نقد كتاب «تحرير تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي ايران» | «تحرير تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي ايران» عنوان کتابی است که توسط بنگاه سخن پراكني انگليس معروف به «بيبيسي» به رشته تحریر درآمده ، در تابستان سال 1385 چاپ و منتشر شده و توسط دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران مورد نقد قرار گرفته است . نقد با ارائه تاریخچه ای از شکل گیری و فعالیت بی بی سی آغاز می شود :
.... بنگاه سخن پراكني انگليس معروف به «بيبيسي» در سال 1931م. تأسيس شد و از همان زمان در خدمت دولت اين كشور به منظور پيشبرد سياستها و برنامههاي آن در داخل اين جزيره و نيز در اقصي نقاط جهان قرار گرفت. مديرعامل بيبيسي و نيز شوراي مديريت اين بنگاه متشكل از دوازده نفر، همگي توسط نخستوزير انگليس انتخاب و منصوب ميشوند. همچنين بودجه سالانه پيشنهادي هيئت مديره بيبيسي، پس از تصويب توسط وزارت امورخارجه انگليس، توسط دولت پرداخت ميگردد. در اين چارچوب، «اداره تحقيق و اطلاعات» وزارت امور خارجه انگليس (IRD) كه هم اكنون «اداره اطلاعات ماوراء بحار» ناميده ميشود و از بودجه محرمانه دولت برخوردار ميباشد، يكي از دريافتكنندگان اخبار و اطلاعات از بيبيسي بود كه از اين اطلاعات در جهت كارآمدتر كردن تبليغات خاكستري خود در مناطق مختلف بهره ميجست. در آستانه جنگجهاني دوم و در خلال آن، پخش برنامه به زبانهاي مختلف ازجمله فارسي در دستور كار اين بنگاه سخنپراكني قرار گرفت و بدين طريق دولت انگليس با توسعه كمي و كيفي اين بنگاه توانست افكار عمومي مردم كشورهاي مختلف را تحت تأثيرات مورد نظر خويش قرار دهد. بيبيسي پس از پايان جنگ به صورت آشكارتري در ارتباط با فعاليتهاي استعمارگرانه قرار گرفت. به عنوان نمونه در سال 1948 بين اين بنگاه و سازمان اطلاعات مركزي آمريكا «سيا» يك قرارداد همكاري منعقد گرديد. در گزارش سالانه 1949-1948 اين بنگاه هدف از اين قرارداد «مبادله كامل اخبار و اطلاعات» عنوان شده و بدين منظور پيشبيني گرديد تا هريك از طرفين يك واحد ارتباطي فعال در دستگاه طرف مقابل ايجاد نمايند. نقشآفريني بيبيسي در ماجراي كودتاي 28 مرداد از طريق بيان يك پيام رمز براي محمدرضا، اين بنگاه را مستقيماً وارد عمليات براندازي نهضت ملي شدن صنعت نفت و دولت دكتر مصدق ساخت و ماهيت رسانهاي آن را به صورتي آشكار زير سؤال قرار داد. بيبيسي در جريان اوجگيري نهضت انقلابي مردم ايران در سال 56 و 57 به طور زيركانهاي سعي كرد با جلب اطمينان افكار عمومي، به بزرگنمايي جريانهاي حاشيهاي پرداخته و حتيالمقدور رهبري امام خميني را تحت الشعاع قرار دهد كه البته در اين اقدام خود با شكست مواجه شد. همچنين پس از پيروزي انقلاب اسلامي، اين بنگاه خبر پراكني ازجمله فعالترين كانونهاي تحريك جريانهاي ضد انقلاب و نيز تحريف تاريخ انقلاب به شمار آمده و همچنان در اين مسير گام برميدارد.
در بخش نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران راجع به کتاب «تحرير تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي ايران» چنین می خوانیم :
حضور رسمي دولت انگليس در مناسبات سياسي و اقتصادي داخلي ايران، در رابطهاي تنگاتنگ با تضعيف سلسله قاجار و شكلگيري سازمان مخفي فراماسونري در بين صاحب منصبان ايران آغاز شد و سپس در جريان به انحراف كشاندن نهضت مشروطه فرصت چشمگيري براي مهرهچيني وسيع در ساختار سياسي كشور يافت و با كودتاي 1299 و روي كار آوردن رضاخان ميرپنج كاملاً نهادينه شد.از اين زمان تا قيام سراسري ملت ايران كه به پيروزي مبهوت كنندهاش بر استبداد داخلي و سلطه خارجي در بهمن 57 انجاميد- يعني نزديك به شش دهه- بيگانگان در همه شئون اين مرز و بوم حرف اول و آخر را ميزدند. در اين ايام «تلخ و تيره»، دولت لندن حتي بعد از پيدا شدن رقيب قدرتمند و تازه نفسي چون آمريكا (بويژه بعد از كودتاي 28 مرداد 1332) سهم چشمگير و مؤثري در حفظ و تحكيم ديكتاتوري كمنظير حاكم شده بر ايران- كه منافع حداكثري را براي بيگانه تامين ميكرد- داشت.در طي اين شش دهه، پهلوي اول و دوم امكان آن را يافتند تا بدترين تحقيرها را بر عموم ملت ايران بويژه بر قيام كنندگان در برابر استبداد و سلطه بيگانه به صورت خاص از طريق تبعيد، شكنجه و كشتار روا دارند. در پناه اين تحقير و سركوب، منابع عظيم اين مرز و بوم به غارت رفت و ايران بافرهنگ، به ايراني بيهويت و ايران مولد، به ايراني مصرف زده و... تبديل شد. هر زمان استبداد برگزيده در سركوب ملت ايران توان از كف ميداد و عاجز ميماند، سلطهگران با تمام توان وارد صحنه ميشدند و با كودتا يا قتل عامي گسترده، به تقويت ديكتاتوري ميپرداختند و اين ماجرا به مدت شش دهه براي ملت ايران استمرار يافت. امعان نظر در چنين سوابقي است كه كار تاريخ پردازي اين دوران را براي «بيبيسي» به عنوان يك بنگاه خبري تامين شونده توسط وزارت امور خارجه انگليس بسيار دشوار ميسازد. شيوه و روش كار تحسين برانگيز اين رسانه در توليد برنامه «داستان انقلاب» بحق آن را به سازماني سياسي با اهدافي كلان و بلند مدت شبيهتر ميسازد تا يك بنگاه خبري، البته بايد توجه داشت با همه سوابق و تجربيات اين رسانه، اين مهم با يك دور آزمون و خطا، ممكن شده است. بار اول پخش اين مجموعه از بهمن 67 به مناسبت دهمين سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي آغاز شد و در ارديبهشت 68 پايان يافت. اما جرح و تعديل شده آن به لحاظ محتوايي با اضافه شدن بخشي جديد، بار دوم از مهرماه 68 تا خرداد 69 پخش شد. در تدوين دوم «داستان انقلاب»، برخي مطالب داراي صراحت بيشتر عليه رژيم محمدرضا پهلوي، سانسور يا رقيقتر شدند. به نظر ميرسد از آنجا كه در لابلاي گفتارها درباره اصالت خيزش اسلامي سراسري ملت ايران و كارنامه بسيار تيره و تاريك ديكتاتوري مورد حمايت آمريكا و انگليس، گريزي از ذكر حقايق نبوده و اين امر سازگاري چنداني با سياستهاي تدوين شده براي بيبيسي فارسي نداشته است، تهيهكنندگان آن مورد انتقاد جدي قرار گرفته و ناگزير از اعمال تغييراتي شدهاند. با تمسك به اين گونه حذف و اضافات و سانسور حساب شده اظهارات مصاحبه شوندگاني كه مورد گزينش دقيق قرار گرفتهاند، ظاهراً بيبيسي با يك آزمون و خطا به امر مهمي نائل آمده و آن تاريخسازي براي دوران سلطه انگليس بر ايران است. البته اين بنگاه خبري در كنار گزينش افرادي براي انجام مصاحبههاي مرتبط با اين برنامه- كه يا از ابتدا در جبهه مقابل انقلاب قرار داشتند و يا در دهه اول انقلاب صف خود را از آن جدا ساختند- فرازهايي از سخنرانيهاي آرشيوي شخصيتهاي برجسته كشور را در «داستان انقلاب» ميگنجاند تا رعايت بيطرفي! به احسن وجه شده باشد. در واقع بيبيسي با اين نوع بيطرفي، مخاطب خود را از انبوه اطلاعات و خاطرات كساني كه نقش اصليتر و مؤثرتري در انقلاب داشته و در داخل كشور به سر ميبردهاند، بيبهره گذاشته چرا كه عمده مصاحبههاي مرتبط با برنامهها، با نيروهاي مستقر در خارج كشور صورت گرفته است.به اين ترتيب در چارچوب همه تمهيدات صورت گرفته، بيبيسي فارسي موفق شده است در مورد تاريخ انقلاب اسلامي برنامهاي متنوع و جاذب تدارك ببيند كه در آن علاوه بر حذف بسياري از مسائل و تعيين كننده در تاريخ معاصر ايران، جنايتها و خيانتهاي انگليس را در دوران سلطهاش بر ايران، در نازلترين سطح ممكن مطرح شود و در عين حال با طرح انتقاداتي جزئي درباره عملكرد لندن، اين بنگاه و دولت متبوعش در نزد شنوده كم اطلاع از تاريخ، منصف و آزادانديش جلوهگر گردد.براي مشخص شدن چگونگي تحريف تاريخ در اين برنامه ناگزير از مرور فرازهاي مهم آن خواهيم بود. بر اين منوال اولين فصل جنبش مشروطه است كه به حق به عنوان درآمد انقلاب اسلامي خوانده ميشود. 1- نهضت مشروطه آنچه در تجربه آموزي از اين قيام، ميتواند براي ملت ايران حائز اهميت باشد، شناسايي دقيق عوامل گرد آمده در كنار هم براي ايجاد انسجام ملي است زيرا همين انسجام توانست براي اولين بار در تاريخ اين سرزمين مطالبات مردم را در ارتباط با قانونمند كردن قدرت و به تبع آن محدود كردن شاه و دولهها، تحقق بخشد. به عبارت ديگر يكپارچگي ملت توانست حركت در مسير اجراي عدالت را به عنوان اولين خواسته مردم در اين نهضت، از طريق برخورداري كشور از قانون، ممكن سازد. در اين جنبش عدالتطلبانه علماي بزرگ ايران پيشتاز بودند و نقش اصلي را (به دليل اعتماد مردم به آنان) در ايجاد انسجام ايفا نمودند. دومين عامل انسجام را بايد اعتقادات مردم عنوان كرد زيرا آنان از مفهوم عدالت در باورهاي ديني خويش، درك روشني داشتند. لذا از آنجا كه شعار محوري براي تودههاي حامي نهضت شفاف بود، براي نيل به اين خواسته از هيچ كوششي دريغ نميورزيدند. همچنين مردم و رهبران نهضت (اعم از روشنفكران و روحانيون) استبداد و استعمار را دشمن ترقي و رشد كشور ميديدند و به ويژه نسبت به قدرتهاي بيگانه و اهداف سلطهطلبانه آنها حساس بودند و اين حساسيت را در جريان مقابله با قراردادهاي رويتر و رژي به خوبي به نمايش گذاشتند. به ويژه اينكه براساس آموزههاي صريح قرآني هر نوع سلطه كفار بر مسلمانان به شدت منفور بود. اين شاخص دقيق در دشمنشناسي بر اساس اعتقادات ميتوانست حتي براي تودههاي مردم كه از سواد چنداني برخوردار نبودند تعيين كننده باشد. دكتر كريم سنجابي در اين زمينه در مصاحبه خود با بيبيسي معترف است: «مردم ايران از بيش از صدسال، در واقع روشنفكر ايران و ايران مداران، خواهان استقلال ايران در يك مبارزه پيگيري عليه زورگويي خارجي هستند... نهضت مشروطيت يك نهضت ضداستبدادي بود. درست است ضد شاه بود، ولي واقعاً در بطن عمل يك نهضت ضداستعماري است.» (ص36)اما چه عواملي در داخل و خارج كشور دستاندركار دور شدن چنين نهضتي از اهدافش شدند و نقش انگليس در اين ميان چه بود؟