تبانی برای غارتگری | در 25 آگوست 1941، نیروهای انگلستان و روسیه، از غرب و شمال، به ایران حمله کردند. ارتش ایران به سرعت از هم پاشید و رضاشاه پهلوی در سفارت انگليس به دنبال گريزگاهي بود؛ اما ره به جايي نبرد. در 16 سپتامبر رضاشاه از سلطنت کنارهگیری کرد و روز بعد تهران را ترک گفت و پسرش محمدرضا، جانشین او شد. در 28 سپتامبر 1941 شاه پیشین و همراهانش سوار بر یک کشتی انگلیسی به سوی بمبئی حرکت کردند. مقصد جزیره موریس بود. نخست رضا شاه درخواست کرد به کانادا برود. وزیرمختار آمريكا در تهران، لوئيس دریفوس،* طی تلگرافی به وزارت خارجه آمريكا در 5 فوریه 1942 چنین مینویسد: «وزیرمختار انگلستان به من خبر داد که دولت [متبوع] وی به شاه پیشین اجازه داده است که وی از طریق جنوب افریقا رهسپار کانادا شود.» در راه کانادا، رضاشاه در ژوهانسبورگ مریض شد و از ادامه سفر باز ماند. وی در 26 جولای 1944 از دنیا رفت. کنارهگیری رضاشاه با شادی و پايکوبی مردم در خیابانها همراه شد. در سال 1979، زمانی که محمدرضا شاه، پسر و جانشین رضاشاه، به اجبار ایران را ترک گفت، صحنههایی مشابه تکرار گردید. دریفوس [در تلگرافی] در تاریخ 18 سپتامبر 1941 مینویسد: «واکنش مردم ایران به کنارهگیری شاه در مجموع، حاکی از آسودگی و مسرت آنها از رفتن یک حاکم مستبد است... بزرگترین سرخوردگی آنها این است که همچنان یکی از اعضای خاندان منفور پهلوی بر تخت شاهنشاهی تکیه زده [که البته] گامهای مؤثر شاه جدید در تصحیح شرارتها و جبران اشتباهات، این سرخوردگی را تا حدودی تعدیل کرده است.» انگلستان نیز از این تغییر اوضاع بسیار خوشحال بود. در اول اکتبر 1941، سفیر آمريكا در لندن طی تلگرافی به وزیر امور خارجه [کشور خود] چنین گزارش داد: «در سیام سپتامبر ضمن بررسی وضعیت جنگ در مجلس عوام، نخستوزير [چرچيل] در صورتجلسه رسمی مجلس موارد زیر را در مورد ایران گزارش داد: «اما در مورد ایران؛ شکایاتی در مورد عملکرد ضعیف و مردد ما در ایران به گوش من رسید. این امر مرا بسیار شگفتزده کرد. به یاد ندارم هیچگاه پیش از این، عملکردی شایستهتر از این صورت گرفته باشد. ما عناصر خطرناک را در تهران با کمترین تلفات، حیرتآورترین سرعت و در همکاری نزدیک با متحد روسی خود، ریشهکن کردیم؛ حاکمی مستبد را وادار به تبعید کرده و یک پادشاه قانونی بر سر کار آوردیم؛ پادشاهی که به تمام اصلاحات و بازسازیهایی که سالها به تأخیر افتاده و به شدت خلأ آنها احساس میشود، پایبند است؛ و امیدواریم به زودی متحدی جدید و وفادار را به مجلس معرفی کنیم. متحدی که با تلاش انگلستان و روسیه، از دولت و ملت باستاني ايران پدید آمده است. این متحد، گامهای تقریباً جسورانه ما را که مجبور به برداشتن آنها هستیم، تأیید میکند. همچنین مردم ایران نه تنها برای آزادی، بلکه حتی برای تحرکات جنگی آینده نيز متحد ما خواهند بود. به نظر میرسد پیشرفت مسئله ایران تاکنون یکی از موفقیتآمیزترین اموری بوده که وزارت امور خارجه با آن درگیر بوده است. » چنين واكنشي از طرف دشمنان حرفهاي ما منصفانه نيست. انگلستان در «توجیه» اشغال ایران و برکنار کردن رضا شاه مدعی بود وی حامی آلمان و یک دیکتاتور است. این ادعا که