نقد كتاب «برنامه های انرژی اتمی ایران» | اكبر اعتماد اولين رئيس سازمان انرژي اتمي كشور و نویسنده کتاب در سال 1309 ش. در تهران متولد شد و دوره آموزش ابتدايي و سيكل اول متوسطه را در مدرسه پهلوي همدان گذراند. وي دوران دبيرستان را در تهران و در مدرسه البرز سپري ساخت، سپس براي تحصيلات عالي به سوئيس رفت و در سال 1957 م از دانشكده پليتكنيك دانشگاه لوزان ليسانس مهندسي برق گرفت. بلافاصله تحصيلات خود را در موسسه ملي علوم و تكنولوژي هستهاي سكله (Saclg ) در فرانسه دنبال كرد و در سال 1963 در رشته فيزيك راكتورهاي هستهاي موفق به دريافت دكترا شد. در همين سال به رياست گروه پژوهش حفاظت راكتور مؤسسه فدرال «پژوهش راكتورها» در سوئيس منصوب شد. اعتماد در سال 1965 م. (1344 ش.) به ايران بازگشت و از آنجا كه با اصفيا (رئيس سازمان برنامه و بودجه) رابطه داشت با عنوان مشاور فني طرح پژوهشهاي راكتور استخدام شد. يك سال بعد وي دفتر انرژي اتمي سازمان برنامه را بنيان نهاد و مديريت آن را به عهده گرفت. سال 1346 در تأسيس وزارت علوم و آموزش عالي به مجيد رهنما كمك كرد و يك سال بعد رياست مؤسسه تحقيقات و برنامهريزي علمي و آموزشي اين وزارتخانه را عهدهدار شد. در سال 1351 به رياست دانشگاه بوعلي سيناي همدان منصوب شد و تا سال 1353 كه به كمك رضا قطبي و ساير دوستانش به دربار نزديك شد و رياست سازمان انرژي اتمي را برعهده گرفت در اين پست باقي ماند. اعتماد در سال 1357 همزمان با پيروزي انقلاب اسلامي به خارج كشور رفت و ارتباطات خود را با برخي جناحهاي دربار پهلوي حفظ كرد. سهامدار بودن وي در هفتهنامه سلطنتطلبان (كيهان چاپ لندن) موجب اختلافات شديدش با مصباحزاده شد و بيانيههاي مختلفي در نشريات چاپ خارج كشور در زمينه نمايندگي سهام اشرف و فرح ديبا توسط آقاي اعتماد منتشر شده است. وي هماكنون دوران بازنشستگي خود را در انگليس سپري ميكند.
نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران
خاطرات آقاي اكبر اعتماد - اولين رئيس سازمان انرژي اتمي كشور- هرچند عمدتاً به مسائل حوزه تخصصي ايشان محدود شده است، اما آگاهانه يا از روي غفلت كمتر نگاه همه جانبه نويسنده را به امور آن دوران در آن شاهديم. به عبارت ديگر راوي ترجيح داده بسياري از يافتهها و مشاهدات مستقيم خود را به دلايلي بازگو نكند. با وجود اين نقيصه چشمگير، روايات آقاي اعتماد ميتواند كمك مؤثري در شناخت استراتژي حاميان خارجي سلطنت پهلوي - به ويژه آمريكا- باشد. به ويژه اينكه امروز موضوع استفاده از انرژي هستهاي و دستيابي به تكنولوژي غنيسازي اورانيوم و تهيه سوخت اتمي، يكي از بحثهاي جدي جامعه ماست. در عرصه روابط بينالملل حتي در شرايط كنوني تصور برخي بر آن است كه انعطاف و عدول از منافع ملي در برابر سياستهاي قدرتهاي مسلط بر جهان نه تنها خطر آنها را خنثي ميكند، بلكه بهرهمندي از توانمنديهاي تكنولوژيكي اين ممالك را ممكن خواهد ساخت. گوياتر اينكه جماعتي بر اين باورند كه عدم مقاومت در برابر منويات قطبهاي تسليحاتي و اقتصادي، در راستاي منافع ملي است. از آنجا كه نتايج اين باور در گذشته و حال قابل ارزيابي كارشناسانه و دقيق است و مطالعهاي محققانه در اين زمينه ميتواند كمك مؤثري به شناخت عمومي در كشورهاي عقب نگهداشته شده بنمايد، تأمل تاريخپژوهان در گذشته اين موضوع، بدون شك در تنظيم روابط عادلانه در جهان مؤثر خواهد بود. در ميان كشورهاي عقب نگهداشته شده، حاكمان ايران دوران پهلوي بيشترين امتيازات را به منظور حفظ حاكميت خويش، به قدرتهاي مسلط بر جهان اعطا كردند. به اعتراف