ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 176   تير ماه 1399
 

 
 

 
 
   شماره 176   تير ماه 1399


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
هیچ‌یک از مقامات حکومت شاه اراده تصمیم‌گیری نداشتند

دوری شاه از واقعیت‌ها همراه با افکار ناشی از خیالبافی هایش هر روز بیش از گذشته به سرسختی او در عقاید بی پایه‌اش می افزود. شاه اغلب با اطمینان خاطر فراوان می‌گفت که خداوند پشتیبان اوست و در موارد متعددی نیز در حضور مردم اعلام کرده بود که هنگام بیماری‌اش در کودکی، علی(ع) امام اول و داماد پیامبر(ص) بر او ظاهر شده بود و شفایش داد. یا یک بار که داشت از روی اسب پرت می‌شد حضرت عباس(ع) به کمکش آمد و دستش را گرفت تا از افتادن روی تخته سنگ‌ها نجات یابد و بعد که مدعی شد حتی امام غایب(عج) را هم دیده است همواره تاکید می‌کرد که من نظرکرده هستم و هیچ کس نمی‌تواند به من آسیب برساند. به اعتقاد شاه اقتضای مقام سلطنت این بود که همواره از مردم فاصله بگیرد و اطلاعات مورد نیاز خود را صرفاً از طریق سرویس‌های امنیتی به دست آورد. به همین جهت بوده که او معمولاً اعتراضات علیه خود را دست کم می‌گرفت و با ناچیز شمردن گروه‌های مخالف رژیم تصور می‌کرد همه چیز بر وفق مراد پیش می‌رود و مردم هم از اینکه پادشاهی چون او دارند واقعا از ته دل خوشحالند. شاه به سرنوشت خود و اندیشه هایش چنان سرسختانه اعتقاد داشت که حتی از فرصت های مناسب برای کنار آمدن با گروه‌های مخالف میانه رو نیز غافل ماند و فقط هنگامی فکر مصالحه با آنها افتاد که دیگر خیلی دیر شده بود. موقعی که در سال ۱۳۵۷ مخالفت‌ها علیه شاه ابعاد گسترده‌ای به خود گرفته بود چنان از مواجهه با واقعیت‌ها حیرت زده شد که نزدیک بود از وحشت قالب تهی کند. در آن حالت ضمن احساس تهی بودن، از اقدام به هرگونه عکس‌العمل مناسب نیز عاجز ماند. چون تمام رویاهای خود را بر باد رفته می‌دید. سرخوردگی شاه باعث شد که ساعت‌های متمادی در روز به خود فرو رود و در انتخاب روش های گوناگونی که برای مقابله با ناآرامی ها در پیش داشت و از سوی اطرافیان و سفرای انگلیس آمریکا پیشنهاد می‌شد، همواره مردد بماند. بعداً هم که شاه همه تقصیرها را به گردن اطرافیان و نزدیکان خود انداخت، چنان تنها ماند که ناچار شد خود را صرفاً در پناه قدرت‌های خارجی قرار دهد و با این کار نیز سبب گردید که به سرعت از نردبان ما و منی به پایین پرت شود.
تقریباً همه کسانی که در طول هشت ماه آخر سلطنت شاه با او ملاقات داشته‌اند متفق القولند که در آن ایام شاه به صورت فردی گیج و منگ در آمده بود. موقع گفتگو با افراد حرف‌هایشان را می‌شنید ولی اصلا این مطالب را نمی فهمید و ضمن صحبت نیز اکثراً دیده می‌شد که چندین بار برای لحظاتی از سخن گفتن باز می‌ماند و در سکوت فرو می‌رفت. در آن موقعیت رهبری رژیم توانایی لازم برای ارزیابی رویدادها و انجام عکس العمل های مناسب را از کف داده بود. اوضاع نیز بیش از پیش رو به وخامت می‌رفت. به این دلیل که روند دیکتاتوری شاه همه سران کشور را به گونه‌ای پرورانده بود که هیچکس خود ابتکار عمل نداشتند و ترجیح می دادند حتی در چنین مواقعی بحرانی نیز انتظار بکشند تا دستورالعمل‌های شاه را که خیلی دیر صادر می‌شد به اجرا درآورند. البته باید به این مسئله هم توجه داشت که در میان اطرافیان شاه واقعاً شخصیتی که بتواند راهنمایی او را به عهده بگیرد نیز دیده نمی شد. زیرا او در دوران صعود از نردبان قدرت تقریباً همه آنها را از اطراف خود پراکنده کرده بود. در چنین موقعیتی در حالی که نیروهای مخالف هر روز متحد و منسجم تر می‌شدند، ژنرال‌های ارتش و رجال کشور با سوءظن به یکدیگر می‌نگریستند و هریک دیگری را به اشتباه کاری متهم می‌کرد و در این میان شاه نیز روز به روز در مقابل قوت گرفتن و استحکام مخالفینش به صورتی اجتناب‌ناپذیر ضعیف‌تر می‌شد. شاهی که سالهای طولانی حالت رهبر بلامنازع کشور را داشت در عرض مدتی کوتاه حالت یک عروسک خیمه شب بازی را یافته بود که برای مشاهده تحرکی در آن می‌بایست دیگران نخ‌هایش را بکشند. یکی از دوستان شاپور بختیار برایم تعریف می‌کرد که در ماه‌های آخر سلطنت شاه این ملکه فرح بود که در تشکیل کابینه جدید نقش اساسی را بازی می‌کرد و شاه جز یک تماشاچی وظیفه دیگری را بر عهده نداشت. با فرا رسیدن ماه آبان کاملاً می‌شد بااطمینان پیش‌بینی کرد سلطنتی شاه آخرین روزهای عمر خود را طی می‌کند. در روز ۲۶ دی 1357 که شاه کشور را ترک گفت ضعف و زبونی او به حد نهایت رسیده بود. چون شاه حتی توان آن را نداشت که همکاران سابق اش را از زندانی که به دستور خودش در آن افتاده بود نجات دهد. در نتیجه آنها را دست بسته در اختیار دشمنان قرار داد و خود از ایران خارج شد. پرویز راجی که قبل از انتصاب به سفارت ایران در لندن مدتها مقام ریاست دفتر نخست وزیر هویدا را به عهده داشت تعریف می‌کرد یک روز امیرعباس هویدا در حضور او به عکسی از شاه اشاره کرد و گفت: «... مرد بسیار خودخواهی است؛ موقعی که تشخیص بدهد دیگر برایش استفاده‌ای نداری بدون یک کلمه حرف تو را با مغز به زمین می‌کوبد...»
منبع: فریدون هویدا سقوط شاه، انتشارات اطلاعات، تهران 1365، ص 159 تا 161

این مطلب تاکنون 1665 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir