پنج مطلب خواندنی | اسهال ناصرالدین شاه
صبح حمام رفتم. نزدیک ظهر درب خانه بودم. شرفیاب حضور مبارک شدم. دیدم قبله عالم کبک سه روزه با کباب جگر بلدرچین میل فرموده به اسهال افتاده اند. تکدر خاطر داشتند. فی الواقع خوف کردم. مخصوصاً که حکیم «طولوزان» هم به فرانسه رفته. شاه فرمودند فلانی این شکم را چه کنیم؟
عرض کردم پادشاه فرانسه اینطور مواقع استفراغ می فرمایند . چون آب روی آتش می ماند. قبله عالم ظرف خواستند. هر چه انگشت به حلق زدند مفید نیفتاد. فرمودند فلانی تو انگشت بزن. چاکر دو سه بار انگشت زدم دیدم چاره نشد. خیلی پریشان خاطر شدم. دستم را تا آرنج فرو بردم توی حلق مبارک. دیدم چشمهای قبله عالم دارد از کاسه بیرون می زند. در این بین تاجر سوئیسی که اجازه ورود دارد وارد شد. چیزی نمانده بود پس بیفتد. گفت فلانی شاه را کشتی. گفتم علاج درد، اسهال است. گفت حکماً باید دستت را بیرون بکشی الان است که قبله عالم سقط شوند. دیدم سگرمه های قبله عالم در هم رفت. عرض کردم فارسی خوب نمی داند. قدری آرام شدند. دستم را که بیرون کشیدم بندگان همایونی صدای مهیبی بیرون دادند. راه پایین که باز شد ، بالا هم باز شد. هر چه انتظار کشیدم بند نیامد. فرستادم دنبال حکیم کرمانشاهی که بیاید لااقل یک طرف را سد کند. هر طور بود قبله عالم را خواباندیم. تا فردا چه شود.(1)
***
چاپلوسی در دفتر ملکه
معمولا فرح را در مقابل محمدرضاشاه به عنوان شخصی دموکرات منش توصیف می کنند. جالب این است که حتی برخی از رجال خارجی، من جمله پارسونز، آخرین سفیر ایالات متحده در ایران نیز چنین باوری در مورد فرح دارد. این در حالی است که به واقع فرح اینگونه نبود. توصیفی از وضعیت دفتر ملکه به خوبی می تواند این واقعیت را نشان دهد:
«در میان اطرافیان ملکه آدمها متکبر و پر نخوت فراوان بودند، و به همین جهت بر کارمندان دفتر مخصوص جوی آکنده از ترس و دلهره حاکمیت داشت. در چنین وضعی هم طبعا هیچکدام جرات نمی کردند آزادانه سخن بگوییم و ناگزیر به رعایت نوعی خودسانسوری بودیم. یکی از مظاهر بارز محیطهای خفقان آلود، رشد چاپلوسی و در کنارآن گسترش توطئه چینی است؛ که این هر دو پدیده نیز در میان کارمندان دفتر مخصوص بشدت رواج داشت، و دسیسه گری برای بی آبرو کردن رقیب به صورت برنامه ی عادی روزانه در آمده بود. روسای قسمتهای مختلف دفتر بی آنکه متوجه قباحت رفتار خود باشند، برای جلب اعتماد رئیس دفتر مخصوص ملکه و نزدیک شدن به او حاضر بودند دست به هر کاری بزنند و در این راه بی شرمانه با هم رقابت می کردند.»(2)
***
وقتی مصدق آرزوی مرگ خود را کرد
در سال 1344 همسر مصدق در گذشت. اگر چه در طول سالهای زندانی بودن مصدق در احمدآباد همسرش در تهران مانده بود آنها روابط نزدیک و بسیار صمیمانه ای داشتند و مرگ این زن تاثیر عجیبی بر روی مصدق نهاد. او در نامه ای به یکی از دوستانش نوشت: "این فاجعه مرا دچار غم و ماتم کرده است... و حال به درگاه خداوند التماس می کنم که مرگ را هرچه زودتر به سراغم بفرستد و مرا از این زندگی نکبت بار رهایی بخشد." چند ماه بعد مصدق مبتلا به دردی شد که پزشکان آن را سرطان گلو تشخیص دادند. محمدرضا شاه برای مصدق پیامی فرستاد و پیشنهاد کرد که برای معالجه به خارج برود اما مصدق نپذیرفت و گفت پزشکان ایرانی را ترجیج می دهد. او تحت مراقبت گروهی از افسران پلیس به تهران انتقال یافت و تحت درمان قرار گرفت. پزشکان موفق به برداشتن غده ی بدخیم شدند. اما او را تحت درمان شدید با کوبالت قرار دادند که زیانش بیش از ثمراتش بود. سلامتی مصدق روز به روز تحلیل می رفت. در 14 اسفند 1345 مصدق در سن هشتاد و پنج سالگی رخت از جهان بربست. هر نوع مراسم عزاداری عمومی ممنوع اعلام شد.»(3)
