اطرافیان شاه | كساني كه به علت دوستي با شاه به جلسات خصوصي ميآمدند و بيتكلف و تشريفات با شاه حشر و نشر داشتند اينها بودند.
1ـ اول از همه بايد از اسدالله علم نام برد كه هم سمت رسمي وزارت دربار را به عهده داشت، و از آن طريق هميشه در كنار اتاق شاه اتاق داشت، و هم بعد از پايان كارهاي رسمي دربار در محفل خاص و خصوصي او حضور مييافت. علم را همه ميشناسند و لزومي به معرفي ندارد. اما چند نكتهاي است كه به نظرم ميرسد بد نيست در اينجا بازگو كنم:
تا علم زنده بود و وزارت دربار را به عهده داشت، چندان موافقتي با راه و رسم شهبانو نداشت. اساساً تربيت و روحيه سنتي علم با شيوه زندگي مدرن (نوگرا) و شبه روشنفكري فرح فرق داشت و به قول معروف آبش با كساني كه اطرافيان و دوستان فرح محسوب ميشدند در يك جو نميرفت. اما از آنجا كه علم در عين حال حالت خدمتگزاري صادق را براي شاه داشت، طبعاً به فرح هم به عنوان همسر شاه احترام ميگذاشت و در چهارچوب تشريفات لازم با احترام كامل رفتار ميكرد اما وي، اساساً آدمي بود باتفكر ورفتار و سنت مخصوص به خود و از زماني كه شهبانو رسماً داراي دفتري مخصوص به خود شد بين وزارت دربار و دفتر مخصوص شهبانو روابط گرم و صميمانه وجود نداشت و در چند مورد هم برخوردهايي بين او ودفتر مخصوص شهبانو ديده شد كه نشان از اختلاف سليقه و روش علم با شيوه عمل فرح داشت. اساساً آدمهاي قديمي دربار مثل آتاباي و جعفر بهبهانيان و حتي دكتر ايادي، كه عموماً تربيت قديمي و سنتي داشتند، با برخي از نوگراييها و رفتارهايي كه حاصل و متأثر از شيوه رفتار فرح و دوستانش بود سر سازگاري نداشتند. اين گروه از مقامات دربار بيشتر با علم و روش وي در اداره دربار موافق بودند تا شيوه عمل دفتر مخصوص شهبانو كه تقريباً مستقل عمل ميكرد و افرادي مثل دكتر نهاوندي، دكتر سيد حسين نصر و بهادري آن را اداره ميكردند.
2ـ دكتر سپهبد ايادي: دكتر ايادي كه بعد از انقلاب، و قبل از مرگ شاه در امريكا و درتنگدستي نسبي فوت كرد، طبيب مخصوص شاه بود و علاوه بر اين يكي از نزديكترين افراد به او. ايادي آدم ذينفوذي بود كه در كار واردات دارو و زمينبازيهاي متداول دست داشت. به علت درجه نظامياش در ارتش هم نفوذ داشت و در بعضي از امور هم مورد مشورت شاه قرار ميگرفت . ايادي ثروت بيكراني به هم زده بود منتها اين ثروت بيشتر در زمين و اموال غير منقول بود كه نتوانست در جريان انقلاب از مملكت خارج كند و به همين ملاحظه هم در خارج از كشور از نظر مادي وضع خوبي نداشت.
3ـ محمود حاجبي: حاجبي در كار ورزش بود و از نظر رابطه شخصي بسيار به شاه نزديك بود. حاجبي مدتها رياست فدراسيون تنيس روي ميز را به عهده داشت و يكي از همبازيها و پاي ثابت قمار شاه به شمار ميرفت و همين جا توضيح بدهم كه بر خلاف شايعاتي كه شايد هنوز بر سر زبانهاست، شاه اهل بازي قمار كلان نبود، اما بازي ورق را اساساً دوست ميداشت و يكي از مهمترين سرگرميهايش به شمار ميرفت و تقريباً در شبهايي كه برنامههاي تشريفاتي و مسافرتها وجود نداشت و اوقات در كاخ سلطنتي ميگذشت، شاه به بازي بولوت بيش از هر بازي ديگري علاقه داشت و بيشتر اوقات پولي كه رد و بدل ميشد بسيار كم و قابل توجه نبود و ظاهراً نفس اين سرگرمي بود كه شاه را راضي ميكرد و اوقات فراغت را پر ميساخت. نكته جالب در مورد حاجبي آن است كه هر وقت شاه سر حال بود از او ميخواست كه صداي خر در بياورد. حاجبي با استادي تمام عرعر ميكرد و حاضرين از خنده رودهبُر ميشدند.