رضاشاه حامی آلمان است، بیاساس بود. انگلیس او را به قدرت رساند، و با حمایت و مساعدت انگلیسیها بود که وی به فرمانروایی خود ادامه داد و حداقل 150 میلیون دلار از پولهای خود را در بانک لندن پسانداز کرد. به یقین میتوان گفت رضاشاه حامی آلمان نبود. علاوه بر این رضاشاه پس از کنارهگیری، تحت حمایت انگلستان به سرعت از ایران خارج شد و از خشم و غضب مردم کشورش در امان ماند. پسر ارشد او، محمدرضا، بر تخت پادشاهی تکیه زد. رضاشاه تا فرا رسیدن مرگش در جولای 1944 به همراه خانواده خود در جنوب آفریقا، یک زندگی اشرافی و بیدغدغهای را سپری کرد. وی همچنین به حساب بانکی خود در لندن و نیویورک دسترسی کامل داشت. چنین رفتاری، شایسته شاهی نیست که «حامی آلمان» بوده است. همچنین، همان طور که این پژوهش روشن خواهد ساخت، این ادعا که رضا شاه به دلیل دیکتاتور بودن از قدرت برکنار شد نیز پوچ است. انگلیسیها [که خود] به رضا کمک کردند ارتشی سرکوبگر تأسیس کند، اکنون از مستبد بودن او شکایت داشتند! چرا ایران مورد تهاجم قرار گرفت؟ همان طور که حوادث سال 1925 نشان داده است، انگلستان میتوانست با توسل به شیوههای دیگری تغییراتی را در نظام شاهنشاهی به وجود آورد. با فرا رسیدن سالهای پایانی دهه 1930 زوال استبداد رضا شاه آشکار شد و بروز انقلاب و سرنگونی رژیم پهلوی امری محتمل بود. در حمله نیروهای انگلیسی و روسی به ایران پوسیدگی این رژیم به وضوح دیده میشود. با آغاز حمله، بنیاد ارتش و پلیس ایران فرو ریخت و ارکان حکومتی از هم پاشید. هدف از این حمله که به رهبری انگلستان صورت گرفت، نجات رژیم پهلوی و ابقای تسلط بر ایران بود. انگلستان در این کار به موفقیتی شگفت دست یافت.
خاورمیانه پس از جنگ جهانی اول
آخرین فصل تاریخ خاورمیانه با جنگ جهانی اول آغاز میشود که این منطقه را دست خوش تغییرات شگرفي کرد. علاوه بر اضمحلال امپراطوری عثمانی، تمام سرزمینهایی که میان هند و مصر قرار داشت، تحت تصرف و نفوذ انگلستان درآمد. کشورهای ایران (که پیش از نوامبر 1934 با نام فارس شناخته میشد)، عراق، سوریه، عربستان و فلسطین در این منطقه قرار داشتند. در توافقنامه مخفی ماه مارس 1915، انگلستان، روسیه و فرانسه بر سر تقسیم امپراطوری عثمانی و ایران به تفاهم رسیده و خاور نزدیک را میان متحدین تقسیم کردند. در قراردادی جداگانه میان انگلستان و روسیه، آن تقسیمبندی که روسیه و انگلستان در سال 1907 با یکدیگر بر سر آن به تفاهم رسیده بودند تغییر کرد و مناطق نفتی که به تازگی کشف شده بود، ضمیمه قلمرو انگلستان شد. در مقابل، انگلستان، حاکمیت روسیه را بر استانبول و تنگه داردانل پذیرفت. بلافاصله پس از این قرارداد و به دنبال پیروزی نيروهاي انگلستان در جنوب عراق در آوریل 1915، انگلستان سهم خود از ایران را به تصرف درآورد. هم زمان، روسیه نیز نیمه شمالی ايران را كه در قرارداد 1915 به او اختصاص يافته بود، اشغال کرد. در مارس1916، تقسیم دو فاکتوی ایران میان روسیه و انگلستان کامل شده بود. توافق سايكس ـ پيكو در ماه مه 1916 تقسیم فلسطین و سوریة بزرگ را میان انگلستان و فرانسه به انجام رساند. پس از انقلاب بلشویکی و خروج روسیه از ایران، انگلستان به دنبال فتح