پای صحبت وزیر خارجه دهه آخر عصر پهلوی | دکتر عباسعلی خلعتبری وزیر امور خارجه دهه پنجاه (1357ـ1351) محمدرضا پهلوی است. او در فروردین 1358 یادداشتهایی از خود به جا گذاشت که در خور اهمیت است. اول اینکه عالیترین مقام وزارت خارجه حکومت پهلوی از مناسبات ایران و آمریکا با تکیه بر سابقه آن مطالبی ارائه میدهد که برای پژوهندگان تاریخ در حکم سند است. دوم این که برخی از نکات این یادداشتها برای نخستین بار ارائه میشود.
در بخشی از یادداشتهای دکتر عباسعلی خلعتبری در باره روابط ایران و آمریکا در دوره پهلوی دوم چنین میخوانیم:
آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم بیش از پیش به وارد کردن مواد نفتی نیاز داشت. سابقاً چاههای نفت تگزاس و کالیفرنیا و آنچه آمریکا از ونزوئلا وارد مینمود احتیاجات خود را تأمین میکرد ولی امروزه آمریکا علاوه بر آنچه برای مصرف خود وارد میکند که هر سال رو به افزایش است تعهداتی نیز برای تأمین انرژی نفتی و گازی اروپای غربی و ژاپن و اسرائیل (متفقین خود) دارد که از ایران و عربستان سعودی و سایر کشورهای نفتخیز این منطقه تأمین میکند.
کوششهای آمریکا برای حفظ و تولید منافع خود در ایران را باید با در نظر داشتن رقابتهای کشورهای دیگر که آنها نیز منافع بزرگی در ایران دارند و از هیچ کوششی فروگذار نمیکنند بررسی نمود.
نوع اول این کوششها از راه رسمی است یعنی اگر موردی پیش آید که محتاج به اقدام از طرف دولت ایران باشد سفیر آمریکا یا یکی از همکاران او رسماً به وزارت امور خارجه مراجعه میکند. معمولاً این نوع اقدام از دو طرف انجام میشود یعنی وزارت خارجه آمریکا نیز در همان موضوع به سفارت ایران در واشنگتن مراجعه میکند. اگر موضوع سیاسی و اداری نبود و در رشته خاصی باشد (مثلاً نظامی یا فرهنگی یا بازرگانی) معمولاً مسئول آمریکایی مربوطه مستقیماً با وزارتخانه ایرانی مربوطه کار را در میان میگذارد.
نوع دیگر این کوششها از راههای غیررسمی و حتی از راههای غیرقانونی انجام میگیرد. (بدیهی است با دولت ایران است که بیدار بوده و همه را مکلف به احترام قانون بنماید.) فردی که بخواهد به این قبیل اقدامات دست بزند باید دارای اطلاعات دقیق و وسیع نسبت به موضوع و محیطی که میخواهد در آن فعالیت کند باشد. اما اینکه مأمور آمریکایی اطلاعات مورد نیاز خود را از چه منابعی و چگونه در ایران به دست خواهد آورد، البته با روابط مختلف و وسیعی که موجود است منابع بسیار است:
بانکها، مؤسسات، تجارتخانهها و به طور کلی شرکتهایی که آمریکایی باشند یا دارای کارمند آمریکایی باشند. مؤسسات فرهنگی مانند مدارس آمریکایی، انجمن فرهنگی ایران و آمریکا و مدارسی که با نوعی کمک آمریکاییها به تدریس زبان انگلیسی میپردازند، مؤسساتی که در ایران برای نامنویسی دانشجویان ایرانی در آمریکا فعالیت میکنند. همینطور شرکتهای بزرگ معروف به «چند ملیتی» (Multinational) که در کشورهای مختلف به ثبت رسیدهاند ولی اکثریت سهام و سرمایه آنان آمریکایی است و به نفع آمریکا کار میکنند. فعالیت این شرکتها حتی در کشورهای پیشرفتهای مانند فرانسه و آلمان فدرال مشکلاتی پیش آورده به طوری که موضوع در سطح بینالمللی مطرح است و در سازمان ملل متحد تحت بررسی است.
از اینها گذشته افراد زیادی که در خانوادههای ایرانی با آمریکاییها در تماس میباشند میتوانند در نهایت سادگی و بدون آنکه متوجه شوند منبع خبری مورد علاقه مأمور آمریکایی بشوند.
کارگران خارجی (به خصوص فیلیپینی) چه کارگران فنی (در فرودگاهها و در کارخانهها) و چه آنهایی که در منازل کار میکنند نیز میتوانند مورد استفاده قرار گیرند. در زمینه امکانات کسب خبر در ایران برای آمریکاییها به قرار مقالهای که در مجله «تایم» منتشر شده بود، قراردادی بین ساواک و «سیا» برای مبادله خبر وجود دارد ولی آمریکاییها از این که ساواک آنها را درست مطلع نمیکرد شکایت داشتند که این را نیز باید جزو منابع به حساب آورد. به طوری که ملاحظه میشود امکانات کسب خبر و اقدامهای غیررسمی در جهت حفظ منافعشان برای آمریکاییها در ایران بسیار وسیع و متنوع بوده است. برای آینده با توجه به اهمیت ایران از جهات مختلف و همچنین منافع آمریکا در ایران و در این منطقه نمیتوان تصور کرد که از کوششهای مجدد خودداری خواهند نمود.
