نفوذ سیا در حکومت ایران در زمان هویدا | ضعف شديد انگلستان، پس از جنگ جهاني دوم، از دست دادن امپراطوري گسترده او را در پي داشت كه نمونه آن، استقلال هندوستان بزرگ و تقسيم آن بود. از اين طرف، امريكائيها كه در طول جنگ بسيار قوي شده بودند، وارد معركه شدند. تلاش انگلستان براي حفظ قدرت خود در ايران ـ كه طي سالهاي دراز در نقاط مختلف از طريق عوامل دست پروردهاي مانند: شيخ خزعل در خوزستان، قوامالملك شيرازي در فارس، شوكتالملك علم در جنوب خراسان و سيستان و بلوچستان، صارمالدوله در اصفهان، خان اكبر در گيلان و ... محقق شده بود ـ امكان پذير نشد و مجبور شد در منافع عظيمي كه استعمار در ايران داشت، با امريكا شريك شود و در اين شراكت تعدادي از عوامل خود را نيز، به آنان معرفي نمايد. در همين موقع بود كه بسياري از افرادي كه در دامن خانوادههاي انگليسي پرورش يافتند، در ادامه راه امريكايي شدند. يكي از اين جمع، حسنعلي منصور بود، كه پدرش منصورالملك از عوامل نشاندار انگلستان بود و يكي هم اميرعباس هويدا كه پدرش عينالملك، در اين نقش ظاهر شده بود. حسنعلي منصور و اميرعباس هويدا ـ كه پدرانشان هر دو از كارگزاران رژيم پهلوي اول بودند ـ در فرانسه به هم رسيدند و بخوبي همديگر را يافتند و در يك دهه همراهي، در ظاهر به دوستاني جدانشدني تبديل شدند، تا اينكه كشته شدن حسنعلي منصور، اين دوستي را به افتراق كشيد.
پيروزي متفقين در جنگ جهاني دوم، تأسيس دفتر كنسولي ايران در آلمان اشغالي را به دنبال داشت. عبدالله انتظام كه در سوابق قبلي خود، دبير اولي سفارت ايران در امريكا داشت، به رياست اين دفتر، منصوب شد.
اميرعباس هويدا، پسر خوانده انتظام بود، پس او را در اين انتخاب، به عنوان شرط ضمن عقد، با خود به آلمان برد و شرط ضمن عقد هويدا نيز، همراهي حسنعلي منصور بود، كه پذيرفته شد.
ساختمانهايي كه به دفتر كنسولي ايران در اشتوتگارت تبديل شد، از جمله ساختمانهاي مقامات بلند پايه حزب نازي بود كه در منطقه تحت اشغال امريكائيها قرار داشت و توسط آنها به عبدالله انتظام تحويل داده شد.
به هر حال، اميرعباس هويدا در اين موقعيت و در آلمان، يك شورلت آبي امريكائي! خريد و به همراه منصور از حق خريد در كميسري ارتش آمريكا هم برخوردار گرديد و به عيش و عشرت مشغول شد.
در اين زمان، جان جيمككلوي، رياست حكومت اشغالي آلمان را به عهده داشت و حسنعلي منصور را جذب كرد. با گذشت يك دهه از اين زمان، حسنعلي منصور براي پذيرش نخستوزيري ايران آماده شد و اميرعباس هويدا براي همراهي او، به ايران بازگشت. منصور با صراحت به او گفته بود: «رابطينش در ميان آمريكائيها وعده كردهاند كه نوبت ما به زودي خواهد رسيد.»
محمدرضا پهلوي در فروردين سال 1341 به امريكا رفت. جان اف كندي در فرودگاه واشنگتن به استقبالش آمد و گفت:
«شاه ايران وظايف و مسئوليتهاي خطير و بس مهمي را بر عهده دارند ما نه تنها به گذشته تاريخي ايران احترام ميگذاريم، بلكه به آينده ايران نيز با رهبري شاه با نظر تحسين و تكريم مينگريم. هدف دو كشور مشترك است و آن حفظ آزادي و صلح و ميسر ساختن زندگي بهتر براي ملتهايمان است.»
