«کنفرانس تهران» و تحقیر پادشاه بی اختیار | مریم انصاری در خلال جنگ جهانی دوم، سه کنفرانس مهم در جبهه متفقین برگزار شد که نقش کلیدی در تعیین تکلیف جنگ، ترسیم استراتژیهای نظامی و تقسیم غنائم پس از آن برای دولتهای پیروز داشت. کنفرانس تهران در سال 1943 که با تمرکز بر طرح نقشههای جنگی برای شکست کامل آلمان برگزار شد، کنفرانس یالتاکه چند ماه پیش از پایان جنگ جهانی دوم در1945 به مدت هشت روز در شهر یالتا واقع در شبه جزیره کریمه برگزار شد، و بالاخره کنفرانس پوتسدام که چند ماه بعد در شهر پوتسدام آلمان اتفاق افتاد تا درباره سرنوشت اروپا و به خصوص آلمان پس از جنگ جهانی دوم تصمیم گرفته شود.
اما سئوال این است که تهران چه ارتباطی به این جنگ و طرفهای پیروز یا مقهور جنگ داشته که یکی از سه کنفرانس اصلی تصمیمگیری درباره این جنگ در کشور ایران و شهر تهران برگزار شده است؟ هدف از انتخاب تهران برای برگزاری این کنفرانس چه بوده؟ و در نهایت، کنفرانس تهران برای ایران چه پیامدهایی به همراه داشته است؟
این کنفرانس سرنوشتساز با حضور فرانکلین روزولت رئیسجمهور آمریکا، وینستون چرچیل نخستوزیر انگلیس و ژوزف استالین رهبر اتحاد جماهیر شوروی، از ششم تا نهم آذر 1322 در تهران انجام گرفت. این اولین و مهمترین گردهمایی سران نیروهای متفقین از آغاز جنگ جهانی دوم بود و نظر به اهمیت فوق العادهاش، بر سر تعیین مکان برگزاری آن هم یک جنگ روانی تمام عیار میان آنها در گرفته بود. اما در نهایت پیشنهاد استالین پذیرفته شد و تهران به عنوان محل برگزاری کنفرانس معین شد.
کنفرانس تهران نقطه اوج همکاریهای انگلیس و آمریکا و شوروی بود. روزولت، چرچیل و استالین در چند روز اقامتشان در تهران چنان گرم گرفتند که علاوه بر تحکیم اتحادشان در جنگ، از شوخی با هم، دعوت یکدیگر به ضیافت شام در سفارتخانههایشان و حتی برگزاری جشن تولد برای چرچیل غافل نشدند. در میانه جنگ جهانی دوم و در این کنفرانس بود که طرح عملیات نهایی برای درهم شکستن نیروی مقاومت آلمانیها تهیه شد و این مهمترین نتیجه کنفرانس تهران بود. طبق این طرح، باید جبهه دومی برای مقابله با آلمان در اروپا باز میشد، زیرا به نظر سران متفقین تنها راه کمک به شوروی تحت محاصره آلمان، حمله به آلمان از شمال فرانسه بود.
دلیل اصرار استالین بر تشکیل کنفرانس در تهران که او میتوانست از طریق راه آهن به آن برسد، تنها ترس او از پرواز نبود، او در جریان کنفرانس موفق شد با اشاره به نقشههای احتمالی جاسوسان آلمانی، روزولت را برای سکونت به داخل سفارت شوروی بیاورد و از این طریق احتمالا مکالمات او را شنود کند، خود را به روزولت نزدیک کند، ملاقاتهایی خصوصی با او داشته باشد که باعث ناراحتی چرچیل شود و در نهایت بتواند هم پیمانان غربی اش را به قبول ایده خودش یعنی گشایش جبهه جدید در اروپا وا دارد. جبههای که باید سربازان آمریکایی، انگلیسی و کانادایی آن را پر میکردند تا شوروی نجات یابد.
این بزرگترین عملیات پیاده کردن نیروهای نظامی در جهان بود و باید آمریکا و انگلیس، به هر نحو شده درباره لزوم و محل انجامش قانع می شدند. در ضمن تهران پس از دو سال اشغال توسط نیروهای متفقین، اکنون از هر خطر احتمالی پاک بود و امنیت تامین شدهای داشت.