عراق، نیمه شمالی ایران را نیز تصرف کرد. در اکتبر 1918، زمانی که ترکیة شکست خورده و مغلوب درخواست صلح کرد، انگلستان منطقه وسیعی را که میان هند و مصر قرار داشت، تحت کنترل خود درآورد. بدون تردید، این دستاورد، بزرگترین دستاورد استعماری در تاریخ معاصر است. با اینکه جنگ تمام این منطقه را ویران کرده بود، بیشترین خسارات بر ایران تحمیل شد. در ایران 9 تا11 میلیون انسان یا به تعبیر دیگر، نیمی از جمعیت کشور در اثر قحطی جان باختند. شکی نیست که این قحطی، کار انگلستان را در تسلط بر ایران و حفظ کنترل آن در دهههای بعد تسهیل کرد. این قحطی، جامعه ایران را ویران کرد. به دنبال جنگ جهانی اول، انگلستان و فرانسه برای خلق «ملت-کشورهای مدرن» در خاورمیانه دست به کار شدند. در همان زمان که فرانسه در سوریه و لبنان جمهوری ايجاد كرد؛ انگلستان در عراق، اردن و عربستان سعودی، یک نوع شاهنشاهی موروثی خلق کرد. در کشورهای عربی، پادشاهان از میان شیخهای عرب سنی انتخاب شدند. این افراد کسانی بودند که در جنگ جهانی اول به کمک انگلستان شتافته بودند. ابن سعود پادشاه عربستان شد، کشوری که به تازگی تأسیس شده بود. یکی دیگر از شیوخ عربستان، پادشاه هاشمی اردن شد در حالی که پسر عموی وی در سال 1921 پادشاه هاشمی عراق گردید. جدا از تحمیل پادشاهی سنی بر عراق شیعه، مرزهای شمالی عراق جدید نیز کاملاً آشفته و نامشخص بود. گزارش کنسولگری آمريكا در بغداد در تاریخ 28 فوریه 1921 حاوی اظهارات ذیل میباشد: به سختی میتوان گفت خطی که به واسطه معاهده سورس (Sevres) به عنوان مرز تعیین شده، منطقی یا ثابت است. مرز شمالی بینالنهرین کاملاً آشفته است و نیم میلیون کرد را ضمیمه قلمرو اعراب کرده است. بنابراین موقعیتی خلق شده که نگهداری آن نیازمند نیروی دائمی است.» پادشاهی هاشمی در سال 1958 پایانی سخت را تجربه کرد. بیست سال بعد، پادشاهی پهلوی نیز به سرنوشت همتای عراقی خود دچار شد. در کنفرانس صلح ورسای، ایران موفق نشد پرونده خود را مطرح کند. تلاشهای آمريكا برای تضمین بررسی دادخواست ایران در کنفرانس، مخالفت شدید انگلستان را برانگیخت. این امر موجب درگیری لفظی میان وزیر امور خارجه آمريكا، ربرت لنسینگ، و همتای انگلیسی او، لرد بالفور، شد. به دنبال امضای توافقنامه 9 آگوست 1919 میان انگلستان و ایران، اختلافات آشکار آمريكا و انگلستان سر باز کرد. به موجب این قرار داد، انگلستان رسماً امور مالی و نظامی ایران را به دست گرفت. با انعقاد قرارداد نفتی سن رمو در آوریل 1920 این تنش شدت بیشتری یافت. در این قرارداد، منابع نفتی خاورمیانه رسماً میان انگلستان و فرانسه تقسیم شد و ایالات متحده هیچ سهمی از این قرارداد نبرد. جای تأمل است که بررسی نقش تنش انگلیس ـ آمريكا و دیپلماسی این دو کشور در شکل دادن به سرنوشت خاورمیانه پس از جنگ جهانی اول، عموماً مورد غفلت واقع شده است. سرچشمه این تنش، بدگمانی آمريكا نسبت به عملکرد انگلستان بود. آمريكا تصور میکرد انگلستان به دنبال انحصار منابع نفتی منطقه بوده و درصدد محروم كردن این کشور از منابع نفتی عراق و ایران است. پس از این، در ماههای مه 1920 تا فوریه 1921، فعالیتهای دیپلماتیک و تبادل نامه میان