اولين تمهيد لندن براي تضعيف نهضت مشروطه را بايد ايجاد اختلاف در صفوف رهبران نهضت داشت. اين اختلاف به كمك شبكه فراماسوني وابسته به انگليس كه تنها تشكيلات منسجم مخفي بود ابتدا بر سر مواضع ضداستعماري بروز كرد. در حاليكه مردم و علماي تهران، با حضور شيخ فضلالله نوري كه از عالمان بزرگ ايران بود در حرم حضرت معصومه در قم متحصن شده بودند (كه بر آن مهاجرت كبري نام نهادند) در تهران از يك سو امينالدوله فراماسون (وابسته به لژ انگليس) در جبهه استبداد و از سوي ديگر تقيزاده همتاي وي در لژ فراماسونري، در جبهه مشروطهخواهان، به نوعي زمينه را فراهم ساختند تا جماعتي از مردم و بازاريان براي گريز از گزند استبداد به سفارت انگليس پناه ببرند. چنين حركتي كه در مباينت كامل با اهداف مشروطه بود و با جنبش تنباكو عليه انگليس كه به اعتقاد همگان بايد آن را نقطه آغاز مشروطه دانست، در تعارض قرار داشت منشاء اختلافات مهمي در نهضت گرديد و بعدها به ويژه شيخ فضلالله را متوجه عقبه اين خط انحرافي كرد و موجب شد كه به شدت در برابر آن موضع بگيرد. به اين ترتيب شبكه پنهان فراماسونري وابسته به انگليس توانست اولين شكاف را در پيكر نهضت ايجاد كند. شيخ فضلالله نه تنها نتوانست اين نگراني به حق خود را براي تودههاي مردم و حتي روشنفكران مستقل و غير وابسته تبيين كند بلكه با برخي عقبنشينيهاي آشكار از نهضتي كه خود در ايجاد آن سهم مؤثري داشت، زمينه اتهام زنيهاي رسانههايي كه توسط فراماسونها اداره ميشد را فراهم ساخت؛ همان اتهامي كه گوينده بيبيسي نيز در برنامه «داستان انقلاب» تكرار ميكند: «با شكست محمدعلي شاه مشروطه خواهان به تصفيه حساب با طرفداران استبداد پرداختند. شايد مهمترين قرباني، شيخ فضلالله نوري بود. شيخ چون نيات مشروطهخواهان را خلاف شرع ميديد، به جرگه مستبدان پيوسته بود.» (ص50) در حاليكه شيخ زماني از نهضت فاصله گرفت كه متوجه شد در آينده نزديك قرار است استبداد و استعمار مشتركاً بر كشور حاكميت يابند. وي اين مسئله را خروج ملت از چاله و افتادن در چاه ميديد لذا توقف در شرايط موجود را مرجح پنداشت. هرچند اين تنها گزينه در پيش روي فردي كه خطر نفوذ عوامل بيگانه به درون نهضت را درك كرده، نبود اما ظاهراً شيخ نتوانسته بود با ماندن در جايگاه رهبري نهضت بهترين گزينه يعني آگاه ساختن تودهها و روشنفكران مستقل را برگزيند. حتي فريدون آدميت نيز به اين مسئله اذعان دارد كه روحانيون به شدت نسبت به سلطه بيگانه حساس بودند در حاليكه عناصر مرتبط با انگليس بحثهاي نظري وارداتي را پي ميگرفتهاند: «يكي از ناظران خارجي كه محيط سياسي زمان را وصف ميكند از دو جريان متمايز و مخالف سخن ميراند. مينويسد: از يك سو طرفداران ملكمخان كه شريك عقايد ليبرال و اصلاحگرانه او هستند ميكوشند... فكر قدرت دموكراتي را در ذهن مردم تلقين نمايند. از سوي ديگر ملايان متعصب همه جا عليه تسليم مسلمانان به كفار وعظ ميكنند.» (فريدون آدميت، ايدئولوژي نهضت مشروطيت ايران، ص28)آقاي نراقي مشاور خانم فرح ديبا در مصاحبه خود با بيبيسي اختلاف را به گونهاي ديگر ترسيم ميكند: «به خاطر آن سابقه ديني و اجتماعي ايران، جريان عدالت و قانون مهم بود، نه آزادي و آزادي فردي به معنايي كه در فرنگستون (فرنگستان اروپاي آن روز) مصطلح است... مهمترين نشانه اختلافنظر، شايد همين بود كه چه نامي بر نهضت گذاشت. متشرعين خواهان مشروعه بودند و متجددين خواهان مشروطه». (صص8-47) اما بايد گفت اين جنگ لفظي ظاهري بيش نبود. عناصر وابسته به فراماسونري انگليس توانستند با چنين مجادلههايي مردم را سردرگم كرده و آنان را به تدريج با نهضت بيگانه كنند. استفاده از تعابير وارداتي بيشتر موجب اين ميشد كه شفافيتهاي اوليه جاي خود را به ابهامات بدهد و اين چيزي بود كه بسياري از وابستگان به بيگانه به آن دلبسته بودند.در اين اختلافافكنيها چهره انگليس چندان آشكار نبود اما در جريان مشروطه دوم پس از اينكه قواي مشروطهخواه از تبريز بعد از فائق آمدن بر قواي دولتي قصد عزيمت به تهران را داشتند انگليسيها براي جلوگيري از تكرار مشروطه اول به سرعت وابستگان خود را در مناطق مختلف كشور بسيج كردند تا آنان پيش از ورود قواي تبريز، تهران را تسخير نمايند. بدين منظور سپهدار تنكابني كه خود در سركوب مشروطهخواهان واقعي جد و جهد بسيار كرده و جنايات زيادي را مرتكب شده بود، چهره مشروطهخواهي به خود گرفت و راهي تهران شد. همچنين سردار اسعد بختياري كه علاوه فراماسون بودن قبلاً از ملتزمان ركاب شاه محسوب ميشد نيز بعد از هماهنگي با شيخ خزعل عامل شناخته شده انگليس در جنوب، راه تهران را در پيش گرفت و...از سوي ديگر روسها بنا به خواست لندن براي اينكه نيروهاي رزمنده به رهبري ستارخان و باقرخان نتوانند به تهران عزيمت نمايند با سپاهياني به تبريز حمله برده و شهر را به اشغال خود درآوردند. در نامهاي كه به امضاي مشترك كنسول انگليس و روس رسيد، رسماً اعلام شده است: «براي حفظ اصول انساني و نوع پروري و مقابله با شرارت قواي دولتي، توافق كردهاند كه قواي روسي وارد شهر شده و به محض باز شدن راههاي حصول امنيت، بدون قيد و شرط شهر را ترك خواهند كرد.» (تاريخ انقلاب مشروطيت، دكتر مهدي ملكزاده، ج5-4، ص1132) اين اشغال در حالي صورت گرفت كه قواي مشروطهخواه نيروهاي دولتي را شكست داده بودند و هيچگونه تهديدي از جانب آنها متصور نبود اما متوقف كردن ستارخان در تبريز اين فرصت را به انگليس داد تا به كمك فراماسونهاي وابسته به خود اولين دولت مشروطه را شكل دهد. بعد از تشكيل چنين دولتي در حاليكه چهرههاي وابسته به بيگانه در صفوف مستبدين همچون عينالدوله با عناصر وابسته نفوذ داده شده در نهضت مشروطه آشكارا در كنار هم قرار گرفتند، شخصيتهاي برجستهاي چون شيخفضلالله نوري را كه به مقابله با سلطه انگليس برخاسته بود، در دادگاهي به رياست يك روحاني فراماسون (شيخ ابراهيم زنجاني عضو لژ بيداري و آدميت) به اعدام محكوم كردند. از سوي ديگر در جريان خلع سلاح مجاهدين، ابتدا ستارخان را هدف گلوله قرار دادند و سپس به دليل عدم رسيدگي، وي را نيز به شهادت رساندند.در به انحراف كشاندن مشروطه، تشكيلات فراموشخانه وابسته به لژهاي انگليسي با عضوگيري از ميان روشنفكران، اعيان و اشراف، رجال سياسي و بعضاً روحانيون رفاه طلب نقش تعيين كنندهاي ايفا كرد. با آغاز جنگ جهاني اول و امضاء قرارداد 1919 (م) توسط وثوقالدوله كه عملاً كشور را به انگليس واگذار ميكرد ايران در آستانه تغييراتي قرار گرفت كه حتي نشاني از مشروطه منحرف شده نيز نبايد باقي ميماند. سرانجام كودتاي 1299 رضاخان عليه احمدشاه زمينه اين امر را فراهم ساخت كه عناصر باقي مانده مجاهد و استقلالطلب نيز از دم تيغ بگذرند و پوسته ظاهري مشروطه نيز دريده شود. آقاي بهنود در اين زمينه اينگونه روايت ميكند: «چند روز بعد انفجار نارنجكي در كاخ و نزديك اتاق خواب شاه، به او هم پيام را منتقل كرد. احمدشاه هم حكم نخستوزيري رضاخان را صادر كرد و خود به فرنگ رفت. مدرس تنها ماند. با فعال شدن سرپرسي لورن، يكي يكي كساني كه در دو سال گذشته، به بريتانيا خيانت كرده بودند، به دست رضاخان زده ميشدند.» (اين سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، چاپ چهارم، سال 75، ص168) به اين ترتيب دولت لندن هرچه را نتوانسته بود در دوره قاجار بدست آورد با روي كار آوردن رضاخان در ايران كسب كرد.2- كودتاي 1299 و تشكيل استبداد رضاخاني:بيبيسي در «داستان انقلاب» ميكوشد استبداد رضاخاني را بيارتباط با انگليس جلوهگر سازد و مخالفت علما با او را در وادي ديگري جز وابستگي وي به بيگانه قلمداد نمايد: «گوينده: مقاومت علما در برابر رضاشاه بر شدت عمل رضاشاه افزود. رضاشاه در ايران نويني كه ميخواست بسازد، به تشويق مشاورانش، از طرفي از «ايران باستان» و از طرفي از غرب الهام ميگرفت.» (ص68)در اين زمينه بايد گفت يكي از خيانتهاي پاك نشدني انگليس از تاريخ، تحميل فردي چون رضاخان به ملت ايران بود. البته لندن به زعم خود در آن زمان ترفندي به كار بست تا خود را از اين بدنامي برهاند و آن انتخاب فرد مورد نظر خويش از ميان نيروهاي قزاق بود. در حاليكه انگليس نيروهاي نظامي پرورش داده خود را تحت عنوان پليس جنوب در اختيار داشت اما به جستجو در ميان نيروهاي پرورش يافته توسط پرداخته و پس از يافتن فردي با ويژگيهاي دلخواه خود، به سرعت وي را رشد داد: «دو سه باري مشمول عنايات فرمانفرما والي كرمانشاه قرار گرفته بود... اما قمهكشي، قمار هر شبه و بدمستي از سرش دور نشد... تابستان همان سال در ركاب فرمانفرما به تهران رفت و در بازگشت دستور يافت كه زير نظر افسران روس كار با شصت تير بياموزد. لقب تازهاي به جاي «رضا قزاق» در انتظارش بود «رضا شصت تير». در اين زمان به امر فرمانفرما، فطنالدوله پيشكار شاهزاده، اتاقي در كنار هشتي خانه خود به او داده بود و هر شب سيني عرق و وافور او را مهيا ميكردند.» (اين سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، چاپ چهارم، سال 75، ص14)انتخاب فردي با چنين خصوصيات به عنوان پادشاه ايران، بالاترين تحقير بر يك ملت بافرهنگ بود. انگليسيها اگر براي دستيابي به بالاترين حد از مطلوبهاي خود در ايران بدين ميزان طمع نميوزيدند، ميتوانستند افراد وابستهاي همچون سيدضياء را به قدرت رسانند كه داراي تحصيلاتي بودند و براي خود شأني