملي نشده بود. گروه ديگر تقليد را در هر دو زمينه لازم و ضروري دانستند.
يكي از جريانهاي اجتماعي كه در برخورد با فرهنگ و آداب و رسوم غربي سخت مورد توجه تجددگرايان قرار گرفت، اتحاد شكل البسه مردان و كشف حجاب زنان بود. به طوري كه عده زيادي از اين نوگرايان ضمن رعايت آن، جامعه را نيز بدين جهت فرا خواندند و همين دسته اخير بودند كه بذر ترويج فرهنگ و آداب و رسوم غربي را در ايران پاشيدند. بررسي افكار آنان اين مدعا را ثابت مي كند. در حقيقت براي بررسي جريان كشف حجاب، نخست بايد به ريشههاي تاريخي اين تفكر كه در افكار و آراء اين تجددطلبان ثبت و ضبط است، توجه كرد و كشف حجاب را در واقع، در آئينه تجددطلبي جستجو كرد. در همين راستا، ابتدا بايد مفهوم تجددطلبي را روشن كرد و مراحل آن را در ايران معاصر مورد توجه قرار داد؛ و آنگاه به بررسي نظريات نخستين تجددگرايان و تأثير افكار آنان در پوشش مردان و زنان ايراني پرداخت؛ و در آخر، به سير اين جريان در ايران عصر رضا شاه اشاره كرد كه از گستردگي و شتاب بيشتري برخوردار است و كشف حجاب در رأس آن قرار دارد. در مسير چنين پژوهشي، بر خلاف تصور كساني كه ميپندارد كشف حجاب را در ايران رضا شاه به وجود آورد، به اين نكته خواهيم رسيد كه مبتكر اين جريان رضا شاه نيست؛ بلكه تفكري تجددطلبانه است كه سابقه تاريخي هر چند كوتاهي نيز دارد. در مرحله تئوري، اين تفكر تا قبل از تغيير سلطنت بيشتر مطرح بوده و رضا شاه فرصت عملي شدن اين طرح را در سطح وسيعي فراهم آورد. بنابراين ميتوان رضا شاه را به عنوان كسي كه با قلدري به اين جريان رسميت بخشيد، بشناسيم؛ نه كسي كه موجد اين قضيه بود.
حال قبل از ادامه بحث، مفهوم تجددطلبي را مورد بررسي قرار داده و مطالب اين فصل را به شرح ذيل تقسيم ميكنيم:
ـ مفهوم تجددطلبي،
ـ مراحل سهگانه تجددطلبي و بررسي نظريات نخستين تجددطلبان،
ـ تأثير تجددطلبي در پوشش بانوان عصر قاجار،
ـ سير شتابزده تجددطلبي در ايران عصر رضا شاه و برنامههاي تجددگرايانه وي،
ـ وضع قوانين عرفي (غير شرعي) و تجديد سازمان دستگاه قضا،
ـ تغيير نظام آموزش و پرورش و ايجاد سازمانهاي آموزشي به شيوه كشورهاي اروپايي،
ـ ترويج و تحميل لباس و كلاه اروپايي به ايرانيان ،
ـ رفع حجاب از زنان (كشف حجاب).
تجددطلبي و ترقي به مفهوم تاريخي، پديده عظيم و سازنده تمدن جديد غربي است. تجددطلبي از ديدگاه دانش سياسي و جامعه شناسي، به مفهوم تغيير و تحول و تكامل هيئت جامعه است، ـ تحول در معناي غربي كه عام و همه جانبه است و شامل سياست و اخلاق و اقتصاد و عقايد و كردار اجتماعي و ارزشهاي آدمي است ـ كه از طبيعت مادي ناشي ميشود. فكر ترقي و تجددخواهي در غرب، حاصل عصر روشنائي است كه بر اثر آن، رابطه فرد و دولت بر پايه حق و تكليف تغيير مييابد، مفهوم رعيت به ملت مبدل ميگردد، ديانت در سياست دخالت ندارد، دانش طبيعي در پيشرفت صنعت به كار بسته ميشود، آموزش عمومي گسترش مييابد ... و در تحليل نهايي زندگي عيني انساني موضوع پژوهش و انديشه است .اما در مشرق زمين، فكر ترقي و تجددطلبي به عنوان ايدئولوژي اجتماعي نو، در نيمه سده نوزدهم در چند كشور از جمله ايران نمايان گرديد. اين سير و انديشه جديد اجتماعي مراحلي را طي نمود و به دنبال هر مرحله تأثيرات عمدهاي بر ساختار اجتماعي و فرهنگي مشرق زمين برجاي نهاد.