محمدرضا پهلوي نیز در پاسخ او گفت:
«امروز كلمه امريكا، براي افراد در دور افتادهترين نقاط جهان مفهوم خاصي دارد و آن مفهوم آزادي، پيشرفت، نوعدوستي، جوانمردي و دفاع از حق و عدالت است.»
در اين سفر، محمدرضا پهلوي موفق شد تا بر سر عزل اميني از نخستوزيري توافق كند و دولت محلل اسدالله علم را روي كار آورد. در اين بين، استوارت راكول ـ وزير مختار امريكا در ايران ـ و گراتيان ياتسويچ ـ رئيس دفتر سازمان سيا در ايران ـ در حال برنامهريزي براي تحويل دولت به حسنعلي منصور بودند. هر چند، به هر دليل، حسنعلي منصور كانديد صدارت بود ولي هم راكول و هم ياتسويچ، قابليتهاي هويدا، را بيشتر از منصور ميدانستند. استوارت راكول در قضاوت خود، بين اين دو، ميگويد:
«هرگز نظر چندان خوبي نسبت به منصور نداشتم. ذهن درخشاني نداشت. در هيچ زمينهاي از خود برجستگي و درخشش نشان نميداد. آدم زياد ميشناخت، ولي در هيچ زمينه تخصصي نداشت. درحالیکه هويدا، آدمي دوست داشتني و همه جانبه بود. در چشمانش انگار همواره تلألويي ديده ميشد.»
گراتيان ياتسويچ در اين باره مينويسد:
«هويدا را زياد ميديدم ... جلساتشان در منزلي كه در همسايگي خانه من بود، تشكيل ميشد. گه گاه من هم وقت ناهار در اين جلسات شركت ميكردم. به گمان من گرچه منصور به ظاهر رياست گروه را به عهده داشت، اما مغز متفكر جريان هويدا بود.»
دكتر عباس ميلاني در تبيين نقش هويدا، در خصوص ارتباط او با سفارت امريكا در تهران، مينويسد:
«در واقع، در اوايل دهه چهل، مركز ثقل سياست امريكا در ايران، ايجاد وحدت ميان شاه و طبقه متوسط بود. ميخواستند احزاب و نهادهاي لازم براي بسيج نخبگان نوخاسته تكنوكرات را تدارك كنند. از اين طريق، در عين حال قصد داشتند كه زير پاي احزاب سنتي مخالف شاه را هم خالي كنند. در همين سالها، منصور با همكاري نزديك هويدا، ميخواست امريكائيها را متقاعد كند كه او بهتر از هر كس ديگري از پس ايجاد چنين بديلي برخواهد آمد.»
همكاري نزديك هويدا، قبل از آنكه با منصور باشد، با مقامات سفارت امريكا بود. همانطور كه در اظهارنظر استوارت راكول و گراتيان ياتسويچ ديديم، هويدا از جايگاه ويژهاي در نزد آنان برخوردار بود. او اين جايگاه را نزد جوليس هولمز ـ سفير كبير وقت امريكا در ايران ـ نيز داشت.
در مهرماه 1342، در ديداري كه منصور با جوليس هولمز داشت، آخرين رايزنيها را براي چگونگي برگزيدن وزراي كابينه و فعاليت در زمان صدارت با او انجام داد. هولمز در يادداشتي كه در حاشيه مذاكرات خود با منصور داشت، نوشت:
«اميرعباس هويدا كه از مقامات عاليرتبه شركت نفت است، يار اصلي منصور در كانون مترقي بوده است... هويدا فعلاً در شركت نفت باقي خواهد ماند، ولي آنجا مسئوليتها و وظايف اداري كمتري به عهده خواهد گرفت تا از اين راه بتواند وقت خود را بيشتر صرف كار تدارك يك حزب مترقي كند.»
هولمز در پايان اين يادداشت، قابليتهاي برتر هويدا بر منصور را با اين جمله، بيان كرد:
«به گمان من بعيد به نظر ميآيد كه منصور بتواند از عهده رهبري سياسي برآيد، چون به نظر من او از درايت كافي برخوردار نيست.»