داشتند. اما به دنبال فردي رفتند كه هيچگونه منزلتي نداشت و تبعاً كاملاً تابع بود: «نراقي: اين شكي نيست كه انگليسيها آوردنش. خيلي هم مرعوب انگليسها بود، ولي در عين حال شايد خيلي هم نميخواست كه هميشه اين حالت را نگه دارد... دلش ميخواست مستقل باشد، منتهي اينقدر آلودگي داشت كه نميتوانست.» (ص75)انگليس از طريق چنين گزينهاي توانست با عواملي كه در نهضت مشروطه به عنوان مانع سلطه خويش يافته بود، مقابله كند. از اينرو بعد از روي كار آمدن رضاخان برخوردهاي گسترده و خشونت باري با فرهنگ اسلامي آغاز شد. حتي سنتها و آداب و پوشاك مردم نيز از اين قلع و قمع فرهنگي مصون نماندند: «آژانها كه خود زن و دخترهايشان را در خانه پنهان كرده بودند، در خيابان چادر زنها را ميكشيدند و همزمان كلاه از سر مردان برداشته ميشد و تنها كلاه شاپو مجاز بود، سرداريها را قيچي ميكردند. عبا و عمامه كه به كلي ممنوع شد... مدرس، در زندان خواف وقتي حكايت را شنيد به خنده گفت: بعد از املاك مردم، نوبت ناموس مردم شده است.» (اين سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، چاپ چهارم، سال 75، صص7-275) به اين ترتيب به سخيفترين شكل ممكن مردم و سنتهاي آنان تحقير شده، علاوه بر تعدي به پوشش بانوان، لباس سنتي مردان نيز در انظار عمومي قيچي ميشد. تصاويري كه از نهضت مشروطه در دست است به خوبي شاخص بودن پوشش مردان ايراني از ساير ملتها را روشن ميسازد اما اين هويت ديري نپائيد كه توسط انگليسيها به زير چكمه يك قزاق برده شد. در اوج چنين اختناق و خفقاني كه كمترين ناهماهنگي با سياستهاي انگليس حتي در ميان وابستگان و نزديكان رضاخان تحمل نميشد، مبارزات روحانيون آگاه و مبارز به رهبري سيدحسن مدرس با ديكتاتوري رضاخان لحظهاي متوقف نشد. اما در برنامه «داستان انقلاب» هيچگونه اشارهاي به حيات سياسي اين بزرگمرد نميشود: «گوينده: اما خشونت رضاشاه فقط شامل حال مسئولان و ماموران نبود، بسياري از روشنفكران و مليون نيز كه با رضاشاه اختلاف عقيده داشتند، به گفته فريدون كشاورز، قرباني خشونت او شدند. كشاورز: فرخي را در تهران زندان كردند، براي اينكه مخالف سلطنت رضاشاه بود، بعد دستور رسيد كه خفهاش كنند. دو سه نفر بالش گذاشتند روي صورتش نشستند روي بالش تا خفه شد. كشتند بدبخت را، عشقي را كشتند، داور را مجبور كرد به اينكه ترياك بخورد، خودكشي بكند، صولتالدوله قشقايي را كشت، سردار اسعد بختياري را كشت، تيمورتاش را كشت... من نميخواهم بگويم خوب بودند يا بد، ولي قانون بايد در مملكت حكمفرما باشد. خوب، عده زيادي را كشت.» (صص2-71)اما در مورد جايگاه قانون و قانونگذاري در كشور نيز بايد گفت انگليسيها از طريق رضاخان به نوعي عمل نمودند كه اثري از دستآوردهاي مردم در جريان نهضت مشروطه باقي نماند. حتي آثاري كه به تطهير منتخب لندن براي ايران اهتمام ورزيدهاند نيز نتوانستهاند تعطيلي روح مشروطه را در اين دوران كتمان كنند: «در انتخابات دوره ششم شروع به مداخله به نفع كساني كرد كه بدون هيچ غر و لند در پي او ميرفتند. تا به دوره هفتم رسيد مجلس آلت فعل كامل او شده بود و احدي با ديد او و نقشههاي او براي نوسازي كشور و ايجاد دولتي غيرمذهبي جرأت مخالفت نداشت.» (ايران، برآمدن رضاخان، برافتاد قاجار و نقش انگليسيها، سيروس غني، ترجمه حسن كامشاد، انتشارات نيلوفر، چاپ سوم، سال 80، ص421) البته همين نويسنده كه مبارزات نيروهاي طرفدار استقلال كشور را با عامل بيگانه «مخالفت با برنامه نوسازي كشور توسط رضاخان» نام مينهد در فرازي ديگر معترف است استبداد هيچگونه توانمندي و لياقتي ولو در اطرافيان خودش را تحمل نمينمود: «از حدود سال 1311 تا كنارهگيري از سلطنت در شهريور 1320 خودكامهتر شد و حالت مطلقانديشياش بيشتر بروز كرد. ديكتاتوري به تمام معنا شد... تيمورتاش را در مهرماه 1312 در زندان كشتند. فيروز هم به اتهامات ساختگي مشابهي در ارديبهشت 1309 مجرم شناخته شده بود و در ديماه 1316 در زندان به قتل رسيد. با خودكشي داور در بهمن 1315 گروه كوچكي كه در موفقيتهاي سالهاي نخست سلطنت رضاشاه بسيار دخيل بودند همه از ميان رفتند و ايران از پوياترين چهرههاي سياسي خود محروم شد... وزيران آلت اراده او شدند و هيچ كدام جرأت نداشتند صدا برآورند يا ابراز عقيدهاي بكنند.» (همان، ص423) البته در همين دوران كه به اذعان همگان استبداد ريشه هر استعداد و توانمندي را ميسوزانيد، انگليس بيشترين بهره را از شرايط جديد ايران ميبرد. مفاد قرارداد 1919 كه احمد شاه حاضر به امضاء آن نشده و با مبارزات پيگير مدرس ملغي گرديده بود تماماً به اجرا درآمد. قرارداد خفت بار دارسي مجدداً با شرايط بهتري براي انگليسيها تمديد شد: «رضاشاه در سال 1312 ناگهان تصميم گرفت كه قرارداد امتياز نفت را، كه در سال 1901 بين دولت بين دولت ناصرالدين شاه قاجار و ويليام دارسي انگليسي بسته شده بود، فسخ كند... سپس به دستور رضاشاه تقيزاده قرراداد جديدي با شركت نفت ايران و انگليس امضاء كرد، و به موجب آن همان امتياز براي مدت 32 سال ديگر تجديد شد و اين قرارداد به تصويب مجلس شوراي ملي هم رسيد، در صورتي كه قرارداد سابق به تصويب مجلس نرسيده بود. گذشته از اين، طبق قرارداد سابق، در انقضاي مدت امتيازنامه تمام دستگاههاي حفرچاه بلاعوض به مالكيت ايران درميآمد و حال آنكه در قرارداد جديد اين ماده حذف شد.» (خاطرات ابوالحسن ابتهاج، چاپ لندن، انتشارات پاكاپرينت، 1991، ص234)به اين ترتيب با تمديد قرارداد دارسي به صورتي به مراتب تحقيركنندهتر، به اكمل وجه زمينه چپاول گستردهتر نفت ايران توسط انگليس فراهم شد. عليالقاعده اين وجه ديكتاتوري رضاخان براي به قدرت رسانندگان وي بسيار شيرين و پرمنفعت بود. به طور قطع اين منافع حداكثري براي لندن صرفاً در پناه حاكميت ديكتاتوري تامين ميشد. حتي عناصر وابستهاي چون سيدضياء حاضر نبودند تا به اين حد خود را عامل فرمانبر و بيشأن و منزلت سازند.3- جنگ جهاني دوم و خارج ساختن رضاخان از ايرانآخرين خدمت رضاخان به انگليس را بايد تسليم كامل كشور به قواي متجاوز متفقين دانست. آنچه در جريان ورود قواي بيگانه به ايران در سوم شهريور 1320 رخ داد از برگهاي تاريك تاريخ كشور به حساب ميآيد: «ارتشبد جم: من خاطرم هست موقعي كه شهريور 1320 شد من خودم فرمانده گردان شده بودم، فرماندهي هزارنفر سرباز را داشتم. وقتي ما سنگر كنديم و منتظر بوديم بعد از اينكه دستور دادند كه برگرديد، بياييد به سرباز خانه وقتي به سربازها گفتيم بياييد برويد آن وقت سربازها ميگفتند ما برنميگرديم، ما همين جا ميمانيم، ما را همين جا بكشند. سربازها روحيهشون اين بود و تمام افسرها وقتي بشون ميگفتند برويم ميگفتند ما نميرويم تا اينكه من رفتم بشون گفتم كه بالاخره دستور اين است، صلاح مملكت ايجاب ميكند، اين كار را كه شما ميكنيد بدتر است، به ضرر مملكت تمام ميشود.» (صص80-79)همچنين در چارچوب مصاحبههاي بيبيسي عامل تحميل اين حقارت مشخص ميشود: «فاطمي: با آغاز جنگ جهاني دوم، دولت ايران اعلام بيطرفي كرد... ولي متاسفانه روز سوم شهريور بدون اطلاع يك مرتبه ساعت 4 صبح قشون روس و ارتش انگلستان وارد ايران شد. در آن موقع رضاشاه كه در اوج قدرت بود و مدت بيست سال تنها فرد و كسي بود كه بر كشور ايران حكومت كرده بود، يك مرتبه از خود ضعف و ناتواني نشان داد. به طوري كه سه مرتبه خيال داشت از تهران فرار بكند.» (ص76)شريفامامي نيز ماجراي يكي از فرارهاي رضاخان را اينگونه توصيف ميكند: «روزي موقع خروج ديدم كه سرگرد لئالي، معاون پليس راه آهن، در ايستگاه راهآهن يك گوشي تلفن به دست راست و گوشي تلفن ديگر را به دست چپ گرفته و مطالبي را (كه) از يك طرف شنيد به طرف ديگر بازگو ميكند. چند دقيقه ايستادم. ديدم ميگويد كه روسها از قزوين به سمت تهران حركت كردهاند و ايستگاه بعد نيز مطلب را تأييد كرده و بدون (تحقيق) موضوع را به رئيس شهرباني با تلفن اطلاع ميدهد و او موضوع را به هيئت وزيران و از آنجا به دربار و به اعيحضرت خبر ميدهند كه روسها به سمت تهران سرازير شدهاند. ايشان (رضاشاه) دستور ميدهند كه فوراً اتومبيلها را آماده كنند كه به طرف اصفهان حركت كنند... زودتر رفتم به منزل. ولي از آنجا به راهآهن تلفن كرده و خط قزوين را گرفتم. پس از بررسي و پرسش از ايستگاهها، معلوم شد چند كاميون عمله كه بيلهاي خود را در دست داشتند به طرف تهران ميآمدهاند و چون هوا تاريك بود، نميشد درست تشخيص دهند. تصور كردهاند كه قواي شوروي است كه به طرف تهران ميآيد. لذا بلافاصله مطلب را به اعليحضرت گزارش (دادم تا) از حركت خودداري ميشود.