با بررسي افكار و آراء نوگرايان ايراني ميتوان گفت تجددطلبي در ايران سه مرحله را طي كرده است. اين مراحل نخست با غربگرايي آغاز ميشود، سپس به غربزدگي و بعد به باستانگرايي توأم با غربزدگي معطوف ميشود. در اين باستانگرايي توجه صرف به فرهنگ ايران باستان و بيان مجد و عظمت تمدن ايران قبل از اسلام مد نظر بود. مرحلة سوم، از آن جهت داراي اهميت است كه نشان ميدهد: «پيوند ناسيوناليسم با انديشه ترقي از دو جهت ميباشد. يكي از جهت فرضيه حاكميت ملي به معناي دقيق آن، ديگر از جهت گرايش به مدنيت غربي» .
غربگرايي و گرايش به غرب در ابتدا به تقليد از صنعت و تكنولوژي، خصوصاً در زمينة صنايع نظامي آغاز شد و شروع اين جريان در دوران معاصر به دوره فتحعليشاه قاجار بر ميگردد. به دنبال شكستهاي پي در پي ايرانيان از روسيه، دربار ايران درصدد برآمد برخي از شيوههاي غربيان را در محدوده امور نظامي و سيستم اداري و آموزشي تجربه كند. به همين منظور اولين گروه از مستشاران نظامي كه فرانسويان بودند به دعوت دولت ايران وارد كشور شدند:
ايرانيان به سرپرستي ژنرال گاردان به نقشهبرداري راهها و معابر و بنادر و تنظيم نقشههاي نظامي و تعليم سپاهيان و ساختن توپ پرداختند. پس از آن چند هيات نظامي از طرف دولت انگليس به ايران اعزام ، و به تعليم سپاهيان ايران مشغول گرديدند.
در همين زمان (1233 هـ. ق) برخي از صنايع اروپايي مانند چاپخانه نيز از غرب اقتباس شد. در سيستم حكومتي و در ميان حكومتگران عباس ميرزا نايب السلطنه، در اين رابطه نقش اساسي داشت. وي دو محصل ايراني را به انگلستان اعزام داشت كه براي خودشان و كشورشان مفيد باشند يكي از اين دو پس از يكسال و نيم درگذشت و ديگري ميرزا حاجي بابا، به تحصيل طب پرداخت و پس از شش سال به ايران بازگشت. به دنبال آن، در سال 1230 ق يك هيئت پنج نفري از جوانان ايراني براي تحصيل در رشتههاي مختلف از قبيل: مهندسي، طب، توپخانه، زبان و علوم طبيعي به انگلستان اعزام و نزديك به چهارسال در لندن به تحصيل پرداختند و پس از بازگشت به ايران هر يك به كاري در خور تحصيلات خود گمارده شدند. از ميان آنها دو نفر به مقامات بلند پايه دولتي رسيدند. يكي «ميرزا جعفر مهندس» كه بعدها به سفارت ايران در عثماني رفت و مشيرالدوله لقب يافت. سپس رئيس شوراي دولت گرديد. هم اوست كه ميرزا ملكمخان رساله خود را بنام كتابچه غيبي يا «دفتر تنظيمات» در اصلاح حكومت ياران به وي عرضه داشت . ديگري ميرزا محمدصالح شيرازي بود كه در انگلستان به مجمع فراماسونرها راه يافت كه از آن به مجمع فراموشخانه ياد ميكند و در اين باره مينويسد:
مدتها بود كه خواهش دخول مجمع فراموشان را داشته فرصتي دست [نداد] تا اينكه مستر پارسي استاد اول فراموشان را ديده كه داخل به محفل آنها شده باشم و قرارداد روزي را نمودند كه در آنجا روم.
