مدرس از تولد تا ترور به روايت خودش | دهم آذر سالگرد به شهادت رسيدن مرحوم سيد حسن مدرس به دست عوامل رضاخان ميباشد. متن زير روايت آن شهيد راجع به زندگينامه خودش از زمان تولد تا ترور نافرجام وي در پاييز سال 1305 خورشيدي است.
«بسم الله الرحمن الرحيم؛ خدمت با شرافت مدير محترم روزنامه اطلاعات ـ وفقه الله ـ تقاضا فرموده بوديد سرگذشت خود را از لحاظ شريف بگذرانم، اجابت به نحو اختصار تصديع ميدهم: ولادت من در حدود 1287 هجري كه تقريباً فعلاً قريب شصت سال زندگاني را طي نمودهام، مولد من در قريه سرابه كچو از توابع اردستان، پدرم اسماعيل، جدم ميرعبدالباقي از طايفه ميرعابدين كه فعلاً هم اكثر آنها در آن قريه ساكن ميباشند. از سادات طباطبايي و اصلاً زوارهاي، شغل پدر و جد من منبر و تبليغ احكام الهي. جد ابي من ميرعبدالباقي از زهاد محسوب بودند. مهاجرت به قمشه واقع در جنوب اصفهان در خط و طريق فارس نمودند مرا هم در سن شش سالگي تقريباً به جهت تربيت هجرت داده به قمشه نزد خود بردند. سن صباوت را خدمت آن بزرگوار به سر برده چهارده سال تقريباً از عمرم گذشت كه جدم مرحوم شد. حسبالوصيه آن مرحوم تقريباً در سن شانزده سالگي به جهت تحصيل به اصفهان آمدم، سيزده سال در اصفهان مشغول تحصيل بودم. در سن بيست و يك سالگي پدرم مرحوم شد مدت توقف در اصفهان قريب سيزده سال شد. قريب سي نفر استاد در اين مدت در علوم غريبه و فقه و اصول و معقول درك كردم كه از برجسته آنها در علوم عربيه مرحوم آقا ميرزا عبدالعلي مرندي نحوي بوده ه تقريباً هشتاد سال عمر داشته صاحب تصانيف زياد ولي از بياقبالي دنيا محجور ماندند، و در علم معقول مرحومين جهانگير خان قشقايي و آخوند ملا محمد كاشاني كه هر دو عمر خود را در مدرسه صدر اصفهان به آخر رسانيده به وضع زهد دنيا را وداع فرمودند.
بعد از واقعه دخانيه به عتبات عاليات مشرف شدم. بعد از تشرف حضور حضرت آيتالله حاجي ميرزاحسن شيرازي ـ رحمةالله عليه ـ به جهت تحصيل توقف در نجف اشرف را اختيار كردم علما و بزرگان آن زمان را تيمناً و تبركاً كلاً درك كرده و از اغلب استفاده نمودم ولي عمده تحصيلات من خدمت مرحومين مغفورين حجتين كاظمين خراساني و يزدي بود تشرف من در عتبات تقريباً هفت سال شد، بعد مراجعت به اصفهان نمودم در مدرسه جده كوچك ـ مدرسهاي است به اين اسم در اصفهان ـ مشغول تدريس فقه و اصول شدم به ترتيبي كه فعلاً هم در مدرسه سپهسالار مشغولم و از خداوند توفيق ميخواهم كه به همين قسم بقيه عمر خود را مشغول باشم. بعد از مراجعت از عتبات در اصفهان فقط از امورات اجتماعي مباحثه و تدريس را اختيار كرده بودم تا زمان انقلاب استبداد به مشروطه مجبوراً اوضاع ديگري پيش آمد كه ميتوان گفت: «اِتَّسع الخرق علي الراقِع».
برحسب امر حجج اسلام عتبات عاليات و دعوت دوره دوم مجلس شوراي ملي به عنوان طراز اول نظارت مجلس شوراي ملي به تهران آمدم و دورههاي مجلس را تا حال ادراك كردهام. ديدنيها را ديدهايد و شنيدهها را شنيدهايد در مدت چند سال انقلاب از جمله وقايعي كه بر من روي داده دو سال مهاجرت است با مجاهدين ايراني در جنگ عمومي كه به مسافرت عراق عرب و سوريه و اسلامبول منتهي شد كه تفصيل آن را مجالي بايد. و نيز دو دفعه مورد حمله شدم يكي در اصفهان كه در مدرسه جده بزرگ در وسط روز چهار تير تفنگ و غيره به من انداختند ولي موفق نشدند و آنها را تعقيب نكردند و مرتبه دوم سال گذشته بود كه جنب مدرسه سپهسالار اول آفتاب كه به جهت تدريس به مدرسه ميرفتم، در همين ايام تقريباً ده نفر مرا احاطه نمودند و فيالحقيقه تيرباران كردند از تيرهاي زياد كه انداختند چهار عدد كاري شد سه عدد به دست چپ مقارن پهلو جنب همديگر زير مرفق و بالاي مرفق و زير شانه حقيقة تيراندازان قابلي بودند، در هدف كردن قلب خطا نكردند ولي مشيت الهي سبب را بياثر نمود يك عدد هم به مرفق دست راست خورد. ولا حول و لاقوة الا بالله العلي العظيم، في شهر ربيع الثاني 1346 ﻫ .ق، مدرس.منبع:روزنامه اطلاعات، 8 آبان 1306. این مطلب تاکنون 3311 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|