وابستگی نظامی در تاریخ معاصر ایران | حجت الاسلام عبدالمجید معادیخواه برای تحلیل سرنوشت ارتش ایران در سراشیبی رژیم سلطنت، باید نگاهی گذرا به سرگذشت آن با گرایش به طبقه بندی انداخت. برای ریشه یابی تأثیر قدرتهای بیگانه بر ارتش کشورمان، نیز ناگزیر باید سخن را از «برادران شرلی» آغاز کنیم که نویسنده روزنامه تایمز لندن مدعی است که: انضباط، دانش، صنعت ساخت توپ و آگاهی از رمز و راز بهره برداری از توپخانه و سلاح گرم، نخستین بار سوغاتی بود که این دو برادر فزون بر دو قرن پیش به ایران آوردند. آنان در روزگار شاه عباس صفوی به خدمت ارتش ایران درآمدند و در جنگ این کشور با عثمانیها کمکهای ارزشمندی به ایرانیان هدیه کردند.(1)
کار و کارنامه پادشاهان صفوی را با هر نگاه و گرایش ارزیابی کنیم (2) در این واقعیت تردیدی نیست که: در جنگ ایران با حکومت عثمانی نه ما برنده بودیم، نه عثمانی. از هر طرف که کشته می شد، سودش به بریتانیای کبیر می رسید و بازنده جهان اسلام بود.(3)
از صفویه و برادران شرلی که بگذریم، چندی از آن نوازشها ناکام بودیم تا سال 1806 که فیل ناپلئون یادی از هندوستان کرد و پیمان اتحاد با پادشاه ایران را تنها راه رسیدن به آرزوهای بلندپروازانه اش دانست. اما او می دانست که نخست باید در باغ سبزی را در برابر نگاه نگران شاه قاجار بنشاند تا بر موج خوش خیالی او سوار شود. پس باید از شهر هرات در افغانستان که بخشی از قلمرو شاه ایران بود دوزخی برای نیروهای هندی انگلیسی بسازد.
در پی اعزام افسران فرانسوی با هدف آموزش نیروهای ایرانی سازماندهی و تجهیز ارتش ایران در سال 1806 رشک روسیه تزاری نیز برانگیخته شد؛ چنان که با اندک فاصله ای افسران روسی هم به این سرزمین روان شدند. سرانجام این انگلیسیها بودند که ورق را برگرداندند و در سال 1823 افسران هندی انگلیسی گوی سبقت را از هر دو رقیب ربودند و در فراز و فرود جنگهای سرنوشت ساز، برنده اصلی شدند که سرانجام به قطع عضوی حساس از پیکر این کشور انجامید (4)
شرح سرنوشت غم انگیز ما در آن روزگار فرصتی موسع می طلبد: روزگاری که مثلث فرانسه، روسیه تزاری و بریتانیای کبیر در بازی با فتحعلی شاه قاجار رقابتی حادثه ساز داشتند؛ در حالی که سرنوشت این سرزمین به درباری سپرده شده بود که از ویژگیهای آن بسیار گفته و نوشته اند، بی آنکه با پژوهشهای روش مند به راستی گذشته را چراغی برای آینده کنیم. با این حال تا امروز هرچه این کتاب و آن مقاله را ورق زده ام، کمتر نشانی از تحلیل هایی دیده ام که پاسخ گوی پرسشهای بسیارم باشد.
اینک سخن از یکی از فرصتهای طلایی در تاریخ دیپلماسی این سرزمین است که با جهل و خیانت درباریانی که دستی در جنگ قدرت داشتند و دستی دیگر برای گرفتن رشوه از این یا آن قدرت بیگانه دراز کرده بودند به تهدیدی تبدیل شد که با یادش چنان حیرت زده و مات می شویم که نمی دانیم باید قاه قاه بخندیم، یا های های گریه کنیم؟
از دل همان فاجعه ها بود که جنبشهای تاریخ معاصر ایران جوانه زد. به عنوان نمونه: اگر از رمز و رازهای شکل گیری شخصیت بزرگانی چون قائم مقام فراهانی و امیرکبیر سرسری نگذریم، سرنخ بسیار سودمندی است برای یکی از اصول و قوانین حاکم بر فراز و فرود تاریخ هر ملت؛ این سنت الهی است که هر زورمدار ستمگر در تاریخ را از رهگذر عیش و نوش و خودکامگی به مسلخ نابودی می فرستد؛ چنان که در ترمیم استخوانهای شکسته هر ملت نیز بیش از هرچیز رنجها و فشارهای جان کاه نقشی دارند و سرنوشت سازند.(5)
چون از این زاویه بنگریم، کاخهای باشکوه سبز و سرخ و سفید را زندانی برای استعدادهایی می یابیم که با خودکامگی می پوسند، در حالی که بسیاری از سیاه چالها و شکنجه گاهها به عنوان رمز بالندگی این یا آن ملت به مثابه زهدانی، یادآور رشد جنینی نسل ها بوده اند.