(خاطرات جعفر شريفامامي، سخن، چاپ اول، 1380، صص52ـ53) با چنين ترس و وحشتي از شرايط پيش آمده، ميتوان پي برد كه انگليسيها چه خدمتي به رضاخان نمودند كه وي را به سلامت از ايران خارج كردند. در واقع بايد گفت به پاس خدمات بيشماري كه پهلوي اول به لندن عرضه كرده بود، وي را تحتالحفظ از ايران خارج كردند تا هم از خشم مردم به دور ماند و هم از گزند روسها. براي انگليسيها مسلم بود كه در شرايط جديد ادامه تحميل رضاخان بر مردم ايران نه ممكن است و نه ميتواند به صلاح مصالح منطقهاي آنها باشد. براي روشن شدن جو عمومي جامعه ايران در آن برهه مناسب است در نظرات كسي كه به شدت به تطهير رضاخان پرداخته، تأمل كنيم: «شايد رضاشاه در تاريخ همه كشورها و در بين همه رهبران و سلاطين، تنها شاهي بوده باشد كه هم از سوي عوامل ارتجاع در مظان اتهام بوده، هم از سوي روشنفكران و چپگرايان، تبليغات عليه او و به تعبير امروز ترور شخصيت او چنان دامنه پيدا كرده و مورد قبول هم افتاده بود كه در سالهاي بعد از سقوط او، اهل قلم و سياست، احمدشاه زنباره و بياطلاع از امور مملكت داري را شاه دمكرات و مدرس طرفدار سلسله قاجار را، با تز حكومت اسلامي، قهرمان آزادي معرفي ميكردند و رضاشاه را دست نشانده و عامل بيگانه، و عجباً كه نوشتههاتي اين چنين در بين اصحاب كتاب مثل ورق زر دست به دست ميگشت...» (داوري، خاطرات سرتيپ منوچهر هاشمي، انتشارات ارس، لندن، 1373، ص85) اين عضو بلندپايه ساواك بخوبي در حد انفجار قرار گرفتن جامعه ايران در سال 1320 را ترسيم ميكند هرچند به دليل ارادت ويژه به قلدري همسنخ خويش، رضاخان را كه در زمان بر قدرت نشانده شدن حتي خواندن و نوشتن نميدانست بر احمدشاه كه حاضر نميشد زير بار بسياري از خواستهها و منويات انگليس برود و به همين دليل عليه وي كودتا تدارك ديده شد، ارجح ميپندارد. به اين ترتيب ميتوان به سهولت پيشبيني كرد كه در صورت فراري ندادن رضاخان به دنبال ورود نيروهاي شوروي به تهران و برچيده شدن بساط ديكتاتوري، مردم به چيزي كمتر از محاكمه و مجازات وي رضايت نميدادند و در صورت تحقق اين خواسته به هيچ وجه تداوم سلطنت در خانواده پهلوي ممكن نبود. لذا انگليسيها خدمتي از اين بالاتر نميتوانستند به رضاخان انجام دهند كه وي را به سلامت از ايران خارج سازند. مردم ايران پهلوي اول را به دليل پياده كردن برنامههاي بيگانگان- آنهم به خشنترين و سبوعانهترين وجه ممكن- هرگز نميبخشيدند. علاوه بر اين برخلاف آنچه در برنامه داستان انقلاب ادعا ميشود كه انگليسيها قصد به قدرت رساندن محمدرضا را نداشتند بلكه فروغي خودسرانه!؟ به چنين اقدامي مبادرت كرد و چنين فرد مطيع فاقد لياقتي را براي ادامه راه پدرش به قدرت رساند: «گوينده: رضاشاه رفته بود اما پيش از رفتن مطمئن شد كه سلطنت در خاندان او باقي خواهد ماند و به گفته دكتر سيفپور فاطمي، كسي كه سلطنت را به محمدرضا شاه داد نخستوزير وقت محمدعلي فروغي بود. فاطمي: به طوري كه اسناد سياسي وزارتخارجه نشان ميدهد انگليسيها در آن وقت علاقه داشتند كه ديگر فاميل پهلوي به درد ايران نميخورد... انگليسيها هم به فروغي پيشنهاد ميكنند... ولي وقتي كه مرحوم فروغي در مجلس استعفاء نامه رضاشاه را خواند ديگه فرصت به مجلسيها نداد، گفت بله، خوشبختم كه اگرچه اعليحضرت استعفا دادهاند فرزند لايق ايشان وليعهد هم از امروز براي سلطنت ايران اعلام ميكنيم...» (ص82)ابوالحسن ابتهاج در اين زمينه ميگويد: «من آن وقت اطلاع نداشتم كه بعد از رفتن رضاشاه و وقتي متفقين ايران را اشغال كردند انگليسها به شاه جديد گفته بودند كه به چند شرط سلطنت او را به رسميت خواهند شناخت و شاه نيز تعهد كرده بود تمام شرايط آنها را اجرا كند.»(خاطرات ابوالحسن ابتهاج، به كوشش عليرضا عروضي، انتشارات پاكاپرينت، لندن، 1991، ص88) مهمترين شرط انگليس كه رئيس سازمان برنامه و بودجه به آن اشاره ميكند اجراي كليه اصلاحات در ايران به تشخيص انگليس بود.با وجود مستندات فراواني از اين قبيل كه بيبيسي نيز تلويحاً به آن اشاره دارد مبني بر اطمينان رضاخان از باقي ماندن سلطنت در خاندان او، طرح اين ادعا كه فروغي خودسرانه محمدرضا پهلوي را در مجلس به عنوان پادشاه معرفي ميكند چندان نتيجهبخش نخواهد بود. اولاً با شناخت محمدعلي فروغي كه از جمله فراماسونهاي برجسته وابسته به انگليس بود اين امكان كاملاً منتفي است كه در چنين امر مهمي وي خارج از اراده لندن عمل كند. ثانياً آيا ميتوان پذيرفت كه رضاخان بر اساس وعده افرادي چون فروغي مطمئن ميشود كه سلطنت در خانواده وي باقي خواهد ماند؟ چنين امري غيرممكن است زيرا فراماسونها تابع تشكيلات مركزي خود بودند و در چنين عرصههاي خطيري هرگز نميتوانستند براساس سلائق خود عمل كنند. بنابراين رضاخان ميبايست اطمينان خاطر خود را ميبايست مستقيماً از انگليسيها اخذ كرده باشد و نه از ديگر ايادي وابسته به آنها.انگليسيها بعد از انتقال رضاخان از ايران براي كاستن از جو التهاب جامعه اجازه دادند شكاياتي عليه وي در دادگاهها مطرح شود اما محاكمه عوامل رضاخان و رسيدگي به شكايات بيشمار اقشار مختلف مردم در مورد غصب املاكشان چندان دوام نيافت و به سرعت جمع شد. جم در اين باره به بيبيسي ميگويد:«... رئيس مملكت، حافظ منافع ملتش بايد باشد، نه اينكه خودش رقيب باشد، بخواهد اينها را براي خودش، ملتش را لخت كند. من اين را هيچ وقت، نه آن وقت تأييد ميكردم، نه حالا. ولي خوب، ميشنيدم كه ايشان ميگفتند: من اينجاها را مثلاً، اين املاك را آباد بكنم، تا مدل بشود براي ديگران. اين را من شنيده بودم. ولي باز اين مجوزي نيست كه آدم املاك مردم را به زور بگيرد. ولي اين را هم بايد بگويم كه تمام اين املاك و اينها همه را هم، بدون هيچ تأسف گذاشتند و رفتند.»(ص72) البته انگليسيها بعد از فراهم كردن زمينه تخليه خشم و عصيان مردم تمهيدي انديشيدند كه اين اموال تماماً در خانواده پهلوي باقي بماند و بدين طريق آنها را نيز با آلودگيهاي مشابهي به عناصري تابع تبديل كردند. احسان نراقي مشاور خانم فرح ديبا در توجيه اين سياست در مصاحبه با بيبيسي ميگويد: «وقتي رضاشاه از كشور خارج شد در شهريور 20 تمام دارائيش را به صورت هبه واگذار كرد به محمدرضا شاه و بعد او را بهش تكليف كرد كه ديگه اداره خانواده و زنها و فرزندان به عهده او باشد. خوب بنابراين حالا آن موقع اوايل البته محمدرضا شاه آدم خيلي دست و دل بازي بود و عطيه ملوكانه تشكيل شده بود... اين بود كه به خانوادهاش كمتر ميرسيد خانواده خوب يواش يواش شروع كردند يك عدهاي اطراف اينها را گرفتند و اشخاص استفادهجو كه بياييم در كارهاي مختلف شريك بشويم و اينها، خوب شاه هم بدش نميآمد ميگفت خوب بروند به اين ترتيب يك عايدي داشته باشند... در ضمن اينكه شاه نسبت به وضع سياسي برادر، خواهرهاش نگران بود براي اينكه رفع اين نگراني بشود ترجيح داد كه اينها مشغول كارهاي مالي باشند.»(ص188)هرچند مشاور خانم ديبا با هدف توجيه فساد اقتصادي شديد پهلويها اينگونه صغرا و كبرا چيني ميكند اما در عين حال به اين واقعيت اعتراف دارد كه آلودگيهاي اقتصادي در واقع فرد را مطيع و بياراده ميسازد كما اينكه انگليسيها نيز همين نسخه را براي پهلوي اول و دوم پيچيدند و آن دو را كاملاً فرمانبر ساختند.4- نهضت ملي شدن صنعت نفت:از شهريور 20 تا آغاز نهضت ملي شدن صنعت نفت، سياست انگليس بر آن بود تا دولتي قوي در ايران به روي كار نيايد. به همين دليل در طول يازده سال 19 كابينه طلوع و غروب كردند. همچنين ديكتاتوري متمركز كه موجب گسترش اعتراضات شده بود به گروههاي سركوب جزء تبديل شد، برادران رشيديان گروهي را براي مقابله با اقدامات ضدانگليسي تدارك ديده بودند، اشرف دار و دستهاي داشت و نيز دربار و محمدرضا هم دار و دستهاي از چاقوكشان را به خدمت گرفته بودند. براي نمونه شعبان جعفري در خاطرات خود در اين زمينه ميگويد: «بعد غروب شد. اونوقت بچهها روزنامه اطلاعات يا كيهان آوردند. ديدم با خط درشت اون بالا نوشته كه شعبان بيمخ ديشب تماشاخونه فردوسي رو بهم زده [عبدالحسين] نوشين و [عبدالكريم] عموئيام داشتن اونجا نمايش «مردم» را ميدادن. منم اصلاً روحم اطلاع نداشت كه اين نمايش عليه شاهه.» (خاطرات شعبان جعفري، به كوشش هما سرشار، نشر آبي، سال 81، صص8-57)در چنين فضايي كه تهديد و ارعاب عوامل انگليسي مانع از هرگونه اقدامي در جهت حفظ مصالح ملي ميشد، تنها جرياني كه توانست با برخورداري از پشتوانه مردمي استبداد حاكم شده بر كشور توسط اين گروهها را خنثي كند، گروه فدائيان اسلام بود. اين گروه عليرغم برخي ضعفها توانست ابتدا هژير را كه به عنوان يك عنصر قدرتمند وابسته به انگليس سد راه ورود عناصر مستقل به مجلس شده بود، از ميان بردارد: «سنجابي: روزي كه ما به كلي مأيوس بوديم و منزل آقاي دكتر مصدق بوديم ناگهان خبر آوردند عبدالحسين هژير كشته شد. همين كه هژير كشته شد و ننگ اين تعويض آراء كاملاً آشكار بود، اون انتخابات باطل شد. انتخابات مجدد صورت گرفت كه در اين انتخابات در شهر تهران هشت نفر از مليون با مصدق انتخاب شدند، كاشاني و مكي و بقايي و عبدالقدير آزاد و شايگان و نريمان و اينها...»(ص101)بيبيسي در اين بخش نه از ماهيت هژير سخني به ميان ميآورد و نه از گروهي كه اين عنصر سد راه برگزاري انتخابات آزاد را از ميان برداشت در حاليكه به اذعان دكتر سنجابي با وجود چنين مجري قدرتمندي كه مانع جدي شكلگيري مشاركت مردم در اراده امور جامعه بود امكان راهيابي افراد غيروابسته به مجلس نبود. بنابراين سياست ضدمردمي انگليس را در اين ايام به خوبي ميتوانيم از نوع عملكرد افراد شاخص وابسته به اين كشور دريابيم. همچنين است مخالفت قلدر مآبانه رزمآرا - به عنوان ديگر مهره قدرتمند مرتبط با انگليس- با طرح لايحه ملي شدن صنعت نفت در مجلس. برخورد تهديدآميز وي با نمايندگان و تحقير ملت ايران بدين مضمون كه شما حتي نميتوانيد لولهنگ بسازيد، چگونه مدعي اداره صنعت نفت ميشويد، موجب شد قاطبه نمايندگان مرعوب شده به وي رأي دهند. بايد اذعان داشت رعب و وحشتي كه انگليسيها و عواملشان ايجاد كرده بودند مهمترين عامل پيش برنده سياستهاي آنها بود اما در برنامه «داستان انقلاب» هيچگونه اشارهاي به شرايط اجتماعي و سياسي كه منجر به شكلگيري نهضت جديدي عليه انگليس و سياستهاي تحقيرآميز و ديكتاتور منشانه اين كشور شد، نميشود. همانگونه كه اشاره شد، لندن از يك سو با تطميع و پرداخت رشوههاي كلان به برخي سياستمداران و روشنفكران و از سوي ديگر با بكار گيري حربه تنبيه و گوشمالي از طريق كانونهاي متعدد سركوب، دوران بعد از رضاخان را تا كودتاي 28 مرداد در ايران مديريت كرد. به گواه تاريخ حتي بعد از معدوم شدن هژير اگر ايستادگي فدائيان اسلام در پاي صندوقهاي رأي در برابر دستههاي چاقوكشان عوامل انگليس نبود هرگز اقليت مليون به مجلس راه نمييافت. به عبارت ديگر اگر انگليسيها ديكتاتوري متمركز را حذف كرده بودند اما از طريق ديكتاتوري پنهان و غير آشكار- كه غير مستقيم توسط آنان هدايت ميشد- همان شرايط دوران رضاخان را فراهم ميآوردند. جرياني كه توانست به شبكه سركوب انگليسيها ضربه جبران ناپذيري وارد آورد فدائيان اسلام بود و به همين دليل در اين برنامه مورد سانسور كامل قرار گرفته است در حاليكه حتي به اعتراف كساني كه در تاريخنگاري همت خود را به تخطئه فدائيان اسلام معطوف داشتهاند معترفند بدون اقدامات آنها اصولاً نهضتي تحت عنوان ملي شدن صنعت نفت شكل نميگرفت: «كتمان نيز نميتوان كرد كه بدون فشار انگشت سيدحسين امامي بر ماشه طپانچهاش تاريخ ايران به نحوي ديگر نوشته ميشد و جبهه ملي حضوري در مجلس نمييافت و احتمالاً قرارداد گس-گلشائيان نيز تصويب ميشد.»(نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي، عليرهنما، انتشارات گام نو، سال 84، ص118)بيبيسي حتي مشخص نميسازد كه رزمآرا چگونه از صحنه حذف شد و دومين ضربه غيرقابل جبران به شبكه انگليس در ايران وارد آمد: «بعد از آنكه رزمآرا ترور شد و علا براي چند روزي بر سر كار آمد و علا هم يك مرتبه خودش استعفا داد، در مجلس به دكتر مصدق پيشنهاد داد كه شما دولت تشكيل بدهيد، دكتر مصدق در جواب گفت: من وقتي دولت تشكيل ميدهم كه شما قرارداد نفت را تصويب بكنيد بنابراين اول قرارداد نفت (لايحه طرح ملي شدن نفت) را در مجلس تصويب كردند بعد حكومت دكتر مصدق براي اجراي قرارداد تشكيل شد.»(ص103)البته اين شيوه اعمال سليقه در تاريخنگاري ريشه در مسائل بسياري دارد كه در اين مختصر مجال پرداختن به آن نيست اما حسين علا ناراحتي و خشم شبكه و بيگانه را از ضرباتي كه به آنان وارد ميشود به وضوح منعكس ميسازد: «با درگذشت رزمآرا مهمترين مشغله ذهني سياستمداران و ديپلماتهاي انگليسي، قبولاندن سيدضياء به شاه به عنوان جانشين رزمآرا و سركوب كاشاني و فداييان اسلام بود... كاشاني توسط علاء از فشار دولت انگليس جهت بازداشت فداييان اسلام و محدود كردن فعاليتهاي خودش كاملاً آگاه بود.»(نيروهاي مذهبي بر بستر نهضت ملي، علي رهنما، انتشارات گام نو، سال 84، ص209) به اين ترتيب مشخص ميشود همه كساني كه سد راه انتخابات آزاد و احقاق حقوق پايمال شده ملت بودند كاملاً با هماهنگي لندن عمل ميكردند و هدايت آنان با قدرت پشت پردهاي بود كه ديكتاتوري سياه رضاخان را نيز بر ملت ايران حاكم ساخته بود.در اين بخش از داستان انقلاب همچنين بيبيسي ميكوشد با بزرگنمايي ضعفهاي مصدق به نوعي انگليس را محق جلوهگر سازد: «سِر دنيس رايت سفير انگلستان: ما سعي كرديم كه با دكتر مصدق به توافق برسيم اما اگر تاريخ اين مذاكرات در نيويورك و تهران را بخوانيد ميبينيد كه مصدق مرتباً موضع خود را تغيير ميداد و غيرممكن بود كه بتوان با او به توافقي رسيد. البته مسئلهي غرامت در ميان بود كه ما به هيچ وجه با حق ايران در ملي كردن نفت خود مخالفتي نداشتيم ولي ميگفتيم بايد به ما غرامت منصفانهاي پرداخت شود. اما مصدق زير بار نميرفت.»(ص113)اولاً اگر قرار بر پرداخت غرامت گذاشته ميشد آيا ملت ايران كه سالها نفتشان تقريباً در حد رايگان به غارت برده شده بود ميبايست به لندن غرامت ميپرداخت ميكرد يا آنكه چپاولگران ميبايست به ايرانيان غرامت پرداخت ميكردند؟ ثانياً تعيين اينكه كدام كشور به كشور ديگر ضربه زده و نيز تعيين ميزان خسارات از طريق يك مرجع بينالمللي قابل داوري بود كه در نهايت صورت گرفت و حق به ملت ايران داده شد. ثالثاً به گواه تاريخ، انگليس به طرق مختلف در پي اعمال سلطه خود بر نفت ايران بود و هرگز حاضر نبود حق ايرانيان را در حاكميت بر منابع خويش به رسميت بشناسد. رابعاً در صورت صحت چنين ادعايي، تلاش انگليس براي فراهم آوردن زمينههاي كودتا از همان ابتداي روي كار آمدن دولت مصدق چه معنايي دارد؟ دكتر جواد صدر وزير كشور دوران پهلوي دوم در خاطرات خويش به نكاتي اشاره ميكند كه مؤيد اين واقعيت است كه كودتا از ابتداي بحث ملي شدن صنعت نفت در دستور كار انگليسيها بوده است: «شخصي به نام قزلباش، ميگفتند يك كارگر راهآهن، البته ظاهراً، كه به سپهبد زاهدي نزديك بود و وقت و بيوقت بدون انتظار به ديدن وزير ميرفت. در ارتباط با كارهايش بعداً مراجعاتش به من زيادتر شد و در تابستان 1331 بود كه روزي به ديدارم آمد و گفت آيا موافقت خواهم كرد كه يكي از اعضاي سفارت انگلستان به ديدنم بيايد؟ دليلش را پرسيدم به همان ملاقات موكول كرد... با يك انگليسي ديگر و قزلباش در يك اتومبيل شخصي كهنه وارد منزلم شدند. در آن جلسه صحبتهاي متفرقه راجع به اوضاع زياد شد اما من در انتظار اينكه دريابم علت ملاقاتشان چيست وارد صحبت نشدم... پس از چندي، بار ديگر به تقاضاي آنها توسط قزلباش اين ملاقات به همان صورت تجديد شد. اين دفعه خودمانيتر، صحبت در اوضاع عمومي ايران و امكانات بسيار كم بقاي دولت ايران بود كه يكي از جزئيات آن احتمال عوض شدن دولت مصدق و جايگزين شدن يك دولت اعتدالي بود و اين احتمال را- به نظر ملاقات كننده اصلي من- ميبايست كسي ايجاد كند و آن كس افسر عاليرتبهاي باشد مثل سپهبد زاهدي. اين اظهارات به قدر كافي روشن و اشاره به احتمال يك كودتا آن هم به وسيله سپهبد زاهدي ابهام نداشت... از آن دو نفر شخصي كه بيشتر صحبت ميكرد نامش فال دبير يكم يا دوم سفارت و ديگري توماس ظاهراً وابسته امور كارگري و باطناً چنانكه ميگفتند- نماينده اينتليجنس سرويس بود.»(نگاهي از درون، خاطرات سياسي دكتر جواد صدر، به كوشش مرتضي رسوليپور، نشر علم، سال 81، صص4-283) بر اساس اين روايت دستكم يك سال قبل از كودتا، انگليسيها طرح خود را براي برخي از افراد هم موضع آشكار ساخته بودند. بنابراين ادعاي اين كه انگليس حقوق ايران را به رسميت ميشناخته سخني بياساس بيش نيست. همچنين براي روشن شدن اين امر كه چگونه نفت ايران غارت ميشد و پرداختكننده غرامت بايد كدام كشور باشد ميبايست رشته سخن را به آقاي ابوالحسن ابتهاج سپرد كه مسئوليت امور برنامهريزي كشور را در دوران پهلوي دوم برعهده داشته است: «نكته ديگر كه آن روز به فريزر (رئيس هيئت مديره شركت نفت ايران و انگليس) تذكر دادم اين بود كه عده زيادي از ايرانيان نسبت به حسابهاي شركت نفت ايراد دارند و ميگويند معلوم نيست سهم دولت ايران (كه در آن زمان 20 درصد از منافع خالص بود) بر پايه صحيحي حساب شده باشد و اضافه كردم كه بسيار بجا خواهد بود كه براي رفع اين ايراد و ايجاد اطمينان خاطر در مردم ايران كه در مؤسسه شما شريك هستند، حسابها و دفاتر شركت را در اختيار دولت ايران بگذاريد، او در جواب اين جمله را ادا كرد: مگر از روي نعش من رد شوند.» (خاطرات ابوالحسن ابتهاج، به كوشش عليرضا عروضي، انتشارات پاكاپرينت، لندن، سال 1991، ص174) براساس اين روايت دولت انگليس هرگز به دولت و مسئولان ايران اجازه نميداده تا مطلع شوند اصولاً به چه ميزان نفت استخراج و صادر ميشده تا 20 درصد خود را از ميزان واقعي سود حاصله مطالبه كنند. اين واقعيت تلخ مشخص ميسازد كه زمينه براي غارت منابع نفتي ايران كاملاً فراهم بوده و هيچگونه كنترلي از جانب ملت ايران بر عملكرد انگليسيها اعمال نميشده است. عليالقاعده چنين شرائطي ارزش آن را داشت كه لندن با چنگ و دندان و با توسل به كودتا به حفظ موقعيت خود در ايران بپردازد.بيبيسي مقوله ديگري كه براي توجيه كودتا مطرح ميسازد نگراني از قدرتگيري ماركسيستها در ايران است: «فواد روحاني: در همان سال آخر حكومت دكتر مصدق حقيقتاً آمريكاييها به اين فكر افتاده بودند كه ايران دارد كمونيست ميشود. يعني درست نقشهاي كه انگليسها از يكسال و نيم- اين نقشه را انگليسها- تعقيب كردند با فشار آوردن به دولت آمريكا براي اينكه متوجه يك چنين خطري بشوند.» (ص113)هرچند در ادامه بيبيسي به نقل از آقاي مهندس بازرگان اشارهاي به نقش انگليس در راه اندازي يك جريان چپ افراطي كه بعدها عنوان توده نفتي گرفت، دارد اما اين واقعيت را براي افكار عمومي باز نميكند كه لندن براي ايجاد وحشت در تودههاي مردم ايران به چه پلشتيهايي دست ميزند: «بازرگان: قضيه 28 مرداد يك پديده خلقالساعه كه در 28 مرداد رخ بدهد نبود. از همان زمان ملي شدن نفت شروع شد، و جريانهاي مختلفي در خارج مملكت و در داخل مملكت بود كه نقاط برجستهاش همان 9 اسفند بود و 25 مرداد و بعد هم 28 مرداد و قبل از اينها هم سيتير هم در اين وسط و از يك طرف انگليسيها، جناح خارج را با همكاري آمريكاييها درست ميكردند و در داخل، استفاده از حزب توده نفتي و محيط نامطلوبي كه فراهم آمده بود...» (ص120)جريان توده نفتي كه انگليسيها در اين ايام بوجود آوردند وقيحانهترين اهانتها را در خيابانهاي تهران نسبت به مقدسات صورت ميداد تا مردم را از ادامه مبارزه با انگليس باز دارد. در واقع آنها به القاء اين مطلب ميپرداختند كه اگر مردم با سلطه لندن مبارزه كنند چپها بر كشور مسلط خواهند شد و همه باورهاي ديني را نابود خواهند ساخت. متاسفانه بيتدبيري دكتر مصدق در مورد چنين جرياناتي موجب شد كه انگليس بتواند وحشت را بر جامعه مستولي كند و آنان را در حمايت از نهضت ملي شدن صنعت نفت دچار ترديد ساخته و يا حتي باز دارد. آقاي جواد صدر وزير كشور پهلوي دوم در مورد هدايت جريانهاي تودهاي توسط عوامل انگليسي را يادآور ميشود: «متوجه شدم كه يك وكيل دادگستري در يزد به نام استادان از طرف كارگران فعاليت ميكند. او از عوامل شناخته شده حزب توده در يزد و اصفهان بود. از سپهبد زاهدي پرسيدم آيا اين مطلب را ميداند. با لبخند جواب داد سابقه طولاني دارد و افزود هنگامي كه فرمانده لشكر اصفهان بودم و مأموريت قلع و قمع تودهايها را داشتم استادان را هم بازداشت كردم ولي كنسول انگليس در اصفهان پيغام فرستاد كه استادان از عوامل آنها در بين تودهايهاي يزد است.» (نگاهي از درون، خاطرات سياسي دكتر جواد صدر، به كوشش مرتضي رسوليپور، نشرعلم، سال 81، ص258)آقاي صدر در ادامه خاطرات خود به تفصيل به اين مسئله ميپردازد كه چگونه استادان رهبري تظاهرات كارگري را به كمك مسئولان دولتي به عهده ميگرفته و به اصطلاح جريان توده نفتي را هدايت ميكرده است.