نقش تقی زاده در ترویج «فرنگی مآبی» | نهضت مشروطه، در آغاز همچون ساير قيامهاى عدالتخواهانه مردم دين باور از جمله: نهضت تحريم استعمال تنباكو، از پايگاههاى سنتى و مردمى اين ديار، يعنى مساجد، حسينيهها، تكايا و بقاع متبركه، به رهبرى روحانيت، شروع شده و با قيام مردم متدينى كه با انگيزه مبارزه باحكام جور و عمل به تكليف شرعى، گرد علم عدالتخواهى و استبداد ستيزى گرد آمده بودند، بدون توسل به خشونت و خونريزيهاى متداول در اين گونه قيامها، تا تحقق اهداف خويش، ادامه يافت، به گونهاى كه جريان فكرى مذكور كه غالب اعضاى آن تحت تأثير آرا و افكار ليبرال ـ دمكراتها و مروجين سكولاريسم غرب بودند، به صورت فعالى به قيام ضد استبدادى و ضد استعمارى مردم پيوستند. هر چند پيش از آغاز نهضت مشروطه، گروهى از اين روشنفكران با تشكيل انجمنهاى سرى و ترويج آرا و افكار غربيان با نشر و توزيع پارهاى از كتب و مجلاتى كه در داخل و خارج طبع مىشد، به زعم خويش در جهت تنوير افكار مردم اقداماتى انجام داده و قشر خاصى از مردم را با دمكراسى غربى و تحولات دنياى غرب به صورت سطحى آشنا كرده بودند، اما اقدام اساسى آنان هنگامى شكل گرفت كه جمعى از علما و روحانيون، به عنوان اعتراض به عملكرد مستبدين و ظلم و ستمى كه ايادى دربار بر مردم روا مىداشتند، پايتخت را ترك و به شهر مقدس قم مهاجرت كرده بودند. در همين مقطع بود كه دستهاى پنهان بيگانگان از آستين گروهى از اين روشنفكران بيرون آمد و جريان ذلت بار و غرور بر باد ده «بست نشينى» در باغ سفارت انگليس را سامان داد. تجمع مردمانى بىاطلاع از ترفندهاى سياسى سفارت انگليس و وابستگان آن، در سفارت انگليس موقعيت مناسبى را فراهم آورد تا روشنفكران وابسته به سفارت و همفكرانشان، حرف خود را از زبان مردم يا به زبان مردم، مطرح سازند.
روشنفكران سكولار كه موفق شده بودند با سوء استفاده از احساسات مذهبى و شور انقلابى مردم،گروهى از مردم كوچه و بازار، كسبه و تعدادى از طلاب جوان را به باغ سفارت بكشانند و در مقابل پايگاههاى سنتى قيامهاى شيعى، پايگاه جديدى در ظل پرچم دولت فخيمه بريتانياى كبير تشكيل دهند(!) به منظور تحقق اهداف خويش، از زبان بست نشينان سفارت انگليس بيانيه صادر و خواستههاى خويش را مطرح و به علما امر و نهى مىكردند. چنانكه پس از صدور فرمان مشروطه و اجازه تأسيس مجلس شوراى اسلامى توسط مظفرالدين شاه، گردانندگان متحصن، از زبان مردم (بست نشينان) اعلام كردند به رغم تصميم علما مبنى بر بازگشتشان به تهران و درخواستشان از بست نشينان در باب ترك سفارت، تا حذف واژه «اسلامى» از پس مجلس شورا و تبديل آن به واژه «ملى»، سفارت انگليس را ترك نخواهند گفت. عدم پافشارى گروهى از رهبران روحانى مهاجر و مماشات آنان با روشنفكران، موجب تبديل واژه اسلامى به واژه «ملى» شد. اين موفقيت جريان فكرى مزبور ـ كه در پى برپايى نظامى لائيك در ايران بود، زمينهاى فراهم كرد تا با اعتماد به نفس بيشتر در جهت تحقق اهداف خويش مجدانه به تلاش بپردازد. ورود گروهى از اين روشنفكران به مجلس شورا و واگذارى مسئوليت تدوين «پيش نويس» قانون اساسى از طرف نمايندگان به آنان، توفيق ديگرى را براى اين جريان رقم زد. رويارويى اين گروه با نمايندگان متشرع در مجلس، به ويژه هنگام طرح پيشنويس قانون اساسى و لزوم بازنگرى و تطبيق پيش نويس قانون اساسى با احكام شرع و مقاومت آنان در برابر اين خواسته، دو دستگى و شكاف ميان نمايندگان مردم را به دنبال داشت.