به عنوان نمونه ای از پرسشهای بی پاسخ بپرسیم:
آیا در داستان فجایع روزگار فتحعلی شاه قاجار، جداشدن هرات از قلمرو قدرت ایران، فاجعه تلختری بود، از سرنوشتی که برای قفقاز و بخشی از سرزمین مان در مرز روسیه رقم خورد؟
آیا هیچ یک از تحلیل گران معاصر چنین نگاه مقایسه ای را در میان گذاشته اند؟
نمی گویم با معیاری خردپذیر وزن این دو فاجعه را معلوم کرده اند یا نه؟ می گویم: هیچ در این اندیشه بوده اند که باید این دو فاجعه را در ترازویی گذاشت؟
وضع تاریخ نگاری موجود به گونه ای است که بخشی از نسل کنونی که باید متولی تاریخ این کشور در آینده باشد با رمز و رازهایی که این دو فاجعه را با هم مربوط می کند نیز بیگانه است، یا در مرز بیگانگی! این در حالی است که سرنخ بسیاری از رخدادهای تلخ و شیرین در تاریخ معاصر ایران را باید در سرگذشت و سرنوشت یکی از تماشایی ترین صحنه های بازی سیاسی دربار ایران با مثلت فرانسه، روسیه تزاری و انگلیس جست و جو کنیم.
در حالی بازی آغاز شد که هرات چون برگ برنده ای بی بدیل و شاه کلید هندوستان در دست دربار ایران بود. در پایان بازی اما با دو دست بریده مات شدیم: همه می دانیم که بر خاک ما در مرز روسیه چه گذشته و چگونه به قراردادهای استعماری ترکمانچای و گلستان تن داده ایم؟ اما کمتر کسی مرثیه هرات را زمزمه می کند؛ که بی تردید چشم همه بازیگران را خیره کرده بود؟
اگرچه این نکته ای حاشیه ای است اما نکته مهم آن است که متولیان فرهنگ و تاریخ این سرزمین، درگیر این پرسش شوند که: چرا داستانی چنان سرنوشت ساز چنین فراموش شده است؟ آیا از آن گذشته نمی شد چراغی فروزان برای آینده بسازیم؟ مگر برای جبران تلخی فاجعه های تاریخ راهی جز این می شناسیم که تجربه های آن را سرمایه ای برای نسلهای آینده کنیم؟
اگر سرگذشت و سرنوشت جنگهای دو قرن پیش را نیک بنگریم، به روشنی به این نتیجه می رسیم که: بیش و پیش از آن که ایران چوب ضعف ارتش را خورده باشد، این ضعف دیپلماسی بوده است که فرصتی طلایی را زمینه ساز فاجعه ای جبران ناپذیر کرده است؟
غفلت از همین نکته کلیدی سبب یک سونگریهای پی در پی سلسله ای از رجال روزگار قاجاریه و پهلویها شده است؛ چنان که بارها و بارها از سوراخ سیاسی خارجی گزیده می شدند! در حالی که همیشه نگاهشان بر ارتش متمرکز بوده است!
آنچه را که اینک به قلم می آورم، هرچند شاید تعبیری دیگر از نکته ای باشد که گذشت، چون از آن سرسری نگذریم نکته دیگری است؛ با پشتوانه ای چون کوه دماوند! از اسناد:
تاکنون در تورق فزون بر دو قرن یک روزنامه، قصه آب در هاون کوبیدن این پادشاه و آن صدراعظم را در داستان اصلاحات شاهانه ! چون طنز تلخی دیده ایم که یافتن نمونه ای برای قیاس با آن را به هیچ روی نتوانسته ایم.