زمینههای قرارداد سری ایران و آمریکا
در کنفرانس تهران (اگر اشتباه نکنم در سال1943) سران سه کشور بزرگ متفق تعهد نموده بودند که پس از پیروزی تا شش ماه نیروهای خود را از خاک ایران بیرون ببرند. پس از پایان جنگ در اواخر سال 1945 دولت اتحاد جماهیر شوروی از فراخواندن نیروهای خود از آذربایجان خودداری نمود و ایران که با مسئله داخلی تجزیه آذربایجان روبرو شده بود، از آمریکا و انگلستان که در کنفرانس تهران شرکت داشتند و تعهد سپرده بودند خواستار کمک شد. در آن موقع (اوایل سال 1946) تصمیم بر آن گرفته شد که ایران شکایت خود را به شورای امنیت سازمان ملل متحد تازه تأسیس شده ببرد. شورای امنیت خواستار بیرون رفتن نیروهای شوروی از خاک ایران شد و با اظهارات قوی و تند «پرزیدنت ترومن» دولت شوروی واحدهای نظامی خود را فراخواند. میتوان شروع جنگ سرد را از همان زمان (سال 1947) دانست که با اختلافهای متفقین زمان جنگ در اروپای مرکزی موضوع «محاصره برلن» را پیش آورد و در خاور دور جنگ کره را اواخر 1949 و سپس در داخل گروه کشورهای کمونیست اختلاف شدید میان یوگسلاوی و روسیه شوروی را (1949).
گفته میشد که بعد از خروج نیروهای شوروی از ایران هنگامی که ارتش وارد تبریز شد یکی از شعارهای مردم «زندهباد شورای امنیت» بود ولی همه میدانستند که اگر نیرو و تعهد مستقیم آمریکا نبود دولت شوروی هیچگاه ارتش خود را فرا نمیخواند. این اولین احساسات دوستانه بود که آمریکا توانسته بود به نفع خود در مردم ایران تولید نماید. هنگامی که جنگ سرد بین دو بلوک و به خصوص دو ابرقدرت ادامه داشت در ایران یک نهضت ملی که موضوع ملی کردن نفت و صنایع نفتی برای به دست گرفتن ثروت ملی بپاخاسته بود، دولت انگلستان که صاحب سهام عمده شرکت «ب پ» - بریتیش پترولیوم - و در حقیقت صاحب اصلی آن بود ابتدا از قانون ملی شدن نفت به دادگاه بینالمللی «لاهه» شکایت برد که آن قانون برخلاف یک قرارداد بینالمللی است و لذا باید بیارزش اعلام گردد. دادگاه لاهه استدلال دولت انگلستان را رد نمود. دولت انگلستان پس از دولت ایران به شورای امنیت شکایت برد ولی با توجه به این که آن شورا یک مجمع سیاسی است و با توجه به ترکیب آن، تصمیم قطعی گرفته نشد و در حقیقت به طریقی توصیه گردید که با هم به نوعی توافق کنند. با اقدامات اقتصادی که انگلستان برای زیر فشار گذاردن ایران نمود که در واقع نوعی محاصره اقتصادی و جلوگیری از فروش و صادر کردن نفت ایران بود. به دنبال وقایع سال 1953 (خارج شدن شاه از ایران) و وقایع منجر به 28 مرداد و بازگشت شاه به ایران با کمک آمریکاییها سیاست ایران وارد مرحله نوینی شد. آمریکاییها که امکانات تازهای در ایران به دست آورده بودند و با توجه به اهمیت نفت در جهان، میخواستند اوضاع بحرانی گردد و دولت انگلستان نیز از وضع دشوارش (شکست سیاسی و ضرر هنگفت اقتصادی) رهایی یابد و بلوک غرب در مقابل پیشرفتهای شوروی در اروپای مرکزی تقویت گردد، از این رو دست به مذاکرات و اقدامهای میانجیگرانهای زدند و به خصوص با پیشنهاد معروف به تنصیف (تقسیم 50 درصد سود عاید از نفت) بار دیگر اقدام به استفاده تبلیغاتی در افکار عمومی ایران نمودند و بعداً با امضاء قرارداد با کنسرسیوم در حقیقت وارد سیاست نفتی ایران یعنی یکی از رشتههای اصلی سیاست شده، و یک پایگاه سیاسی به دست آوردند.
در سالهایی که گذشت شوروی به پیشرفتهای خود در اروپای مرکزی ادامه داد و رویدادهای مجارستان و چکاسلواکی با هیجانی که در کشورهای اروپای غربی تولید نمود موجب ایجاد پیمان نظامی آتلانتیک شمالی «ناتو» گردید که با شرکت آمریکا و کانادا و اتحادیهای برای مقابله با پیشرفتهای شوروی تشکیل داد. شوروی در مقابل، یک پیمان نظامی با کشورهای بلوک شرق بر علیه «ناتو» منعقد نمود که به «پیمان ورشو» معروف گردید. ولی آمریکا و متفقین غربی بار دیگر به فکر تشکیل «کمربند اطمینان» افتادند و با ایجاد پیمان «سیتو» در خاور دور (با شرکت پاکستان و فرانسه و کشورهای منطقه خاور دور و جنوب شرقی اقیانوس آرام) و پیمان «سنتو» (ادامه پیمان بغداد پس از خروج عراق از آن) با شرکت ایران و ترکیه و پاکستان (منطقه خاورمیانه) و آمریکا و انگلستان (به عنوان متفقین غربی) که دو پیمان «ناتو» و «سیتو» را به هم پیوند میداد نوعی محاصره شوروی را ترتیب دادند. (1958) تعهد متفقین غربی در پیمان «سنتو» (انگلستان و آمریکا) برای همکاری نظامی با سه کشور منطقهای (ایران و پاکستان و ترکیه) خیلی سست بود و در واقع به آن منتهی میشد که هرگاه این کشورها مورد تجاوز «Agression» (از طرف شوروی) قرار گیرند متفقین جلسهای تشکیل داده و برای اقدام مشترک مشورت خواهند نمود.
بدیهی است چنین تعهد سستی نمیتوانست دولتهای ایران و پاکستان را راضی نماید. (ترکیه به عنوان عضو ناتو اطمینان کافی برای خود داشت.) و چون انگلستان از تعهد بیشتر خودداری داشت دولت آمریکا قبول نمود یک قرارداد دفاعی دوجانبه به طور سرّی با ایران منعقد نماید که اطمینان کافی از نظر کمک نظامی آمریکا به ایران در صورت وقوع تجاوز بدهد (1959).