تدارک این کنفرانس در شرایط بسیار محرمانه انجام شد و دایره بسیار محدودی از سیاستمداران از آن مطلع بودند. محوطه سفارت شوروی در تهران به قلعه غیرقابل دسترسی بدل شده بود، 200 سرباز ارتش سرخ مسلح به تفنگ خودکار در محدوده آن در خدمت بوده و از آن پاسداری می کردند. مسیر هفت کیلومتری از فرودگاه تا سفارت، توسط یک هنگ وزارت داخله شوروی و افسران امنیتی در لباسهای غیرنظامی محافظت میشد. در پسکوچههای اطراف، گروههای نیروی ذخیره با تفنگهای خودکاردر کامیونهای سر پوشیده مستقر شده بودند. در طول کنفرانس، تهران به طور کامل از ارتباطات هوایی، تلگراف، جاده و راه آهن قطع شد. پخش رادیو تهران کاملا متوقف شد و مرز ایران بسته شد. در واقع، ارتباط کل کشور با بقیه جهان قطع شده بود.
جالب است که بر خلاف تمام رایزنیها و تدابیر امنیتی متفقین درباره کم و کیف برگزاری کنفرانس تهران، کشور میزبان هیچ اطلاعی از ماجرا نداشت. تنها در روز ورود رهبران متفقین، نخستوزیر ایران (علی سهیلی) در جریان قرار داده شد. در حین برگزاری کنفرانس هم همه چیز محرمانه و امنیتی بوده و اولین خبر مربوط به این کنفرانس، پس از عزیمت رهبران متفقین به کشورهایشان، توسط سهیلی در جلسه مشترک هیأت دولت، نمایندگان مجلس و سران لشگری و کشوری در روز دهم آذر 1322 منتشر شد. یعنی دولتمردان ایران پس از اتمام کنفرانس تهران از موجودیت آن آگاه شدند.
اتفاق عظیمی همچون اشغال ایرانِ بیطرف در جنگ جهانی دوم، مطلع تلخی برای 37 سال سلطنت محمدرضا شد، سلطنتی که در تمام امور سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به بیگانگان وابسته بود. از همان شهریور1320 که ایرانِ دارای حکومت مرکزی و دولت و ارتش، به شکل ناگهانی توسط قوای شوروی و انگلیس اشغال شد، شاه به اصطلاح مقتدر آن از سلطنت برکنار شده و به شکل خفت باری به جزیره بد آب و هوا و دورافتاده موریس تبعید شد و پسر 22 سالهاش به سلطنت گماشته شد، پای آمریکا هم علاوه بر روس و انگلیس به استعمار ایران باز شد و رفتارهای استثماری شکل گستردهتری به خودش گرفت. اما اوج جریان حاکمیت استعمار و نمایانترین نشانه سرسپردگی پهلوی دوم به غربی ها، برخورد تحقیرآمیز سران دولت های پیروز در جنگ جهانی دوم در قبال ایران و شاه آن در کنفرانس تهران بود. این کنفرانس در سالهای نخست حکومت پهلوی دوم واقع شد؛ اما حکایت آن در تاریخ جهان و اذهان ایرانیان همواره پررنگ و تاثیرگذار باقی ماند.
اینکه هم خبر برگزاری این مذاکرات و شرکت کنندگان آن و هم محتوا و نتیجه مذاکرات به طور کامل از کشور میزبان یعنی ایران مخفی نگاه داشته شد، پیام بسیار مهمی برای شاه ایران داشت، و آن اینکه شاه، مردم و منابع ایران صرفا بازیچهای در دست قدرتهای برتر جهان بودند و لزومی دیده نمیشد با عرف دیپلماتیک با ایرانیان برخورد شود. نه اجازهای بابت برگزاری کنفرانس در تهران از شاه ایران گرفته شد، نه نمایندهای از ایران در جریان مذاکرات قرار گرفت و نه اینکه چرچیل یا روزولت به دیدار شاه رفتند. وقتی شاه، خود راهی سفارت شوروی شد تا با میهمانان ناخوانده ملاقات کند، چرچیل و روزولت مایل به ورود شاه شاه به محل کنفرانس نبودند و تنها چرچیل در حیاط سفارت چند دقیقهای با شاه دیدار کرد. دیدار استالین با شاه نیز در کاخ مرمر آن هم با تلاش و خواهش یکی از اطرافیان شاه به نام احمدعلی سپه (مورخالدوله) از مسئولان سفارت شوروی صورت گرفت. فردوست در کتاب ظهور و سقوط خود در این زمینه آورده است «سفارت شوروی تأکید کرده بود که به هنگام ورود استالین به کاخ مرمر، گارد شاه باید برچیده شود و گارد ویژه استالین مستقر شود. شاه نیز این درخواست را پذیرفت.» چنین برخوردی نهایت حقارت و زبونی حکومت پهلوی را عیان میکند، هرچند چنین وقایعی پس از فاجعه اشغال ایران و غارت منابع آن و رخ دادن قحطی و از دست رفتن آن مقدار از نفوس ایرانی، دیگر بدیهی به نظر می رسد.