براي همين بود كه بسياري از افرادي كه اين دو را ميشناختند ـ اعم از داخلي و خارجي ـ ميگفتند كه:
«هويدا هم از منصور باهوشتر بود و هم از توانمنديهاي سياسي و پختگي بيشتري برخوردار بود.»
اين توانمندي سياسي و پختگي بيشتر، همان چيزي بود كه وانهك تحت عنوان «مهارت سياسي» در نامه خود به عبدالله انتظام از آن ياد كرد.
دوازده روز قبل از آنكه حسنعلي منصور در ميدان بهارستان، به دست شهيد محمدبخارائي از پاي در آيد، در هتل هيلتون به همراه جوليس هولمز، منوچهر اقبال، اميرعباس هويدا و برخي مقامات ديگر، در سر ميز ناهار، حرفهايي زد كه هولمز با ناراحتي جلسه را ترك كرد ولي اميرعباس هويدا كه با او ارتباط صميمي داشت، به دنبال او رفت و به هر ترتيب بود او را راضي كرد و به جلسه برگرداند.
با ترور جان. اف. كندي در آذرماه 1342، ليندون جانسون به رياست جمهوري رسيد و چند ماه بعد ـ در خرداد ماه 1343 ـ شاه براي هماهنگي با او، راهي امريكا شد و در پاسخ خوشآمد گويي دين راسك ـ وزير خارجه وقت امريكا ـ گفت:
«ما در ايران براي دوستي و رهبري شما ارزش فوقالعادهاي قائل هستيم.»
شاه با گرفتن دو دكتراي افتخاري ـ دكتراي حقوق از دانشگاه واشنگتن و علوم انساني از دانشگاه كاليفرنيا ـ به ايران بازگشت. اولين رهآورد اين سفر، تصويب قانون كاپيتولاسيون بود كه با مخالفت امامخميني (ره) روبرو شد. اين مخالفت منجر به دستگيري شبانه امام و تبعيد ايشان به تركيه و نجف شد. پيروان امام (ره) اين توهين را بر نتابيدند و با برنامهاي دقيق، نخستوزير كاپيتولاسيون را در مقابل مجلس شوراي ملي ـ كه در آن اين لايحه تصويب شده بود ـ به سزاي اعمالش رساندند و پس از اين وقايع، اميرعباس هويدا نخستوزير شد.
اولين واكنش اين انتصاب كه 24 روز بعد گزارش شد، دولت هويدا را ـ كه همان كابينه منصور بود ـ موافق و تابع نظرات ديپلماسي امريكا قلمداد كرد.
در نيمه اول ارديبهشت 1344، اولين تغيير در كابينه صورت گرفت و جمشيد آموزگار كه وزير بهداري بود، به وزارت دارايي رفت و به جاي او، منوچهر شاهقلي ـ پزشك مخصوص هويدا و هم مسلك او ـ وزير بهداري شد. اين تغيير در محافل سياسي، «گام ديگري در راه پيشرفت به طرف آمريكائيها تلقي» و گفته شد:
«عليرغم نظر روحانيون و ديگر طبقاتي كه با توسعه نفوذ امريكا در ايران موافق نيستند، دولت فعلي، جناح امريكائي خود را تقويت نموده است.»
حضور منوچهر شاهقلي ـ كه اضافه شدن يك بهايي ديگر به بهائيان كابينه بود ـ اين تحليل را تقويت كرد كه:
«با پيشرفت دولت به طرف سياست آمريكا، بهائيان و يهوديان، فعاليت بيشتري پيدا ميكنند.»