و باز ميگويد: روز پنجشنبه به همراه مستر پارسي و كلنل دارسي داخل فراموشخانه گرديده شام خورده در ساعت يازده مراجعت كردم زياده از اين در اين باب نگارش آن جايز نيست . آمد و رفتهاي ميرزا صالح به مجمع فراموشان انگليس تا به آن حد بود كه اين مجمع درصدد برآمد او را به مرتبه استادي برساند و تمام و كمال به ايران روانه سازد. به طوري كه، مستر هرديس يكي از بزرگان فراموشخانه انگليس به وي يادآور ميشود «يك هفته ديگر عازم ايران هستيد و فردا فراموشخانه باز است اگر فرداشب خود را آنجا رسانيدي مرتبه استادي را به تو ميدهم وگرنه ناقص به ايراني ميروي» . ميرزا صالح پس از بازگشت به ايران مترجم رسمي دولت شد و به مأموريتهاي سياسي متعددي اعزام گرديد. بنابراين، دور از انتظار نيست كه اين محصلان پس از بازگشت، ضمن كسب تخصص مورد نظر، تحت تأثير فرهنگ و آداب و رسوم غربي قرار گرفته، در ترويج آن بكوشند. همان طوري كه، يكي از اين افراد (ميرزا صالح) به مجمع فراموشان پيوسته بود. ميرزا صالح در خاطرات خود به اين خودباختگي در مقابل فرهنگ غرب اشاره كرده و مينويسد: «... مدتي بعد از ورود به انگلستان ريش را تراشيده و لباس انگريزي در بر كرده و ملاحظه عادت و قاعده نكرده ...همچنين به لباس ايران بودن را نيز از عقل دور دانستم و صلاح وقت اين است كه ملبس به لباس انگريزشوم ...».
جداي از سفرنامههاي اروپاييان و نمايندگان آنها، همين خاطرات و نوشتههايي از اين دست بود كه باعث آشنايي ايرانيان با دنياي غرب و ايجاد انگيزه غربگرايي و غربزدگي در آنان گرديد. پس از عباسميرزا، اميركبير نقش عمدهاي در پيشبرد اين جريان (غربگرايي) داشت. اميركبير نه تنها محصلان ايراني را به اروپا فرستاد، بلكه مانند عباسميرزا به ترجمه كتب خارجي نيز اهتمام ورزيد: «به كوشش او بود كه كتابهائي از جغرافياي جديد عالم به فارسي ترجمه شد و كتب ديگري درباره مسائل سياسي و امور بهداشتي ترجمه و منتشر گرديد. بدين منظور اميركبير دارالترجمهاي تأسيس كرد».