در خطوط کلی آمریکا تعهد نمود در صورتی که ایران مورد تجاوز قرار گیرد برای دفع تجاوز با ایران همکاری نظامی و کمک نماید. دولت آمریکا این تعهد را با تصریح به این که مطابق قانون اساسی اقدام خواهد کرد نموده است. البته نمیتوان از دولتی خواست که تعهدی را بدون رعایت قانون اساسی خود بنماید. ولی از طرف دیگر این به آن معنی است که دولت آمریکا باید با تصویب کنگره اقدام کند که هر چند تصویب آن، آنقدر وقت میبرد که دولت متجاوز فرصت دارد نظرات خود را عملی سازد. البته جواب میدهند که موقعیت ایران آن قدر مهم است که اگر چنین چیزی روی دهد به معنی جنگ جهانی و عمومی خواهد بود. امضاء قرارداد دوجانبه سرّی 1959 در روابط ایران و آمریکا نقطه عطفی است که در روابط و سیاست همکاریها در رشتههای مختلف و به خصوص همکاریهای نظامی (و اثرات اقتصادی آن) اثرات عمیقی ایجاد نموده و برپا گذاشت.
قرارداد سری ایران و آمریکا و پیآمدهای آن
از سال 1959 تا اواسط 1960 که عازم ورشو شدم در تهران رئیس تشریفات وزارت امور خارجه بودم و از امضاء قرارداد سرّی اطلاع نداشتم. چیزی که جلب توجه میکرد اهمیتی بود که به سنتو و اجتماعات آن میدادند و دکتر اقبال نخستوزیر شخصاً به ریاست هیأت نمایندگی ایران در آن شرکت مینمود. در سالهای 1960 تا 1962 در ورشو مأمور بودم که کارهای مربوط به روابط ایران و آمریکا به آنجا منعکس نمیشد. از 1962 تا اول 1968 در آنکارا دبیرکل سنتو بودم. در آنجا از روابط ایران و آمریکا آنچه مربوط به روابط آنان در چهارچوب سنتو بود اطلاع مییافتم و از روابط دوجانبه (بر اساس یک قرارداد سری) آنها اطلاع نمییافتم. از وجود قرارداد سرّی ضمن مذاکره با مرحوم قدس نخعی وزیر امور خارجه وقت مطلع گردیدم. روابط ایران و آمریکا آن طور که در سنتو دیده میشد در حال توسعه سریع بود. به طوری که در صحبتهای خصوصی معلوم بود موجب حسادت پاکستانیها و ترکها شده است. مذاکرات مربوط به پیشرفت همکاریهای نظامی بین پنج کشور عضو به جایی نمیرسید ولی دیده میشد که ارتش ایران به تجهیزات پیشرفتهای دسترسی پیدا کرده و افسران آن روی مدل آمریکایی دورههای تعلیماتی میبینند. پس از جنگ اول پاکستان و هند و خودداری متفقین از کمک به پاکستان (البته منظور خودداری انگلستان و آمریکا است) و تصمیم پاکستان به عدم شرکت مؤثر در کارهای سنتو، آن سازمان به حالت ـ آن طور که گفتند ـ یک «باشگاه» درآمد و چون در زمینه نظامی نمیشد قدم دیگری برداشت رو به فعالیتهای اقتصادی (ارتباطی) رفت و کمکهای آمریکا برای انجام پروژههای مربوط به راهآهن و جادههای ارتباطی ایران و ترکیه و مخصوصاً پروژه ارتباطات دور به وسیله «میکروویو» داده میشد که با در نظر داشتن موقعیت جغرافیایی ایران این پروژهها بیشتر در داخل خاک ایران انجام میگرفت و به صورت نوعی کمک به ایران وانمود میگردید. باید در نظر داشت که اینها پیش از بالا رفتن قیمت نفت و گشایش کار ایران از نظر مالی بود.
از اول سال 1968 تا نیمه سال 1972 (مطابق شهریور 1351) یعنی چهار سال و نیم به سمت معاون سیاسی و قائممقام وزیر در تهران با اردشیر زاهدی که وزیر امور خارجه بود همکاری کردم. در آن زمان سفیر ایران در آمریکا هوشنگ انصاری بود که در آن سالها با زاهدی رابطه دوستی و همکاری نداشت و گزارشهای خود را مستقیماً به دفتر مخصوص میفرستاد و زاهدی و وزارتخانه را در جریان روابط و مذاکرات با مقامات آمریکایی نمیگذاشت. (شاید هم این رویه به دستور شاه بوده، چه دیدیم که خود زاهدی هم وقتی در واشنگتن سفیر شد همان رویه را پیش گرفت). در آن چهار سال و نیم که ابتدا نفر سوم وزارت امور خارجه و بعداً نفر دوم بودم تا آنجا که اطلاع دارم قرارداد سیاسی که در وزارت امور خارجه امضا شود و نگاهداری گردد منعقد نگردید و بعداً در دوره وزارت هم گزارش یا اشارهای در مورد قرارداد تازهای با آمریکا به من نشد ولی کاملاً محسوس بود که روابط در همه رشتهها در حال توسعه است. به گمان قوی در قسمت نظامی در هر مورد (مثلاً در مورد خرید اسلحههای مختلف، در مورد استخدام پرسنل فنی آمریکایی، در مورد مستشاران آمریکایی، در مورد تعلیمات نظامی و غیره...) از طرف مقامات نظامی و شاید همیشه ارتشبد طوفانیان معاون وزارت جنگ موافقتنامه یا مقاولهنامه و یا کنتراتهایی با طرف آمریکایی امضا و مبادله شده است. در قسمت اقتصادی و بازرگانی نیز وزارت دارایی و امور اقتصادی رأساً با طرف آمریکایی اقدام مینمود. تنها موردی که یاد دارم وزارت امور خارجه واسطه قرار میگرفت و چندین سال ادامه یافت. درباره اجازه پرواز هواپیماهای شرکت هواپیمایی ملی ایران به آمریکا و اجازه حمل مسافر و کالا به آن کشور بود. علت هم این بود که صدور این قبیل اجازهها در آمریکا از طرف وزارت خارجه داده میشد و لذا لازم بود به سفارت ایران در واشنگتن دستور داده شود که نمایندگان ایران او را رسماً معرفی و به وزارت خارجه آمریکا همراهی و راهنمایی کنند و خواستههای متقابل آمریکا را برای شرکت پانآمریکن و شرکتهای حمل و نقل هوایی آمریکایی کالا گزارش دهند تا در تهران تصمیم گرفته و ابلاغ شود. پرواز هواپیماهای نظامی حمل کالا از دو طرف با توافق مقامات نظامی انجام میگرفت و مطابق برنامه و فقط برای پروازهای خارج از برنامه وزارت امور خارجه اطلاع مییافت و اقدام مینمود.