تاجالملوك نيز در خاطرات خود در زمينه توده نفتيها چنين ميگويد: «اينجا بود كه انگليسيها كه خيلي مارمولك هستند(!) پولتيك خوبي انجام دادند و يك حزب توده درست كردند كه بعدها به تودهاي ـ نفتي معروف شد. كار اين حزب توده بدلي اين بود كه صد پله از حزب توده اصلي تندتر شعار بدهند و با اغفال مردم آنها را از پشت سر حزب توده اصلي به پشت سر خودش بكشانند... افرادي بودند كه مثل استوار عباس شاهنده اول تودهاي بودند بعد رفتند از اطرافيان قوامالسلطنه شدند. بعد دوباره تغيير مسلك دادند. بيچارهها (مردم) نميدانستند كه اين آدمها در واقع آدم ما هستند كه به صورت نفوذي و مامور دربار عمل ميكنند.» (ملكه پهلوي، خاطرات تاجالملوك، نشر بهآفرين، سال 1380، صص7-426)به طور قطع آمريكاييها از اين ترفند انگليس اطلاع داشتند و دليل مشاركت آنان در كودتاي 28 مرداد نگراني از خطر افتادن ايران به دامان چپ نبود، بلكه مشاهده تاثير مبارزات مردم ايران در منطقه و ساير كشورهاي نفتخيز، عامل اصلي همراهي و بلكه پرچمداري واشنگتن در طرح كودتايي بود كه انگليسيها از مدتها قبل در تدارك آن كوشيده بودند. در داستان انقلاب همچنين سخن چنداني از عوامل اجرايي كودتا به ميان نميآيد: «به من گفتن: يه خانومي اومده تو رو ميخواد گفتم: من با خانوم كار ندارم. من كه تا حالا ملاقاتي خانوم نداشتم... ديدم پروين آژدان قزيه. من از توي اون دادگاه كه اومده بود ديگه نديده بودمش. اومد و گفت... كه بروبچهها دارن شروع ميكنن يه پيغومي ميغومي براي بروبچهها بده تا من برم باهاشون صحبت كنم و اينا. يه چيزي نوشتهاي بده. گفتم: والا ميخواي بري برو، بچهها خودشون ميدونن چيكار كنن! خلاصه يه چيزي جور كرديم و گفتيم.»(خاطرات شعبان جعفري، نشر آبي، سال81، ص169) البته شعبان جعفري در فرازي قبل از اين در موضع دفاع از سلامت كساني كه در كودتا نقش داشتند هر نوع ارتباط با آژدان قزي را نفي ميكند: «بله... يه [رقيه آزادپور معروف به] پروين آژدان قزي بود، ميبخشين معذرت ميخوام اين فا... بود، اينم آورده بودن كه مثلاً ميخواستن به مردم بفهمونن كه طرفداراي شاه يه مشت چاقوكش و فا... هستن... همه كاره بود خانوم. خونهش پشت انبار نفت بود. همهكاريام ميكرد.» (همان، ص157)در جريان اين كودتا كه منجر به سرنگوني دولت قانوني ايران شد دستههاي چاقوكش مرتبط با برادران رشيديان، مظفر بقايي، اشرف و... همه به يمن دلارهايي كه روزولت به همراه خود به ايران آورده بود فعال شدند. داستان جنايات اين جماعت در خيابانهاي تهران بركسي پوشيده نيست و خاطرات شعبان جعفري (يكي از اين چاقوكشان) خود گوياي بسياري از واقعيات تلخي است كه توسط آمريكا و انگليس در اين روز بر مردم ايران رفت. حال چگونه است كه گوينده بيبيسي در اين برنامه سخن از پيروزي شاه بر مخالفانش و منشاء مشروعيت بودن كودتا براي پهلوي دوم به ميان ميآورد: «گوينده: در هر حال واقعيت آن بود كه شاه بر مخالفان پيروز شده بود و 28 مرداد را منشاء مشروعيت قوي براي خود ميدانست.»(ص123)اولاً محمدرضا پهلوي در اين ايام در ايران نبود كه كاري براي پيروزي بر مخالفانش صورت داده باشد. اين حاميان خارجي او بودند كه در غيابش براي باز گردانيدن اين شاه فراري به قدرت، از هيچ جنايتي فروگذار نكردند. ثانياً همه دخالت آشكار بيگانه را در امور داخلي ايران در حمايت از محمدرضا پهلوي نشان از عدم مشروعيت وي قلمداد كردهاند، حتي وابستگان به دربار. عبدالمجيد مجيدي آخرين رئيس سازمان برنامه پهلوي دوم در اين زمينه ميگويد: «جريان 28 مرداد واقعاً يك تغيير و تحولي بود كه هنوز [كه هنوز] است براي من [اين مسئله] حل نشده كه چرا چنين جرياني بايد اتفاق ميافتاد كه پايههاي سيستم سياسي- اجتماعي مملكت اين طور لق بشود و زيرش خالي بشود- چون تا آن موقع واقعاً كسي ايرادي نميتوانست بگيرد، از نظر شكل حكومت و محترم شمردن قانون اساسي... - ولي بعد از 28 مرداد، خوب يك گروهي از جامعه ولو اين كه يواشكي اين حرف را ميزدند ترديد ميكردند... يعني ميگفتند كه مصدق قانوناً نخستوزير است و سپهبد زاهدي اين حكومت را غصب كرده و به زور گرفته...» (خاطرات عبدالمجيد مجيدي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات گام نو، سال 81، چاپ سوم، ص42) ثالثاً داريوش همايون نيز علت رفورمهاي دهه چهل كه آمريكا بر شاه تحمل كرد را ناشي از عواقب كودتا دانسته و ميگويد: «نظام سياسي ايران بعد از نزديك به ده سال كه از 28 مرداد گذشته بود، دچار ركود و عقبنشيني و خطر از دست دادن كلي اعتبار خودش شده بود. بايد از اون زمان يك حركت تازهاي شروع ميشد و يك جان تازهاي به رژيم پادشاهي داده ميشد» (ص153)البته مهندس بازرگان نيز در اين برنامه به درستي نگاه جامعه ايراني آن زمان را به دخالت بيگانگان در امور كشور ترسيم ميكند: «بازرگان: درست نهضت مقاومت ملي كه بلافاصله بعد از كودتاي 28 مرداد 32 تشكيل شد تقريباً كليه شخصيتها و گروهها و افكاري كه در واقع همان سياست ملي شدن نفت و سياست مرحوم دكتر مصدق را تعقيب ميكردند و كودتاي 28 مرداد را دخالت بيگانگان و خارجيها- حالا انگلستان آمريكا يا هر چه هست يا دربار- ميدانستند، آنها اين نهضت مقاومت ملي را تشكيل دادند كه به دنيا نشان بدهند و به داخله نشان بدهند كه اون كودتا به هيچ وجه جنبه ملي و ايراني نداشته.» (ص125)البته بخشي از اظهارات مرحوم بازرگان در اين زمينه با واقعيت تطبيق ندارد زيرا بسياري از مليون بعد از كودتا تا روي كار آمدن كندي و تحميل فضاي باز سياسي به شاه كاملاً از فعاليت عليه ديكتاتوري كه توسط آمريكا به قدرت بازگردانيده شده بود پرهيز داشتند: «نجف دريابندري: «من در سالهاي اول بعد از مرداد 32 در زندان بودم و طبعاً از جو بيرون تجربه دست اولي نداشتم، و اما جو درون زندان كه عده زيادي از روشنفكرهاي چپ و كمتري هم از عناصر ملي آنجا بودند، جو بهتزدگي و شكست و تفرقه بود، در اواسط سال سي و هفت كه من بيرون آمدم، فضاي جامعه را به كلي غير از آن ديدم كه قبلاً بود. در اين فاصله سيل درآمد نفت در جامعه جاري شده بود و بيشتر روشنفكران آرمانهاي سياسي و اجتماعي را كنار گذاشته بودند و سرگرم زندگي پرمصرف و اندوختن ثروت بودند، عدة كمي هم كه نتوانسته بودند خودشان را با وضع جديد منطبق كنند، گرفتار الكل و بدتر از الكل شده بودند.» (صص4-233)به تدريج اين احساس در قاطبه مليون شكل گرفت كه فعاليت سياسي به منظور كنترل ديكتاتوري در ايران جز با اذن آمريكا ممكن نخواهد بود. اما همزمان با خروج مليون از صحنه مبارزات، فعاليت نيروهاي مذهبي شدت ميگيرد و اين چيزي است كه بيبيسي سعي در ناديده گرفتن و يا به تعبير بهتر كتمان آن را دارد.مليون كه از ابتداي ورود آمريكا به عرصه مسائل بينالمللي به شدت به اين كشور اميدوار بودند، در جريان كودتاي 28 مرداد اولين ضربه را از تغيير سياست واشنگتن خوردند و مدتي دچار سردرگمي شدند. دومين شوك زماني به آنان وارد شد كه با روي كار آمدن اميني (به عنوان عنصر مرتبط با سيا) فعال شدند اما طولي نكشيد كه محمدرضا در سفر به آمريكا قول داد هرآنچه آنها از اميني انتظار دارند برآورده خواهد ساخت لذا آمريكا فضاي بازسياسي را فراموش كرد و دور جديدي از انزوا و دوري آنان از سياست آغاز شد به ويژه آنكه در ابتداي دهه 40 نيروهاي مذهبي به رهبري امام خميني بر وسعت فعاليتهاي خود افزودند و واشنگتن مايل نبود مليون با اين مبارزات همراه شوند. شاپور بختيار در گفتوگو با مصاحبهگر تاريخ شفاهي هاروارد در اين زمينه ميگويد: «صدقي: آقاي دكتر، در هشتمين جلسه شوراي مركزي جبهه ملي كه در تاريخ ششم آبان ماه 1342 تشكيل شد... آقاي صالح (رئيس وقت جبهه ملي) وقتي كه سخنراني كردند- بعد از تحليلي از اوضاع آن روز ايران- «سياست سكوت و آرامش» را پيشنهاد كردند. شما بعداً گفتيد با «سياست سكوت و آرامش» موافق هستيم... بختيار: به ايشان گفتم آقاي صالح 18 سال و سالها بعد از مصدق شما خودتان را جانشين او ميدانستيد و ما مقدار زيادي از وقت خودمان و وقت ملت ايران را تلف كرديم. من ديگر به شما قول ميدهم كه همكاري سياسي با شما نميتوانم بكنم.» (خاطرات شاپور بختيار، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، نشر زيبا، سال 80، صص8-86) بنابراين برخلاف آنچه كه بيبيسي سعي در القاء آن دارد كه در مبارزه با استبداد، مليون نقش اصلي را داشتهاند بر اساس مستندات متقن تاريخي اين نيروهاي سياسي از ابتداي دهه 40 تا نيمه دوم دهه 50 سياست سكوت را در پيش گرفته بودند. همچنين برخلاف آنچه آقاي دكتر كريم سنجابي در مصاحبه با بيبيسي مدعي است كه روحانيون هميشه با پادشاهان همراهي ميكردند بايد گفت به قبول دكتر علي شريعتي در تاريخ يكصد ساله گذشته كشور هر جا نهضت ضداستبدادي و استعماري صورت گرفته روحانيون در صف مقدم آن بودهاند. لذا برنامه داستان انقلاب موضعي غيرمنطبق بر واقعيت را ارائه ميكند: «سنجابي: روحانيون تا حالا هيچوقت در فكر ايجاد حكومت روحاني نبودند. تمام كوششان بر اين بوده كه دستگاههاي حكومت را همراه با خودشان قرار بدهند و اونها هم با حكومتهاي وقت همراهي كنند، هميشه با ظلاللهها همراه بوده است، هميشه با پادشاهان همراهي ميكردند.» (ص169)دستكم به اعتراف همه تاريخنگاران حتي مورخين غيرمذهبي از مشروطه تا پيروزي انقلاب اسلامي هيچ نهضت ضد استبدادي را شاهد نيستيم كه روحانيون پيشتاز آن نباشند. در واقع بجز معدود آخوندهاي درباري كه داراي جايگاه علمي و فقهي نبودهاند، كليه علماي بزرگ در مقام دفاع از مصالح مردم، در برابر پادشاهان مستبد و عوامل بيگان ايستادهاند و مردم را به قيام فراخواندهاند.