ولي طرفداران سياست انگلستان، از جمله حسين مصطفوي ـ از دوستان نزديك سيد ضياءالدين طباطبائي، نخستوزير منتخب انگليسيها در كودتاي 1299 ـ ضمن آنكه معتقد به روابط حسنه هويدا با عناصر انگليسي بودند و او را شخصاً فرد عاقلي ميدانستند، ميگفتند:
«اعليحضرت همايون شاهنشاه تصميمي اتخاذ فرمودهاند كه به تدريج (ولي با سرعت) از زير بار توصيه و نفوذ امريكائيها شانه خالي كنند واين جوانهاي كمتجربه امريكايي مسلك را از كابينه و مشاغل حساس بركنار فرمايند و از اين پس از وجود اشخاص با تجربه و مسن كه وابسته به سياست امريكا نباشند، استفاده فرمايند.»
به دنبال قراردادهايي كه با شوروي منعقد شد، مقامات امريكايي مقيم تهران از آن ناراحت شدند، به همين دليل، در محافل خاص سياسي، بودن يا نبودن دولت هويدا را، موكول به آشكار شدن نظر قطعي سياست جديد امريكا نسبت به ايران، ميدانستند و گروهي نيز، سرنوشت دولت را به رفت و آمدهاي زياد گروهها و ديپلماتهاي امريكايي به ايران و اتمام مطالعات آنها در بهار 1345 ميدانستند.
تمام اين اظهارنظرها، در حالي صورت ميگرفت كه طرفداران سياست انگلستان در ايران، زبان به تمجيد هويدا گشوده بودند و او را در پوشش اين كلام كه «تعصب خاصي نسبت به سياست خارجي ندارد.» مي ستودند.
اسدالله رشيديان يكي از اين افراد بود كه از اميرعباس هويدا، كاملاً تجليل ميكرد و ميگفت:
«با اينكه هويدا عضو كابينه منصور بود كه امريكاييها او را به ايران تحميل كرده بودند، ولي خود هويدا علاقهاي به تبعيت از سياست يك جانبه امريكائيها ندارد و ميتوان او را در رديف دولتهايي نظير ساعد دانست كه تعصب خاصي نسبت به سياست خارجي ندارد و همين امر موجب شده كه دول بزرگ خارجي نسبت به شخص او بيتفاوت هستند و مخالفتي با او نميكنند ... دوستان سياسي ما از هويدا پشتيباني ميكنند، براي اينكه منافع مادي ما در دولت هويدا، بيش از هر دولت ديگري تأمين شده و از نظر سياسي هم دوستان ما در مصونيت بيشتري فعلاً قرار دارند.»
در اين گزارش، تاكيد گرديد كه: «مقصود رشيديان از دوستان ما، طرفداران سياست انگلستان ميباشد.»
بيپروايي طرفداران سياست انگلستان در تعريف و تمجيد از هويدا و اظهار رضايت از عملكرد او، دستهاي پنهان را به واكنش وا داشت. آنها از اين صراحت كلامي كه در لحن عوامل انگليسي وجود داشت، به وحشت افتادند و از افشاي ماهيت واقعي اميرعباس هويدا؛ بيمناك شدند. چون بعيد نبود، سازمان اطلاعاتي امريكا كه هويدا را از آن خود ميدانست، نسبت به او حساس شود و اين موقعيت از دست برود.
تنها راه برون رفت از اين معضل ـ كه طرحي كاملاً حساب شده و اطلاعاتي بود ـ در افشاگري سوابق گذشته او، در ربط با سازمانهاي جاسوسي ـ تشخيص داده شد. از اين رو، يكي از عوامل جاسوسي انگليس، به نام نصرتالله احد پور، انتخاب شد تا اين مأموريت مهم را انجام دهد.
همانگونه كه گذشت، او نامهاي سرگشاده به محمدرضا پهلوي نوشت و 500 نسخه از آنرا در پاكات سربسته براي رجال مملكت ارسال كرد. وي در اين نامه ضمن اشاره به سوابق خدمتگزاري خود و ايفاي نقشي كه در مخالفت با دكتر محمد مصدق داشته است، به ماجراي هويدا در آنكارا اشاره كرده و داستان جاسوسي وي به همراه مارگريت آلن را ذكر كرد و نوشت:
«شاهنشاها امروز نيز با كمال صراحت به عرض ميرسانم: بنا به اطلاع از سوابق گذشته اميرعباس هويدا نخستوزير و اقداماتي كه امروز مينمايد، او را خادم به شاهنشاه نميدانم و اميرعباس هويدا در مقام خيانت به مملكت و شاهنشاه بر آمده ...»
