ريشهيابي واژه «تاريخ» | از اين رو، محور اصلي تاريخ، انسان است و شناخت قوا، حواس و ادراكات انساني و جلوههاي بيروني آن قوا مانند رشد، زندگي، سياست، علم و ادب و بسياري ديگر.
پس وصف مكتوب احوال و اعمال انسان و آنچه بر او گذشته است، به هر روش و مبتني بر هر مكتب و رعايت هر شيوة تنظيم و تدوين تاريخي را تاريخنگاري ميتوان خواند. پيداست كه هر قومي احوالي داشته، و حوادثي از سر گذرانده كه «تاريخ» اوست اما بسياري از اقوام، به سبب فقدان انگيزه و هدف و اعتقاد به فوايد تاريخ، و سرانجام به سبب فقدان تاريخنگري يا شعور تاريخي، لزوم حفظ و ثبت و نقل تاريخ خود را احساس نميكردند؛ چنانكه انگيزهها و اهدافي كه مسلمانان براي اين كار داشتند و مهمترين عامل ظهور و گسترش تاريخنگاري در دورةاسلامي بود، ميان عرب حجاز پيش از اسلام وجود نداشت يا فقط به آن اندازه بود كه به نقل شفاهي افتخارات مبالغهآميز و مشحون از افسانههاي قومي ميدان دهد (نك: ﻫ د، ايام العرب). در حقيقت بسياري از اقوام مسلمان به ويژه عرب، در دورة اسلامي شعور تاريخي يافتند و به ضبط و ثبت حوادث ايام و احوال خود پرداختند و در بيشتر سرزمينهاي اسلامي، تاريخنگاري با توسعة فرهنگي اسلام آغاز شد و پيش رفت.
اجمالاً بايد گفت كه تكوين و تكامل مفاهيم و مصاديق حكومت، دولت و ديوانسالاري، حركت امواج تمدني و برخورد آرا، گرايشهاي قومي، ديني و مذهبي، و برآيند اين همه، به عنوان عناصرِ اصلي درك تطورات تاريخنگاري در دورة اسلامي به شمار ميآيند. نگاهي به آثار مورخاني چون يعقوبي، ابن جوزي و مقريزي كه هر يك بر حسب عقايد قومي و مذهبي خود به نگارش دست زدند، و آثار ديگر مورخان كه هر يك حاكي از محيط فكري و انعكاسدهندةآن فضاي فرهنگي و سياسي و اجتماعي است كه مورخ در آن ميزيسته، مؤيد اين دعوي است. البته همة آثار تاريخي اطلاعات مستقيم دربارة تكامل تاريخنگاري به دست نميدهند و ميان اين آثار به عنوان منبع تاريخي و اهميت آنها در تاريخنگاري، رابطهاي مستقيم وجود ندارد.
منبع : دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج 14، ص 302 تا 304.
|
|
|