در اين بخش بيبيسي همچنين ترجيح داده است چگونگي تشكيل پليس مخفي براي شاه را بعد از كودتاي 28 مرداد به دست فراموشي بسپارد زيرا لندن در جنايات ساواك نقش اساسي داشت و از جمله آموزشدهندگان شكنجهگري به اين تشكيلات مخوف و تامين كنندگان ابزارهاي پيشرفته اعترافگيري به حساب ميآمد.5- قيام 15 خرداد 42از آنجا كه عمده كساني كه با آنها به عنوان مخالف نظام استبدادي شاه در برنامه داستان انقلاب مصاحبه شده افرادي پايبند به شعار شاه بايد سلطنت كند و نه حكومت، بودهاند اينگونه استنباط ميشود كه بعد از اوجگيري شكنجه در كشور لاجرم هر نوع مبارزه سياسي اعم از قانوني يا با اعتقاد به براندازي متوقف شده و همه مخالفتها به شكل مسلحانه دنبال شده است: «لاهيجي: از اواسط سال 1342 اختناق روز به روز شدت گرفت و به اوج خودش از سالهاي 50 به بعد رسيد يعني از زماني كه فعاليتهاي چريكي و مسلحانه در ايران شروع شد و از اين زمان ديگه بدترين نوع شكنجه و بدرفتاري با زندانيان سياسي در ايران معمول شد، شكنجه ديگه به صورت سيستماتيك بود، محاكمات كاملاً جنبه سمبليك و فرمايشي داشت. فيالواقع ساواك بود كه بر دادگاههاي نظامي حكومت ميراند، بدون كوچكترين اختياري براي قضات نظامي كه در سلسله مراتب نظامي كلاً زير نظر ساواك و شخص شاه بودند.» (ص177) مرحوم بازرگان نيز در اين زمينه به گونهاي سخن ميگويد كه گويا مبارزات غير مسلحانه عملاً ناممكن شده بود: «بازرگان: ولي در هر حالي به اونجا رسوندند كه دست همه ماها رو بستند و خود به خود چون راه مبارزه قانوني رو سد كردند و نگذاشتند كه ملت آزادانه از راه قانون و از راه منطق و از راه شرع، از راه انسانيت حرف بزند و آنها را يا در زندان گذاشتند يا به طرق مختلف مانع شدند، اين فكر پيدا شد كه بايد مبارزه مسلحانه كرد. با طرفداران مبارزه مسلحانه كه اونها هم چپي توشون بود هم معتدل ملي و اينها بود و هم مقدس و مذهبي، با اونها چون ميخواستند مبارزه مسلحانه كنند قهراً رفتار زندان خيلي شديدتر ميشد، خوب شكنجههاي مختلف كه حتي اين اواخرش ميگفتند «آپولو» و وسايل عديده به كار برده ميشد و تا حدي كه بعضيها زير شكنجه حتي فوت ميكردند، كشته ميشدند و مقاومت ميكردند، بعضيها هم برعكس تسليم ميشدند. رفته رفته كه اين وضع توسعه پيدا ميكرد و شامل همه طبقات ميشد، پايههاي حكومت استبدادي شاه به اين ترتيب يكي از عواملش همين بود، رفتارهايي بود كه در زندان ميشد.» (ص178)اين تقسيمبندي در مبارزات به هيچ وجه داراي جامعيت نيست. بلكه بعد از كودتاي 28 مرداد و روشن شدن اين واقعيت كه سلطنت در ايران به ويژه زماني كه در پيوند تنگاتنگ با استعمار باشد اصولاً اصلاح پذير نيست، طرفداران تز شاه بايد حكومت كند و نه حكومت، به سه دسته تقسيم شدند. دسته اول با پافشاري بر اين تز عملاً از ميدان جدي مبارزه دور شدند كه عمده مليون را شامل ميشود. دسته دوم براي براندازي به شيوههاي مبارزاتي وارداتي جنگ چريكي شهري و روستايي روي آوردند كه منشعبين از نهضت آزادي، سازمان مجاهدين خلق و منشعبين از مليون غيرمذهبي، گروه فدائيان خلق را تشكيل دادند اما بخش عمدهاي از مبارزان نيز به نظر امام خميني متمايل شدند كه نظام سلطنتي را اصلاح ناپذير ميدانست اما براندازي شاه و پايان دادن به سلطه بيگانه را از طريق مبارزه سياسي و فرهنگي و به ميدان آوردن تودههاي ملت دنبال ميكرد. بنابراين چون طرفداران شيوه مبارزه امام معتقد به پايان دادن به حكومت پهلوي و بيرون ريختن آمريكا و انگليس از كشور بودند، شديداً سركوب ميشدند و براي نمونه شخصيتهايي چون آيتالله سعيدي زير شكنجه به شهادت رسيدند.روشن شدن اين بحث به اين دليل ضروري است كه بعد از انفعال مليون در عرصه سياسي بويژه در دهه چهل، بيبيسي به بزرگنمايي نقش گروههاي معتقد به مبارزه مسلحانه ميپردازد در صورتي كه اين گروهها به لحاظ عِده و عُده و نفوذ در ميان تودهها با طرفداران تز مبارزات سياسي امام به هيچ وجه قابل مقايسه نبودند. حتي اگر كمك برخي ياران امام به اين گروههاي مسلح (البته با گرايش اسلامي) نبود، آنها هرگز نميتوانستند به حيات سياسي خود ادامه دهند كما اينكه سازمان مجاهدين خلق بعد از اعلام ماركسيست شدن و قطع چنين كمكهايي، به سرعت رو به اضمحلال رفت.البته بيبيسي در اين برش تاريخي ميكوشد ايجاد چنين ديكتاتوري كه شديدترين شكنجهها را در مورد كساني كه كمترين سخن مخالفي را در محافل خصوصي و حتي خانوادگي به زبان ميآوردند، اعمال ميكرد بيارتباط با حاميان خارجي رژيم پهلوي جلوهگر سازد: «ارتشبد جم- ديكتاتوري را خود ملت ساخت، خود ملت ايران و خود همين مردم و خود همين وزرا و اينها و وكلا و اينها بودند كه اون شاه آزادمنش و بيادعا رو تبديلش كردند به خدا.» (ص180) به زعم اين حضرات لابد ساواك را هم مردم براي شاه ايجاد كردند تا وي بتواند مخالفين سلطه آمريكا و انگليس بر كشور را شكنجه كند. البته زاهدي معترف است كه آمريكائيها و آنهم نه انگليسها، محمدرضا پهلوي را به اعمال شيوههاي ديكتاتوري سوق دادند: «زاهدي: زماني كه اعليحضرت پادشاه جواني در ايران حكومت ميكردند آنوقت آمريكاييها در بعد از جريان وقايع آذربايجان، خارجيها و آمريكائيها، علاقمند بودند كه اعليحضرت يك پادشاه ديكتاتور باشد...» (ص200)براي دريافت اين واقعيت كه نقش انگليس در تشديد ديكتاتوري شاه به چه ميزان بود شايد بتوان با بررسي تعارضات انگليس و آمريكا در اوائل دهه پنجاه در ايران كه منجر به حذف دو حزب فرمايشي ايران نوين و مردم شد، به پاسخ مناسبي در اين زمينه رسيد. چنانكه ميدانيم بعد از كودتاي 28 مرداد 1332و بروز برخي تعارضات شديد ميان آمريكا و انگليس در اين دهه، سرانجام در ابتداي دهه چهل، لندن سيادت واشنگتن را در ايران پذيرفت و حاضر شد به عنوان قدرت دوم مسلط بر ايران با آن همكاري كند. از اين رو نيروهاي طرفدار آمريكا به عنوان اكثريت در حزب ايران نوين مجتمع شدند و انگلوفيلها در قالب حزب مردم، اقليت را تشكيل دادند. دكتر محمدحسين موسوي يكي از عناصر برجسته حزب مردم كه بعدها قائممقام حزب رستاخيز شد در مورد چگونگي تقسيم قدرت بين دو جناح انگليسي و آمريكايي ميگويد: «در مورد سهم هر يك از احزاب و عده نمايندگان هر حزب و محل هر يك و حتي نام كانديدائي كه بايد به مجلس برود، توافق قبلي ميشد. عده نمايدگان حزب ايران نوين با چنان توافقي شايد بيش از دويست و عده نمايندگان حزب مردم در حدود سي و عده نمايندگان حزب پان ايرانيست كه براي اولين بار نماينده ميداد يكي دو سه نفر بود. انتخابات دوره بيست و دوم طبق آن چنان توافق قبلي بصورت انتصابي ولي با ظاهر انتخابي تحقق يافت.» (يادماندهها از بربادرفتهها، خاطرات سياسي و اجتماعي دكتر محمدحسين موسوي، انتشارات مهر، آلمان، سال 2003 م، ص267)اما همين توافقات در ابتداي دهه پنجاه به دليل زياده طلبي جناح انگليسي برهم خورد و تنشهاي داخلي را موجب شد. در سال 53 شاه كه قبلاً در كتاب خود اعلام كرده بود سيستم تك حزبي نماد ديكتاتوري است مجبور شد به خواست انگليسيها با ادغام دو حزب فرمايشي، يك حزب واحد ايجاد كند و اعلام كرد هركس چنين شيوهاي را نميپسندد ايران را ترك گويد: «داريوش همايون: شاه يك چنين سخني گفت در هنگام اعلام حزب رستاخيز، ولي حزب رستاخيز، هرگز چنين سخني نگفت و يك نفر هم وادار به خروج از ايران نشد به دليل آنكه به عضويت حزب در نيامده بود...» (ص216) آقاي همايون به عنوان يك عنصر برجسته وابسته به انگليس در فرازي ديگر نيز مدعي است: «مسلماً كساني كه به شاه انديشه حزب واحد را القاء كردند (يا حالا بصورت جنبش واحد اول، مطرح شده بود و بعد شكل حزب گرفت) ليبرالها بودند، ليبرالهاي رژيم و چپگرايان، هر دو در داخل رژيم بودند و نظرشان هم اين بود كه راه را براي مشاركت مردم باز كنند... اين فضاي باز كه صحبتش شده در واقع از همان سال 54 آغاز شد، يعني با حزب رستاخيز، اين از طرفههاي تاريخ ايران است و باور كردنش دشوار است ولي حقيقتاً انديشهاي كه پشت سر تشكيل حزب رستاخيز بود باز كردن فضاي سياسي بود...» (صص3-212)اين دفاع تمام عيار بيبيسي از انديشه تشكيل سيستم تك حزبي كه جلوه بارزي از ديكتاتوري سياه شاه به شمار ميآمد، به خوبي نقش لندن را در اين زمينه روشن ميسازد. ساير چهرههاي برجسته وابسته به انگليس نيز از آنچه به محمدرضا القاء شده بود حمايت ميكنند، براي نمونه: «چه بسيار ميپرسند كه چرا كشور به سوي يك حزبي شدن سوق داده شد. من با توجه به تجربه و اطلاعاتي كه داشتهام به اين باورم كه آنچه كشور را به حزب واحد رستاخيز كشاند، اراده شاه به ضرورت انجام انتخابات آينده در محيط سالم و آزاد از يكطرف، و يأس حزب ايران نوين از تضعيف حزب مردم از سوي ديگر بود.»