شاه ایران در سال های پس از کودتای 28 مرداد تا قبل از انقلاب اسلامی ایران هم سرسپردگی به بیگانگان مخصوصا آمریکا را حفظ کرد؛ اما در آن سالها قدرت یافته بود و بیشتر استبداد درباره کشور حکم میکرد تا استعمار. در 12 سال ابتدای حکومتش، اساسا شاه فاقد قدرت برای تحمیل فشار و استبداد بود و آنچه مشخصا به چشم می آمد، سیطره بیگانگان و چپاول آنها و انفعال کامل شاه جوان در برابر آنهابود. انفعال و ترسی که باعث می شد به جای آنکه در کاخ خود پذیرای مهمانان باشد، خود برای دیدن آنها به محل برگزاری کنفرانس برود، انفعالی که باعث می شد بدون هیچ تردیدی او را یک «پادشاه بی اختیار» بدانیم، پادشاهی بی اختیار با مملکتی تحت اشغال.
از لحظه ورود متفقین به مرزهای ایران در شهریور1320، تا مدتها پس از پایان جنگ، دخالت بیگانگان در امور داخلی ایران امری رایج بود. این دخالت در همه جوانب سیاسی، اقتصادی و فرهنگی دیده می شد و حقوق مردم ایران در تمام زمینه ها ضایع می شد.
متفقین در جاهای مختلف کشور بازداشتگاههایی داشتند و ایرانیان را به اتهام طرفداری از آلمان، تبعید یا زندانی میکردند، یعنی تبعه ایران در کشور ایران بدون دستور قضایی دولت خودش توسط قوای بیگانه زندانی میشد. امور راه ها، راه آهن و فرودگاه های کشور یکسره در اختیار متفقین بود تا جریان حمل آذوقه و مهمات به روسیه انجام شود. متفقین کنترل کامل رسانهها یعنی مطبوعات، مخابرات، تلگراف و پست را به دست گرفتند و اداره سانسور تاسیس کردند. آنها بسیاری زمین، موسسه یا ساختمان را بدون هیچ مجوزی تصرف میکردند. از نظر اقتصادی، با انتشار اسکناس و اختلال در امور مالی کشور، زمینه تورم و فقر و نهایتا قحطی را فراهم آوردند. از نظر اجتماعی و امنیت روانی، متفقین از هیچ تعدی نسبت به مردم خودداری نکردند و تصادف های رانندگی، سرقت و زورگیری و تجاوز به وفور اتفاق می افتاد. در نهایت هم اینکه متفقین به تعهد خود مبنی بر ترک ایران شش ماه پس از پایان جنگ عمل نکردند.
در فضایی که توسط متفقین در ایران ساخته شده بود، کنفرانس تهران هم رخ داد. نتیجه کنفرانس تهران در کنار ثبت این بیاحترامی سیاسی برای ایران، امضای اعلامیهای در باب استقلال و تمامیت ارضی ایران بود. این اعلامیه در صورت اجرایی شدن با ارزش میبود، اما قابل پیش بینی بود که اشغالکنندگان ایران تمایلی به خالی کردن عرصه نمیبینند. امضاکنندگان این اعلامیه، چندان پایبندی به تعهد خود راجع به ایران نشان ندادند؛ غربیها و شوروی بر کسب امتیازات نفتی از دولت ایران مصر بودند و استالین خروج نیروهایش از ایران را به اخذ امتیاز نفتی دریای خزر منوط ساخت. این پیامدها نقض آشکار حاکمیت ملی و تمامیت ارضی ایران و نقض تعهداتشان در اعلامیه یادشده بود.
