نقد كتاب «سرنوشت ياران دكتر مصدق» | كتاب «سرنوشت ياران دكتر مصدق» كه به مروري نه چندان مبسوط بر زندگي و فعاليتهاي سياسي 20 تن از همكاران و نزديكان دكترمحمد مصدق اختصاص يافته، هرچند اقدامي ناقص در راه ارائه تصويري جامع از دستاندركاران امور اجرايي و تصميمساز يك مقطع حساس از تاريخ كشورمان است، اما گامي ضروري در مسير شناخت قوتها و ضعفهاي بروز يافته در اين ايام به حساب ميآيد.
اين اثر علاوه بر نقيصه مورد اشاره از آنجا كه خود را به پيشفرضي خاص مقيد و محصور ساخته و از آن زاويه به گردآوري مطالب پرداخته است نميتواند روشنگر بسياري از ابهامات تاريخي براي تاريخپژوهان باشد؛ در حالي كه نويسنده محترم به دليل نزديك بودن به بسياري از شخصيتهاي طرح شده (آنگونه كه در پاورقيهاي متعدد آمده است) قطعاً ميتوانسته است اطلاعات جامعتر و منحصر به فردي از عملكرد اطرافيان نخستوزير دوران ملي شدن صنعت نفت ارائه دهد كه به دلايلي اين انتظار بحق خواننده اجابت نميشود.
شايد بتوان يكي از دلايل اين امر را تقابل گردآوري اطلاعات جزئيتر نسبت به اين مردان تصميمساز با اين پيشفرض كه در ابتداي كتاب «سرنوشت ياران دكتر مصدق» از سوي نويسنده مطرح شده است، دانست: «جبهه ملي در فاصله كودتاي 28 مرداد تا پيروزي انقلاب 1357 نيرومندترين و بانفوذترين گروه سياسي بود كه در چارچوب قانون اساسي با شعار «شاه بايد سلطنت كند نه حكومت» با رژيم خودكامه پهلوي دوم مبارزه ميكرد... هنوز هم در ايران هركس آرزوي آزادي و دمكراسي ميكند، بياختيار الگوي حكومت مصدق و جبهه ملي را به ياد ميآورد.»(ص18)
در زمينه چنين پيشفرضي كه در پيشاني كتاب مطرح شده است بايد گفت، بزرگنمايي يا كوچكنمايي ابعاد موضوعات و رخدادها و همچنين ميزان تأثيرگذاري شخصيتها و جريانات در تحولات سياسي گذشته از جمله ابتداييترين آفات غلتيدن در وادي سليقه محوري در گردآوريهاي تاريخي است. هرچند نويسنده محترم اشارات جزئي به ايرادات و لغزشهاي اطرافيان و ياران دكتر مصدق دارد، اما از آنجا كه مبناي انتشار اين كتاب بر اثبات ادعاي طرح شده قرار گرفته ميدان تحقيق بسيار محدود شده است.
اين محدوديت ميدان تحقيق را حتي خوانندگان معمولي كتاب نيز بسرعت در مييابند؛ زيرا تأثيرات اين پيشفرض هم در گزينش ياران دكتر مصدق بسيار بارز است و هم در معرفي تعداد گزينش شده. براي نمونه از فردي چون حسين مكي و انتقادات او از جبهه ملي و مصدق هرگز ذكري به ميان نميآيد، در حاليكه مرحوم كريم سنجابي در خاطرات خود در مورد وي ميگويد: «در اوائل امر فردي كه خيلي به دكتر مصدق نزديك بود و مصدق او را مثل فرزند خودش عزيز ميدانست حسين مكي بود.
هيچكس مانند مكي به مصدق نزديك نبود و برگشت او از مصدق عيناً مانند برگشت فرزند از پدرش بود... خوب ماها هم يعني بنده، دكتر عبدالله معظمي، مهندس حسيبي، دكتر شايگان، جهانگير حقشناس و مهندس رضوي و ديگران به سهم خود مؤثر و جزء مشاورين او بوديم». (خاطرات سياسي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات صداي معاصر، 1381، ص205)
به طور قطع دلايلي موجب شد كه مكي به عنوان نزديكترين يار دكتر مصدق بعد از ماجراي ملي شدن صنعت نفت از وي فاصله بگيرد. خواننده كتاب گمان ميكند از آنجا كه ياد و نام و ذكر دلايل اين جدايي ميتوانسته در تقابل با اين پيشفرض باشد در طرح ياران مصدق گزينشي عمل شده است؛ زيرا اگر قرار باشد صرف اختلاف نظر را مبناي حذف افراد از جمع ياران قرار دهيم، عمده كساني كه در اين كتاب از آنان ياد شده است در برابر نظر منطقي دكتر مصدق در مورد اساسنامه جبهه ملي ايستادند و حاضر نشدند به سخن او گوش كنند تا جايي كه همه اعضاي شوراي مركزي در اعتراض به اين نظر استعفا دادند و جبهه ملي دوم منحل شد.
بنابراين كساني را كه به عنوان ياران نيز ذكر شدهاند نميتوان كاملاً همراه وي دانست: «مصدق هم يك پيام فرستاده بود براي كنگره، پيامش خيلي تند بود. اللهيار صالح، شب آن را گوش كرده بود و خيلي التماس كرد تا مصدق پيامش را تغيير داده بود. با اين حال، باز هم پيامش تند بود. او گفته بود درهاي جبهه ملي را باز كنيد. در كنگره بر سر پذيرفتن نهضت آزادي، برخورد پيش آمد و همچنين نسبت به سياست عمومي جبهه ملي». (درس تجربه، خاطرات ابوالحسن بنيصدر، چاپ آلمان، آبان 1380، ص 76)
همچنين آقاي سنجابي در پاسخ به اعتراض دكتر مصدق كه چرا افرادي بدون داشتن نمايندگي از حزب و جمعيتي وارد جبهه ملي شدهاند و در مقابل راه براي افرادي كه نماينده يك جمعيت سياسي و حزبياند بسته است ميگويد: «... در عين اينكه ما حزبها را هم قبول داشتيم كه هر حزبي كه با اهداف ملي ما هماهنگ باشد عليحده بتواند در جبهه ملي شركت داشته باشد اعضاء حزبها را هم افراد جبهه ملي ميشناختيم... با وجود توضيحات مفصلي كه در اين نامه راجع به ضرورت تشكيلات موجود و تصويب آن از طرف كنگره منتخب اعضاء و عدم مغايرت آن با نظريات ايشان داده شده بود آقاي دكتر مصدق با نهايت اصرار نظر ما را رد كرد و حتي عنوان كردند كه افراد از ما بهتراني در شوراي جبهه ملي هستند بدون آن كه معلوم كند منظور ايشان چه افرادي است و شوراي جبهه ملي را متهم كرد كه خودش را انتخاب كرده... اين اختلاف نظر شديد با پيشوا پيدا شد و نتوانستيم آن را رفع كنيم». (خاطرات سياسي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات صداي معاصر، 1381، ص 263)
بنابراين به اذعان آقاي دكتر سنجابي حتي شخص آقاي دكتر مصدق جبهه ملي را پايبند به اصول دمكراتيك نميدانسته (صرفنظر از وابستگي برخي چهرههاي شوراي مركزي كه به صراحت از سوي ايشان مطرح ميشود) و آن را رسماً در نامه خود جمعيتي بسته و غيرملتزم به مباني حزبي و فعاليتهاي سياسي اعلام ميدارد.
البته آقاي سنجابي در جاي ديگري از خاطرات خود تأييد ميكند كه افراد بدون برخورداري از پشتوانه حزبي وارد جبهه ملي ميشدند، در حالي كه جبهه متشكل از مجموعه احزاب و گروههاي سياسي است و عليالقاعده نمايندگان احزاب بايد از طريق انتخابات در شوراي مركزي جبهه ملي متجمع ميشدند: «چون در مقابل اين واقعيت قرار گرفته بوديم كه احزاب جاذبه و كشش كافي براي تجمع مردم و تحرك مردم ندارند بنابراين افرادي كه ميخواستند مستقيماً وارد سازمان جبهه ملي بشوند به صورت غيروابسته به احزاب ديگري ناچار ميپذيرفتيم. ولي اين به اين معنا نبود كه ما بگوئيم اين حزب با آن حزب منحل بشود...». (همان، ص 266)
البته جناب آقاي دكتر سنجابي در جاي ديگري از خاطرات خود جواب انتقاد «پيشوا» را در مورد حضور از ما بهتران در جبهه ملي با طرح انتقاد مشابه از ايشان ميدهد: «در كابينه اول مصدق خود او آشكارا به ما ميگفت آقا! ما بايد از اينها براي پيشرفت كارمان استفاده كنيم. يك عدهاي از افراد را كه جزو مبارزين و مجاهدين آزاديخواهي و وطنپرستي نبودند حتي شهرت خوبي هم نداشتند، يا مشكوك و يا متهم بودند به اينكه ممكن است ارتباطي با خارجيها داشته باشند وارد كابينه كرد». (همان، ص186)
آقاي دكتر سنجابي در همين حد بسنده نكرده و انتقادات سختتري را متوجه آقاي دكتر مصدق ميسازد. از جمله خويشاوندگرايي ايشان را در تقابل با مصالح ملي و به حدي عنوان ميكند كه كه بعد از يقين يافتن به وابستگي پسرعمويش همچنان اصرار به واگذاري يك پست تعيين كننده به وي دارد:
«ولي بايد انصاف بدهم كه خليل ملكي گفت اين كار درستي نيست. خود من هم شب به مصدق گفتم كه اين كار درستي نبود. من آنجا خدمت مصدق بودم كه تلفن زنگ زد. وصل به تلفن يك بلندگو بود شنيدم سرتيپ رياحي است كه صحبت ميكند. رياحي به او گفت: اجازه بدهيد ما تيمسار دفتري را دستگير بكنيم. ميدانيم دفتري پسر عموي مصدق بود. مصدق گفت: چكار كرده است؟ گفت: در اين كار آلوده است... توي همان عمل كودتا و توطئهها.
مصدق گفت: بگيريد... فردا صبح كه من نزد مصدق رفتم توي پلهها به همين تيمسار دفتري برخوردم. ديدم گريه ميكند. گفتم: چرا گريه ميكني؟ گفت من جگرم ميسوزد عموي من مورد تهديد قرار گرفته و حالا ميخواهند مرا دستگير بكنند. من رفتم به مصدق گفتم كه تيمسار دفتري در راهرو ايستاده و گريه ميكند. گفت بگو بيايد تو... به نظرم 27 مرداد بود. گفت: بگو بياد تو
با او وارد اطاق شديم مصدق بلافاصله به او گفت: چه خبر است عموجان؟ برو شهرباني را تحويل بگير. به رياحي هم تلفن كرد و گفت: آقاي رياحي شهرباني تحويل سرتيپ دفتري است... يك افسر سروان شهرباني كه رئيس كلانتري بازار و جوان بسيار خوبي بود... گفتم: تيمسار از وجود اين شخص و امثال او استفاده كنيد. نميدانستم كه با اين معرفي باعث بيچارگي آن جوان شدهام چون بعد او را گرفتند و زنداني كردند و سالها در زندان نگاه داشتند.» (همان، 160-159)
اينگونه انتقادات دكتر مصدق از جبهه ملي و متقابلاً اعضاي مؤثر در اين جبهه از وي فصل جامعي است و نظرات و روايات مكتوب شده شخصيتهاي محوري جبهه ملي به عنوان منابعي غيرقابل خدشه ميتواند در شناخت دقيق نقاط قوت و ضعف دستاندركاران امور اجرايي اين مقطع حساس از تاريخ كشور براي محققان بسيار مفيد باشد. از آنجا كه در شرايط كنوني خاطرات بسياري از شخصيتهاي تعيين كننده در جبهه ملي در داخل و خارج كشور منتشر شده است جا دارد به دور از هرگونه پيشفرض و سليقه محوري به دفاع از نقاط قوت و تخطئه خطاها بپردازيم، در غير اين صورت هرگز قادر نخواهيم بود از تاريخ به عنوان قابل اتكاترين چراغ راه آينده بهره بگيريم.
دكتر كريم سنجابي در جاي ديگري به طرح انتقاد ديگري ميپردازد كه از سوي آيتالله كاشاني نيز مطرح شده است و آن آزاد گذاشتن زاهدي با اطلاع از اين موضوع است كه وي شرائط داخلي را براي كودتاي بيگانگان در كشور فراهم ميكرد: «يك نفر از خود عوامل كودتا كه نميدانم چه شخصي بود با مصدق ارتباط محرمانه داشت و جريان را مرتباً به وسيله تلفن به او خبر ميداد ولي متاسفانه مصدق اقدام و تجهيزاتي كه براي جلوگيري از كودتا لازم بود نتوانست به عمل بياورد و باز متاسفانه در چند روز پيش از كودتا به زاهدي اجازه داد كه از تحصن مجلس سالم بيرون برود.»
س (سؤال مصاحبه كننده طرح تاريخ شفاهي هاروارد): دكتر عبدالله معظمي رفت و شنيدم كه بدون اجازه مصدق اين كار را كرد.
ج: نخير بدون اجازه مصدق نبود من در منزل آقاي دكتر مصدق بودم كه معظمي رئيس مجلس آمد و به او گفت: اجازه بدهيد او را از مجلس خارج بكنيم. بعد هم كه از مجلس بيرون آمد شما هر كارش ميخواهيد بكنيد. مصدق هم اجازه داد. ممكن است مصدق بعد از اينكه معظمي رفت و از او اين اجازه را گرفت ناراحت شده باشد ولي من خودم آنجا بودم كه معظمي پيش او رفت و آمد و به من گفت كه من با مصدق صحبت كردم و از ايشان اجازه گرفتم كه زاهدي را از آنجا بياندازم بيرون. وقتي زاهدي از آنجا بيرون آمد مصدق ميتواند او را به هر كيفيتي كه ميخواهد دستگير كند». (همان، ص 161-160)
البته زاهدي به عنوان يك چهره منفور و شناخته شده مرتبط با بيگانه در كابينه اول دكتر مصدق نيز عضويت داشت و حتي مدتي در اين دوران رياست شهرباني را به عهده گرفت، لذا علت مداراي دكتر مصدق با وي همچون مسئله متين دفتري كه او نيز از عوامل بيگانه بود از جمله ابهامات تاريخي اين ايام است و از سوي مخالفان و موافقان همواره مورد سؤال قرار ميگيرد.
نويسنده محترم كتاب «سرنوشت ياران دكتر مصدق» نه تنها در جهت روشن شدن اين ابهامات گام برنداشته، بلكه بعضاً در معرفي نزديكان دكتر مصدق نيز در اغراق گويي و بزرگنمايي افراد فراتر از خود آنان رفته است. براي نمونه نويسنده ادعا ميكند كه آقاي شاپور بختيار بعد از كودتاي 28 مرداد تحت تعقيب قرار گرفته و دستگير ميشود: «پس از كودتاي 28 مرداد بختيار تحت تعقيب قرار گرفت و مدتي زنداني شد. پس از آزاد شدن به بخش خصوصي رفت ولي به عنوان عضو جبهه ملي به فعاليتهاي مخفي ادامه داد. او به تمام معني به دكتر مصدق عشق ميورزيد و او را رهبر منحصر به فرد ايران ميدانست». (ص52)
در حاليكه آقاي شاپور بختيار در خاطرات خود اصولاً سخني از دستگيري و زندان به ميان نميآورد بلكه به عكس، سخن از اعتمادي است كه زاهدي و بيگانگان مسلط شده بر كشور پس از كودتا به وي داشتهاند: «من با يكي دو نفر [ديگر] تنها كسي بوديم كه آقاي زاهدي آماده بود كه با ما همكاري كند... دليل من اين بود كه هميشه يك آدمي بودم مثبت و شهامت داشتم كه بگويم اين كار بد است، اگر مصدق هم كرده، بد است... روز 28 مرداد مثل اينكه چهارشنبه بود. [از من خواسته شده بود كه] روز يكشنبه كه ايشان [شاه] برميگردند. من به عنوان وزير معرفي بشوم من قبول نكردم... اين دعوت تكرار شد- چندين مرتبه- ...». (خاطرات شاپور بختيار، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، نشر زيبا، 1380، صص 48-47)
در حاليكه فعاليتهاي بخش خصوصي بختيار شامل مديريت تعدادي از شركتهاي وابسته به بنياد پهلوي بود نويسنده محترم مدعي است ايشان به فعاليتهاي مخفي ادامه ميداده است و در شرايطي كه در خاطرات اين يار مصدق! به صراحت آمده كه چون از مصدق به صراحت انتقاد ميكرده مورد توجه زاهدي و شاه بوده است سخن از عشق ورزيدن و ... به ميان ميآيد. ضمن اينكه بايد ديد اصولاً عشق ورزيدن افرادي چون شاپور بختيار به دكتر مصدق اعتبار به حساب ميآيد يا موجب تنزل موقعيت وي ميگردد.
البته بايد اذعان داشت نويسنده تمامي مساعي خود را به منظور تطهير آقاي بختيار كه جبهه ملي طي اطلاعيهاي در سال 57 حكم به اخراج وي داد مبذول ميدارد: «... درست يك روز بعد در ظرف 24 ساعت تمام اعضاي شوراي جبهه ملي به استثناي دكتر بختيار در منزل من تشكيل جلسه فوقالعاده دادند و همه در آن شركت داشتند دكتر آذر بود، اميرعلايي بود، حقشناس بود، فروهر بود، حسيبي بود، زيركزاده بود، دكتر مدني بود، ابوالفضل قاسمي بود و ديگران. و به اتفاق آرا شايد منهاي يك راي حكم به اخراج ايشان دادند و طردش را به وسيله اعلاميه اعلام كرديم...». (خاطرات سياسي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات صداي معاصر، 1381، ص 346)
در شرائطي كه در چارچوب يك تمهيد آمريكاييها آقاي بختيار براي بقاي استبداد و حفظ سلطه آنان پيشنهاد نخستوزيري شاه را ميپذيرد و به عنوان كسي كه راه خيانت به مردم را انتخاب كرده رسماً از جبهه ملي اخراج ميشود، نويسنده محترم كتاب «سرنوشت ياران دكتر مصدق» بدون ذكر مأخذ نقل قولهايي را در تأييد بختيار از مرحوم بازرگان و مهندس حسيبي مطرح ميسازد و جالب اينكه حتي در صدد برميآيد تا دريافت كمك مالي از صدام را نيز ناچيز جلوهگر سازد:
«دكتر بختيار يكي از مورد اختلافترين رهبران جبهه ملي است. مهندس بازرگان نخستوزير دولت موقت انقلاب درباره وي چنين اظهار نظر كرد: من بختيار را از سي و چهار سال پيش ميشناسم او را مردي وطنپرست و منطقي و داراي تشخيص درست ميدانم.»
قضاوت مهندس حسيبي عضو شوراي مركزي جبهه ملي درباره شاپور بختيار در تيرماه 1358 چنين بود: «تاريخ بايد درباره بختيار قضاوت كند، چه از شخصي مانند بختيار نميتوان قبول كرد كه وي از طرف اجنبي بر مسند قدرت نشسته و قصد خيانت به كشور را داشته است شرايط خانوادگي، وضع مادي، مبارزات گذشته نميتوانند به خيانت شاپور بختيار فتوا بدهند.»
اما مخالفانش، سفر بختيار در بهار 1359، در آستانه جنگ ايران و عراق، به بغداد و اخذ مبلغي در حدود 40 ميليون دلار از صدام حسين به منظور مبارزه با رژيم حاكم بر كشورش را «مواضعه با دشمن» تلقي ميكنند». (ص58)
در حاليكه نويسنده محترم «سرنوشت ياران دكتر مصدق» ميكوشد ترفند به روي كارآوردن بختيار را براي به انحراف كشاندن قيام مردم عليه استبداد و سلطه آمريكا، كاملاً بيارتباط با بيگانگان قلمداد سازد آقاي دكتر سنجابي آشكارا نقش آمريكاييها را در اين زمينه بازگو ميكند: «در همان ايام بود كه از طرف يك نفر اعضاي سفارت آمريكا تقاضاي ملاقات با من شد... اگر اشتباه نكنم او همان كسي است كه اين كتاب در درون انقلاب ايران را نوشته است يعني آقاي استامپل... هدف از ملاقات و صحبتي كه با من داشت اين بود كه ما از دكتر بختيار پشتيباني و حمايت بكنيم... بنده به اين ترتيب به او جواب رد دادم». (خاطرات سياسي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات صداي معاصر، 1381، ص 347)
بنابراين نقش آمريكاييها در همه تصميمات كلان دوران پهلوي دوم به ويژه در ايامي كه خيزش سراسري ملت ايران عامل آنان را در آستانه سقوط قرار داده بود، مقولهاي نيست كه به سهولت بتوان آن را كتمان كرد. اما حتي با پذيرش روايات كتاب «سرنوشت ياران دكتر مصدق» به منظور اثبات همان پيشفرض، نويسنده محترم به طرح ادعاهايي پرداخته كه متأسفانه مغاير مسلمات تاريخي است. جالبتر آنكه در حالي كه شخص دكتر مصدق در مكتوب تاريخي خود به حضور عوامل بيگانه و نفوذي در شوراي مركزي جبهه ملي اشاره دارد، در اين كتاب تلاش شده حتي فردي چون آقاي شاپور بختيار بهمثابه يك مهره خرج شده و سوخته تطهير شود،
در حالي كه نويسنده محترم براي اثبات ارادتش به دكتر مصدق در اين گردآوري خود دستكم، ميبايست روشن ميساخت چنين شخصيتي زماني كه مينويسد از ما بهتران در رأس جبهه ملي جا خوش كردهاند، بيجا و بيمنطق سخن نگفته و اتهام ناروا به ديگران يا به قولي ياران! خود وارد نياورده است؛ لذا ضرورت داشت كه برخي واقعيتهاي تاريخي را در مورد افرادي چون خسرو قشقائيها و شاپور بختيارها بيان كند.
اينگونه مثبت ياد كردن از سران جبهه ملي قطعاً دكتر مصدق را زير سؤال خواهد برد كه با وجود برخورداري از چنين ياران صديقي نه تنها نتوانست قيام مردم را به سر منزل برساند بلكه موجب انحلال جبهه ملي دوم نيز شد.
متأسفانه در قالب اين نقد ما قادر به بررسي جامع زندگي سياسي ياران دكتر مصدق حتي با استناد به روايات خودشان نيستيم؛ زيرا ورود به اين مبحث كه خود تحقيقي گسترده را طلب ميكند در حوصله اين مختصر نيست؛ بنابراين صرفاً با تأكيد براين نكته كه علاوه بر گزينشي عمل شدن در معرفي افراد، بسياري از واقعيتهاي مسلم تاريخي مورد سانسور قرار گرفته است از اين بحث عبور ميكنيم و به بررسي چگونگي تحقق عملي شعارهاي محوري جبهه ملي و دكتر مصدق ميپردازيم.
شعار «شاه بايد سلطنت كند و نه حكومت» در اوايل به روي كار آورده شدن پهلوي دوم سرلوحه فعاليتهاي جبهه ملي قرار داشت. شعار مذكور در آن ايام موضعي مترقيانه به حساب ميآمد، زيرا مردم سلطنت شاه جوان را تجربه نكرده بودند و ايران در اشغال بيگانگان قرار داشت. در چنين شرايطي گروههاي سياسي با طرح شعارهايي مبتني بر قانون اساسي مشروطه سلطنتي، وجدان عمومي را متوجه اين واقعيت ميساختند كه اصولاً سلطنت در پناه سلطه بيگانگان جز به استبداد نخواهد انجاميد و عملاً ممكن نيست شاه صرفاً سلطنت كند و نمايندگان منتخب مردم حكومت.
زيرا شاهي كه منتخب بيگانگان باشد به دليل نفوذ و سلطه بيگانگان در كانون تأمين انتظارات سلطهگران قرار ميگيرد و قدرت مسلط خارجي به منظور تسهيل و تسريع در اجراي مكنونات خويش تمامي موانع قانوني را از پيش روي منتخب خود برميدارد. هرچند برهمه صاحبنظران سياسي آن ايام روشن بود كه محمدرضا همچون پدرش به انتخاب دولت انگليس برتحت سلطنت نشسته است، اما اينكه برخلاف وعدههاي متعددش مبني بر پايبندي به قانون اساسي، نخستوزيران منتخب مجلس را تحمل نخواهد كرد بايد بر مردم روشن ميشد.
ابوالحسن ابتهاج در مورد نحوه انتخاب شدن محمدرضا توسط انگليسيها و چگونگي پس زدن نخستوزيران كه پذيراي دخالتهاي مستبدانه او نميشدند ميگويد: «من آن وقت اطلاع نداشتم كه بعد از رفتن رضاشاه و وقتي متفقين ايران را اشغال كردند انگليسها به شاه جديد گفته بودند كه به چند شرط سلطنت او را به رسميت خواهند شناخت و شاه نيز تعهد كرده بود تمام شرائط آنها را اجرا كند... من بارها با شاه در مورد قوامالسلطنه صحبت كردم. به شاه ميگفتم آيا بهتر آن نيست كه صدراعظم شما شخصي باشد مثل قوامالسلطنه كه خودش يك شخصيتي است كه شهرت جهاني دارد؟ من نخستوزيرهاي سابق شما را ديدهام و در بعضي از جلسات هيئت وزيران شركت كردهام و از اينكه سرنوشت مردم به دست اينها سپرده شده است احساس يأس و نااميدي كردهام. اصلاً جلساتشان شبيه جلسه هيئت وزيران نبود بلكه بيشتر به كلاس مدرسهاي شبيه بود كه معلم ندارد» . (خاطرات ابوالحسن ابتهاج، انتشارات پاكا پرينت، لندن 1991، ص88)
آقاي ابتهاج همچنين در مورد شايعاتي كه در توجيه كنار گذاشتن قوام مطرح ميشد ميگويد: «در مورد قوامالسلطنه گفتهاند كه ... قصد داشت بساط سلطنت را برچيند و حكومت جمهوري تشكيل دهد. تا آنجا كه من استنباط ميكردم، و با شناسائي كه از نزديك با قوامالسلطنه داشتم، مطمئن هستم كه اين مطالب بهيجوجه صحيح نيست. درست است كه روابط قوامالسلطنه با شاه اغلب تيره بود و هيچ وقت نسبت بهم علاقهاي نداشتند ولي تا آنجا كه من از قوامالسلطنه شنيدم او معتقد به سلطنت بود، هميشه ميخواست نخستوزيري با اقتدار باشد و شاه در كارهايش دخالت نكند. اما او اينها را به قيمت بركنار كردن شاه نميخواست». (همان، ص90)
حال با توجه به اظهارات آقاي ابتهاج به عنوان يكي از عناصر بلندپايه آن دوران و عنصر نزديك به شاه وجود افرادي چون قوام در پست نخستوزيري قطعاً شعار «شاه بايد سلطنت كند و نه حكومت» را بيشتر محقق ميسازد تا حضور علم، اقبال يا شريفامامي، لذا بايد ديد واكنش دكتر مصدق و جبهه ملي در زماني كه شاه با نخستوزيراني چون قوام در تقابل قرار ميگرفته چگونه بوده است.
آقاي دكتر سنجابي در توضيح اينكه در تقابل شاه با قوام دكتر مصدق جانب چه كسي را ميگرفته ميگويد: «وقتي كه قوامالسلطنه انتخابات را شروع كرد مصدق ميدانست كه او اين انتخابات را به ميل خود و از افراد سرسپرده به خود خواهد كرد. اين بود كه تحصن اول او در دربار صورت گرفت». (خاطرات سياسي طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات صداي معاصر، 1381، ص86)
ايشان همچنين در مورد شخصيت قوام و علت مخالفت شاه با وي ميافزايد: «شاه با قوامالسلطنه مخالف شده بود زيرا وي در تخليه ايران از نيروي شوروي و خاتمه دادن به غائله آذربايجان و مهاباد پيروزي يافته و با تشكيل حزب دموكرات و انتخاب همه نمايندگان منتسب به آن حزب قدرتمند شده بود... شاه با دو نوع افراد مخالف بود. يكي با افراد قوي و محكم و صاحب اراده و ديگر با افراد درستكار و صديق و به همين جهت در طول حكومتش با اغلب رؤساي دولتي كه داراي قدرت و شخصيت بودند مخالفت ميكرد». (همان، صص 101و100)
در اينجا هرگز قصد تأييد گرايشها و تمايلات سياسي و فكري قوام را نداريم، اما به طور قطع وجود وي در جايگاه نخستوزير موجب ميشد كه قدرت شاه به آنچه در قانون اساسي مشروطه سلطنتي مشخص شده بود نزديك و مهار شود، اما چرا آقاي مصدق و يارانش با تحصن خود در دربار در مقابل قوام صفآرايي ميكنند، در حالي كه با توضيحات بعدي آقاي سنجابي مشخص ميشود كه قوام بعد از معزول شدن عملكردي متناسب با شعار «شاه بايد سلطنت كند و نه حكومت» از خود بروز ميدهد:
«علت اينكه قوامالسلطنه محرمانه و مخفيانه تمايل به اين پيدا كرده بود كه دوستان و يارانش در مجلس راي تمايل به مصدق بدهند اين به علت دوستي و اعتقاد به مصدق نبود بلكه به اين جهت بود كه از منشاء تحركات عليه خودش خبر داشته و ميدانست تنها كسي كه در آن زمان ميتوانست در برابر هوسهاي شاه بايستد فقط مصدق است». (همان، ص102)
متأسفانه سالها بعد نيز كه پايههاي استبداد شاه با پليس مخفياي كه آمريكائيها بعد از كودتاي 28 مرداد برايش ايجاد ميكنند استحكام بيشتري مييابد جبهه ملي در درگيري اين مستبد با دكتر علي اميني به عنوان نخستوزير بار ديگر نه تنها جانب شاه را ميگيرد بلكه در بازي به سقوط كشانيدن دولت وي به طور مستقيم مشاركت ميكند.