از ديگر كارهاي مهم اميركبير تأسيس دارالفنون در سال 1269 ق/ 1852 م بود. هدف اوليه دارالفنون، تربيت كادر متخصص ارتش به سبك و آموزش غربي بود. بدينسان، نخستين گام را در جهت ورود سيستم آموزشي غرب به ايران برداشت. البته اميركبير شخصاً بر جريان ورود سيستم آموزشي غرب آن هم در سطح تعليم كارشناس و متخصص نظارت داشت؛ به طوري كه از كارشناسان و اساتيد انگليسي و روسي كه بر سر منافع خود در ايران درگير بودند، دعوت به عمل نياورده: «به فرانسه و اتريش روي آورد و مستشاران و استادان فرانسوي و اتريشي را به ايران دعوت كرد». در اين مدرسه استادان اروپايي به زبانهاي غربي، به ويژه زبان فرانسه تدريس ميكردند. برنامه آموزشي و درسي «نيز تقليدي از مدارس فرانسه بود» ؛ و فضاي حاكم بر اين مؤسسه آموزشي نيز حال و هواي غرب و غربگرايي داشت. فارغالتحصيلان اين مدرسه عمدتاً فرزندان اعيان و اشراف و ملاكين ثروتمند بودند كه در سالهاي بعد مروج غربگرايي و حتي بعضاً غربزدگي در ايران گرديدند و در جنبش مشروطه جزء سردمداراني بودند كه در جهت ترويج فرهنگ غرب و هدايت اين جنبش به سمت آن تلاش نمودند.
در همين زمان، در كنار ورود الگوهاي نظام آموزشي غرب، سيستم اداري و حكومتي نيز طبق همان الگوهاي غربي در نظام سياسي و حكومتي ايران وارد گرديد. در سال 1275 ق هنگام صدارت ميرزا حسينخان سپهسالار كه يكي از متجددين عصر ناصري است، به تبعيت از سيستم حكومتي غرب، وزارتخانههاي ششگانه كه عبارت بودند از: «داخله، خارجه، جنگ، ماليه، عدليه، وظايف و اوقاف» به وجود آمدند. هدف از ايجاد چنين وزارتخانههايي اين بود كه «جميع مشاغل مهام عظيمه دولتي منحصر به يك نفر نباشد و دولت و مملكت خود را تربيت فرمايند و آئين سلطنت را ترقي دهند ... و اگر مهمي از براي دولت پيش آيد، كل وزراء و امناء بايد شورا نموده گفتگو در مصالح امر نمايند».
ميرزا حسينخان، بعد از يك دوره ركود هفت ساله صدرات ميرزا آقاخان نوري كه معرف تفكر ارتجاعيون بود ـ از محرم 1268 تا محرم 1275،ـ دوران ترقيخواهي سه ساله و نا تمام خود را از 1275 تا 1278 آغاز كرد و بعد از يك بحران ده ساله سياسي، اقتصادي از سال 1287 ق. به عنوان نماينده تجدد و ترقي، طرح ناظم جديد را ريخت. به قول آدميت: «روح و فلسفه دولت سپهسالار تغيير بود در جهت ترقي...». جوهر نقشه ترقي او اين بود:
اصلاح طرح حكومت، و تأسيس دولت منتظم بر پايه «قوانين موضوعه جديد»، «الغاي ادارات قديمه و تشكيل وضع جديد»، «ترقي و تربيت ملت از طريق ايجاد مدارس جديد» و «مدارس مجاني» و «مكتب صنايع» و «نشر علوم و صنايع خارجه كه اسباب عمده ترقي و تربيت يك دولت و ملت است»، «افزودن بصيرت مردم» و «استحضار افكار عمومي» به وسيله روزنامه و اختيار همه كس كه درد «آئين وطن پرستي» و «دفاع حقوق ملت» ... و استقرار مناظم جديد عالي «كه ملت ايران و سلطنت قديم با آن عظمت باستاني خود را احياء كند». مجموعه اين اصول ايدهئولوژي سبك جديد را بوجود آورد كه در سيستم اداري و سياسي كشور تغييرات عمدهاي را ايجاد كرد و نماينده كامل اين سبك جديد به تعبير ناصرالدين شاه قاجار «شخص اول دولت يعني ميرزا حسينخان بود». شاه در سلام عام (25 شوال 1288 هـ. ق) گفت: « از اين پس امناي دولت بايد سبك جديد را كه به وجود شخص اول شروع يافته پيش گيرند» و ملت و دولت «سليقه جديد ما را در حكومت» بدانند و در دستخط خود به صدراعظم نيز نوشت: «از خداوند عالم مسئلت مينمايم كه عمري بدهد و ما و شما را موفق كند كه آن چه از خدمات و اصلاحات و خيالات عمده كه براي ترقي ملت و دولت در نظر است، كاملاً به انجام و اتمام برسد».
