چرخ پنجم | نكته اي كه به خاطرم مانده و براي اينكه فضاي ميهمانيهاي دربار و يا دوستان و نزديكاني كه به افتخار شاه و فرح ميهماني ميدادند بيشتر به دستتان بيايد آنرا بازگو ميكنم شرح برخوردي است كه در يكي از ميهمانيها با عبدالمجيد مجيدي داشتم. آن وقت تابستان بود و ما در نوشهر بوديم. عبدالمجيد مجيدي وزير مشاور و رئيس سازمان برنامه هم در نوشهر بود و من آن وقت بعد از دوندگيهاي بسيار اجازه شهرك چشمه را گرفته بودم و اين دوندگيها در حقيقت شبيه گذشتن از هفت خان رستم بود و راستش اين بود كه براي صدور اجازه ساختن اين شهرك از ما رشوه ميخواستند و من با دادن رشوه مخالف بودم و درست نميدانستم كه آدم روزياش را ازخدا بخواهد آن وقت براي كسب روزي رشوه هم بدهد. اين با باور من جور در نميآمد و به خصوص كه طبق ضوابط مورد عمل اگر كسي سي هكتار زمين را آماده ميكرد ميتوانست تقاضاي صدور مجوز براي آب و برق و غيره داشته باشد و ما اين زمين را پيدا كرده بوديم و طبق ضوابط شهرداري، ديبا نقشه شهرك را كشيد و مانده بودكه اجازه آب را بگيريم، ولي در كار ما سنگ ميانداختند و من آن قدر شكايت كردم تا دكتر وحيدي وزير آب و برق وقت اجازه آن را صادر كرد و سنگاندازيهاي شاهقلي مسئول آب تهران به جايي نرسيد. حالامانده بود اجازه شهرداري كه بازي در ميآورد ومخصوصاً شهرداري منطقه و سرانجام نيكپي كه او هم خود را مذهبي ميدانست و با من رفيق بود تهديد كرد كه اگر اداره زيردستش اجازه لازم را صادرنكند آن اداره را خواهد بست و بدين ترتيب و با تهديد اجازه داده شد. عجبا كه وقتي شهرستاني شهردار تهران شد با آن كه خود را مذهبي ميدانست شروع به ايرادگيري كرد و به من ميگفت چرا با انجمن شهر كنار نميآئيد و آنان را به صورتي راضي نميكنيد كه تلويحاً از من ميخواست به آنها حق و حسابي بدهم و چون نميدادم ميخواست در حكم صادره اخلال كند كه نتوانست و كار ما از اين مرحله هم گذشت و مانده بود آخرين مرجعي كه ميبايست پروژه را تائيد كند و آن هم سازمان برنامه بود كه اين كار هم بعد از دوندگيها انجام شد. به هر حال مدتي بعد وقتي كه مجيدي را ديدم گفتم خيلي ممنون كه جواز ما از خان هفتم شما هم گذشت. و مجيدي در جواب تشكر من گفت اگر خانم ديبا نميگفت من اين كار را نميكردم. حقيقتاً من هم ناراحت شدم و گفتم: مگر كجاي كار خلاف قانون و مقررات جاري شما بودكه لازم ميآمد خانم ديبا سفارش كند.
با اين عبدالمجيد مجيدي برخورد ديگري هم داشتهام كه بد نيست در اينجا متذكر شوم و آن در اواخر دولت هويدا بود كه شبي در شمال ضمن گفتگو با او گفتم: شما به چه حقي سي، چهل تا كار در دست داريد و آيا يك نفر ميتواند اين همه سمت و پست داشته باشد و وظايفش را هم خوب انجام دهد و عجبا كه فرداي همان شبي كه اين صحبت بين ما رد و بدل شد كابينه هويدا سقوط كرد و جمشيد آموزگار نخست وزير شد و همان روز مجيدي يقه مرا گرفت كه تو مرا چشمزدي. براي اينكه مجيدي هم با سقوط كابينه هويدا همه سمتهايش را از دست داده بود و تنها كاري كه برايش مانده بود رهبري جناح پيشرو «حزب رستاخيز» بود كه آن هم در آن شرايط چيزي جز چرخ پنجم نبود. از تصادف روزگار شب روزي كه هويدا از نخستوزيري بركنار شده بود طبق قرار قبلي همه و از جمله بسياري از درباريها و نيز وزراي معزول در خانه مهدي شيباني معروف به «مهدي موش» كه بگمانم در آن موقع استاندار مازندران بود مهمان بودند و عبدالكريم اصفهاني معروف هم بود كه براي اجراي برنامههاي تفريحي دعوت شده بود. سر ميز شام كه وزيران معزول كابينه هويدا با چهرههاي اخم كرده و گرفته حاضر بودند، عبدالكريم اصفهاني سر به سرشان ميگذاشت و مرتب ميگفت: بخوريد! بخوريد! كه شام آخرتان است.منبع:پس از سقوط، خاطرات احمدعلی مسعود انصاری، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص 88 و 89 این مطلب تاکنون 3526 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|