آقاي بنيصدر در مورد تظاهراتي كه جبهه ملي با هدايت دربار براي ساقط كردن دكتر اميني به راه مياندازد ميگويد: «جعفر بهبهاني پيغام بر فرستاده بود پيش دكتر سحابي كه ما فردا برنامه اجرا ميكنيم كه حكومت اميني را بزنيم. دكتر سحابي كه خانهاش نزديك خانه شيباني بود، او را فرستاده بود تا اطلاع بدهد كه فردا برنامهاي دارند. برنامه وسيعي هم بوده و به اصطلاح دربار ميخواسته با يك تير چند نشان بزند كه البته يكي دو نشان هم زد. يكياش، اين بود كه سپهبد تيمور بختيار را از ايران بيرون كرد به هر حال داستان اين بود كه ما [در جبهه ملي] تقاضاي تحقيق كرديم و آن كميسيون تحقيق هم تشكيل شد ولي آن كميسيون، سمبل كرد». (درس تجربه، انتشارات انقلاب اسلامي، آلمان،1380، ص75)
البته آقاي بنيصدر معتقد است كه در آن زمان جبهه ملي شعار ديگري را سرلوحه فعاليت خود قرار داده بود كه هرگز متعرض تحركات آمريكا در ايران كه ناقض صريح استقلال كشور بود، نميشد: «در آن زمان، اين شعار از سوي جبهه ملي مطرح ميشد: استقرار قانون و حكومت قانوني هدف جبهه ملي ايران است. ما مخالف اين شعار بوديم و ميگفتيم: شما در اين شعار، استقلالش را انداختيد. تقدم به آزادي در كشوري كه وابسته است، چگونه آزادي را شما برقرار ميكنيد؟» (همان، ص67)
البته برخي معتقدند زماني كه شاه با كندي به تفاهم رسيد كه آمريكا دست از حمايت از علي اميني بردارد جبهه ملي در مقابل اميني ايستاد وگرنه تاقبل از آن به اميني بسيار نزديك شده بود: «بالاخره اين جا ما رسيديم به جريان سياست اميني... من ميتوانم به شما بگويم كه به نظر من پشت پرده نميدانم مابين خودش و آمريكاييها چه گذشت، چون آن چه مسلم است پشتيباني «كندي» از او قطعي بود و كندي هنوز زنده بود. چگونه شد كه اين آدم استعفا داد و رفت؟ خيلي به نظر من عجيب آمد... اميني ميتوانست با اتكا به جبهه ملي [موفق بشود] بدون اين كه ما هيچ وقت اميني را [عضو] جبهه ملي بدانيم». (خاطرات شاپور بختيار، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، نشر زيبا، 1380، صص 56تا54)
بنابراين اميني تا زماني كه مورد حمايت آمريكا براي احراز پست نخستوزيري بود، جبهه ملي از وي به عنوان عنصري به مراتب قويتر و با سوادتر از كليه درباريان كه هيچ كدام تحصيلات دانشگاهي نداشتند، در حد يك عضو خود حمايت ميكرد، اما بعد از سفر پهلوي دوم به آمريكا به منظور حل مشكل خود با اميني و قول وي به سياستمداران واشنگتن كه هر آنچه از طريق اميني دنبال ميكنند او بدون كم و كاست تأمين خواهد كرد، به يكباره جبهه ملي در تقابل با نخستوزيري قرار گرفت كه شاه به دليل برتري و توانمندتر بودن، او را تحمل نميكرد.
مشاركت جبهه ملي در يك بازي سياسي دربار كه آقاي بنيصدر به تشريح آن پرداخته بيش از تغيير موضع آمريكا نسبت به اميني تأمل برانگيز است؛ زيرا قدرتهاي مسلط بر ايران بارها ثابت كردهاند كه به سهولت عوامل خود را قرباني منافع و اهداف سلطهگرانهشان ميسازند. اما اين تغيير جهت را در جبهه ملي چگونه ميتوان توجيه كرد؟ در اين واقعيت كه آقايان اميني و قوام عناصر وابستهاي بودند هيچگونه ترديدي نيست، اما چرا جبهه ملي جز در مقطع كوتاه ملي شدن صنعت نفت كه اشرف و محمدرضا عليرغم موافقت اوليه عليه مصدق هم دست به تحركاتي زدند از ميان دو وابسته همواره جانب پهلوي دوم را كه علاوه بر وابستگي عنصري بيلياقت و بيسواد بود، ميگرفت؟
موردي كه بيش از اين عملكرد قابل تأمل است به موضع جبهه ملي از سال 1343 به بعد مربوط ميشود. درگيريهاي شاه با نخستوزيران قدرتمند و صاحب شخصيت، به ويژه با وجود رقابت شديد انگليس در سالهاي پاياني دهه 30، براي آمريكا پذيرفتني نبود؛ لذا «كانون مترقي» را ايجاد كرد كه عمدتاً از عناصر بيهويت و بسيار سطح پايين سياسي تشكيل ميشد اين عده كاملاً تابع و مطيع شاه بودند و اهداف آمريكا را نيز بخوبي ميتوانستند دنبال كنند. توافق شاه و آمريكا بر واگذاري امور اجرايي كشور به كانون مترقي بر همگان روشن ساخت استبداد و خودكامگي شاه به شدت تقويت خواهد شد كه اين موضوع در تقابل كامل با شعار «شاه بايد سلطنت كند نه حكومت» قرار داشت. قطعاً افراد پايبند به اين شعار ميبايست در اين ايام بر فعاليتها و تلاشهاي خود ميافزودند، اما بايد ديد چه سياستي از سوي جبهه ملي دنبال شد. دقيقاً در چنين موقعيتي در جلسه شوراي مركزي جبهه ملي به رياست اللهيار صالح (دبير كل وقت) «سياست سكوت و آرامش» به تصويب رسيد.
شاپور بختيار در اين زمينه در پاسخ به سؤال پرسشگر طرح تاريخ شفاهي هاروارد كه ميگويد: «صديقي- آقاي دكتر در هشتمين جلسه شوراي مركزي جبهه ملي كه در تاريخ آبان ماه 1342 تشكيل شد... آقاي صالح وقتي كه سخنراني كردند- بعد از تحليلي از اوضاع آن روز ايران- «سياست سكوت و آرامش» را پيشنهاد كردند. شما بعداً گفتيد با «سياست سكوت و آرامش» موافقم هستم... بختيار... به ايشان گفتم آقاي صالح 18 سال و سالهاي بعد از مصدق شما خودتان را جانشين او ميدانستيد و ما مقدار زيادي از وقت ملت ايران را تلف كرديم. من ديگر به شما قول ميدهم كه همكاري سياسي با شما نميتوانم بكنم. عضو حزب ايران و جبهه ملي هم ميمانم، ولي ديگر در جلساتي كه شما بخواهيد بگوئيد: «سكوت، خاموشي و غيره و غيره» من حاضر به همكاري نيستم». (خاطرات شاپور بختيار، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، نشر زيبا، چاپ سوم، بهمن 80، صص 88)
آقاي دكتر كريم سنجابي نيز در خاطرات خود به سياست سكوت اشاره دارد، اما تلاش ميكند آن را نتيجه تدابير دكتر مصدق معرفي نمايد:
«س-من ميخواستم كه شما يك توضيحي راجع به آن آخرين جلسه شوراي مركزي جبهه ملي كه گويا در منزل آقاي اميرعلايي تشكيل شد بفرمائيد و در آنجا به آقاي صالح ميخواستيد اختيارات بدهند به عنوان رئيس هيئت اجرايي، ايشان امتناع ميكرد و در عين حال ايشان آن سياستي را كه بعداً به نام سياست صبر و انتظار و يا سياست سكوت معروف شد در آنجا پيشنهاد كردند...
ج... در آن زمان با همه احترامي كه ما به مصدق داشتيم نظر ايشان را غيرعملي ميدانستيم. تاريخ هم نشان داد، واقعيت نشان داد كه فكر ايشان غيرعملي است. بعداً آن سازمانها و حزبها دور هم به ظاهر جمع شدند و به صورت ظاهر يك شبه جبههاي به نام جبهه ملي سوم ترتيب دادند ولي به هيچ وجه عملي نشد و از بين رفت... بنابراين بدون اينكه ما معتقد به فرمايشات ايشان و نظريات ايشان باشيم و نميتوانستيم تشكيلات مصوب كنگره را تغيير بدهيم ناچار جريان را به اختيار ايشان گذاشتيم كه خود ايشان به هر ترتيبي كه مقتضي ميدانند جبهه ملي را تشكيل بدهند و شورا را ما تعطيل كرديم و منتظر بوديم كه ببينيم اين جبهه ملي به چه ترتيب آن طوري كه ايشان ميخواهند عملي ميشود». (خاطرات سياسي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات صداي معاصر، 1381، ص 269)
در پيش گرفتن «سياست سكوت و آرامش» را از سوي سران جبهه ملي نميتوان كاملاً به انتقادات دكتر مصدق از آنان مرتبط دانست؛ زيرا اصولاً سياست سكوت و آرامش ارتباطي به وجود جبهه ملي يا انحلال آن نميتوانست داشته باشد. بعد از اعلام اين سياست نزديك به 90 درصد سران جبهه راهي خارج از كشور شدند و براي سالها حتي در محيط جديد نيز فعاليتي نداشتند؛ به عبارت ديگر، فعاليتهاي سياسي فردي ديگر نميتوانست هيچگونه ارتباطي با مسائل تشكيلاتي و اختلافنظرهاي داخلي داشته باشد، كما اينكه افرادي از جبهه ملي سوم در خارج از كشور به فعاليتهاي پراكنده خود ادامه دادند.
بنابراين «سياست سكوت و آرامش» نميتوانست صرفاً منشأ داخلي داشته باشد؛ زيرا اين موضعي فراتر از پنهان كاري و مخفيكاري است. چه بسيار مبارزاني كه در زمان اوجگيري ديكتاتوري شاه به مبارزات مخفي و پنهاني روي آوردند و به همين دليل بارها زنداني يا تبعيد شدند، اما هرگز از سياست مبارزه با استبداد و وابستگي دست برنداشتند. ارتباط دادن در پيشگيري سياست سكوت مطلق به اختلاف نظرات سران جبهه ملي با دكتر مصدق توجيهي است بر نفوذ افرادي در اين تشكيلات كه از آنها به عنوان «از ما بهتران» ياد شد و آنان نيز متأسفانه بسياري از تصميمات را بر محور سياست كانونهاي قدرت خارجي قرار دادند.
اما در مورد ميزان پايبندي جبهه ملي به اصول دمكراسي بد نيست كه نگاهي به عملكردهاي تشكيلاتي آن بيفكنيم. براي نمونه چگونگي عملكرد جبهه ملي را در محيطهاي دانشگاهي بايد از زبان دستاندركاران آن مورد ارزيابي قرار داد:
«صدقي: دانشجويان دانشگاه يك بخش عظيمي از فعاليتهاي جبهه ملي را تشكيل ميدادند. گله و شكايتي كه آنها دارند اين است كه رهبران جبهه ملي در رابطه با انتخاب نمايندگانشان با آنها به طرز دمكراتيك رفتار نكردند و به جاي اين كه به آنها اجازه بدهند كه نمايندگان خودشان را [خود] دانشجويان انتخاب بكنند، [رهبران] جبهه ملي براي آنها نماينده انتخاب كردند. پاسخ جنابعالي به اين گله دانشجويان چيست؟
بختيار: عرض كنم كه اين دو موضوع است. يكي انتخاب [نماينده] در شوراي جبهه ملي كه بنده عرض ميكنم. يكي رفتار است كه دمكراتيك بوده يا نبوده. من معتقد به يك evolution [تحول] به سوي دمكراسي هستم. ما نميتوانستيم و من نميخواهم از خودم دفاع بكنم چون من كه تنها نبودم». (خاطرات شاپور بختيار، نشر زيبا، چاپ سوم، 1380، ص59)
خاطرات آقاي بنيصدر در اين زمينه ميزان پايبندي جبهه ملي را به رأي اقشار تحصيلكرده جامعه روشنتر ميسازد؛ به عبارت ديگر، اگر جبهه ملي حتي در محيط خارج از كشور حاضر نميشود به مكانيزم ابتدايي انتخاب نماينده دانشجويان پايبند بماند و تعابيري چون «مزدور» و «عامل» را در مورد نمايندگان دانشجويان به كار ميبرد ميتوان نگاه كلي اين گروه را به دمكراسي دريافت:
«ح.ا... خوب آقاي بنيصدر الان ميخواهيم، خاطرات شما را در صحنه زندگي در خارج كشور دنبال كنيم. اولين كنگره جبهه ملي اروپا در خارج كشور [بعد از مدت كوتاهي از آمدنتان به فرانسه] تشكيل شد. در اين دوره آقاي خسرو قشقايي نشريه باختر امروز را منتشر ميكرده... اين كنگره بعداً به نام جبهه ملي سوم ناميده شده بود. لطفاً خاطراتتان را از اين كنگره بفرمائيد.
بنيصدر: عرض كنم به شما، اول كه آمدم نماينده دانشگاه تهران بودم در كنگره كنفدراسيون جهاني دانشجويان كه در لندن تشكيل شده بود. در آن كنگره آقايان فعالان جبهه ملي در اروپا را و چند نفر كه از آمريكا به آن كنگره آمده بودند، ديدم... در آنجا، اولين بحث و برخوردي كه پيدا كرديم با اعضاي محترم جبهه ملي در اروپا بود و اين بحث بر سر هيئت دبيران كنفدراسيون شد. آنها ميگفتند كه رهبري با جبهه ملي است و ما هيئت دبيران را «پاپت» ميگذاريم كه مطيع باشند...». (درس تجربه، انتشارات انقلاب اسلامي، آلمان، 1380، ص 105)
وقتي جبهه ملي منتخبان دانشجويان را خود تعيين ميكند، آن هم افرادي را كه همچون «پاپت»، يعني اجير شده، در خدمت آنان باشند نگاه آنان را به عامه مردم ميتوان حدس زد. البته نگاه دكتر مصدق به مردم نيز قابل انتقاد است؛ زيرا در جريان جنبش ملي شدن صنعت نفت بيشتر كانونهاي قدرت داخلي و خارجي در مناسبات وي به حساب ميآمدند.
آقاي كريم سنجابي در مورد انتقاد اعضاي جبهه ملي از بازي دكتر مصدق با برگه حزب توده كه موجب وحشت تودههاي مردم شد همان مردمي كه در قيام سي تير بنا به دعوت عمومي آيتالله كاشاني به خيابانها ريختند و در برابر تحركات دربار ايستادند و آن را شكست دادند، ميگويد:
«... روز سالگرد 30 تير بود كه آن تظاهرات صورت گرفت و مرحوم خليل ملكي آمد و نگراني خودش را به من اظهار كرد. آقا! ديگر چه براي ما باقي مانده، تودهايها امروز آبروي ما را بردند، اين آقاي دكتر مصدق ميخواهد با ما چه كار كند... بنده هم آمدم خليل ملكي و داريوش فروهر و مرحوم شمشيري و ... را با خودم نزد دكتر مصدق بردم. خليل ملكي آنجا تند صحبت كرد. گفت آقا! مردمي كه از شما دفاع ميكنند همينها هستند. كم هستند يا زياد هستند همينها هستند. چه دليلي دارد كه شما قدرت توده را اين همه به رخ ملت ميكشيد و اين مردم را متوحش ميكنيد... مصدق گفت: چه كارشان بكنم؟ حزب آنها هم تظاهر ميكنند ملكي گفت: جاي آنها توي خيابانها نيست جاي آنها بايد در زندان باشد، مصدق گفت: ميفرمائيد آنها را زنداني بكنند كي بايد بكند، بايد قانون و دادگستري بكند... بنده خطاب به ايشان عرض كردم جناب دكتر به قول معروف ماهي را كه نميخواهند بگيرند از دمش ميگيرند». (خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي،نشر صداي معاصر، چاپ اول سال 1381، ص154)
در جاي ديگري آقاي سنجابي آزادي عمل دادن به حزب توده را كه طي آن به مقدسات مردم توهين و براي تضعيف جايگاه مذهب در كشور تلاش ميشد تا حدودي حسابشده عنوان ميكند:
«س... فكر نميكنيد دكتر مصدق يك كمي زيادهروي كرده است در بازگذاشتن دست حزب توده در آن زمان؟
ج- مصدق تودهايها را خوب ميشناخت. يك وقتي خود او به من گفت: من سه بار سوار تودهايها شدهام...». (همان، ص 215)
البته آنگونه كه تاريخ ثابت كرد انگليسيها از اين جريان ضدمذهبي به منظور نگران ساختن مردم از تحولات سياسي كشور بهره بيشتري بردند. راهاندازي جريان توده نفتيها توسط دولت فخيمه لندن صرفاً در پناه اين بازي سياسي آقاي دكتر مصدق با حزب توده ممكن بود؛ زيرا اگر آنگونه كه برخي رهبران جبهه ملي به دكتر مصدق گوشزد ميكردند به پشتيباني و حمايت تودههاي مردم ارج گذاشته ميشد. حزب توده هرگز فرصتي نمييافت تا اعتقادات مردم را به سخره گيرد و مردم از آينده قيام خود مأيوس نميشدند. زماني كه دولت دكتر مصدق با برخي اهداف سياسي - كه از آن ذكري به ميان نميآيد- امكان اينگونه تحركات را فراهم ميكند انگليسيها نيز چپ (تودهاي) دست ساختهاي را تدارك ميبينند و براي دور ساختن مردم از صحنه مسائل سياسي از هيچگونه رذالتي در توهين به مقدسات كوتاهي نميكنند.