مواضع دين ستيزانه اين گروه از نمايندگان مجلس و هتك حرمت علما و متشرعين و موضعگيريهاى سخيف آنان و مطبوعات وابسته به آنان در برابر اعتقادات و باورهاى دينى مردم، وحدت مردم را شكست. به گونهاى كه از بروز اين تفرقه و جدايى، دوباره مستبدين جان گرفتند و قدرت يافتند تا آنجا كه مجلس منحل و به توپ بسته شد و دوره استبداد صغير آغاز شد.
پس از فتح تهران و سقوط محمد على شاه، گروهى از اعضاى اين جريان فكرى كه به دليل وابستگى به اشرافيت دربارى، حمايت سفارت انگليس و عضويت در لژهاى فراماسونرى، از تعرض مستبدين در دوره استبداد صغير مصون مانده بودند و برخى از آنان روزگار خويش را در كمال اعزاز و اكرام در بلاد فرنگ، نه در غربت كه در قربت سپرى كرده بودند، در كسوت قهرمانان ملى و پيشگامان نهضت ضد استبدادى در هيئت مديره و دادگاه انقلابى بر اريكه قدرت نشستند و به عنوان متوليان مشروطيت زمام امور را در دست گرفتند.
دادگاه انقلاب و «هيئت مديره» آن متعرض هيچيك از سردمداران حكومت استبدادى نشد و تنها برگ زرين عملكردش بردار كردن آيتاللّه شهيد «شيخ فضلاللّه نورى» به جرم اسلام خواهى و عدم مماشات با بيگانگان و دست پروردگان سفارت انگليس و اعضاى لژهاى فراماسونرى بود. عمل شومى كه وجهى نداشت، جز انتقام شكست بريتانياى كبير از قيام مردم ايران به رهبرى روحانيت در مقابل كمپانى رژى و در هم كوبيدن هيمنه نظام استعمارى آنان!
تقىزاده يكى از چهرههاى شاخص و شخصيتهاى اثرگذار وابسته به اين جريان فكرى بود. او روحانى زادهاى بود كه چون ساير جوانان هم روزگار خويش، در حوزه علميه زادگاهش تبريز دروس معمول و متعارف حوزوى را خوانده به حكم سنت ملبس به لباس روحانيت شد. اما از آغاز جوانى تحت تأثير روشنفكرانى چون «طالبوف» و «ميرزاملكم خان» قرار گرفت و با مطالعه آثار مكتوب آنان و خواندن نشرياتى كه از اسلامبول، مصر، كلكته، قفقاز، لندن و پاريس مخفيانه به ايران مىرسيد، با آراى ليبرال دمكراتها آشنا شد و پيش از عزيمت به غرب، غربگرايى در ذهن و ضميرش نضج يافت و رفته رفته به عنوان يك روشنفكر سكولار، تلاش خود را در جهت اشاعه آراى پيشكسوتان غربگرايى، در زادگاهش تبريز آغاز كرد و در دوره اول مجلس به عنوان نماينده مردم تبريز به مجلس راه يافت. وى عضو كميته مخفى تهران يا لژ بيدارى ايران بود. در تهيه پيش نويس قانون اساسى دخيل و به عنوان يكى از چهرههاى شاخص و فعال جريان روشنفكرى، طرفدار جدايى دين از سياست بود. تقىزاده شديدترين خطابهها را عليه نمايندگان متشرع مجلس به ويژه هنگام طرح لزوم بازنگرى پيش نويس قانون اساسى و انطباق آن با قوانين شرع و ارائه اصل دوم قانون اساسى ايراد كرد. باحزب اجتماعيون ـ عاميون و شخصيت بارز آن ـ حيدر خان عمواوغلى ـ مشهور به «بمبى» در ارتباط بود و سرانگشت اتهام همكارى با وى در برنامه ريزى و عمليات تروريستى از جمله ترور اتابك، محمد على شاه و شيخ فضلاللّه نورى به سوى او نشانه مىرفت.