از شهریور 1351که وزیر امور خارجه شدم در روابط با آمریکا طرف مذاکرهام در تهران سفیران آمریکا بودند که چند بار تغییر یافتند. بعد از یک سفیری که مدت کوتاهی ماند و نامش را به خاطر نمیآورم، «دوگلاس مک آرتور» سفیر شد. او مرد قوی و فعالی بود که خیلی هم رُک صحبت میکرد و از کیسینجر که آن موقع در رأس شورای امنیت ملی آمریکا بود و در کارهای وزارت خارجه (و سفارت آمریکا در تهران) دخالت مینمود ناراضی بود و بد میگفت. مک آرتور که برای توسعه روابط خیلی فعالیت میکرد و از نشان دادن خود باکی نداشت اغلب برای شکار به شمال میرفت و کسانی را که میخواست با آنها کارهایی انجام دهد به طور مهمان با خود میبرد. او را چندین بار تلفنی تهدید به مرگ کرده بودند ولی جدی نمیگرفت. تا این که شبی در تهران مورد سوءقصد قرار گرفت ولی جان سالم به در برد. بعد از آن مکآرتور طرز کار خود را تغییر داد و خیلی آرام شد. او پس از چند ماه تهران را ترک کرد و بازنشسته شد و در بروکسل نماینده چند شرکت بزرگ شد که به گروه «هاروارد هیوز» معروف میباشد. بعد از او «ریچارد هلمز» رئیس پیشین «سیا» در تهران سفیر شد. او با توجه به سابقهاش و این که بعد از خاتمه دوره سفارت باز ارتباط خود را با ایران در رشته بازرگانی و حمل و نقل نگاه داشته است قطعاً دارای مأموریتهایی بود که برخلاف «مک آرتور» با آرامی و بدون خود نشان دادن انجام میداد. جای تردید نیست که با سابقهاش در «سیا» اشخاص را خوب میشناخته و با نزدیکی که با شخص کیسینجر (در آن هنگام وزیر خارجه) داشته در پیشرفت و توسعه روابط ایران و آمریکا سهم بزرگی داشته است. جانشین او «ویلیام سولیوان» که از سفارت آمریکا در فیلیپین به تهران مأمور گردید. گرچه از مأموریتش در جنگ ویتنام خیلی صحبت شده، شخصیت دو سفیر پیشین را ندارد و ناتوانی او در بحران اخیر روابط دو کشور دیده شد. (شاید هنوز زود باشد که در این مورد قضاوت نمود و ناتوانی درک موقعیت را تنها بر دوش سالیوان گذاشت.)
در مورد محیط کار و امکانات سفیران آمریکا در دوره پیشین لازم است یادآوری شود که آنان همیشه امکان پذیرفته شدن از طرف شاه را داشتند و در خیلی مواقع خود شاه آنها را برای تحقیق یا فرستادن پیغامی احضار مینمود و در این «شرفیابیها» وزیر امور خارجه هیچگاه شرکت نداشت.
در روابط با آمریکا، با شخص وزیر خارجه نیز علاوه بر ارتباط کتبی، ارتباط حضوری نیز هنگام کنفرانسهای سنتو و سازمان ملل داشتم. در اوایل «دین راسک» وزیر بود که مردی متین و حقوقدان بود و در امور مربوط به ایران با علاقه بود ولی فعالیت خاصی از خود نشان نمیداد. بعد از او در زمان «پرزیدنت نیکسون» آقای «هنری کیسینجر» وزیر شد و این شغل را همراه با ریاست شورای امنیت ملی آمریکا به عهده داشت. او که یک استاد علوم سیاسی و تاریخ است خیلی با تحرک و خودنمایی کار میکرد. در روابط با ایران فقط و مستقیماً با شخص شاه تماس میگرفت و او را میتوان عامل اصلی توسعه فوقالعاده روابط ایران و آمریکا دانست. جالب است گفته شود که نیکسون در تابستان 1974 (اگر اشتباه نکنم) هنگامی که از مسافرت شوروی برمیگشت یک توقف یک شبانهروزی در تهران داشت و هنگام آن توقف بود که با حضور کیسینجر اظهار داشت که آمریکا از نظر تسلیحات هر چه را که ایران بخواهد در اختیار خواهد گذاشت.
بعد از آن و با انتخاب «پرزیدنت کارتر» آقای «سیروس وانس» وزیر خارجه شد. او نیز مانند «راسک» یک حقوقدان برجسته است و مرد پرکار و متینی است و نسبت به روابط با ایران علاقه و صمیمیت نشان میداد ولی نقش او محدود است. «برژینسکی» در شورای امنیت ملی طرحها و نظراتی دارد که همیشه با سیاست وزارت خارجه تطبیق نمیکند و اغلب مورد تأیید رئیسجمهوری میباشد. در سفری که در اوایل تابستان 1977 شاه برای آشنایی با «کارتر» به آمریکا نمود، هنگام مذاکرات رسمی در کاخ سفید این وضع به چشم میخورد و همچنین در زمستان سال گذشته هنگام سفر یک روزه «کارتر» به تهران. در دوره وزارت من قرارداد یا موافقتنامه سیاسی و عمومی برای توسعه روابط با آمریکا به امضاء نرسید و تصور میرود بعد از کنفرانس «اوپک» و بالا رفتن قیمت نفت و به دست آمدن امکانات مالی کلان اسنادی بین وزارت دارایی و امور اقتصادی و مقامات آمریکایی مربوطه مستقیماً امضا شده باشد. برای خرید و سفارشهای هنگفت و کنتراتهای نظامی نیز همیشه ارتشبد طوفانیان مستقیماً با مقامات نظامی آمریکایی در تماس بوده است.