روزی که بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی مجموعه: خبرها، گزارشهای خبری، مقاله ها، مقاله های ویژه و سرمقاله های روزنامه تایمز لندن را به آشفته بازار کتاب در این کشور بفرستد، مخاطب این قلم را فرصتی فراهم می شود که در این زمینه به داوری بنشیند. با این همه، چون گفته اند که «سیلی نقد به از حلوای نسیه»، نمونه ای از صدها مقاله مندرج در آن روزنامه ها را پی افزودی برای این مقاله می کنیم؛ تا به سبب کلی گویی تخطئه ام نکنید. هرچند نکته هایی را که تاکنون نوشته ام، با «طبقه بندی وابسته های نظامی» نامربوط نمی دانم، هم اکنون اما بی شائبه ای از حاشیه روی، با یکی از رمز و رازهای وابستگی ارتش ایران، آشنا می شویم:
این پندار برای پادشاهان ایران که تافته ای جدا بافته اند، شاید بیش از هر چیز در طلسم عقلانیت نقش داشته است. از شاه عباس کبیر تا فتحعلی شاه و از ناصرالدین شاه تا سرسلسله پهلویها با چنین پنداری خردورزی را دست کم می گرفته اند؛ چنان که در میان انبوهی از چرب زبانیهای متملق زمینه را برای این یا آن قدرت بیگانه فراهم می کرده اند که خود را با همان چهره شاه پسند! به آنان نزدیک و نزدیک تر کنند.
چنین است که بارها و بارها انگلیس، روسیه، فرانسه، اتریش و آلمان، قبله آمال دربار ایران می شوند و بارها از سوی این یا آن قدرت بیگانه به اعتماد همایونی! خیانت می کنند؛ بی آنکه هرگز تجربه های تلخ این قصه مکرر جدی گرفته شود.
طرفه دیوارهای بی اعتمادی است بر شالوده شیطنت انگلیس؛ که نفرت شیعه و سنی را از یکدیگر چنان حجابی ساخته است که گاه چشم دربار ایران را بر بدیهیات نیز فروبسته است.
در این روند ارتش ایران هر روز به رنگی درآمده است: روزی فرانسوی، روز دیگر انگلیسی، سه روز دیگر روسی یا اتریشی شده است و زمانی هم ملغمه ای از این همه؟ چون شترگاو پلنگی که قدرتهای همایونی این سرزمین را مضحکه ای عام و خاص کرده است. روشن است که شرح این رنگ به رنگ شدن ارتش، در گرو نگارش کتابی مستقلی است. ناگزیر به گزارش بسنده می کنیم که نمونه ای روشن را در نگاه می نشاند.
با نگاه از دریچه نخستین سفرهای ناصرالدین شاه به اروپا که از آن شاهکارهای طنزی به یادگار مانده است، افسران اتریشی را می بینیم؛ چنان که به روشنی گویای آن است که: این بار قاپ همایونی را در عمارت اربابی در وین دزدیده اند.(6) که هم انگلیس و هم روس به آن اقدام واکنش نشان دادند و رازهایی را از پرده برون افکندند.(7)
از نکته هایی در این زمینه، اشاره به این طنز در اصلاحات ناصرالدین شاهی است که: در یک ربع قرن، ارتش ایران به سه رنگ انگلیسی، روسی و اتریشی درآمده است؛ که بر آن سایه ای از رنگ و لعاب فرانسوی نیز می بینیم؟
در نخستین مدرسه نظامی نیز که با هدف گره گشودن از این معما تأسیس شده است، ملغمه ای می بینیم؛ چنان که گویی در کادر این نهاد آموزشی نشانی از همه ملیتها به چشم می خورد؟(8)