ميرزا حسينخان اعتقاد داشت كه در ادامه اجراي سياست تجددطلبي، بايد روحانيت را از صحنههاي سياسي كشور دور گرداند: «اعتقاد من درباره حضرات ملاها براين است كه ... به قدر ذرهاي در امورات حكومتي آنها را مداخله نداد و مشاراليهم را ابداً واسطه فيمابين دولت و ملت مقرر نكرد ...». اصلاحات اداري و تشكيلات جديد و سياست وي در اين راستا، منجر به ايجاد هسته اوليه بوروكراسي در ايران گرديد كه «بسياري از ديوانسالاران نخستين، از فارغالتحصيلان دارالفنون بودند».
بدين ترتيب، جريان غربگرايي در ايران معاصر، همانند سير غربگرايي در تركيه نخست با اقتباس از تكنولوژي جنگي آغاز و آنگاه به تأسي از نظام آموزشي، اداري، سياسي، انجاميد. انگيزه رويكرد ايران به غرب ناشي از عقبماندگيهاي نظامي، صنعتي، اقتصادي، آموزشي و تقويت اين زمينهها حتي براي مقابله و يا رقابت و يا خودكفائي، با دنياي سرمايهداري غرب و نه وابستگي صرف در زمينههاي مزبور به آنان بوده است. اما دستپروردگان جديد همين نظام آموزشي كه بعدها در مصدر امور قرار گرفتند، غربگرايي را تبديل به غربزدگي كردند.
آغاز مرحله غربزدگي در ايران را ميتوان، زمان شكلگيري نهضت مشروطيت دانست. ايدئولوگها و نظريهپردازان عمده مشروطيت اكثراً غربزده و از طبقه اعيان بودند. يكي از اين افراد ميرزا ملكم خان (ناظم الدوله) است كه در اروپا تحصيل كرده و با سيستم حكومت غرب آشنايي كامل داشت و پس از مراجعت به ايران فراموشخانه را تأسيس كرد. وي به قول خود در تلاش بود تا «عقل و سياست مغرب زمين را با خرد و ديانت مشرق زمين، به هم آميزد». و به فراست دريافت كه در بادي امر «تغيير ايران به صورت اروپا كوشش بي فايدهاي است». از اينرو، فكر ترقي را در لفافه دين عرضه داشت تا هموطنانش «آن معاني را نيك دريابند». با شگردي كه ملكم در پيش گرفت، توانست حرف آخر خود را در جهت تبعيت صرف از غرب و الگوهاي غربي علناً بيان دارد تا جايي كه مينويسد:
در اخذ اصول تمدن و مباني ترقي عقلي و فكري حق نداريم در صدد اختراع باشيم، بلكه بايد از فرنگي سرمشق بگيريم و در جميع صنايع از باروت گرفته تا كفشدوزي محتاج سرمشق بوده و هستيم .
ملكم نه تنها به تقليد از علم و صنعت غرب (رويه كارشناسي آن)، تاكيد داشت بلكه تبعيت از فرهنگ و ارزشهاي فرهنگي غرب را كه وي آنرا «كارخانجات انساني ميناميد لازم و واجب ميدانست»؛ ما خيال ميكنيم كه درجه ترقي آنها همان قدر است كه در صنايع ايشان ميبينيم حال آنكه اصل ترقي ايشان در آئين تمدن بروز كرده است. ملل يورپ هر قدر كه در كارخانجات فلزات ترقي كردهاند صد مراتب بيشتر در «كارخانجات انساني» پيش رفتهاند .
بدينسان ملكم خان راه نجات را تنها در پيروي بي قيد و شرط از غرب و اقتباس نظام فرهنگي آن ميداند.