در مورد دو سفر رسمی به آمریکا که همراه شاه بودم:
در سال 1975 شاه از کشورهای ونزوئلا و مکزیک و ایالات متحده آمریکا بازدید نمود. تاریخ مسافرت به واشنگتن مصادف میشد با تاریخ کنفرانس در الجزیره برای ادامه کار تعیین حدود ایران و عراق. به این ترتیب من فقط توانستم یک روز برای شرکت در مراسم رسمی در واشنگتن بمانم و بعداً عازم الجزیره شدم. به قرار گزارشهای رسمی مذاکرات با «پرزیدنت فُورد» (با وضع موقتی که داشت) خیلی پیش نرفت و در کلیات بود و برای ابراز علاقه به توسعه هر چه بیشتر روابط دو کشور. ولی علاوه بر مذاکرات رسمی، شاه مطابق سلیقه خودش یک بار مذاکره خصوصی دو به دو با «فُورد» داشت که کسی از آن اطلاع ندارد.
در سال 1977 نیز شاه برای آشنایی با «کارتر» به آمریکا سفر رسمی نمود که من نیز در همراهی بودم. در مذاکرات رسمی که با شرکت از طرف آمریکاییها: وانس، برژینسکی، سالیوان، سخنگوی کاخ سفید و یک خانم که معاون وزارت خارجه برای کارهای مربوط به حقوق بشر (پست تازه ایجاد شده) و از طرف ایران: خود من و اردشیر زاهدی صورت گرفت، شاه با تکیه به وضع عمومی جهان و بحران خاورمیانه و مشکلات اقتصادی شوروی و کمبود نفت در جهان و مسائل آینده انرژی، به لزوم تقویت و تجهیز هر چه بیشتر نیروهای ایران به خصوص هواپیمای پرداخت و احتیاجات ایران را به انواع هواپیماها در سالهای آینده تا سال 2000 برشمرد. «پرزیدنت کارتر» بدون رد کردن استدلال و خواستههای شاه وعده بررسی با علاقه به تمام جنبههای روابط با ایران را داد و تأکید کرد که دوستی و پشتیبانی آمریکا از ایران «لرزش ناپذیر» (un shakable) است و این جمله را نیز در نطقی که در شام رسمی نمود تکرار کرد. سپس از خانم معاون وزارت خارجه خواست که سیاست حقوق بشر آمریکا را تشریح و بیان نماید تا کاملاً برای شاه روشن باشد. آن خانم نیز روشن ساخت که سیاست مذکور برخلاف آنچه بعضیها میگویند یک مانور سیاسی بر علیه شوروی نیست بلکه مورد علاقه عمیق مردم آمریکا است.
شاه در روابطش با آمریکا از طرفی شخصاً سفیر آمریکا را تنها میپذیرفت و با رئیسجمهوری مکاتبه مستقیم داشت و از طرف دیگر از سفیران ایران در واشنگتن گزارش مستقیم و بدون اطلاع وزارت امور خارجه میخواست و این که باز شخصاً و تنها شخصیتهای آمریکایی را که به ایران میآمدند (سناتور کنگرسمن، صاحبان صنایع، روزنامهنگاران برجسته و غیره) میپذیرفت میتوان نتیجه گرفت که میخواست اطلاعات وزارت امور خارجه درباره روابط ایران و آمریکا فقط در حدود روابط سیاسی رسمی باشد و اطلاعات مقامات نظامی در حدود روابط نظامی و اطلاعات وزارت دارایی و امور اقتصادی و سایر وزارتخانههای مالی و بازرگانی و فنی در حدود کارهای خودشان و تمام اطلاعات در اختیار وزارت امور خارجه نباشد. مگر تا آن قدر که خودش در مواردی دستور دهد که وزارت خارجه را نیز مطلع کند.
درباره سفر «کارتر» به تهران در شب سال نو 1357 و مذاکرات رسمی که شد باید یادآور شوم که اظهارات و خواستههای شاه در حدود همان مذاکرات چند ماه پیش واشنگتن بود ولی از طرف آمریکاییها و با تشریح برژینسکی سیاست تازهای بیان گردید که همان لزوم کمک به کشورهای هر منطقه، از طرف همسایگان متمکن و مجهز آن منطقه میباشد زیرا آنها هستند که در مرحله اول و مستقیماً سود آن را خواهند دید. این سیاست که البته تعهداتی برای ایران نسبت به همسایگان میتوانست ایجاد کند و در مقابل بار کمکهای آمریکا را سبک کند قابل بررسی تشخیص داده شد ولی مورد تأیید فوری قرار نگرفت.
شاه و «کارتر» پیش از جلسه مذاکرات رسمی یک جلسه مذاکره دو به دو نیز داشتند.