عبارات اين افشاگري ـ كه به نام شاه بود ـ به گونهاي تنظيم شده بود كه، جاسوسي اميرعباس هويدا براي امريكا، آن هم از سفارت انگليس را قطعي مينمود. چند روز بعد، دكتر احمدعلي آبادي ـ كه از امريكا دكتراي فلسفه و حقوق گرفته بود و پس از مدتي اشتغال در يكي از بانكهاي امريكا در نيويورك، معاونت رشته تعليمات عالي و فلسفه را در دارالمعلمين عالي دانشگاه نيويورك به عهده داشت و پس از حضور در ايران نيز صاحب منصب مشاغل قضايي بودـ گفت:
«امريكائيها برخلاف آنچه شايع شده، مايل نيستند آقاي جمشيد آموزگار و يا آقاي عبدالرضا انصاري نخستوزير شوند و اين شايعات را وابستگان انجمن تحصيل كردههاي اروپا منتشر ميكنند تا بتوانند، استفاده نمايند.»
در همين رابطه، يك نفر امريكايي به نام «هيدن» ـ كه متصدي امور فني شركت ساختماني زاگروس بود ـ با قاطعيت ميگفت: «دولت هويدا عوض نخواهد شد. فقط سه وزير به آن اضافه ميشود.»
رفت و آمدهاي برخي از رجال شوروي به ايران در سال 1347، از جمله الكسي كاسيگين ـ نخستوزير وقت شوروي ـ و مارشال زاخاروف ـ رئيس كل ستاد ارتش شوروي ـ حساسيتهايي را به دنبال داشت. علي اميني، ميگفت:
« امريكائيها از نزديكي روسها به ايران، چندان دلخوشي ندارند و در سفر اخير اعليحضرت به امريكا، ضمن مذاكراتي كه انجام گرفته، آقاي علم مورد توافق قرار گرفته است.»
عطاءالله خسرواني نيز كه هوس صدارت به سرش زده بود، در رايزنيهايي كه با امريكاييها داشت، بر اين باور بود:
«در صورت احراز پست نخستوزيري نظريات آنان را در مسايل مربوط به نفت و جلوگيري از گرايش ايران به جانب بلوك شرق، تأمين خواهد كرد.»
ولي اميرعباس هويدا با تأمين نظر امريكا و قراردادن تعدادي از افراد متمايل به آنها در رأس امور اقتصادي، نظر آنان را تأمين كرد و بلافاصله براي سفري 20 روزه به مقصد اروپا و امريكا آماده شد كه در رابطه با آن، گفته شد:
«آقاي هويدا كه عامل عقد قرارداد ذوبآهن با روسيه شوروي مي باشد، براي اينكه در مسافرت خود به آمريكا در آن كشور مورد انتقاد قرار نگيرد، قبل از آغاز اين مسافرت عدهاي از مهرههاي طرفدار سياست امريكا را در رأس دستگاههاي مهم اقتصادي قرار داد تا آمريكائيها اطمينان حاصل كنند برنامه چهارم ايران جدا از نفوذ شوروي وارد مرحله عمل ميگردد و از اين لحاظ لطمهاي به منافع اقتصادي امريكا در ايران وارد نميسازد.»
اميرعباس هويدا با قواعد ديپلماسي كاملا آشنايي داشت، براي همين، در موقع سفر به امريكا، به سراغ ابوالحسن ابتهاج رفت و از او خواست تا ترتيب ملاقاتش با «اوجين بلبرك» را بدهد. در اين موقع، ابتهاج يكي از عوامل اصلي و تأثيرگذار امريكا در اقتصاد ايران بود.
هويدا در اين سفر، با جانسون ملاقات كرد و بيانيه مشتركي هم در پايان مذاكراتشان، صادر شد ولي گفته شد: ريچارد نيكسون كه در انتخابات آن سال، پيروز شده بود، تقاضاي ملاقات هويدا را رد كرده است.