مرحله سوم از تجددطلبي غربزدگي در چهره باستانگرايي است كه از پيشروان اين مرحله ميرزا فتحعلي آخوندزاده و ميرزا آقاخان كرماني هستند. آخوندزاده يكي از مناديان تفكر غربي است. وي مدعي تجديد نظر طلبي در اسلام گشت و پروتستانتيزم اسلامي را مطرح كرد. مجذوبيت او در مقابل فرهنگ و تمدن مغرب زمين را ميتوان از اين گفتار وي دريافت:
مردم آسيا حريت كامله را يكبارگي گم كردهاند و از لذت مساوات و نعمت حقوق بشريت كلاً محرومند ... بر شما لازم است كه بزرگ خود (يعني غرب) را بشناسيد هميشه به امر و نهي او مطيع باشيد و رسوم بندگي و آداب انسانيت را ياد بگيريد . آخوندزاده در عين حال كه خود را مليگرا قلمداد ميكرد، از طرفداران تغيير خط فارسي به لاتين نيز بوده است . متقدمان و متأخران و همفكران آخوندزاده همچون ملكمخان و تقيزاده براي سست نمودن مباني اسلامي جامعه و ترويج غربزدگي افراطي تلاشهاي زيادي كردند؛ به طوري كه گويا تمام هم و غمشان بريدن از فرهنگ اسلامي و خودي و روي آوردن به فرهنگ و آداب و رسوم غربي بوده است. اين قبيل متفكران، حتي چندين سال پيش از آنكه رضا شاه به فكر زدودن اساس اعتقادي ايرانيان ـ كه بر اسلام استوار است ـ بيفتد؛ در اين فكر بودهاند. يكي از شاخصهاي اعتقادي و سنتي كه در تفكر آخوندزاده مورد هجوم قرار گرفت و براي رفع آن بعد از مشروطيت و تغيير سلطنت در ايران، كوشش گرديد، حجاب زنان بود. در جايي كه از پروتستانتيزم در مذهب ياد ميكند، مينويسد: «كسانيكه بعد از اين از [ميان] اخلاف ما در دين اسلام باني پروتستانتيزم خواهند شد ... آيه حجاب را منسوخ، خواهند كرد ...». و براي ايجاد الگو براي زنان ايراني به دنياي غرب توجه دارد. چرا كه امروز در بعضي دول غرب زنان را به امور اداره مملكت نيز داخل ميكنند. علاوه برآنكه درجه تاجداري را نيز در بعضي اديان برايشان مسلم ميدارند چنانكه اين رسم قبل از غلبه عربها در ايران جايز بود. «و در جاي ديگر از عدم مساوات اجتماعي در حق زنان ايراني سخن ميراند كه آگاه باشند كه خردمندان جهان زنان را در جميع حقوق بشريت و آزاديت با مردان شريك شمردهاند ...».