روشهای نفوذ آمریکا در ایران
تا آنجا که من در تجربه و در عمل دیدهام دولت آمریکا برای پیشبرد سیاست و یا اعمال نفوذ در هر مسئلهای از ابتدا رسماً اقدام نمینماید و کار در چندین مرحله و با دخالت از ناحیههای مختلف پیشرفت میکند. معمولاً اولین اشاره از سوی یک شخصیت آمریکایی (روزنامهنگار بنام، استاد مشهور، کنگرسمن، سناتور، ژنرال و فرمانده سرشناس...) که به ایران آمده و یا از ایران عبور میکند و با توجه به شخصیتش سفیر آمریکا برایش وقت ملاقات با شاه گرفته انجام میگیرد. گاهی نیز ممکن است این اشاره اولیه از طرف یک گروه یا هیأتی بشود. معمولاً این قبیل افراد یا هیأتها پس از ملاقات با شاه با نخستوزیر و وزیر امور خارجه و وزیران دیگری که کارشان مربوط به او است نیز ملاقات میکردند و اشاراتی به مطالبی که با شاه به میان گذاشته بودند میکردند. سپس سفیر آمریکا با توجه به شخصیت آن فرد یا هیأت دعوتی به ناهار یا شام و یا پذیرایی وسیعتری ترتیب میداد که آنان را با مقامات و افراد ایرانی آشنا سازد و البته افراد ایرانی طوری انتخاب میشدند که مفید واقع شوند. در این دعوتها نیز اشاراتی به مطالبی که با شاه و دیگر مقامات دولتی به میان گذاشته شده بود میگردید که طبعاً میهمانان ایرانی کنجکاو میشدند و میان خود به بحث درباره آن موضوع میپرداختند و خبر آن تا اندازهای میان افراد مختلف پخش میگردید. اغلب نیز دیده میشد که از سفیران ایران در کشورهایی که آن افراد یا هیأت آمریکایی به آنجا رفته بودند خبر میرسید که آنها از سفیر دیدن کرده و مطالب را به اطلاع او رسانیدهاند. بالاخره سفیر ایران در واشنگتن گزارش میداد که آن فرد یا هیأت در مراجعت به آمریکا در مصاحبه با روزنامهها چه گفته و در ملاقاتی که با خود سفیر نمودهاند، راجع به سفرشان به ایران و ملاقات با شخصیتهای ایران چه مطالبی بیان کردهاند.
قدم بعدی معمولاً این بود که یکی از کارمندان سفارت آمریکا به وزارت امور خارجه آمده و با رئیس اداره چهارم سیاسی (که مسئول روابط با آمریکا است) و در جریان ملاقاتی که با وزیر خارجه صورت گرفت میباشد و تلگرافهای واصله را دیده است و به احتمال قوی در مهمانی سفیر آمریکا حضور داشته است ملاقات مینمود و درباره مطالبی که اشاره شده بود یا موضوع خاصی که بیان گردیده بود توضیحات بیشتری میداد و در پارهای موارد اطلاعات تفصیلی در اختیار میگذاشت و چه بسا آنچه را در روزنامهها و مطبوعات آمریکا راجع به آن منتشر شده بود تسلیم مینمود. معمولاً این اطلاعات تفصیلی را نیز برای عدهای از افراد و شخصیتهای ایرانی میفرستادند و به این ترتیب در طول مدتی که به نظر خودشان مناسب دیده میشد بذر موضوع موردنظر (سیاسی یا اقتصادی یا فنی یا مالی و بازرگانی) کاشته و آبیاری شده بود. بعد از این مرحله نوینی آغاز میشد بدین معنی که مرتباً از اطراف و جوانب سئوال میشد که بالاخره نظر دولت ایران نسبت به آن موضوع چیست. سئوال در روزنامهها نیز میشد و به تهران منعکس میگردید. سفیر آمریکا با تأکید به این که از دولت خود دستوری ندارد اظهار تمایل مینمود که برای اطلاع خودش بداند نظر دولت چیست و آیا اصولاً نظری اتخاذ شده است؟ در واشنگتن نیز خصوصی از سفیر ایران سئوال میکردند و شاید بدون اصرار و تأکید اظهار میداشتند که چه خوب بود اگر دولت ایران زودتر نظری بیان مینمود.
البته تمام این جریانات در «شرفیابی» روزانه وزیر امور خارجه به شاه گزارش میشد و تردیدی نیست که مقامات مختلف اطلاعاتی نیز اطلاعات خود را که به دست آورده بودند گزارش میدادند و موضوع در فکر شاه که قطعاً با افراد و مسئولان مربوطه مشورت کرده بود روشن گردیده بود و یا خود او بود که نظر و تصمیمش را هر وقت مناسب بداند اعلام نماید و از طریق یا طرقی که مصلحت بداند به اطلاع آمریکاییها برساند.
بدیهی است در مواردی که ایجاب میکرد اقدامهایی هم بشود (مثلاً مذاکره برای سفارش تأسیسات فنی بشود یا امضاء سندی برای خرید اجناس یا دستگاههایی صورت بگیرد) مستقیماً به دستگاههای مسئول دستور میداد و شرایط را برایشان معین مینمود. دستگاه مسئول که با آمریکاییها وارد مذاکره میشد به نوبه خود موظف بود که مرحله به مرحله شاه را مطلع و از خواستهها و شرایط مختلف آمریکاییها آگاهش نماید و برای ادامه مذاکرات دستور بگیرد و کار به همین نحو ادامه داشت تا به نتیجه نهایی برسد. در آن موقع معمولاً وزارت امور خارجه را نیز مطلع مینمودند (یعنی اگر به وسیله مطبوعات خبر منتشر نمیگردید) تا سفارت ایران در واشنگتن و احتمالاً سفارتخانههای دیگر را هم در جریان بگذارد.
سیاستهای کلی آمریکا درباره ایران
آنچه مربوط به سیاست آمریکا نسبت به ایران است تا اندازهای برای ما روشن است و میتوان آن را به شرح زیر بیان نمود. قبلاً باید تصریح نمود که خطوط اصلی سیاست خارجی آمریکا با تغییر رئیسجمهوری که از حزب جمهوریخواه باشد یا دموکرات تغییر نمیکند و به اصطلاح خودشان «Bipartisan» یعنی مورد توافق هر دو حزب است.