4ـ مجيد اعلم: اعلم نيز در حلقه دوستان شاه قرار داشت. وي به كار مقاطعهكاري ساختمانسازي مشغول بود و از افراد با نفوذ و ثروتمندان بزرگ ايران به شمار ميرفت.
5ـ پرفسور يحيي عدل: سناتور عدل جراح معروف هم همبازي قمار شاه بود و جز در مواقع بازي، رفت و آمد زيادي در دربار نداشت. اما به هر حال همبازي شاه بودن به او يك موقعيت سياسي هم داده بود و عنوان سناتوري هم داشت و مخصوصاً براي ايفاي نقش رهبري حزب اقليت، يعني حزب مردم، در مواقع لازم از او استفاده ميشد و تازمان دبير كلي مهندس عامري در حزب مردم، پروفسور عدل معمولاً يك ژوكر حزبي به حساب ميآمد و سابقه امر به زماني بر ميگشت كه علم از رهبري «حزب مردم» كه خود آن را در برابر «حزب مليون» دكتر اقبال تأسيس كرده بود، كنار رفت و شاه پروفسور عدل را براي خالي نبودن عريضه به دبير كلي حزب مردم انتخاب كرد تا ظاهر حزب بازي در قالب حزب اقليت و اكثريت حفظ شود. تا آنجا كه من ميدانم و شواهد امر هم حكايت ميكرد پروفسور عدل از تنها چيزي كه سر رشته نداشت سياست بود. وي البته جراح زبردستي بود، از اين نظر شهرت بسيار داشت اما به هيچ وجه سياست پيشه برجستهاي نبود. البته اين را هم بگويم كه پروفسور عدل هميشه پاي بازي شاه نبود و تقريباً از او به عنوان پاي عليالبدل بازي استفاده ميكردند و به قول معروف هر وقت به علت مسافرت يا گرفتاريهاي ديگر يكي از همبازيها نبودند و پاي بازي كم بود پروفسور عدل احضار ميشد كه پاي بازي جور بشود.
نكته ديگري كه به پروفسور عدل مربوط ميشود و شنيدني و خواندني است، ماجراي مربوط به دختر او كتي عدل است. واقعيت اين است كه علي پهلوي، پسر عليرضا پهلوي، كه در سقوط مشكوك هواپيما كشته شد، با كتي عدل مناسباتي داشت و هر دو مذهبي شده بودند. علي، كه شايعات مربوط به مرگ مشكوك پدرش او را ناسازگار با محيط دربار بارآورده بود به لطف پروردگار به مذهب، آن هم به شيوه خشك و زاهدانه، گرايش يافت.كتي عدل هم تحت تأثير شوهرش حجت، فرزند سرلشگر حجت بخواست خدا سخت مذهبي شده بود. البته وي قبل از ازدواج در سانحه سقوط از كوه فلج شده بود و به همين سبب پس از ازدواج سخت دلبسته و پيرو شوهرش، كه داراي اعتقادات سخت مذهبي بود، شد. به هر حال سرانجام كتي به اتفاق حجت تصميم به تشكيل يك گروه براي مبارزه مسلحانه گرفتند و اسلحهاي تهيه كردند و در اطراف قزوين به كوه زدند و مثل چريكها در غار زندگي ميكردند. حجت در يك درگيري مسلحانه در تهران كشته شد، كتي نيز در درگيري مسلحانه با ژاندارمها كه براي دستگيري او به غار حمله كردند كشته شد، علي نيز دستگير شد و به دستور شاه به زندان افتاد، اما بعد مورد عفو قرار گرفت. شرح اين ماجرا در مطبوعات در همان ايام چاپ شد. از نكات جالب اينكه علي در زندان نيز همچنان سركشي ميكرد و در همين زندان بود كه با تيمسار اويسي حرفش شد و به گوش اويسي سيلياي محكم زد كه جنجال آفريد. باري مرگ كتي عدل در روحيه پدر اثر گذاشت. با اين همه جريان شورش دخترش در مناسباتي كه او با دربار و شخص شاه داشت اثري نگذاشت و رفت و آمد او به دربار ادامه يافت.