نعمتالله نصيري در زير اين خبر نوشت:
«كاملاً دروغ است. نخستوزير از شهرهايي كه بازديد نمودهاند، سياستمداران فعلي و آتيه كه در آن شهر بودهاند، از نخست وزير ديدن نمودهاند و با معاونين نيكسون و عدهاي از وزراء در واشنگتن، كاليفرنيا، نيويورك، ديدن انجام شده است.»
يدالله شهبازي ـ كه از زمان حضور هويدا در شركت نفت، به او پيوست ـ در اين زمينه اظهار كرد:
«ديپلماسي امريكا با تركيب اين دولت و حزب دولتي كه به وسيله طرفداران سياست انگلستان كارگرداني ميشوند و با شورويها روابط بسيار خوبي دارند، نظر مساعدي ندارد.»
شهبازي پس از پيروزي انقلاب اسلامي به لندن رفت و در مراكش با محمدرضا پهلوي ملاقات كرد و با هدايت افسران اسرائيلي و از جمله دكتر المودي، فرماندار سابق تلآويو، عليه جمهوري اسلامي به فعاليت مشغول شد.
نعل وارونهاي كه اميرعباس هويدا ميزد، موقعيت او را در طرفداري از سياستهاي انگلستان و امريكا، در شرايط متفاوت، سبك و سنگين ميكرد ولي هر چه به روزهاي پاياني دولت او نزديك ميشد، اين وزنه به طرف انگلستان بيشتر سنگين بود. گزارش زير، نمونه اي از اين ادعاست:
«اخيراً در هيئت دولت دو دستگي عجيبی رخ داده ... عدهاي معتقدند كه: بعضي از وزراء وابسته به سازمان سيا ميباشند، از قبيل: آموزگار، زاهدي، پرتو، حسن زاهدي، گودرزي كه از نخستوزير حرف شنوي ندارند و تاكنون چند مرتبه بين آنان دلتنگي به وجود آمده و در مقابل، دولت هويدا از طرف عدهاي كه وابسته به فراماسونري هستند، مانند ستوده، كشفيان، روحاني، نيكپي تقويت ميشود.»
و اين در حالي بود كه ميگفتند:
«نيكسون رئيسجمهور امريكا، اظهار عقيده نموده كه مشاغل بيشتري در ايران به اعضاي وابسته به سيا سپرده شود.»
در اين موقع، نه تنها سهم عوامل امريكائي در قوه مجريه بيشتر شد، بلكه تصميم گرفته شد تا پروژه ذوبآهن نيز براي مدتي به تعويق افتد. اسدالله علم در اين مورد نوشته است:
«صبح، قبل از شرفيابي من، علي شيباني مديرعامل ذوبآهن پيش من آمده بود. به من گفت:
دولت دستور داده است كار ذوبآهن را يكسال عقب بيندازيم، چون براي برنامههاي ما، دولت پول ندارد... قبل از رفتن شيباني از پيش من، به اين فكر فرو رفتهام كه به قرار اشتهار كه به حد شياع رسيده، رئيس ... جوجه امريكايي است. معاون ... هم جوجه امريكايي است ... كه رئيس ... است با امريكائيها لاس ميزند و بي سر و سرّ نيست. نخستوزير را هم بعضي بدبينها همينطور ميگويند. نكند مجموع اينها دست به دست هم داده باشند كه اين پروژه بزرگ ملي كه به دست روسها، انجام ميپذيرد، انجام نشود. شاهنشاه خيلي به فكر فرو رفتند. فرمودند: فكر نميكنم نخستوزير امريكايي باشد، ولي ديگران شايد باشند.»
صراحت لهجه محمدرضا پهلوي، در خصوص امريكايي نبودن نخستوزير، جالب توجه است. البته در اين ايام وزير دفاع سابق امريكا و رئيس وقت بانك بينالمللي توسعه و صادرات امريكا ـ مك نامارا ـ به ايران آمد و با دادن وام، به دولت كمك كرد.