حاصل سياست سواري خوردن از تودهاي موجب ميشود تا زماني كه كودتاگران به خانه دكتر مصدق حمله ميكنند نشاني از هيچ يك از حامياني كه در 30 تير 1331 با فراخوان آقاي كاشاني به حمايت دولت مصدق به پاخاستند و شاه را مجبور به عقبنشيني كردند نيابيم. خليل ملكي نيز در نامه خود به آقاي مصدق موضع نگرفتن در برابر حزب توده را مورد انتقاد قرار ميدهد: «... متاسفانه به سبب فقدان يك رهبري آگاه و متحرك و نيرومند و به علت عدم تشخيص شرايط داخلي و خارجي از طرف سران جبهه ملي، اين فرصت تاريخي از دست رفت.
در آن زمان كه هيئت حاكمه سخت متزلزل بود و همه گونه امتياز را به نفع نهضت ميشد گرفت، اعلان كردن دو كلمه درباره قانون اساسي و حزب توده ميتوانست وضع نهضت را از جنبه داخلي و خارجي مشخص و روشن سازد، ولي رهبران جبهه اين موضوع را مسكوت گذاشتند تا اينكه سرانجام خود تبديل به مدافع قانون اساسي و سلطنت مشروطه گشتند و به مناسبت تهمتهائي كه از طرف سازمان امنيت به آنها زده شد مجبور شدند بارها عليه حزب توده... اعلاميه بدهند». (صص4و243)
از جمله مصاديق ديگري كه ميتوان طي آن ميزان اعتقاد دكتر مصدق را به رأي مردم محك زد برخورد وي با مجلس چند روز قبل از كودتاست؛ انحلال مجلس در حالي كه تركيب هيئت رئيسه و رأي گيري كه منجر به كنار گذاشته شدن آيتالله كاشاني از رياست مجلس شد جملگي براين حقيقت گواهي ميدهند كه مجلس كاملاً در اختيار مصدق بود و رياست آن جزئيترين امور را با ايشان هماهنگ ميساخت.
براي جلوگيري از اطاله كلام در اين زمينه به روايت آقاي سنجابي در مورد اجازه گرفتن دكتر عبدالله معظمي (رياست مجلس) از مصدق براي خارج ساختن زاهدي از مجلس اشاره ميكنيم، اما متاسفانه حتي چنين مجلسي را نيز مصدق تحمل نميكند.
سنجابي در اين مورد ميگويد: «از مجلس بيرون آمدم مستقيماً رفتم به ديدن مصدق. او را در حال عصبانيت و آشفتگي مطلق ديدم. به من گفت: آقا! ما بايد اين مجلس را ببنديم. گفتم چطور ببنديم؟ گفت: اين مجلس مخالف ما است و نميگذارد كه ما كار بكنيم، ما آن را بايستي با راي عامه ببنديم. بنده گفتم: جناب دكتر من با اين نظر مخالف هستم... گفت نخير، آقا! اين مجلس ما را خواهد زد... بعد گفتم: آقا! من يك عرض اضافي دارم. اگر شما مجلس را ببنديد در غياب آن ممكن است با دو وضع مواجه بشويد. يكي اينكه فرمان عزل شما از طرف شاه صادر بشود ديگر اينكه با يك كودتا مواجه بشويد آن وقت چه ميكنيد؟ گفت: شاه فرمان عزل را نميتواند بدهد و بر فرض هم بدهد ما به او گوش نميدهيم. اما امكان كودتا قدرت حكومت در دست ما است و خودمان از آن جلوگيري ميكنيم». (خاطرات سياسي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات صداي معاصر ، 1381، صص 151- 149)
همچنين تندي آقاي خليل ملكي با دكتر مصدق براي منصرف كردن وي از منحل ساختن مجلس ره به جايي نميبرد: «در آخرين روزهاي پيش از كودتا كه جمعي از رجال و شخصيتهاي جبهه ملي (از جمله دكتر صديقي، دكتر سنجابي و دكتر شايگان) به منظور اظهار دلايل خود در مخالفت با بستن مجلس با دكتر مصدق ملاقات كردند و نتيجهاي نگرفتند، خليل ملكي نيز چند روز بعد همراه، با دكتر سنجابي و داريوش فروهر (به عنوان نمايندگان احزاب طرفدار نهضت ملي) با دكتر مصدق ملاقات كرد تا در آخرين لحظه او را از اين كار منصرف سازد... سرانجام ملكي از جابر خاست و با تندي خاص خود اظهار نمود: آقاي دكتر مصدق، اين راهي كه شما ميرويد به جهنم است ولي ما تا جهنم به دنبال شما خواهيم آمد». (ص238)
اصرار دكتر مصدق بر تعطيلي مجلس در حالي كه اكثريت آن در اختيار نيروهاي جبهه ملي بود، آن هم بعد از گرفتن اختيارات فراوان از مجلس مقولهاي قابل تامل است و ميتواند ملاكي براي ارزيابي ميزان پايبندي به اصول دمكراسي باشد
حسين مكي در اين باره مينويسد: «تقريباً دو هفته به وقايع سيام تيرماه مانده بود كه دكتر مصدق بيآنكه با هيچيك از دوستان خود مشورت كند، تصميم گرفت كه اختياراتي براي قانونگزاري از مجلس بگيرد... يك روز صبح زودتر از نمايندگان به مجلس آمده و در اطاق جلسه خصوصي تنها نشسته بود كه من وارد شدم و نزد ايشان رفتم و از علت حضور وي در آن موقع پرسش كردم. دكتر مصدق گفت: «آمدم تقاضاي جلسه خصوصي كنم و درباره اين لايحه مذاكره نمايم». و سپس لايحه اختيارات را به دستم داد. اختيارات مذكور كمتر از اختياراتي بود كه بعداً و پس از وقايع سيام تيرماه درخواست كرد.
بمحض ملاحظه آن كه تمام قدرت و مسئوليت قواي ثلاثه مملكت را در دست يكنفر متمركز مينمود يعني نخستوزير هم اختيارات قوه مقننه، هم قوه قضائيه و هم قوه مجريه را در دست خواهد گرفت و اين قدرت در هيچيك از كشورهاي دمكراسي جهان سابقه ندارد و فقط در رژيمهاي مطلقه و استبدادي سابقه دارد، بقدري ناراحت شدم كه حدي برآن متصور نبود... ولي در نوبت دوم كه دكتر مصدق درخواست اختيارات يك ساله را نمود دريافتم كه از اين اختيارات چه قوانين زيانبخشي گذشته كه يكي از آنها قانون امنيت اجتماعي بود. بعلاوه منظور از گرفتن اختيارات تعطيل مشروطيت است و حتماً مجلس را منحل خواهد كرد. ناچار در جلسه رسمي استعفاي خود را روي تريبون مجلس گذارده از جلسه خارج شدم». (وقايع سيام تير 1331، حسين مكي، انتشارات علمي، 1378، صص 361-359)
همچنين حائريزاده، از اعضاي جبهه ملي، در اين زمينه در جلسه 5 شنبه 9 مرداد 1331 به عنوان مخالف لايحه ميگويد: «عرض كنم اگر به دكتر مصدق خروار خروار هم اختيارات داده شود هيچ اهميتي ندارد ولي من مايوسم كه بتواند با اين اختيارات قدم اساسي بردارد... همين جناب دكتر مصدق رئيس الوزراء فعلي خودمان در مجلس چهارم بود كه عضو كابينه قوامالسلطنه بودند وزير دارايي بودند اختيارات براي اصلاح وزارت دارايي گرفتند و آنوقت سي سال از حال جوانتر بودند و فقط براي اصلاح وزارت دارايي اختيار گرفتند و مملكت آنروز بقدر امروز متشنج نبود آرامتر از امروز بود معالوصف موفقيت حاصل نكردند و وضعيت بدتر شد كه بهتر نشد.