6ـ امير هوشنگ دولو: يكي از نزديكترين دوستان شاه را بايد همين امير هوشنگ دولو دانست كه معروف بود در معاملات قاچاق ترياك و خاويار و خيلي كارهاي ديگر دست دارد. او اهل بازي ورق و اين حرفها نبود و بيشتر يك آدم محفلي و منقلي و اهل بزم به شمار ميرفت و آنطور كه گفته ميشد وسايل بزم و زن بازي شاه را فراهم ميكرد. دولو مخصوصاً در سفرهاي زمستاني شاه به سن موريتس سوييس همراه هميشگي بود و هر جا هم كه ميرفت بساط ترياك و منقل او به راه بود و يك بار هم در فرودگاه زوريخ نزديك بود به اتهام قاچاق ترياك دستگيرش كنند كه شاه شخصاً او را با خود به داخل هواپيما برد و غائله موقتاً خوابيد اما خبر آن درز پيدا كرد و بالاخره به دستور شاه و از طريق ديپلماتيك اقدام گرديد و پرونده مختومه شد. دولو بعلت نزديكياش به شاه يكي از با نفوذترين آدمها به شمار ميرفت و با وجودي كه هيچ وقت شغل رسمي و طراز اولي نداشت و در ظاهر حكم پيشخدمتي شاه را داشت، با اين همه از هر وزير و وكيلي نفوذش بيشتر بود و تمام رجال مملكت هواي او را داشتند و تملقش را ميگفتند. ميگويند دولو در جريان انقلاب مقداري ترياك از كشور خارج كرد. او اساساً عاشق اين كار بود و ميشود او را يكي از كلكسيونرهاي ترياك دانست كه انواع آن را در اختيار داشت.
درباره دولو بد نيست اين را هم بدانيد كه در خانه و در كنار منقلش هميشه يك بشقاب پر از سكه طلا ميگذاشت تا هر كس بخواهد به جاي نقل و نبات آنرا بردارد و در جيب بگذارد و از همين ميشود فهميد كه ثروت اين به ظاهر پيشخدمت شاه، سر به كجاها ميزد!
7ـ ابوالفتح محوي: محوي بيشتر اوقات خود را در سوييس ميگذراند و ميشود گفت كه ساكن سوييس بود. اما در هر حال از دوستان نزديك شاه به شمار ميرفت. وي دلال اسلحه بود و از همين راه ثروت كلاني به دست آورد. گفتني اينكه در سالهايي كه درآمد نفت سيلآسا به كشور سرازير شد و بخش مهمي از اين درآمد صرف خريد اسلحه ميشد خيليها، و از جمله همين محوي، از راه واسطگي و دريافت حق دلالي و به قول معروف كميسيون به ثروتهاي كلان رسيدند، ظاهراً خود شاه هم از دريافت كميسيون البته بطور غير مستقيم ابائي نداشت و آنطور كه بعدها به من گفت آن را نادرست نميدانست. محوي در داد و ستدهاي كلان دستش در كار بود و به ثروت انبوه رسيد و كسي هم جرأت نزديك شدن به حريم او را نداشت بخصوص كه معروف بود امكانات زنبازيهاي شاه را او فراهم ميكند و براي اين كار كاخي هم ساخته بود كه محل خلوت و عشرت شاه بود. وي هنوز هم در ژنو زندگي ميكند و اخيراً بنيادي هم به نام «بنياد محوي» درست كرده است و ظاهراً هدف بنياد معرفي و بزرگداشت فرهنگ ايران است. به هر صورت در زمان حاضر معروف است كه او مشغول داد و ستد با نظام جمهوري اسلامي است و ظاهراً از اين طريق سود سرشاري ميبرد و بنياد فرهنگي هم بطور قطع ميتواند پوششي براي پنهان كردن آن روابط باشد.