دولت آمريكا و انگلستان و همچنین تعامل شرکتهای نفتی این دو کشور افزایش یافت. با فرا رسیدن فوریه 1921، طرح کلی یک «تفاهم نامه نفتی» آمريكایی- انگلیسی پیریزی شد و تنشها به شدت کاهش یافت. این تفاهمنامه نفتی در مه 1921 نهایی شد. به دنبال اینتفاهم، انگلستان «درهای» عراق را به روی شرکتهای نفتی آمريكایی گشود و «فرصتی برابر» برای آنها فراهم آورد. در مقابل، ایالات متحده سلطه بی قید و شرط انگلستان را بر ایران و منابع نفتی این کشور، به رسمیت شناخت. اگرچه قرارداد آگوست 1907 انگلستان ـ روسیه بسیار مورد توجه مورخان قرار گرفته، اما اهمیت قرارداد نفتی 1921 انگلستان ـ آمريكا در تعیین سرنوشت ایران (و عراق)، همچنان ناشناخته باقی مانده است. بلافاصله پس از کشف نفت در «منطقه بیطرف» ایران در سال 1908، قرارداد 1907 انگلیس ـ روسیه به حالت تعلیق درآمد و در سال 1914 عملاً بياثر بود و به همين دليل در مارس 1915 «اصلاح» گردید. در مقابل، تفاهمنامه انگلیس ـ آمريكا نقش تعیینکنندهای در شکل دادن به سرنوشت ایران بازی کرد. آمريكا در مقابل کودتای سوم اسفند 1299 هیچ واکنشی نشان نداد. بی تفاوتی آمريكا در این مورد، تضاد شدیدی با واکنش این کشور در مقابل معاهده 1919 انگلیس ـ ایران داشت که البته با توجه به تفاهم نفتی مذکور قابل درک است. همانگونه که اشاره شد، انگلستان علاوه بر تأسیس پادشاهیهای جدید در کشورهای عرب، پادشاهی جدیدی نیز در ایران بنا کرد. انگلیسیها با سرنگون کردن قاجارها که در دهه 1780 به قدرت رسیدند، خاندان پهلوی (1925- 1979) را به پادشاهی رساندند. مهندسی سلطنتی انگلستان در ایران، تابع تاکتیک رضایت دولت آمريكا بود. وضع موجود تا زمان درگیری نظامی آمريكا در خاورمیانه در جنگ جهانی دوم و پس از آن، ثابت بود. این وضعیت در «تشخيص» 10 مارس 1942 رییسجمهور [آمريكا] چنين تشریح شده است: «آقای استتینیوس عزیز! به منظور عملی ساختن اختیاری که ذیل فرمان اجرایی شماره 8926 در تاریخ 28 اکتبر 1941، به شما به عنوان متولی وام و اجاره، تنفیذ شده است و به منظور قادر ساختن شما برای سازمان دادن کمکهای وام و اجاره به دولت ایران، بدين وسيله اعلام ميدارم که دفاع از دولت ایران برای صیانت از ایالات متحده، حیاتی محسوب میشود، ارادتمند شما، فرانکلین دی روزولت.» خانواده پهلوي كه از سوي آمريكا حمايت ميشد، عميقاً نامحبوب بود. ادامه حکومت این خاندان، دائماً به حمایت و دخالت خارجی نیاز داشت. مثال بارز این حمایت، در کودتای 1332 دیده میشود. کودتای 1332 به پشتیبانی آمريكا و انگلیس صورت گرفت و دومین شاه پهلوی را مجدداً بر مسند قدرت نشاند. زوال اتحاد شوروی، رژیم پهلوی را محکوم به فنا کرد. با آشکار شدن علائم زوال روسیه در دهه 1970، فاصله گرفتن دولت کارتر از خاندان پهلوی آغاز شد. رژیم پهلوی با محروم شدن از حمایتهای آمريكا، به سرعت سرنگون گردید. این بار هم مانند شهريور 1320، ارکان ارتش، پلیس و ژاندارمری ايران از هم گسست. منبع:دکتر محمد قلی مجد، از قاجار به پهلوی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، بهار 1389، بخش مقدمه این مطلب تاکنون 3469 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|