در روز هفتم اسفند 1348، اميرعباس هويدا در مجلس شوراي ملي، در گيرودار بحث بودجه بود كه سفير امريكا قصد تماس با او را نمود. نخستوزير نميتوانست صحبت را رها كند، فلذا ناصر يگانه را مأمور كرد تا با سفير كبير امريكا، تلفني صحبت كند. نتيجه اين مكالمه، ملاقات آقاي سفير با هويدا در همان روز در ساعت 11 به طور خصوصي بود.
برخلاف محمدرضا پهلوي، اسدالله علم كه شاهد حمايتهاي امريكائيها از هويدا بود، او را امريكايي ميدانست:
«شاهنشاه و نيكسون، يكساعت و نيم مذاكره كردند. بعد شام در كاخ نياوران داده شد... بعد از شام، نخستوزير، كيسينجر ـ مشاور امنيتي نيكسون ـ را با معاون وزارت خارجه امريكا ـ سيسكو ـ همراه برد. به ظاهر براي اينكه به آنها تهران را نشان بدهد و در باطن به اعتقاد من براي كونليسي! چون ميداند كه امريكاييها او را حمايت ميكنند. اينها همان دار و دسته خائن منصور هستند كه به حمايت و راهنمايي آمريكاييها روي كار آمدند. چون شاهنشاه، نخستوزير را در مذاكرات شركت ندادند(!) و فقط دو نفري با نيكسون مذاكره كردند ـ با حضور كيسينجر ـ نخستوزير شديداً نگران شده بود و فكر ميكنم كيسينجر را بيشتر براي كسب خبر و همچنين اظهار بندگي و چاكري برد. من ساعت 3 صبح كه در ستاد خودم مشغول كار بودم، ديدم كيسينجر به عمارت پذيرايي جنب كاخ سعدآباد برگشت. به يك كاباره رفته بودند و از آن جا هم در مهماني وزارت اطلاعات كه براي روزنامهنويسها داده بود، شركت كرده بودند.»
حدس اسدالله علم درست بود. هويدا زيركتر از آن بود كه نتواند اين مسئله را حل كند. او، كيسينجر را برد و پس از آن در ملاقات با محمدرضا پهلوي، حرفهايي تحويل او داد كه نشانگر نهايت زيركي اوست:
«فرمودند: با سفير امريكا كه به بيرجند ميروي ... بگو: پس قول آقاي رئيسجمهور چه شد؟ ... پس چطور كيسينجر به نخستوزير گفته بود: خوب شد اعليحضرت تمام زرادخانه امريكا را نخواستند و گرنه رئيسجمهور ميداد.
در سال 1351 ـ 12 ژوئيه 1972 ـ يكي از نمايندگان مجلس امريكا به نام «بيل نيكونر» از ايالات آلاباما، نامهاي به اميرعباس هويدا نوشت كه محتواي آن، بيشتر به شغل سابق او در كميسيارياي عالي پناهندگان سازمان ملل متحد، ربط داشت. اين نامه، به شرح زير است:
«... جناب آقاي نخستوزير، به عنوان يك نماينده كنگره ايالات متحده و همچنين به عنوان يك افسر قديمي ارتش در ويتنام به جنابعالي توسل مينمايم كه توجه آن جناب را به اين نكته معطوف دارم، اعتراض شديد خود را به تان دوك تانگ رئيس جمهور ويتنام شمالي براي زير پا گذاردن مقررات كنوانسيون ژنو سال 1949 در مورد اسراي جنگي اعلام فرمايند. به عنوان يك نماينده كنگره ايالات متحده ـ اين جانب ناظر گفتههاي همسران ـ اعضاي خانواده و دوستان اسراي جنگي در ويتنام كه از عزيزان خود بيخبرند، بودهام. بنده اين نامه را در پاسخ تقاضاهاي مكرر ساكنين آلاباما مينگارم و تقاضاي عاجل دارم كه آن دوست محترم، مخالفت خود را مبني بر نقض كنوانسيون ژنو توسط ويتنام شمالي اعلام دارد. لطفاً از نتيجه تصميمي كه كشور محبوب شما در اين مورد اتخاذ مينمايد، دفتر ما را در واشنگتن مستحضر فرمائيد. با تقديم احترام»
در پايان اين بحث، چند نقل قول از اميراسدالله علم، كه همواره نخستوزير را امريكايي ميدانست و البته در اين نوشتهها، تناقضهايي نيز موجود است، و از او به عنوان «معما» ياد ميكند و به نظر ميرسد به همين دليل دكتر عباس ميلاني، نام تحقيق خود را «معماي هويدا» نهاده است.