قبلاً ضمن تشریح سیاست عمومی آمریکا گفته شد که بعد از شرکت آمریکا در دو جنگ جهانی، آمریکاییها پی به اهمیت ایران از جهات مختلف بردند و ایران را در سیستم پیمانهای دفاعی منطقهای طوری گنجاندند که گفته شد «سنتو» برای ایران به وجود آمده است. این نیست مگر شناسایی موقعیت جغرافیایی فوقالعاده مهم ایران که از طرفی راه ارتباط سه قاره است (آسیا، اروپا و آفریقا) که در طول تاریخ مورد استفاده قومها و لشکرهای مختلف قرار گرفت و از طرف دیگر راه دسترسی به اقیانوس هند میباشد. از این گذشته ایران در این منطقه یک کشور پرجمعیتی است که مردم آن دارای فرهنگ کهن میباشند و زبان فارسی در کشورهای همسایه نفوذ دارد و فهمیده میشود و خود ایرانیان از نظر نژادی باهوش هستند و همیشه در طول تاریخ خیلی متحرک بوده و به نقاط دوردست مسافرت میکردند و افکار و عقاید را هر جا میرفتند پخش میکردند. اخیراً هم با اهمیتی که موضوع انرژی در جهان پیدا کرده و با نفوذی که یک کشور نفتخیز و دارای ذخایر عظیم گاز میتواند اعمال کند و درآمد و قدرت خرید هنگفتی به دست آورد ایران به صورت یک قدرتی درآمده که آمریکاییها کاملاً به اهمیت آن پی بردهاند.
گرفتاریهای انگلستان از نظر اقتصادی و اجتماعی در سالهای اخیر و لزوم اتخاذ یک سیاست صرفهجویی آن کشور را بر آن داشت که در سالهای 1971ـ1970 سیاست به اصطلاح «شرق سوئز» را اتخاذ نماید و به حضور نظامی خود از آبراه سوئز به شرق پایان دهد. این سیاست در منطقه وسیعی و به خصوص در منطقه خلیج فارس با تمام اهمیتی که از نظر ذخائر نفت دارد خلائی تولید مینمود که در بعضی کشورهای غربی وارد کننده محتاج نفت تولید خطر مینمود و میبایستی این خلأ طوری پر شود که موجب عکسالعملهایی نگردد. ایران در این منطقه تنها کشوری بود (و خود انگلستان آن را قبول داشت) که بدون تولید عکسالعمل شدید و بدون خروج برای کشورهای غربی ذیعلاقه میتوانست این نقش را به عهده بگیرد. گذشته از این ایران میتوانست با داشتن نیروی دریایی و نیروی هوایی قوی راههای دریایی را تا خود اقیانوس هند زیر نظر داشته و امنیت آن را تأمین نماید و از این نظر نیز وظیفه نیروهای دریایی کشورهای غربی (آمریکا ـ انگلیس و فرانسه) را در اقیانوس هند سبک کند و همچنین مخارج آن کشورها را. بحران و رکود اقتصادی تنها در انگلستان نیست بلکه آمریکا نیز از اثرات آن که همچنان ادامه هم دارد ضرر میبیند و دلار ارزش و قدرت خرید خود را از دست میدهد و بیکاری گذشته از ضررهای مالی آن برای اقتصاد کشور ضررهای فاحشی از نظر اجتماعی میزند که آینده را تهدید مینماید. ضمناً اگر به یاد داشته باشیم که انتخاب رئیسجمهوری در آمریکا هر چهار سال صورت میگیرد و وضع اقتصادی و اجتماعی اگر نامساعد باشد اثر مستقیم در آراء مردم میگذارد و احزاب را برای رسیدن به نمایندهشان به مسند ریاست جمهوری نگران میسازد میتوانیم به دشواری مسائل داخلی آمریکا پی ببریم.
به طور کلیتر و وسیعتر پایه زندگی سیاسی در کشورهای دموکراسی غربی بر بالا بردن سطح زندگی مردم است و حزبی دولت و زمام کار را در دست خواهد داشت که بتواند پیوسته در بالا بردن سطح زندگی مردم موفق باشد. کشورهای کهن اروپایی مانند فرانسه و انگلیس که پایهگذار امپراطوریهای مستعمراتی از قرن 16 بودند ثروت ملی و سطح زندگی مردمشان را با استثمار مستعمرههای آفریقایی و آسیایی و تا مدتی آمریکایی تأمین مینمودند ولی در دنیای امروز که دیگر استعمار به شکل قدیم ممکن نیست استثمار باید به صورت دیگری بشود.
پس آمریکای امروزه با وضع اقتصادی و اجتماعی که اشاره شد چگونه باید برای احیای اقتصاد خود و بالا بردن سطح زندگی مردم بکوشد؟ تنها راه موجود سیاست نئوکلنیالیسم یا استعمار نو است که امپریالیسم نیز (میعادگاه امپراطوریهای استعماری گذشته) نامیده میشود. این سیاستی است که با حفظ ظاهر استقلال کشورهای توسعه نیافته آنها را از یک طرف به صورت فروشنده یک نوع کالا در میآورد (مانند کشورهای آمریکای مرکزی که به تمسخر آنان را جمهوری موز میخوانند چون تنها تولیدشان موز است که آمریکاییها به هر قیمت که بخواهند از آنها میخرند) و از طرف دیگر آنها را به صورت بازار کالاهای ساخته و صنعتی خود درمیآورند که به هر قیمت میخواهند به آنها میفروشند.
آمریکا که علاوه بر پی بردن به اهمیت ایران به قدرت خرید ایران در سالهای اخیر نیز پی برده است با وضع اقتصادی خود باید راههایی را پیدا کند که هر چه بیشتر کالا به ایران بفروشد. بهترین فروش، کالاهای نظامی است چون گذشته از این که هر سال پیشرفتهتر و گرانتر میگردد طبیعت آن نیز این است که باید پیوسته تجدید شود. پس برنامه تسلیحات ایران تنها یک برنامه دفاعی منطقهای خاورمیانه و تنها یک برنامه گذاردن یک سد در مقابل کمونیسم نبوده بلکه در چهارچوب برنامه وسیع اقتصادی و اجتماعی و سیاسی آمریکا میباشد. با این سیاست آمریکا هم از نظر سیاسی و امنیتی از ایران استفاده مینماید و منت هم میگذارد مانند اظهارات «پرزیدنت نیکسون» که در مراجعت از مسکو در تهران به شاه وعده داد ایران هر چه بخواهد در اختیار خواهد گذاشت و هم با فروش میلیاردها دلار اسلحههای پیشرفته و اعزام هزاران کارشناس به ایران برای نگاهداری و راه استفاده از آن کارخانههای خود را به کار می اندازد و برای کارگران کار تولید مینماید. بدیهی است تنها فروش کالاهای نظامی مطرح نبوده بلکه ساختن پایگاهها و فروش کارخانجات صنعتی مونتاژ که دائماً محتاج به خرید قطعات میباشد نیز قسمت دیگری از این سیاست است که هیچ ضرر اقتصادی برای آمریکا ندارد و امکانات زیادی از جهات مختلف در اختیار آن میگذارد.