***
کالاهای لوکس اروپایی در خانه ایرانیان عهد قاجار
ورود غرب به کشور ما اگرچه در ابتدا رنگ و بوی نظامی داشت، اما به تدریج چهره اقتصادی، غالب ترین شکل آن شد. غرب آمده بود ایران را از منظر اقتصادی چپاول کند. این اتفاق پس از مدتی، نیازی به زور و اجبار نداشت. پشتوانه های فرهنگی که توسط غرب در ایران رواج می یافت و زرق و برق کالاهی خارجی و گرایش ثروتمندان به آن، سبب گسترش گرایش به غرب در ایران می شد. این کالاها با خود فرهنگ غربی را می آوردند و اینگونه بود که فرهنگ غرب در ایران بیشتر و بیشتر تثبیت می شد. این در حالی بود که بسیاری از افراد جامعه ایرانی، تنها ثروتشان قناعت بود:
....اعتماد السلطنه کتاب "الماثر والاثار" را به مناسبت چهلمین سال سلطنت ناصرالدین شاه در حدود سال 1265 ش نگاشته است. وی در این کتاب درباره ورود کالاهای تجملی اروپا به خانه های ایرانی می نویسد:«امروز هیچ خانه ای از اغنیاء و متوسطین ایرانی نیست مگر این که به مقداری از اسباب زینت مابین افراط و اقتصاد آراسته شده است. از قبیل قنادیل بلورین و مسرجه های زجاجی و آبگینه سنگی و اوانی مستظرف و پرده های مطرز و میزهای ممتاز و اصناف صندلی های مخصوص و مخدات مستحدث و امثال ذالک. ارباب ثروت در داشتن مبل همی با هم تفاضل می کنند و تفاخر می نمایند» از سوی دیگر "بارون کلمنت اگوستوس" سیاح خوش ذوق روسی در باره قناعت ایرانیان و ساده زیستی مردم گوشه ای از این خاک در کوه های بختیاری از زنانی سخن می گوید که بلوط های رسیده را که از درخت می افتد جمع و با دستاس خرد می کنند تا نان بپزند و در بیان این ساده زیستی سروده "اولیورگلداست" شاعر انگلیسی را نقل می کند که در قرن هجدهمم سروده بود: انسان در این جا در این پایین جز اندکی نمی خواهد آن اندک را نیز زمانی طولانی نمی خواهد.....(4)
***
سال «دم پُختَکی» در قحطی بزرگ
قحطی در جامعه امروز ایران حتی در شرایط تحریم و رکود نیز روی نمی دهد. بنابراین درک جامعه امروز ما از قحطی بسیار اندک است. این البته امری مثبت است و نشانگر گسترش نعمت و توزیع بهتر ثروت در کشور. اما در تاریخ ایران قاجار روزها و ماه هایی بودند که مردم از فرط گرسنگی به خوردن مردار و اجساد روی می آوردند. از جمله در یکی از این سالها:
«در سالی که به سال دم پختکی مشهور بود، وضع مالی دولت بسیار بد بود بطوریکه حقوق کارمندان به دشواری پرداخت می شد. در چنین شرایط ناگواری، نخست، قحط سالی شد و نرخ غلات روز به روز فزونی یافت تا جائیکه بسیاری از خانواده های تهی دست ناگزیر از اکل میته و مردار خواری شدند ولی در چنین احوالی برخی از خیر خواهان مالدار به تکاپو افتاده برای سد جوع بینوایان در سر چهارراهها دیگ های بزرگ "دم پختک" (دم پختک را از بلغور گندم می پختند) بر روی اجاق ها کار گذاشته بودند و به هر مستمندی در روز مقدار کمی دم پختک می دادند.»(5)
پی نوشت :
1 - روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه، ص 7
2 - مینو صمیمی، پشت پرده تخت طاووس، ترجمه: دکتر حسین ابوترابیان، تهران، انتشارات اطلاعات، 1386، چاپ دهم، ص 200
3 - استیون اکینزر، همه آدمهای شاه، ترجمه: منیژه شیخ جوادی، تهران، نشر پیکان، 1382، ص 282
4 - مجید پورشافعی، اقتصاد کوچه، تهران، گام نو، 1385،ص 163 – 164
5 - ناصر نجمی، تهران در گذر زمان، تهران، انتشارات گوتنبرگ، 1377، ص 100.
این مطلب تاکنون 2813 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|