اگر بخواهیم توضیح دهیم که چگونه با یک سونگری این اصلاحات سلطنتی بر ارتش متمرکز شده است و حتی نیم نگاهی هم به دیپلماسی نداشته، سخن به دراز می کشد. پس به ناگزیر این نکته طنزگونه بسنده می شود که: همان گونه که رنگ خارجی ارتش ایران متنوع بوده است، درون آن نیز تنها رنگ پارسی است که جایی ندارد، در حالی که به همه خرده فرهنگها سهمی داده شده است، هرچند که زمینه، بیشتر ترکی-لری است:
استخوان بندی و رگ و پی ارتش ایران امروز به یقین از فارسی زبانها تشکیل نشده است، که این ترکهای آذربایجان... کردهای نواحی کوهستانی کردستان، لرهای قشقایی و بختیاری اند که در آن نقش دارند؛ فزون بر قبایل ایلیاتی ساکن رشته کوه هایی که از سلسله کوه های زاگرس به سمت جنوب و شرق امتداد یافته است.(9)
سخن از درستی و نادرستی سیاستهای سنتی نیست، که به کدام بخش از جامعه اعتماد داشته اند یا بدبین بوده اند؟ آنچه در این فرصت بیشتر به کار می آید، ضرورت وحدت و یکپارچگی نیروهای مسلح است؛ هرچند از همه قومیتها به درستی استفاده شود. اگر در ترکیب ارتش از چنین عنصرهایی به ظرافت و ذوق در کنار دانش نظامی نیاز است، اما این فاجعه است که هر روز با هوس و محاسبه ای سرنوشت ارتش یک کشور به یکی از قدرتهای بیگانه که با یکدیگر در رقابت اند سپرده شود.
بر این باورم که سرنوشت ارتش ایران در واپسین دهه های سلطنت ناصرالدین شاه بیش از پیش دستخوش رقابت روس و انگلیس قرار گرفت؛ چنان که دو سفر او به اروپا، واحد رمز و رازهایی در این زمینه بود. که تاکنون نگاه بایسته ای به آن نشده است.
گزارش مشروح روزنامه تایمز از آن دو سفر گویای آن است: در حالی که در نخستین سفر، گویی ناصرالدین شاه به رهایی از مدار بسته روسیه و انگلیس می اندیشید و می کوشید تا خود را از میان دو آرواره خونین برهاند! اما در دومین سفر نگاه خود را دیگر بار بر لندن متمرکز کرده بود. چنین است که پی آمد نخستین سفر، حضور افسران اتریشی در ارتش ایران بود؛ در حالی که ویژگیهای دومین سفر به گونه ای دیگر است.
درست است که در این سفر نیز سخن از دیدارهایی از دیگر کشورهای اروپایی- بویژه فرانسه- است؛ اما به روشنی گزارش های آن سفر گویای ذوب شدن عواطف همایونی در شکوه تمدن انگلیسی است. انگلیس هم در پذیرایی سنگ تمام گذاشته بود، چنان که هم با دستی شاه ایران را نوازش می کرد؛ هم در آن روی دیگر سکه پذیرایی بی مانند، نشانی از شیطنت قدرتی را می توان دید که به تحقیر این میهمان حیرت زده می اندیشیده است.
از 1872/6/19 تا 1892/1/9 در بیش از یکصد گزارش خبری، مقاله، مقاله ویژه و سرمقاله روزنامه تایمز لندن نکته های فراوانی است که تاکنون به بهره وری تاریخی از آن اهتمامی نشده است. در حالی که در فراز و فرود تاریخ معاصر ایران، کمتر مقطعی تا این حد در سرنوشت ما نقش تعیین کننده داشته است. در دو سوی این مقطع تهاجم نیروی دریایی انگلیس به بوشهر و داستان مشهور انحصار تنباکو چشم گیر است؛ که پر تلفات ترین قحطی در ایران نیز از پیامدهای جنگی است که با حماسه دلیران تنگستان سنجاق شد.