من براي اينكه ارادت دارم به ايشان ميل ندارد اختيار بدهيم و فردا بگوئيم كه هيچ كار نتوانست بكند... من باب دوستي كه با او دارم اين اختيارات را نه مصلحت او و نه مصلحت مملكت ميدانم و اين موضوع هم وقتي باب شد كه ما اختيارات قانونگزاري را بدولت بدهيم. دولت دكتر مصدق و بعد از او هم هر دولتي كه روي كار بيايد خواهد خواست و دنبال اين اوضاع هم يك ديكتاتوري تلخي ميبينم چون اختياراتي ميگيرند و ملت ايران هم براي 20 سال ديگر زير چكمه و قلدري ميافتد، سابقه عمل هم نشان داده است، بنابراين من اين را مصلحت مملكت نميدانم مصلحت شخص دكتر مصدق هم نميدانم». (نقل از صورت مشروح مذاكرات مجلس، 9 مرداد 1331، جلسه 22)
عاقبت دكتر مصدق عليرغم برخورداري از اختيارات فراوان كه يك مجلس همراه به وي داده بود اين تبلور اراده ملت را منحل ساخت. اين اقدام وي حتي با مخالفت شديد دكتر عبدالله معظمي (يار نزديك و رئيس وقت مجلس) مواجه شد. دكتر معظمي در 11 مرداد 1332 يك روز قبل از اعلام انحلال مجلس در اعتراض به اين اقدام استعفا داد. (ص228)
اين بيتوجهي به پشتوانه مردمي يكي از خطاهاي دولت مصدق بود كه راه را براي كودتاي بيگانگان هموار ساخت.
نويسنده محترم كتاب «سرنوشت ياران دكتر مصدق» بر اين تصور است كه با اشارات بسيار جزئي به برخي خطاهاي ياران مصدق همچون رياحي، وجهه تحقيقي به اثر خود ميبخشد، حال آنكه هر پژوهشگر تاريخي ميتواند به اين واقعيت پي ببرد كه هدف از انتشار اين كتاب پاسخگويي به برخي ابهامات تاريخي نيست؛ زيرا هر كتابي كه در حوزه تاريخ منتشر ميشود دستكم بايد بتواند بر برخي از نكات تاريك تاريخ نورافكني كند كه متاسفانه بايد گفت اين اثر فاقد اين ويژگي است.
كتاب «سرنوشت ياران دكتر مصدق» همچنين داراي تناقضاتي در بخشهاي مختلف است؛ در حالي كه از يك سو عنوان ميكند «جبهه ملي ايران در فاصله كودتاي 28 مرداد تا پيروزي انقلاب 1357 نيرومندترين و با نفوذترين گروه سياسي بود». (ص18)
از ديگر سو و در فراز ديگر مينويسد: «افسوس كه ميانجيگري مهندس حسيبي سودي نبخشيد و هيچ يك از طرفين از مواضع خود عقبنشيني نكردند و در نتيجه فعاليت جبهه ملي به مدت 13 سال متوقف گرديد». [از 43 تا 56] (ص69)
چگونه يك تشكيلات منحل شده ميتواند نيرومندترين تشكل باشد؟ ميبايست براي آن پاسخي يافت. همچنين در اين كتاب به برخي خطاهاي تاريخي برميخوريم كه از آنجمله است: «دكتر شايگان ... ازسوي گروههاي مختلف و هوادارانش نامزد احراز سمت رياست جمهوري گرديد... اما اين امر مورد موافقت رهبر انقلاب قرار نگرفت، در صورتيكه شخصيت سياسي و علمي او به مراتب بالاتر از شخص بيمايه و فرصت طلبي مانند ابوالحسن بنيصدر، بود» (ص 126)
در اين مورد بايد گفت در تاريخ 14 دي ماه 1358، امام خميني (ره) ليست 106 كانديداهاي رياستجمهوري ارسالي از وزارت كشور را عيناً طي پيامي با اشاره به كثرت كانديداها و با توجه به ضرورت تسريع در امر انتخابات «امر صلاحيت و انتخاب را به ملت» واگذار كرد و از مردم خواست، خود سرنوشت خويش را تعيين كنند. (صحيفه امام، جلد12، صفحات 11و 12)
به دنبال اين نظر امام فهرست كامل 106 نفر كانديداي اولين دوره رياستجمهوري در روزنامه جمهوري اسلامي شنبه 15 ديماه 1358، شماره 179 به چاپ رسيد. البته بعدها كميسيون بازرسي تبليغات انتخابات كه آقاي موسوي خوئينيها در راس آن قرار داشت، استفاده از امكانات راديو و تلويزيون را براي تعداد 90 نفر از كانديداها، ممنوع و عملاً آنها را رد صلاحيت كرد؛ بدين ترتيب اين عده از گردونه رقابت انتخاباتي خارج شدند و امام هيچگونه دخالتي در تائيد و رد صلاحيتها نداشتند.
همچنين در اين كتاب ادعا شده است: «به دنبال تظاهرات گسترده جبهه ملي در 25 خرداد 1360 در ميدان فردوسي كه در اعتراض به تصويب و اجراي قانون قصاص صورت گرفت، جبهه ملي فعاليتهاي خود را متوقف كرد». (ص115)
البته واقعيت آن است كه اعلام راهپيمايي عليه قانون قصاص از سوي جبهه ملي با موضعگيري مستقيم امام مواجه شد و در روز راهپيمايي اصولاً تظاهراتي از سوي هواداران جبهه ملي صورت نگرفت، بلكه بعكس حضور مردم در حمايت از موضع امام تظاهراتي را عليه جبهه ملي در زمان اعلام شده شكل داد. ضمن اينكه خود نويسندة محترم چند خط قبل از طرح اين ادعا معترف است: «ازآن پس جبهه ملي دچار ضعف شد. در مراسمي كه در 29 اسفند 1357 به مناسبت روز ملي شدن نفت در ميدان آزادي ترتيب داد. بيش از پنج هزار نفر شركت نكردند». (ص115)
بنابراين چگونه در سال 1360 جبهه ملي ميتوانست تظاهرات گسترده»اي را عليه يكي از مباني قضاي اسلامي سامان دهد؟! به طور كلي ميتوان گفت نويسنده كتاب «سرنوشت ياران دكتر مصدق» ميتوانست در مسيري قرار گيرد كه اثر او براي بسياري از محققان مفيد واقع شود، اما علقهها و پيوندهاي وي با اعضاي جبهه ملي مانع از توليد چنين اثري شده تا جايي كه حتي نويسنده محترم بر بسياري از واقعيتهايي كه اعضاي مؤثر جبهه ملي در خاطرات خود بازگو كردهاند چشم پوشيده يا اصولاً به مطالعه آنها نپرداخته است. ضعفهايي از اين دست متاسفانه تلاش او را در اين كتاب در حد يك كار تبليغاتي جانبدارانه تنزل دادهاند. منبع:دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران این مطلب تاکنون 3615 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|