يكشنبه 1/7/52:
«صحبت از رسانههاي گروهي امريكا و اروپا شد. بيشتر از امريكا راضي بودند كه حالا خيلي خوب شده است و ديگر آزار نميرسانند. من پيش خودم حساب كردم يك ناخداي كشتي .... لابد پيش خودش حساب ميكند كه اگر دولت هويدا ضررهايي دارد، شايد منفعتهايي هم دارد ....»
جمعه 18/8/52:
«به كاخ نياوران رفتم، كيسينجر رسيده و شرفياب بود .... شاهنشاه فرمودند: كيسينجر تنها شرفياب باشد. من به جاي وزير خارجه خجالت كشيدم ... ميتوانم حدس بزنم كه چون وزير خارجه با نخستوزير صميمت دارد، از اين جهت هم شايد نخواستهاند، مسائل در حضور او بحث شود. خدا و شاه ميداند و بس!»
جمعه 10/8/53:
«در مذاكرات شاهنشاه، كيسينجر و سفير امريكا، هلمز رئيس سابق سيا، شرفياب بودند. دلم به حال وزير خارجه [عباسعلي خلعتبري] بدبخت خيلي سوخت. معني عدم شرفيابي او يا هر كس ديگر از دولت، اين است كه شاهنشاه به اينها اعتماد ندارند. ياللعجب از اين معما! پريروز هم كه اسم نخستوزير را از ليست مدعوين سرشام خط زدند و فحشي هم به هرمز قريب، رئيس تشريفات كه چنين ليستي تهيه كرده بود، دادند.»
پنجشنبه 29/12/53:
«سفير امريكا را براي صبحانه مهمان كردم ... گفتم: ميدانستم كه شما خيلي ساده هستيد ولي نميدانستم تا اين اندازه. شنيدهام اعضاي سفارت شما ميگويند: دموكراسي در ايران مرد، [به علت تك حزبي شدن] يا شايد بعضي از امريكائيهاي مقيم تهران، نه سفارت، اين حرفها را ميزنند. بعد هم گفتهاند: چون هويدا خيلي وجيهالملّة شده بود، شاهنشاه زيرآبش را كشيدند. جاي تعجب است، شما كه ميگفتيد: دو حزب ما يكي حزب yes و ديگري of course است (يعني معني ندارد) چه طور يك دفعه اين دمكراسي غير موجود (به نظر شما) مرد؟ گفت: ... دروغ است ولي البته سيستم تكحزبي را انسان نميتواند به اين آسانيها در خارج توجيه كند.»
و زماني كه تاريخ مصرف نخستوزير كه دوران صدارت طولاني را داشت، به پايان رسيد، عزل او به امريكائيها، نسبت داده شد:
«يكي از منابع ديپلماتيك امريكا، اظهار داشته كه: دولت امريكا به طور جدي تعويض كابينه هويدا را از شاهنشاه آريامهر خواستار شده، اساساً امريكائيها و كارتر از مخارجي كه دولت ايران به نفع فورد انجام داده، فوقالعاده ناراحت و عصباني هستند.»
در اين وقت، اردشير زاهدي، سفير ايران در واشنگتن بود، اگر تحليل فوق را در جابجائي هويدا، تأثيرگذار بدانيم، ميشود گفت كه اردشير زاهدي بالاخره انتقام خود را از هويدا گرفت.منبع: قصه هويدا، ابراهيم ذوالفقاري، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی این مطلب تاکنون 2986 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|