همه مورخان تكرار شرايط ايدهالي كه پهلويها براي حاميان خارجي خود به وجود آورده بودند، در هيچ نقطهاي از جهان ممكن نخواهد بود. البته به طور قطع اين شرايط ارتباط تنگاتنگي با چگونگي به سلطنت رسيدن پهلويها داشت، اما صرفنظر از مناسبات ويژه پهلويها با آمريكا و انگليس، بايد ديد قدرت بلامنازع يافتن اين دولتها در ايران كدام تأثيرات را بر ابعاد مختلف اقتصادي، سياسي، نظامي و... كشورمان داشته است. تحقيقاتي با اين رويكرد بدون ترديد ميتواند نقش مؤثري در عميقتر شدن بينش جوامع زير سلطه در تعاملاتشان با قدرتهاي مسلط بر جهان داشته باشد. خاطرات آقاي اعتماد عليرغم اينكه به دلايل كاملاً مشهود براي خوانندگان بر بسياري از واقعيتهاي آن دوران چشم پوشيده است، ميتواند مأخذ و مرجع مهمي در اين زمينه باشد و اگرچه در اين اثر از خدمات ويژه پهلويها به بيگانگان نشانهاي نمييابيم، اما اين امر به سهولت ميتواند از آثار مختلف احصاء شود. مستندات تاريخي بيشمار، وضعيت بيگانگان دخيل در به قدرت رسيدن اين سلسله را در ايران كاملاً روشن ميسازد؛ بنابراين آنچه ميتوان از خاطرات آقاي اعتماد استخراج كرد برخورد حسابگرانه اين دولتهاست تا كشورهاي تحت سلطهشان استقلال علمي و صنعتي نيابند. بازگو شدن اين واقعيت از زبان فردي نزديك به دربار پهلوي كه در حوزه تخصصي خويش عنصر بسيار كارآمدي بوده بسيار حائز اهميت است.قبل از مرور روايات آقاي اعتماد در اين زمينه لازم است به اين نكته اشاره شود كه عليرغم تصور محمدرضا پهلوي، ايران هرگز مهمترين پايگاه براي آمريكا و انگليس نبوده است. شايد بتوان به دليل شرايط ويژه و تسهيلات سخاوتمندانه، آن را بهترين پايگاه ناميد، اما مهمترين پايگاه براي اين دولتها، كشوري بود كه آنها ميتوانستند بدون نگراني از تحولات داخلياش در يك برنامه درازمدت به آن اتكا كنند. بنابراين همانگونه كه به كرّات در منابع مختلف آمده است استراتژي منطقهاي (خاورميانهاي) آمريكا و انگليس بر برتري اسرائيل بنا شده است. واشنگتن و لندن هرگز به ديگر وابستگان منطقهاي خود نه تنها به ديده برابر ننگريستهاند، بلكه همواره دقت داشتهاند كه در تنظيم مناسبات خويش برتري اسرائيل حفظ شود. در نگاه غرب، اسرائيل پايگاه كنترل مسلماناني است كه بر اساس نظريه تئوريسينهايي چون هانتينگتون، فرهنگشان در آينده فرهنگ غرب را به چالش خواهد كشيد. هرچند امروز آمريكا و انگليس از طريق به قدرت رساندن وابستگاني بيهويت، بسياري از كشورهاي منطقه را تحت سلطه خود درآوردهاند، اما پايداري اين دولتهاي دست نشانده همواره مورد ترديد است. تنها پايگاهي كه غرب آن را كاملاً همگون با خود ميداند اسرائيل است. از اينرو در نزديك به شش دههاي كه از اشغال فلسطين و تشكيل اسرائيل ميگذرد سخاوتمندانه همه نوع امكانات در اختيار آن قرار دادهاند و زمينه سلطه آن را بر كشورهاي اسلامي فراهم آوردهاند. محمدرضا پهلوي بدون درك استراتژي منطقهاي آمريكا در سالهاي پاياني حكومتش در ملاقات با كنتالكساندر دومرانش - رئيس وقت سازمانهاي اطلاعاتي ويژه فرانسه- ميگويد: «من، بهترين مدافع غرب، در اين منطقه هستم.»(آخرين روزها، خاطرات دكتر هوشنگ نهاوندي، ترجمه بهروز صوراسرافيل، 1383، لسآنجلس، ص210) به طور قطع اين تصور محمدرضا پهلوي ناشي از خلاف واقع گوييهايي بود كه رهبران كشورهاي غربي با شناخت از روحيه خودبزرگبينانه وي مطرح ميساختند. براي نمونه، كارتر در مراحلي كه مقدمات قيام سراسري ملت ايران عليه سلطه آمريكا، انگليس و پادشاه مورد حمايتشان در ايران آغاز شده بود، در جريان سفر تاريخي خود به تهران ميگويد: «هيچ كشور ديگري در جهان وجود ندارد كه ما در مورد مسائل منطقهاي كه نگرانمان ميسازد با آن مشورتهايي چنين دقيق كنيم، و هيچ رهبر ديگري نيست كه من براي او احترامي عميق دوستي خصوصياي صميمانهتر داشته باشم.»