دولت ایران پس از پایان جنگ جهانی دوم، بر اساس توافق حاصل شده در کنفرانس تهران، بارها و بارها خواهان تخلیه کامل نیروهای بیگانه از ایران شد و تمام مسیرهای دیپلماتیک ممکن را پیمود. اما شوروی با پیروزی بر آلمان و پایان جنگ اتفاقا قدرتمندتر شده بود و زیر بار اجرای تعهدات نمیرفت. انگلیسیها و به خصوص آمریکایی ها هم نمیخواستند با تخلیه ایران، راه را برای استالین هموار کنند، بنابراین آنها هم تا تعیین تکلیف قطعی درباره سهم خواهی نفتی خود در ایران ماندند. دولتمردان آمریکایی برای دفاع از منافع و امنیت خود در منطقه بود که با نفوذ شوروی در ایران مقابله میکردند و میخواستند کمونیسم در مرزهای سیاسی خودش محصور بماند. در هر دو کنفرانس بعد از تهران یعنی یالتا و پوتسدام، آمریکا و انگلیس استالین را برای خروج از ایران تحت فشار میگذاشتند و البته موفق نمیشدند.
اینکه شوروی پس از پایان جنگ هم باز در ایران به دنبال منافع نفتی و حزبی خود میگشت و با راه انداختن غائله های آذربایجان و کردستان به دنبال بحران سازی بود؛ و اینکه آمریکا و انگلیس هم نه از سر مصلحت ایران که به دلیل جا نماندن از قافله غارت ایران و حفظ منابع نفتی با شوروی مقابله میکردند، در نوع خود جالب است. اما جالبتر این است که با اینکه بر اساس توافق سه جانبه کنفرانس تهران، ایران میبایست در تمامی نشستهای زمان جنگ و پس از آن شرکت میکرد، اما دولت ایران به هیچ یک از این کنفرانسهایی که پس از پایان جنگ توسط متفقین برگزار شده بود و در آنها درباره آینده وضعیت ایران تصمیم گیری میشد، راه داده نشد.
در حاشیه دیدار کوتاه محمدرضا با سران متفقین در محل سفارت شوروی، شاه جوان تنها درخواست میکند محل تبعید پدرش به مکانی خوش آب و هواتر تغییر یابد که با درخواست او موافقت میشود و رضاخان از جزیره موریس به شهر ژوهانسبورگ منتقل می شود، اما این انتقال هم کمکی به بهبود شاه اخراج شده نمیکند و کمتر از یک سال بعد، رضاخان در ژوهانسبورگ میمیرد.
رژه پیروزی فاتحان بر ویرانههای جنگ، مسلک دیرینه مستکبران و ظالمان است. این چنین بود که در آذرماه 1322 فاتحان جنگ جهانی دوم، پیروزمندانه در ایوان سفارت شوروی بر صندلیهای ناهمگون خود تکیه زدند و در خاک کشوری که پل پیروزی آنها شده بود، لبخندهای فاتحانه نثار دوربینها کردند. روزولت که در این سالها فلج بود، با صندلی چرخدار خود از فرسنگها دورتر از آمریکا به تهران آمد تا در پادگانهای تهران از سیهزار سرباز آمریکایی سان ببیند و پرچم آمریکا را در تهران بیافرازد. چرچیل، این سیاستمدار کهنه کار انگلیسی، شمعهای جشن تولد 69 سالگی خودش را در شام سفارت انگلیس فوت کرد! و شمشیر استالینگراد (یک شمشیرتیغه بلند دو لبه تشریفاتی) را از طرف جرج ششم، پادشاه بریتانیا به استالین اهدا کرد. به این ترتیب سه رهبر بزرگ جهان در آن روزگار، بر ویرانههای کشوری که آن را به قحطی و نابودی کشاندند، عکس یادگاری گرفتند و بر سند بی مایگی و حقارت پهلوی، مهری محکم و خدشه ناپذیر زدند.
منابع:
- امامی، سید مجید، جامعه شناسی تبلیغات سیاسی در دوره پهلوی دوم، نامه فرهنگ و ارتباطات، بهار و تابستان89، شماره2.
- دیتر بدنارتس، کنفرانس تهران، ترجمه قاسم نورمحمدی، جهان کتاب، شهریور و مهر1390، شماره269-268
- راعی، سجاد، اتحاد ایران با متفقین: استرانژی یا ائتلاف تحمیلی، تاریخ روابط خارجی، زمستان 1388، شماره41.
- نعمتی، نورالدین، راهبرد ایالات متحده امریکا و سیاست خارجی دولت ایران، فصلنامه سیاست، مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی، دوره 42، شماره1، بهار1391.
- سایت تاریخ ایرانی، روزشمار وقایع و رویدادها
- سایت خبرگزاری تسنیم، گروه تاریخ انقلاب
- سایت تاریخ شفاهی ایران
- ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ج اول
- سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی ، هوشنگ مهدوی ، نشر البرز ، 1375
منبع:خبرگزاری تسنیم این مطلب تاکنون 1368 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|