(يادماندهها از بربادرفتهها، خاطرات سياسي و اجتماعي دكتر محمدحسين موسوي، انتشارات مهر، آلمان، سال 2003، ص306)6- اوجگيري نهضت سراسري ملت ايران به رهبري امامبرخي از تحليلگران براي كاستن از ابعاد انقلاب اسلامي آن را حاصل عدم قاطعيت استبداد و قدرتهاي مسلط بر ايران (آمريكا و انگليس) جلوهگر ميسازند. مطالعه درباره اين سئوال كه آيا آمريكا و انگليس كاري براي شكست انقلاب اسلامي ميتوانستند انجام دهند كه از آن غفلت نمودند؟ ميتواند بسيار مفيد و روشنگر باشد. زماني كه شاه به مشاور خانم فرح پهلوي ميگويد من با اين ملت چه كنم كه گويي به استقبال گلوله ميروند، اين سخن به چه معناست؟ اين سئوال زماني مطرح ميشود كه قطعاً نتيجه كشتارهاي مختلف مانند آنچه در جمعه سياه رخ داد مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته باشد: «در اين موقع شاه كه گوئي ناگهان به وخامت اوضاع پي برده باشد، با حالتي منفعل و تسليم شده، به سمت من خم شد و گفت: با اين تظاهركنندگاني كه از مرگ هراسي ندارند، چه كار ميتوان كرد، حتي انگار گلوله آنها را جذب ميكند.» (از كاخ شاه تا زندان اوين، احسان نراقي، ترجمه سعيد آذري، انتشارات رسا، چاپ اول، سال 72، ص154)البته جنايات براي متوقف كردن انقلاب ملت ايران محدود به كشتار رو در رو نبود بلكه ترفندهاي مختلفي به كار گرفته شد تا مردم از مبارزات خود خسته شوند و مطالبات استقلالطلبانه خود را رها سازند. از جمله اين جنايات قتل عام مردم بيگناه در مراكز عمومي بود تا ترس و وحشت بر جامعه مستولي شده و به تدريج تودههاي به پا خاسته در هم شكنند. بيبيسي در اين زمينه تلاش نموده تا ديكتاتور و حاميان خارجياش را از اين جنايات تبرئه سازد: «گوينده: (قسمتي از اخبار راديو بيبيسي در همان زمان) دولت ايران ميگويد كه حمله تروريستي ديشب را كه به مرگ تقريباً 400 نفر در سينمايي در شهر آبادان انجاميد، رسماً بررسي خواهد كرد. برطبق اخبار راديوي ايران، تاكنون اجساد 377 نفر از زير آوار سينما بيرون آورده شده و گروههاي امدادي هنوز مشغول جستجوي خرابه هستند. سينما ديشب پر از تماشاچي بود كه ناگهان تروريستها به هر چهارگوشه ساختمان آتش زدند و از آنجايي كه درهاي خروجي سينما قفل بود تماشاچيان نتوانستند از ساختمان فرار بنمايند. خبرنگار بيبيسي در تهران ميگويد كه اين ضايعه پرتلفاتترين حريق عمدي بود كه اخيراً در ايران صورت گرفته. ديشب يك سينماي ديگر- اين بار در شيراز- سوزانده شد و انفجار بمبي در رستوراني يك نفر را زخمي ساخت. در هفته گذشته هم، سه نفر در حريق سينمايي در مشهد كشته شدند.» (ص279) راديو لندن به استفاده از تعبير تروريست كه به خبر، قبل از كشف حقيقت، جهت ميدهد بسنده نكرده و با استفاده از اظهارات بنيصدر- كه بعد از فرار از كشور از دست يازيدن به هر مستمسكي براي بيان ضديت خود با انقلاب فروگذار نميكند- تلاش ميكند اين جنايت را از دامن طرفداران استبداد كاملاً پاك كند: «در آن وقت هم كه من در داخل بودم، گزارشهايي به من رسيد حاكي از اينكه كساني كه همين الان هم توي مجلس خميني هستند و در دستگاهها هستند، اينها بانيان آتش زدن سينما ركس آبادان بودند و اين اطلاعات و مدارك و آنچه كه عرضه شده ظن را قوي ميكند كه اين چنين بوده باشد.» (ص280) اظهارات تناقضآميزي كه در يك جمله به صورت قطعي آن را به برخي نمايندگان مجلس نسبت ميدهد و در ادامه ظن و گمان را مطرح مينمايد، خود به حد كفايت گوياست، اما از آنجا كه اين قبيل جنايات به نحو گستردهاي صورت ميگرفت، روشن شدن دقيقتر اينگونه ترفندها- كه در ساير كشورهاي تحت سلطه غرب چون الجزاير بكار گرفته شد و توانست نهضت مردم اين كشور را زمينگير كند- ميتواند مفيد باشد. هوشنگ نهاوندي يكي از وزراي پهلوي دوم در خاطرات خود در اين زمينه ميگويد: «چند روز بعد تحقيقات پليس به ويژه مسئوليت ارتكاب اين جنايت را متوجه اطرافيان روحالله خميني يافت. جنايتكاران به عراق، نزد آيتالله رفته بودند و همانجا دستگير شدند. ايران تقاضاي استرداد آنان را كرد. اما مقامات دولتي و رسمي، براي آرام ساختن اوضاع، حقايق مربوط به اين پرونده هشدار دهنده را به اطلاع مردم نرساندند، نميخواستند روحانيون «ناراحت» شوند... مطبوعات بينالمللي، و در صدر آنها چند نشريه چاپ پاريس، ساواك را متهم به ارتكاب اين جنايت وحشتناك كردند.» (آخرين روزها، هوشنگ نهاوندي، ناشر Edition Osmondes ، فرانسه، 2003،ص135)در حاليكه به دستور شاه بدترين توهينها به امام خميني نسبت داده ميشد، نهاوندي مدعي است اطلاعاتي در اين زمينه در اختيار بوده اما در اختيار مردم قرار نگرفته است. از طرفي مسلماً اگر آمريكا و انگليس در اين زمينه مطلبي در اختيار داشتند سعي ميكردند اثبات كنند كه همان «تروريستها» اين جنايت را مرتكب شدهاند و نه ساواك دست پرورده آنان. اما بهتر است با مرور خاطرات اعضاي برجسته ساواك ماموريتهاي واگذار شده به آنان را مرور كنيم: «در اين هنگام تيمسار (نصيري) صورت خود را با دستانش پوشاند. سپس دستانش را برداشت و با صدايي كه انگار از ته چاه در ميآيد ادامه داد: ميداني هفته گذشته چند تا مرسدس بنز را درب و داغان كرديم؟ چند تا آتشسوزي در منطقه تجاري شهر راه انداختيم؟ چه تعداد آدم در جا كشته شدند؟ و هنوز كافي نيست! او (شاه) امروز به من ميگفت اين كافي نيست» (خاطرات منصور رفيعزاده، آخرين رئيس شعبه ساواك در آمريكا، ترجمه اصغر گرشاسبي، انتشارات اهل قلم، ص320) رفيعزاده در فراز ديگري در مورد آتشسوزيهاي ساواك به نقل از اويسي ميگويد: «بعداً تيسمار اويسي به من گفت كه شاه او را محرمانه به حضور پذيرفت و به وي گفت كاري كند تا سربازانش آتشسوزيهايي را كه توسط نيروهاي ويژه ساواك ايجاد ميشوند خاموش ننمايند.» (همان،ص366)جالب توجه اينكه عدم مداخله ارتش در آتش سوزيهايي كه در مقابل چشم آنها صورت ميگرفته است در اظهارات قرهباغي نيز عيناً منعكس است: «در اعمال فرماندار نظامي تهران ارتشبد اويسي بيشتر مشهود بود اين مسئله كه يك روز دستور ميداد ايشون جلوگيري بكنند و يك روز دستور ميداد كه كنار بكشند و نگاه كنند كه يك مقدارش تا آنجا كه من احساس ميكنم، مربوط به مسائل شخصي بود كه بخصوص اون روز فكر ميكنم چهارده آبان باشه، چه، اون روز كه تهران رو آتش ميزدند، و دستور داده بود كه كسي تكون نخوره، و دستورش هم داد من صراحتاً مداخله كردم... به رئيس شهرباني تلفن كردم كه آخه شما چكار ميكنيد، چرا پس دخالت نميكنيد؟ گزارش به من داد كه دستور داده فرماندار نظامي ارتشبد اويسي كه مداخله نكنيم؛ و حتي من گفتم كه آقا چرا جلوي آتشسوزي را نميگيريد؟ من از دفترم ميبينم همه جاي شهر آتش گرفته است.» (ص321)به اعتراف صريح قرهباغي، اويسي حتي دستور داده بود جلوي خاموش كردن آتش سوزيها گرفته شود و اين همان چيزي بود كه در آبادان نيز صورت گرفت. مقر پليس در چند قدمي سينما ركس بود و مجهزترين مركز آتشنشاني شركت نفت نيز در نزديكي اين سينما قرار داشت اما هيچكدام اقدام به مقابله با آتشسوزي و گشودن دربهاي بسته شده توسط عوامل ساواك نكردند. عبدالمجيد مجيدي نيز به صراحت به نقش ساواك در انفجارها و تخريبها براي تطهير جناح پيشرو حزب رستاخيز- كه به عمليات مشابهي ميپرداخته است- اشاره دارد، هر چند اين اعتراف نقش جناح پيشرو را در اين گونه جنايات كمرنگ نميسازد. وي در پاسخ به سئوال مجري طرح تاريخ شفاهي گوشهاي از حقايق را بيان ميكند: «ح ل- خلاصه چند نفر گفتهاند كميتهاي كه زير نظر مجيدي بود داخل خانه عدهاي بمب گذاشته است. براي روشن شدن تاريخ اين سئوال را مطرح ميكنم. ع.م- من آن موقع در دولت نبودم. ولي هماهنگ كننده جناح پيشرو در حزب رستاخيز بودم. گفتم كه جناح پيشرو حاضر است پشت سر شما بيايد و هر نوع كمكي لازم است به شما بدهد و بين شما و دستگاههاي انتظامي و شهري ارتباطات لازم را برقرار بكند و كمك بكند. اين را من رسماً اعلام كردم. اين را گويا، خوب، بعضيها نپسنديدند. موقعي بود كه ساواك ديگر آن نقش قبلياش را عوض كرده بود و نقش ديگري بازي ميكرد- براي اينكه سابوتاژ بكند [در] اين حرفي كه من زدم. چون استقبال خيلي خوب از آن شده بود. اما اين كارها را كرديم. يك روزي شنيدم كه بمب گذاشتند و بمب منفجر شد پشت در خانه بازرگان، پشت در خانه رحمت مقدم و پشت در... بعداً مقداري تراكت پخش كرده بودند كه من [مجيدي] بودم كه دستور دادهام اين بمب را بگذارند كه مسلماً به نظر من كار خود ساواك بود.»(خاطرات عبدالمجيد مجيدي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات گام نو، چاپ اول، ص179)در آخرين فراز از اين نقد بايد اذعان داشت كه به دليل گستردگي مباحثي كه در اين كتاب طرح شده است مطالب قابل بحث فراواني در پيش روست – به ويژه آنچه در مورد كودتاي شكست خورده در روز 21 بهمن به منظور سركوب گسترده مردم عنوان شده است - كه به دليل پرهيز از مطول شدن اين نوشتار از آن بايد چشم پوشيد. بطور كلي بايد اذعان داشت مطالب گردآوري شده توسط اين بنگاه خبري هرچند با هدف كاستن از ابعاد خيانتهايي است كه دولتهاي سلطهگر به ويژه انگليس بر ملت ايران روا داشتهاند، اما با اين وجود داراي اطلاعات ارزشمندي است كه ميتواند براي محققين و پژوهشگران تاريخ مفيد واقع شود. آنچه بيبيسي در اين مجموعه عرضه داشته ميتواند الگويي باشد براي كساني كه تصور ميكنند ميتوان با سكوت، خطايي را پنهان داشت. وقتي ارگان تبليغاتي لندن هنرمندانه ميتواند حكومتي را كه سياست خارجياش براساس چپاول و غارت ملتها با اتكاء به سياهترين ديكتاتوريها بوده است اينچنين تطهير كند چرا بايد حكومتمداراني كه ناخواسته و يا از روي لغزش، خطايي مرتكب شدهاند درصدد تبيين لغزشهاي خود براي جامعه برنيايند. این مطلب تاکنون 4480 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|