(همان، ص63) در حاليكه همه صاحبنظران بر اين واقعيت واقفند كه دژ غرب براي كنترل منطقه و مسلمانان تنها و تنها اسرائيل است و متحد پايدار و قابل اتكاي آنها صهيونيستهاي حاكم شده بر فلسطين اشغالياند، بيان چنين سخنان خلاف واقعيتي، محمدرضا پهلوي را اقناع ميكرد و او را در خدمت بيشتر به منافع غرب مصرتر ميساخت.آقاي دكتر محمدعلي مجتهدي كه وي نيز داراي درجات علمي بالايي در دوران پهلوي دوم بود و از قضا براي ساختن دانشگاه آريامهر (شريف فعلي) مستقيماً با محمدرضا ارتباط داشت در مصاحبه با طرح تاريخ شفاهي هاروارد با حريت قابل تحسيني به اين مشكل در آن دوران اذعان دارد: «... آيا همان آمريكاييهايي كه آمدند (براي بازديد از دانشگاه) دستور دادند و اوامر آمريكايي را اعليحضرت انجام ميداد؟ شاه ضعيفالنفس بود... از اين (جهت) كه خودش تحصيلاتي نداشت، بيشتر وارد نبود در امور... حتي شنيدم – راست يا دروغ- كه وزير اقتصاد آلمان آمده بود پهلويش، (و شاه) راجع به اقتصاد دنيا اظهار نظر ميكرد. شايد ميدانست. ولي من تصور ميكنم چه طور يك آدمي كه هيچ نوعي تحصيلاتي نكرده باشد، چه طور ميتواند اظهار نظر كند در اموري كه به تحصيلات عميق احتياج دارد... دهنبيني او يقين بود. هركس ديرتر ميرفت، عقيده او اجرا ميشد و خودش را هم تو بغل آمريكاييها انداخته بود. دستور آمريكايي را چشم بسته اجرا ميكرد- همان اصلاحات ارضي كه بزرگترين ضربه را به كشاورزي مملكت وارد كرد.»(خاطرات دكتر محمدعلي مجتهدي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، به كوشش حبيب لاجوردي، نشر كتاب نادر، صص4-153) مجتهدي همچنين در پاسخ به حبيب لاجوردي كه تلاش دارد اين صفت كودكانه محمدرضا پهلوي را كه به ويژه از سوي سياستمداران خارجي بسيار مورد سوءاستفاده قرار ميگرفت به نوعي نفي كند ميگويد: «(رضاخان) يك شخص بيسواد، يك شخصي كه مهتر (نظافت كننده اصطبل) بود، مغزش درست كار ميكرد. محمدرضا شاه، نه اين مهتر نبود، اين عزيز دردانه پدر و مادر بود، مغزش درست كار نميكرد در درجه اول علم جاسوس را وزير دربار و همه كاره خود كرده بود... ح.ل: از هوش و ذكاوت شاه خيلي سخن گفتهاند- حتي خارجيها مثل آقاي كيسينجر. م م: والله از هوش و ذكاوت؟ بنده وارد به امور سياسي نبودم و نيستم و متخصص سنجش هوش و استعداد نيستم. آقاي كيسينجر مرد سياسي است و شايد گفتهاش هم از روي (حسابهاي) سياسي باشد».(همان، صص3-190)اين صراحت كه عليالقاعده از يك شخصيت علمي انتظار ميرود، در بيان دكتر مجتهدي هم نسبت به آمريكا وجود دارد و هم نسبت به محمدرضا پهلوي، اما متأسفانه به دلايلي كه در ادامه به آن اشاره خواهيم نمود آقاي اكبر اعتماد صرفاً در برابر زورگوييها ي آمريكا و به طور كلي غربيها مواضع بحقي اتخاذ ميكند. موضع قابل تحسين اولين رئيس سازمان انرژي اتمي نسبت به قوانين ناعادلانه نظام بينالمللي كه توسط كشورهاي انحصارطلب تدوين شده است بعضاً به گونهاي به سياست كلان كشور در دوران پهلوي دوم تعميم داده ميشود كه خواننده به يكباره تصور ميكند نكند راوي از سياستهاي نظام حاكم بر كشور ديگري سخن ميگويد. البته در اينگونه موارد بلافاصله مصاحبهكننده سعي ميكند تا حدودي ديدگاه آقاي اعتماد را تعديل كند. در برداشتي كلي خواننده درمييابد كه راوي نميخواهد سخني بر زبان آورد كه وابستگيهاي سياسي پهلويها روشنتر شود. همين امر نيز وي را دچار تناقض گفتاري جدي ميسازد. آقاي اعتماد در فرازي ميگويد: «مقاومت سرسختانه ايران در اين زمينه و نرفتن زير بار شرايط ناگواري كه آمريكاييها ميخواستند تحميل كنند، موجب شد كه كشورهاي ديگر هم زير بار نروند. بدين ترتيب ايران به طور اتفاقي بازيگر اصلي صحنه شد و در موضع مقدم جبهه مخالفت قرار گرفت.»