اینک تنها نگاه نویسنده به سرگذشت و سرنوشت ارتش معطوف است، هرچند مثلث سیاست، اقتصاد و مسائل نظامی را باید در پیوندی تنگاتنگ بررسی و تحلیل کرد. آنچه را در این فرصت می توانیم با اشاره یادآور شویم جز این نیست که: ناصرالدین شاه در بازگشت از دومین سفر به اروپا چنان مقهور شکوه تمدن غرب بویژه در زادگاه انقلاب صنعتی بود، که اگر به تیر غیب دچار نمی شد، برایم دور از باور است که روسیه تزاری فرصت تاخت و تاز دیگری می یافت.(10)
امروز به دشواری می توان داستان پیدایش تز «موازنه مثبت» را در سیاست خارجی قاجاریه بویژه در واپسین دهه سلطنت ناصرالدین شاه- چنان که بوده است- بر کاغذ آورد. به همین اشاره بسنده می کنیم که ابتذال چنان سیاستی کار را به جایی رسانده بود که یکی از دو ابرقدرت، بی پروا خرید و فروش مشهد رضوی را مطرح می کرد؛ که مستوفی الممالک تنها با استناد به زیارتگاه بودن آن شهر توانست به روسیه پاسخ منفی بدهد؟(11) تحلیل گران وابسته به قدرتهای استعماری فاش کردند: افغانستان سهم روسیه و ایران سهم بریتانیای کبیر است.
امروز شماری از نخبگان این سرزمین بی خبر از مفهوم «موازنه مثبت» در قاموس و ادبیات سیاسی آن روزگا، شعار «موازنه منفی» را به تمسخر می گیرند، که کاش می توانستیم بخشی از این مقاله را به شرح این نکته اختصاص دهیم.
در جمع بندی انبوهی از نوشته های آن ایام که ارزش آن را کم اسنادی نمی پندارم که به عنوان منابع دست اول مطرح است به این نتیجه رسیده ام که: ناصرالدین شاه از آن رو به تیر غیب دچار شد که در تفسیر «موازنه مثبت»، سهم روسیه تزاری را کمتر از آن منظور می کرد که کاخ کرملین می پسندید.
موج مشروطه خواهی در شرایطی اوج گرفت که بر نیروهای مسلح ایران، سایه روس بیش از پیش سنگینی می کرد. چنین بود: در حالی که سفارت انگلیس پناهگاه مشروطه خواهان- در قلهک- شده بود، روسیه سنگ قاجاریه را به سینه می زد.
به جرئت می توان گفت که با پیروزی مشروطیت، خواب آشفته روسیه بی تعبیر ماند، چنان که نشانه های خشم کاخ نشینهای کرملین را در تهاجم به مجلس دوم و داستان شوستر می بینیم. هر چند در ناکام ماندن اصلاحات اقتصادی مجلس دوم، روس و انگلیس هم دست بوده اند؛ اما نشانه های روشنی گویای این واقعیت است که در آن شرایط، روسیه بیش از انگلیس عصبانی بوده است؟(12)
درست است که حضور شوستر در اصلاحات اقتصادی مجلس دوم تنها جنبه اقتصاد دارد، اما اگر شناخت درستی از مثلث اقتصاد، سیاست و امور نظامی داشته باشیم، جای تردیدی نیست که: گرایش اصلاح طلبان آن روز به خط سومی در «موازنه مثبت» نشانی است از این واقعیت که همه از مدار بسته روس و انگلیس به ستوه آمده اند.
با این اشاره می رسیم به فصل اخیر علت تامه در داستان وابستگی ایران به قدرتهای بیگانه چنان که در پایان شاهنامه این ایالات متحده امریکاست که جایگزین قدرتهای دیگر می شود.
همان گونه که در آغاز یادآور شدم، این نوشته درآمدگونه ای بر «طبقه بندی گونه های وابستگی» در ارتش ایران است. بر این پایه پایان مقاله، درست سرآغازی است بر داستان حضور گسترده امریکاییها در این کشور. به رغم انگلیسی بودن کودتای سوم اسفند، قرعه فال در بهره کشی از سلسله پهلوی، به نام امریکا افتاد. شرح این داستان در گرو کار دیگری است که شاید در فرصت دیگری به انجام آن اهتمام کنیم.
تنها نکته باقی اشاره ای است به روزهایی که: شاه ایران، برای قتل عام مردمی که با تصمیم براندازی رژیم شاهنشاهی در میدان بودند، خود را ناگزیر از اجازه می دید؛ اجازه از سفیران امریکا و انگلیس که هم در خاطرات شاه با صراحت آمده است، هم آن دو سفیر در خاطرات خود آن را بی پرده آورده اند.