پس از این بررسی کلی اکنون ببینیم سیاست «امپریالیسم» یا «استعمار نو» آمریکا در ایران چه شکلی دارد و چگونه اجرا شده است. این بررسی را باید در زمینههای مختلف نمود. به طوری که در بالا اشاره شد هدف آن است که از یک طرف کشور را تولید کننده و فروشنده فقط یک نوع کالا یا محصول عمده بنمایند تا مجبور باشد شرایط خریدار را بپذیرد و از طرف دیگر احتیاجات مصرفی کشور را (مخصوصاً احتیاجات غیرسنتی را با به وجود آوردن یک طرز زندگی نوین و غیرسنتی) به صورت تنها فروشنده تأمین نمایند و آن را به قیمت و شرایطی که میخواهند بفروشند.
در زمینه تولید و ثروت ملی تردیدی نیست که ایران دارای منابع نفتی و گاز بسیار غنی است ولی برنامه صنعتی کردن ایران و تجهیز کشور برای آنچه معروف شد به «اقتصاد بدون نفت» پیشبینی ایجاد صنایعی را مینمود که پایه صنایع دیگر باشد و مهمترین آن صنایع فولادسازی است که «صنعت مادر» نامیده میشود. جالب است که ایران سالها کوشید کارخانه ذوب آهن از آمریکا خریداری کند (و از کشورهای غربی دیگر) ولیکن با استدلالهایی موافقت نمیکردند تا این کار با شوروی انجام گرفت.
صنایع نوین که در ایران ایجاد گردیده بیشتر صنایع «مونتاژ» است که با وارد کردن قطعات پیشساخته میتواند کار کند و به علاوه همان صنایع محتاج به قطعات یدکی است که آن نیز باید وارد گردد.
صنایع نظامی گذشته از سرمایهگذاری ابتدایی هنگفتی که برای خرید ماشینآلات و تأسیس آن باید نمود محتاج به مهندسان و کارگران فنی به تعداد زیاد است که قیمت تولید را خیلی بالا میبرد و به علاوه با توجه به پیشرفت و سلاحهای نوین باید هر چند سال کارخانههای موجود را تکمیل و یا تأسیسات و ماشینآلات کاملاً جدیدی را به جای آن خریداری نمود.
موضوع به دست آوردن قطعات یدکی از انواع خیلی پیشرفته فنی که نمیتوان در ایران تولید نمود (نه تنها برای آنکه صنایع ما آن قدر پیشرفته و مجهز نیست بلکه از نظر «حق تولید» (یا به اصطلاح لایسنس Licence آن) موضوع دیگری است در زمینه احتیاج به واردات از آمریکا.
موضوع واردات تنها منحصر به تأسیسات صنعتی نیست بلکه در قسمت خدمات نیز اهمیت و تأثیر بسیار دارد. به طور مثال نگاهداری و تعمیر ماشینآلات و دستگاههای پیشرفته مانند کامپیوترها یا سرویس کردن و آماده به پرواز نگاه داشتن هواپیماهای غیرنظامی و غیره... موجب استخدام و پرداخت حقوقها و کارمزدهای سنگین به کارگران فنی خارجی میشود.
مواد خوراکی غیرضروری و تفننی (مانند مخصوصاً نوشابههای غیرالکلی) که مواد اولیه آن لااقل باید وارد شود و (اجازه تولید) حقوقی که برای تولید آن پرداخته میشود هنگامی که طرز زندگی نوین مردم بر آن عادت کرده باشد و نتوان از مصرف آن خودداری نمود یکی دیگر از موارد «استعمار نو» است. حال اگر از قسمت صنایع و خدمات گذشته و به محصولات کشاورزی بپردازیم خواهیم دید ایران که در گذشته صادرکننده برنج و گندم بوده و سایر مواد خوراکی ضروری را به اندازه مصرف کشور تولید مینموده اکنون علاوه بر آنکه برنج و گندم از آمریکا (و بعضی کشورهای دیگر) وارد مینماید واردکننده گوشت و روغننباتی و شکر و لبنیات و میوه و خیلی مواد خوراکی غیرضروری دیگر نیز میباشد که باید بهای هنگفت آن از صادرات تأمین گردد و تنها صادراتی که درآمد آن جوابگوی این احتیاجات است صادرات نفت میباشد زیرا درآمد صادرات کالاهای سنتی مانند فرش تکافو نمیکند و درآمد از صادرات دیگر بسیار ناچیز است.
کشوری که برای خوراک روزانه مردم خود محتاج به وارد کردن باشد و در مقابل کالای صادراتیاش تقریباً منحصر به فرد باشد در روابطش با کشوری که دارای یک اقتصاد بسیار مجهز و متشکل است و بزرگترین بانکها و بورسهای تجارتی و شرکتهای حمل و نقل و شرکتهای بیمه را در اختیار دارد قوی نخواهد بود. مگر ورق برنده خود را که یکی دارا بودن نفت و گاز است در دنیایی که احتیاج حیاتی به انرژی دارد و دیگری موقعیت جغرافیایی بسیار مهم در دنیای رقابت بین دو بلوک سیاسی و دو ابرقدرت خوب مورد استفاده قرار دهد.
منبع:فصلنامه مطالعات تاریخی، موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، شماره 21 این مطلب تاکنون 1300 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|