اگر چه در روز واقعه به توپ بستن مجلس، بر خلاف انتظار در كنار مردم و نمايندگان نبود، اما شبانگاه همان روز، به همراه چند تن از يارانش به سفارت انگليس پناه برد و پس از چندى تحت حمايت سفارت انگليس به اروپا عزيمت كرد.
پس از فتح تهران و سقوط محمد علي شاه، عضو «هيئت مديره» شد و در زمره كسانى درآمد كه با تأييد حكم بردار كردن شيخ فضلاللّه نورى، زمينه ساز شكست نهضت مشروطه شدند. عملكرد گذشته و مواضع تند و دين ستيزانه او در مجلس دوم به عنوان ليدر حزب دمكرات، موجب شد تا علماى مشروطه خواه نجف او را تفسيق كنند. شهرت ترور سيد عبداللّه بهبهانى به دستور حزب دمكرات و تظاهرات اعتراضآميز مردم عليه حزب دمكرات و رهبران آن و مطرح شدن حكم تفسيق، عرصه را بر تقىزاده چنان تنگ كرد كه مجبور به خروج از ايران گرديد.
در آغاز جنگ جهانى اول، ظاهرا بنا به خواست آلمانىها و در واقع به دستور سرويس اطلاعاتى بريتانيا براى مبارزه با روس و انگليس، كميته برلن را كه هدفش مبارزه با روس و انگليس اعلام شده بود، تشكيل داد و در كنار حسينقلى خان نواب، چهره شاخص وابسته به سفارت انگليس كه در آن زمان به اصرار تقىزاده به عنوان سفير ايران در آلمان مأموريت يافته بود، نقش پيچيده و بحث برانگيزى را ايفا كرد.
در جريان انتقال سلطنت به خاندان پهلوى، به عنوان يكى از شخصيتهاى مدعى پيشگامى در نهضت مشروطيت و حامى قانون اساسى، به عنوان مخالف طرح خلع قاجاريه از سلطنت سخن گفت، اما به رغم مخالفتش با انتقال سلطنت به رضاخان، در دوران سلطنت رضاخان، چون گذشته مورد عنايت خاصه رضاخان قرار داشت! او در آغاز سلطنت رضاخان، مدتى به عنوان والى خراسان و سپس به عنوان سفير ايران در لندن خدمت كرد. در دوره سفارتش در لندن، در جريان بازى سياسى تمديد قرارداد دارسى قرار گرفت و پس از چندى براى ايفاى نقش در خيمه شب بازى تمديد قرارداد دارسى به ايران فراخوانده شد و به عنوان وزير دارايى در اين بازى شركت جست و به عنوان طرف ايرانى، اين قرار داد ننگين را امضا كرد.
نظام استبدادى كه هيئت حاكمه آن به زور بر مردم سيطره يافته، فاقد پشتوانه مردمى است و براى بقاى حكومت خويش از هيچ ظلم و ستمى بر مردم، فرو گذار نمىكند و هماره دولت در مقابل مردم قرار دارد، جز جلب حمايت بيگانگان چارهاى ندارد و طبعا چنين دولتهايى جز در جهت منويات بيگانگان گامى بر نمىدارند. در چنين نظامهايى، سرنوشت افرادى چون تقىزاده كه به مردم و باورها و اعتقادات آنان پشت كردهاند چيزى نيست جز تبديل شدن به «آلت فعل» دولتهاى مستبد و ضد مردمى و تن دادن به منويات بيگانگان.
از عصر ولايتعهدى عباس ميرزا، تا پيروزى مشروطه طلبان، سه گونه برخورد با غرب را در ميان اهل قلم مىتوان بازشناخت. گروه نخست، كه در واقع گروه غالب و پرشمارى نيز بود، گروه طرفداران دريافت فرهنگ و تمدن غرب «طابق النعل بالنعل» و به دور از هر نوع اجتهاد و دخل و تصرف و بومى سازى دست آوردهاى آن بود. بارزترين چهره اين گروه ميرزاملكم خان بود كه به تقليد صرف از فرهنگ و تمدن غرب و اشاعه اين طرز تفكر در نوشتههاى خود اهتمام مىورزيد. هر چند وى به اقتضاى جو حاكم بر جامعه آن روز در پارهاى از موارد، از جمله قوانين موضوعه، جانب احتياط را رها نمىكرد و عليرغم عدم پاىبندىاش به دين، از اتمّ و اكمل بودن قوانين الهى و احكام شرع انور سخن مىگفت:
«سبب همه اين مصايب ايران از عدم اجراى قوانين شريعت خداست و استخلاص اين ملك ممكن نخواهد بود مگر به اجراى احكام الهى. اكمل تدابير و منبع جميع فيوض هستى در خزانه شريعت اسلام است. ترقى بنى آدم در هر نقطه عالم كه ظهور بكند لامحاله از پرتو معرفت اسلام است. لهذا امروز فلاح ايران عبارت است از اجتماع آن انوار هدايت و آن فيوض حكمت كه در وجود فضلاى اسلام متفرق و مخفى ماندهاند. بايد اجلّه اين فضلا و كملّين قوم و اعيان ملك به يك تدبير ملى در يك شوراى كبرا جمع بشوند و به اقتضاى احكام الهى يعنى بر طبق اصول اسلام حدود سلطنت و حقوق رعيت و شرايط عدالت و اسباب ترقى و لوازم سعادت عامه را به حكم قوانين مشخص فرمايند و بعد اجراى اين قوانين مقدسه را در زير حمايت پادشاه و به ضمانت وزراى مسؤول به دستيارى مجالس مخصوص مقرر و مستدام بسازند.»
در جاى ديگر مىنويسد:
«بعضىها چنان تصور مىكنند كه ما مىخواهيم به واسطه اين جريده در ايران قوانين تازه نشر بدهيم. اين تصور به كلى غلط است. مقصود و احتياج ما به هيچ وجه اين نيست كه از براى خلق ايران قوانين تازه اختراع نماييم. اين قوانين و آن اصولى كه خدا و پيغمبر و حكما به علماى اسلام ياد دادهاند همه را خيلى صحيح و كافى مىدانيم».
در نمره بيست چهارم جريده قانون آمده است:
«دردِ ملك ما به هيچ وجه در اين نيست كه ما قانون نداريم. چه قانونى عالىتر و صريحتر از آن قوانين خدا كه هزار و سيصد سال است در كل عالم اعلام و منتشر شده است. درد اصلى و مصيبت ملى ما در اين است كه ما اهل ايران از شرايط اجراى قانون بالمره غافل ماندهايم».
اين رويه ميرزاملكم خان و مماشات و مداهنه او با متشرعين و علما و روحانيون كه به منظور برنينگيختن مخالفت علما، از سر سياست بازى اتخاذ نموده بود، به كلى مغاير بود با عملكرد شاگردان و پيروان او در عصر مشروطه كه به صراحت اعلام مىنمودند: براى اخذ دست آوردهاى نظام دموكراسى غربى، هيچ راهى جز اخذ قوانين كشورهاى غربى و اجراى آن در ايران وجود ندارد. لذا آشكارا در مقابل متشرعين كه خواهان تدوين قانون بر مبناى قوانين و احكام شرع انور بودند، به مخالفت برخاستند.
گروه دوم، بر اين باور بودند كه: ميان قوانين شرع و فرهنگ و تمدن غرب، مغايرتهاى بنيادين وجود ندارد؛ لذا مىتوان با حفظ فرهنگ بومى و رعايت جانب شرع از فرهنگ و تمدن غرب بهره جست. از بارزترين چهرههاى اين گروه مىتوان ميرزا يوسف خان مستشارالدوله را برشمرد كه در كتاب خود، با نام «يك كلمه» كوشيده است، نشان دهد، مغايرتى اصولى بين قوانين دمكراتيك غرب و احكام شرع انور، وجود ندارد.
گروه سوم كه با اخذ دست آوردهاى تمدن غرب مخالف بوده، پاسدارى از فرهنگ و تمدن خودى و حفظ و حراست قوانين شرع را بر ذمه خود مىدانستند.
برخورد غالب روشنفكران جامعه ما با فرهنگ و تمدن غرب، از نوع برخورد گروه اول بود. يعنى اكثر آنان بر اين باور بودند كه اولاً تبعيت و ترويج فرهنگ و تمدن غرب در فرآيند رشد و توسعه، امرى است محتوم و اجتنابناپذير و ما در تحقق اهداف خويش براى دستيابى به زندگى بهتر، دمكراسى، عدالت اجتماعى، بالا بردن سطح آگاهى و دانش افراد جامعه و رسيدن به رشد و توسعهاى كه غربيان بدان نائل آمدهاند، راهى جز تبعيت و تقليد از غرب، فرا راهمان نيست. ثانيا در فرآيند دستيابى به مظاهر فرهنگ و تمدن غرب، بايد به دور از هر گونه تعصب و تصلب، مقلد صرف بود و از هر نوع اجتهاد و دخل و تصرف در قواعد زندگى مدنى غرب خوددارى ورزيد و همه آنها را در زندگى اجتماعى خويش
پذيرفت.
يكىاز چهرههاى بارز اين گروه از روشنفكران، سيد حسن تقىزاده است كه باور مشهور خود را در نشريه كاوه (دوره جديد، 14 شهريور 1289، چاپ برلن) چنين مىنگارد:
«به عقيده نويسنده سطور، امروز چيزى كه به حد اعلا براى ايران لازم است و همه وطن دوستان ايران با تمام قوى (تحتاللفظ) بايد در آن راه بكوشند و آن را بر هر چيز مقدم دارند. سه چيز است كه هر چه درباره شدت لزوم آنها مبالغه شود كمتر از حقيقت گفته شده: نخست قبول و ترويج تمدن اروپا بلا شرط و قيد و تسليم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و تربيت و علوم و صنايع و زندگى و كل اوضاع فرنگستان بدون هيچ استثنا (جز از زبان) و كنار گذاشتن هر نوع خودپسندى و ايرادات بى معنى كه از معنى غلط وطن پرستى ناشى مىشود و آن را «وطن پرستى كاذب» توان خواند.
دوم اهتمام بليغ در حفظ زبان و ادبيات فارسى و ترقى و توسعه و تعميم آن.
سوم نشر علوم فرنگ و اقبال عمومى به تأسيس مدارس و تعميم تعليم و صرف تمام منابع قواى مادى و معنوى از اوقاف و ثلث وصيت تا مال امام و احسان و خيرات از يك طرف و تشويق واعظين و علما و سياسيون و جرايد و انجمنها و غيره و غيره از طرف ديگر در اين خط تا كار به جايى رسد كه مجلس شوراى ملى كه محض مقبوليت ميان عوام سالى ده روز در بهارستان روضه خوانى مىكند، سالى يك ماه مجلس درس اكابر شبانه در بهارستان ترتيب دهد.
اين است عقيده نگارنده اين سطور در خط خدمت به ايران و همچنان رأى آنان كه به واسطه تجارب علمى و سياسى زياد با نويسنده هم عقيدهاند. «ايران بايد ظاهرا و باطنا جسما و روحا فرنگى مآب شود و بس».
جالب است كه عبارت ايران بايد ظاهراً و باطناًو جسماً و روحاً فرنگى مآب شود و بس، در وسط ستون ، با خط نستعليق نه چندان خوش و با حروفى درشتتر، از ساير عبارات متمايز شده است.
نكته قابل تامل در برخورد نوگرايان ما با غرب، همين برخورد انفعالى و مبتنى بر احساس كهترى بود و متأسفانه اين شيوه، برخورد مصايبى در پى داشت كه هنوز آثار و عواقب آن دامنگير جامعه ماست كه البته پرداختن به چند و چون آثار و عواقب اين گونه برخورد و تقليد صرف و تمكين در برابر اوامر و نواهى آنان و تأثير آن بر فرهنگ، سياست، اقتصاد و ديگر شئونات زندگى اجتماعى ما، خود مجالى مىطلبد كه اين مختصر را گنجايش شرح و بسط آن نيست.