از ديگر باستانگرايان متعصب و غربزدگان، همان طور كه قبلاً بدان اشاره شد، ميرزا آقاخان كرماني است. البته وي خواهان توجه بيشتر به فرهنگ ايران باستان و تجديد دوباره تمدن ايران قبل از اسلام بود تا به غربزدگي صرف. ميرزا آقاخان، عامل بدبختي و عقبماندگي ايرانيان و دوري آنان از تمدن و فرهنگ امروزي (غربي) را حمله اعراب و ورود دين اسلام به ايران ميدانست. تا جايي كه، در دفاع از سلسلههاي ايراني قبل از اسلام (هخامنشينان و ساسانيان) مينويسد: «عظمت تاريخ ايران با هخامنشينان آغاز گرديد و كورش مؤسس شوكت حقيقي ايران» است. روح حكومتش «آئين داد و انسانيت بود ...». و در مورد سلسله ساساني ميگويد: «با تأسيس دولت ساساني تاريخ ايران روشني مخصوص يافت و قدرت ملت و حكومت و كيش همه خادم رهسپر مقصد واحد طبيعي ترقي گرديدند ...». و براي مقايسه كردن و برتري دادن دين زند نسبت به اسلام چنين اظهار ميدارد: «در عالم ديانت قانون زند استوارترين آيينهاي ازمنه سابقه بود و مدارش بر پروگرام و نظام ترقي قرار داشت» و لابد آن نظام مترقي كه هم اكنون از رونق افتاده و هر اخلاق زشتي كه هم اينك از ايرانيها سر ميزند عاملش عربها بودهاند: «... هر شاخه از درخت اخلاق زشت ايران را كه دست ميزنيم ريشه او كاشته عرب و تخم او بذر مزروع آن تازيان است». «يكي از آنها حجاب بيمروت زنان است. در ايران باستان زنان با مردان شريك زندگاني بودند، با هم مراوده داشتند. حال هزار سال است زنان ايران مانند زنده بگوران تازيان در زير پرده حجاب و كفن جلباب مستور، و در خانهها چون كور محجوب و مهجور گشتهاند. روبندهاي زنان نه روزنه تنفس دارد و نه منظره تجسس ...». و تأثير سوء ديگر پردهداري از نظر وي در امر ازدواج است عدم آشنايي زن با اخلاق شوهري كه ميخواهد با او زندگي كند و عدم آزادي در انتخاب همسر خود منشاء مفاسد عمده اجتماعي ميشود و «... تمام اين خرابيها ناشي از ازدواج به زن نديده و نشناخته است، و كل راجع به روبستن و بخانه نشستن آنهاست» . مسئله ديگري كه وي نيز در آن با آخوندزاده هم عقيده است، مسئله تغيير خط به منظور تغيير فرهنگ و مذهب ايرانيان است:
«... اما موضوع بسيار مهم را نگفتيم و آن مسئله خط و الفباي تعليمات است ... با قبول الفباي عربي، حروف مقطع فارسي مبدل به حروف چسبيده عربي شد. اعراب را برداشتند و به زير و زبر حروف گذاشتند و خط فارسي را چنان مشكل ساختند كه امروزه به نقاشي و رمز مبدل گرديده است» البته اين نكته اخير راجع به خط حتي به قول ميرزا آقاخان، مقصر خطاطان ايراني هستند كه «... سعي دارند خطوط را، خوشگل بنويسند، ميخواهد خوانده بشود، ميخواهد خوانده نشود ...» .
ميرزا آقاخان در جاي ديگري، عامل عقب ماندگي ايرانيان را از كاروان تمدن و ترقي، الفباي عربي ميداند و مينويسد: «هنوز مردم نميدانند الفباي دشوار عربي چه اندازه آنان را از راه مدنيت و ترقي بدور انداخته است»!
امثال ميرزا آقاخان فراموش كرده بودند كه عقب ماندگي ايرانيان با تغيير خط جبران نميشود. بلكه تنها اثر تغيير خط از دست دادن ميراث مذهبي و فرهنگي جامعه بود و ايجاد جامعهاي بيهويت فرهنگي كه در نهايت ناگزير است هويت خود را در دنياي مادي غرب جستجو كند. البته ايدئولوگهاي نامبرده و ديگراني از اين قبيل، به لحاظ افراط در غربزدگي و تجددطلبي درجات مختلف داشتهاند. ملكم اروپاييشدن محض را ميطلبيد، آخوندزاده غربزدگياش بر مليگرايي ميچربيد و ميرزا آقاخان حالتي بينابين داشت. همين جريان غربزدگي و افكار منبعث از غرب بود كه پوشش و حجاب مرسوم آن زمان را به زير سؤال برد و در طرز لباس و آرايش زنان ايراني حتي قبل از نهضت مشروطيت اثر بخشيد. منبع:مهدي صلاح ، كشف حجاب ، موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي ، 1384 ، ص 59 تا 74 این مطلب تاکنون 3812 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|