8ـ اشرف را هم علاوه بر خواهري، ميتوان از دوستان شاه به حساب آورد. البته روحيه اين خواهر و برادر دوقلو خيلي با هم فرق داشت. با اين همه اشرف بيشتر از تمام خواهر و برادرهاي شاه با او نزديك وحتي روي او نفوذ داشت و در اين اواخر كه شاه در چهره يك مرد قدرتمند ظاهر ميشد اشرف تا حدودي دست وپايش را جمع كرده بود و رعايت بعضي مسايل را ميكرد. با اين وجود دو مسئله براي آنها كه از نزديك شاهد روابط دروني دربار بودند روشن بود: يكي اينكه اشرف چندان با فرح روابط نزديك نداشت و اساساً رفتارهاي روشنفكرمآبانه فرح را دوست نميداشت و از اطرافيان او هم دلخوش نبود، و دوم اينكه راه و روش خود شاه را براي مملكتداري در باطن خوش نداشت و شاه هم كه از باطن خواهرش بيخبر نبود، حوزه فعاليتهاي او را محدود نگهداشته بود و تنها در مسايل مربوط به «سازمان شاهنشاهي» و «سازمان زنان» و اساساً كارهاي غير سياسي بود كه اجازه فعاليت به اشرف داده ميشد. با اين همه او همواره به عنوان يك مركز قدرت حتي در اوج توانايي شاه به حساب ميآمد و رجال مملكت حساب اورا از حساب ساير برادرها و خواهرهاي شاه جدا ميدانستند. در هر حال اشرف علاوه بر اين خصوصيات و حس جاهطلبي و بلندپروازي كه داشت اهل مهماني و ضيافت و بزم و مجالس شبانه بود با ميل مفرط به مرد، كه داستانهايش معروف است. به همين ملاحظات هم در حلقه مجالس شبانه و خصوصي شاه و فرح جاي او محفوظ و حضورش محسوس بود.
علاوه بر اينها كه اسم برديم كسان ديگري هم بودند كه جزء نزديكان و دوستان و مشاوران شاه به حساب ميآمدند كه مهمترين آنها اردشير زاهدي بود. وي در حلقه سرنوشت گرفتار آمد. نكته ديگر درباره رجال و شخصيتهايي، كه مجموعاً و مخصوصاً از دهه چهل به بعد، مقامات بالاي مملكت را به عهده گرفتند، اينكه اينان عموماً آدمهايي بودند كه تربيت غربي و مخصوصاً امريكايي داشتند و ايران و فرهنگ ايران را نميشناختند. به تعبير ديگر اگر همه رجال ده پانزده سال آخر سلطنت محمدرضا شاه رادر نظر بياوريم، كمتر به آدم استخوانداري بر ميخوريم كه به قول معروف سرش به تنش بيارزد. آنها نوعاً كم ظرفيت و ميشود گفت از نظر فكر و جهانبيني و تعقل سياسي آدمهاي درجه دومي بودند كه مشاغل درجه اول را اشغال كرده بودند و اساساً هيچ شخصيتي از مكتب حكومتي شاه برنخاست كه در دوره بحران و مخصوصاً در سال 57 بتواند با درايت و تعقل و واقعبيني با آن طوفان مقابله كند. در نتيجه شاه در آخرين سال سلطنتش تنها ماند و آن كسان كه تقريباً مطيع صرف بودند و تنها خود را مجري نيات و اوامر شاهانه ميدانستند وقتي كه اوضاع برگشت راه خود را در پيش گرفتند و كسي نماند كه به فكر مملكت و شاه باشد و همه ميخواستند گليم خود را از آب بيرون بكشند. اين است كه اگر از چند آجودان و يا پيشخدمت و يا گارد مخصوص كه تعدادشان از تعداد انگشتان دو دست هم تجاوز نميكرد، بگذريم كسي در اطراف شاه باقي نماند و اين از نظر سياسي در نيمه دوم سال 57 فضايي را در دربار به وجود آورد كه تقريباً سر رشته كارها را به دست فرح و اطرافيانش انداخت .منبع:پس از سقوط؛ سرگذشت خاندان پهلوي در دوران آوارگي، خاطرات احمد عليمسعود انصاري، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1385 ، ص 51 تا 65 این مطلب تاکنون 2250 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|