آنچه به ايجاز مىتوان گفت اينكه: همانگونه كه شكست سپاهيان ايران در مقابل سپاهيان دولت عثمانى در جنگ چالدران در زمان شاه اسماعيل صفوى، يكى از عمدهترين عواملى بودكه سبب شد دربار صفوى در عصر سلطنت شاه عباس، به غرب نزديك شود و آن را مفرى براى تقويت قواى نظامى خود، تلقى نمايد و در نخستين مراودات ـ بيش از آنچه بايسته و شايسته بود، براى نمايندگان اعزامى از غرب ارج و بها قايل شود و بدون توجه به نيات استعمارى و استثمارى آنان و بدون عنايت به نقش ارزنده و حياتى ايران براى غرب در بازداشتن سپاهيان دولت عثمانى از پيشروى در كشورهاى اروپايى، به آنان اعتماد كند و برادران شرلى را در امور نظامى و روابط خارجى مشير و مشار خويش سازد و از موضع ضعف برقرارى ارتباط ايران با كمپانى هند شرقى را گامى در جهت رشد و ترقى ايران قلمداد نمايد. شكستهاى غرور بر باد ده در برابر روسيه تزارى و عقد قراردادهاى ذلت بار گلستان و تركمانچاى و از دست دادن بخش وسيعى از آب و خاك ايران، را نيز مىتوان يكى از عمدهترين عوامل برخورد انفعالى زمامداران ايران در برابر غرب قلمداد كرد. برخوردى از موضع ضعف و مبتنى بر احساس كهترى. متأسفانه در اين مقطع تاريخى، ناكاميها و احساس خودكم بينى حاصل از آن در سطح زمامداران محدود نماند. تلخى اين شكستها، موجب شد كه بسيارى از جوانان و بخش اعظم نيروهاى بالفعل و بالقوه ما كه مىبايست در جهت رشد و شكوفايى كشور به كار آيد ـ دچار چنان ذهنيتى شدند كه شكست و ناكامى براى كشورهاى شرقى، از جمله ايران را امرى محتوم و اجتنابناپذير دانستند به گونهاى كه رهايى از آن جز به مدد غرب و هدايت و راهنمايى غربيان برايشان متصور نبود. همين ذهنيت، خود موجب تسليم در برابر غرب و تمكين در برابر اوامر و نواهى و تقليد از گفتار و كردار آنان شد و توفيق غربيان در تهاجم همه جانبهشان بدين مرز و بوم را در پىداشت.
اين دور و تسلسل ناكامى و شكست و روابط مبتنى بر احساس كهترى و ناكاميهاى حاصل از آن ـ توسط زمامداران حقير و ناتوان و بعضا مزدور و خائن ـ گردابى در درياى متلاطم جامعه ما ايجاد كرده بودكه گويى همه چيز و همه كس را در خود فرو مىكشد و چنان تخم يأس و نااميدى و احساس شكست و ناكامى را در اين ديار پراكند كه گويى«حس كهترى» در برابر غرب را در فرهنگ مردم ما نهادينه كردند. حسى كه هنوز جامعه ما از آن رنج مىبرد. حسى كه موجب شده است روشنفكران غرب باورِ ما، نه تنها ديروز كه امروز نيز براى درمان هر درد اجتماعى، به غربيان توسل جويند و براى رشد و شكوفايى و توسعه فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و... تئوريهاى غربى را توصيه نمايند. روشنفكران امروز ما نيز چون اسلاف خويش از جدايى دين از سياست،به حاشيه راندن دين و محدود كردن آن به عبادات و روابط انسان با خدا، نهادن قوانين موضوعه به جاى قوانين الهى و حذف احكام الهى در صورت مغايرت آن با حقوق بشر غربى و رواج آزاديهاى مورد نظر قوانين موضوعه در پارلمانهاى غربى و اباحيگرى سخن مىگويند.