چه ساده اندیش اند کسانی که فریب تعبیرهای شاه را می خورند، آنگاه که او- در جای دیگری-نقاب صلح طلبی بر چهره می زند، چنان که گویی می توانسته است و در عین حال مردم را قتل عام نکرده است. این در حالی است که خود بارها در همان اثر با صراحت از «اذن دخول»اش یاد می کند، که از هر دو سفیر با اصرار می خواست تا اجازه به میدان آوردن ارتش را بدهند و آنان تنها از آن رو اجازه نمی دادند که نگران انشعاب ارتش بودند.
بر انبوهی از نکته ها و پرسشها در این زمینه چشم فرو می بندیم و به همین یادآوری بسنده می کنیم که: آنچه بیم و هراس در دل نمایندگان سیاسی امریکا و انگلیس افکنده بود- و نمونه ای روشن از نصرت حرکتها به رعب است-رخدادهایی است در آن ایام که اینک تنها به حادثه لویزان اشاره می کنیم: که بود آن سرباز فداکاری که در ایام عاشورای 57، جمعی از سران ارتش شاهنشاهی را در باشگاه لویزان به رگبار بست؟
امید که این یادآوری انگیزه ای باشد برای پژوهشی پیرامون یکی از حماسه های ناشناخته در حدیث انقلاب. داستان سربازی گمنام که شاید اگر حماسه از جان گذشتگی اش نبود، امریکا و انگلیس چنان به تردید و رعب دچار نمی شدند که دست فرمانده ژاندارم منطقه را در قتل عام ملت ایران ببندند.
پینوشتها:
1. روزنامه تایمز لندن، 1854/10/15، ص 5.
2. ناگزیرم بر «اما و اگرها»یی چشم فرو بندم؛ مبادا بر این مقاله نیز سایه ای از صفویه ستیزی سنگینی کند؟ به هر روی که در وضع موجود تاریخ نگاری در این سرزمین، کمتر موضوع پژوهشی است که بیرون از مدار ستیز و ستایش انجام شود:
دیروز در پردازش تشیع صفوی، واژه هایی تکرار می شد که ریشه در نفرت داشت و مخاطب را در موضع دشمنی با صفویه قرار می داد. امروز هم بخشی از استادان تاریخ، صفویه ستیزی گذشته را با صفویه ستایی پاسخ می دهند، که شرح آن در این مختصر نمی گنجد.
3. بگذریم که چنین تحلیلها و نگاه هایی نیز امروز بوی کهنگی می دهد؛ که نخبگان دانشگاهی ما در روند دگراندیشی، از «ادبیات ضد استعماری» گذشته، به ادبیات تازه روی کرده اند-با مساعدتهای به عرب-که در سخن گفتن از آن، به فضای سالم گفت و گو نیازمندیم که نویسنده چنین می پندارد که یا با آن بیگانه ایم، یا در مرز بیگانگی!
4. تایمز، 1854/10/15، ص 5.
5. رجوع کنید به: معادیخواه، عبدالمجید، فرهنگ آفتاب، نشر ذره، 1165/3 واژه تاریخ-فلسفه تاریخ، 3-4 تأثیر رفاه و سختی در تباهی و شکوفایی استعدادها. نیز همان 4-4 فشار رژیمهای فاسد، مقدمه ای بیداری ملتها.
6. روزنامه تایمز لندن 1878/10/29، ص 3 نیز 1878/2/17، ص 6.
7. همان، 1879/3/10، ص 9 نیز 1880/4/22، ص 7.
8. همان، 1885/5/23، ص 6 و نیز 1885/6/15، ص 5.
9. همان، 1881/9/8، ص 8.
10. آخرین گزارش تایمز مربوط به بازگشت شاه در صفحه 12.B این روزنامه در تاریخ 1989/7/30 درج شده است. پیش از این تاریخ، روزی نیست که از آن سفر به تفصیل یادی شده باشد.
11. همان، 1884/8/7، صفحه 8.
12. فصل نامه یاد شماره.منبع:سقوط 2: مجموعه مقالات دومین همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی این مطلب تاکنون 9753 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|