ناگفته نماند كه در بيان علل غربگرايى و غربزدگى و رواج «حس كهترى» و كاهش اعتماد به نفس و عدم خود اتكايى و چرايى آن، اشاره به شكست چالدران و ناكامى ايران در جنگ با روسيه تزارى، در واقع انگشت نهادن بر علل قريب است. به زعم نگارنده، عوامل متعددى در احساس كهترى و خود كم بينى و در نتيجه فقدان اعتماد به نفس كه از عمدهترين عوامل غربگرايى روشنفكران ديروز و امروز ما شده دخيل است كه پرداختن بدين مهمّ موجب تطويل كلام است. از عمدهترين عوامل كاهش خودباورى، تضعيف حاكميت فرهنگ «اسلامى ـ ايرانى» در جامعه ماست كه در عصر سلطه حكومتهاى ترك تبار بيگانه، يعنى غزنويان آغاز شد و تا پايان عهد حكومت تيموريان به شدت ادامه يافت. فرهنگى كه موجب شده بود ايران اسلامى، در ادوار مختلف تاريخ بلندخود، پرافتخارترين دوران حيات خويش را در سايه آن رقم زند. اين دوره شكوفايى كه از اواخر سلطه امويان تا اوايل سلطه غزنويان تداوم يافت، دورهاى است كه ايران اسلامى بزرگترين انديشمندان و متفكران را به عالم بشريت عرضه داشت. مهمترين شاخصهاى اين فرهنگ كه تا چندى پس از سقوط حكومت آل بويه حاكميت داشت عبارت بودند از:
گرايش به فرق مختلف مذهب تشيع، گرايش ايرانيان اهل سنت به مكتب كلامى معتزله، بهادادن ايرانيان به عقل و علوم عقلى و عدم اعتقاد به آراى مجبّره و در نتيجه تلاش در جهت رشد و تعالى و...
بر خلاف آن دوران، در ادوار بعد حكام ترك تبار به مبارزه با شيعيان و معتزله پرداختند و آراى مجبّره و كلام اشاعره را ترويج كردند و به تبعيت از اهل حديث و اشاعره علوم عقلى را علوم تعطيل خواندند، تعليم و تعلم فلسفه، كلام، رياضى، هندسه، علم الحيل (مكانيك) و طبيعيات را ممنوع اعلام كردند، جبر باورى را دامن زدند، دانشمندان ايرانى را به جرم تشيع و اعتقاد به كلام معتزله قلع و قمع كردند، بسيارى را تحت عناوين رافضى، باطنى و قرمطى بر دار كردند، آراى مجبّره و اهل حديث و اشاعره را در باب جبر و برداشت آنان در باب قضا و قدر الهى را ترويج كردند و مبارزه با حكام جور را به فتواى برخى از علماى اهل سنت مبارزه با اولىالامر و حرام دانستند و... و در نهايت روح تلاش و تكاپو و روحيّه دشمن ستيزى وانگيزه تعقل و تفكر را از مردم گرفتند و روح يأس و نااميدى و تسليم در برابر ظلم و ستم را در كالبد اين مردم دميدند و صبورى و تسليم در برابر حكام جور را كه به زعم آنان حكومتى مشروع تلقى مىشد عبادت و راضى شدن به رضاى الهى قلمداد كردند و طى حدود پنجقرن حاكميت خودچنين باورهايى را آن چنان عمق بخشيدند كه حتىدر دوره حاكميت سلاطين شيعه و حتى اعلام رسمى اين مذهب و با وجود تلاش علما و انديشمندان شيعه برخى از اين باورها در ذهن توده مردم پا برجا ماند و متأسفانه روشنفكران اين ديار در گذشته و حال بدون توجه به غناى مكتب تشيع ومواريث ارجمند آن ونقشى كه اين فرهنگ مىتواند در رشد و تعالى جامعه ما داشته باشد و با آنكه بارها در تاريخ معاصر شاهد آن
بودهاند كه چگونه اين مكتب كشور ما را از مهالك و خطرات رهانيده است، به تبعيت و تقليد از غرب و بدون توجه به تفاوتهاى بيّن و آشكار مسيحيت تحريف شده و دين مقدس اسلام و مكتب اهل بيت، با تكيه بر آراى وارداتى غرب و پذيرش و اشاعه مباحثى چون پلوراليسم و سكولاريزم به مقابله با دين برخاستهاند و آگاهانه يا ناآگاهانه ـ در جهت خواست استعمارـ بر آنند كه به زعم خويش مستحكمترين تكيهگاه مردم و مهمترين پشتوانه رشد وتعالى را از آنان باز ستانند.منبع:سيدعلي علوي، زندگي و زمانه سيدحسن تقي زاده، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1385، ص 13 تا 19 و 25 تا 31 این مطلب تاکنون 9689 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|