(ص178) در اين فراز سياست مستقلي براي پهلوي دوم ترسيم و تا حد سردمداري و پرچمداري كشورهاي استقلالطلب از آمريكا تعبير شده است. مصاحبه كننده كه چنين لباسي را به هيچوجه بر قامت محمدرضا پهلوي برازنده نميبيند در چند فراز مداخله ميكند: «[افخمي] موضعي كه ايران در اين زمينه گرفته بود، كه مفهومش مخالفت با غرب و يا فرار از غرب نبود، احتمالاً يك درگيري انتقادآميز و در عين حال فعال و سازنده ميتوانست باشد. نظر شما چيست؟ [اعتماد] بله درست ميفرمائيد ما هيچوقت با غرب سر نزاع نداشتيم و سياست اعليحضرت اين نبود كه با غرب مخالفت كند. به نظر من فلسفه سياست خارجي اعليحضرت همان است كه شما گفتيد يعني درگيري انتقادآميز و سازنده البته لازمه اين كار و براي اين كه اين سياست در عمل مفهوم پيدا كند، ايجاد يك «موقعيت داد و ستد»bargaining position بود».(ص219) اين كه در اين داد و ستد چه روابطي حاكم بود در ادامه به آن خواهيم پرداخت، اما آقاي اعتماد اوج مقاومت خويش را در برابر برنامههاي آمريكا براي عقب نگهداشتن كشورهاي اسلامي و برتري دادن به اسرائيل در منطقه برگزاري كنفرانس تخت جمشيد در ايران عنوان ميكند: «از همان ابتداي اين تحولات با علم به اينكه مسئله انتقال تكنولوژي هستهاي براي ايران جنبه حياتي دارد، مذاكراتي با «جامعه هستهاي آمريكا» (American Nuclear Society) و سپس با «جامعه هستهاي اروپا»(European Nuclear Society) و جامعه انرژي اتمي ژاپن (Energy Japan Atomic Society) براي بررسي مسئله انتقال تكنولوژي هستهاي داشتيم و در نتيجه اين مذاكرات قرار شد يك كنفرانس بينالمللي در ايران تشكيل شود و سه جامعه فوقالذكر هم در تشكيل آن با ما مشاركت داشته باشند و به اصطلاح «Co-sponsor» كنفرانس باشند. اين كنفرانس كه كنفرانس انتقال تكنولوژي هستهاي (Conference on the Transfer of Nuclear Technology) ناميده شد در آوريل 1977 به مدت يك هفته در تختجمشيد برگزار گرديد.»(ص212) اغراقگويي در مورد اين كنفرانس كار را به جايي ميرساند كه آقاي اعتماد نه تنها مدعي استقلال ايران ميشود، بلكه سخن غريبي درباره تلاش محمدرضا پهلوي براي خارج كردن اقيانوس هند از زير نفوذ قدرتهاي جهاني(هرچند در مورد صرفاً شوروي ميتواند صادق باشد) را مطرح ميسازد: «در مورد روابط ايران و آمريكا تأثير كنفرانس اين بود كه موقعيت ايران تقويت شد و مخصوصاً اعليحضرت احساس كردند كه سياستي كه تاكنون تعقيب شده موجه بوده است و نيز اينكه ايران تنها نيست و زمينه مقاومت در برابر فشارهاي آمريكا در كشورهاي گيرنده تكنولوژي مستحكمتر شده است. علاوه بر اين اعليحضرت از نقش رهبري ايران در اين زمينه بسيار خوشحال بودند و فكر ميكردند كه اين امر به سياست خارجي ايران استحكام تازهاي ميبخشد. بايد به خاطر داشته باشيم كه در آن زمان اعليحضرت سياست تازهاي را در اقيانوس هند تعقيب ميكردند و آن هم اساسش به طور خلاصه بر اين اصل قرار داشت كه اقيانوس هند بايد از زير نفوذ قدرتهاي جهاني بيرون آيد.»(ص217)براي اين كه روشن شود اين سخن آقاي اعتماد تا چه حد، گزافهگويي است، موضع آمريكا را در مورد كنفرانس تختجمشيد از زبان ايشان مرور ميكنيم: «دولت آمريكا در اين كنفرانس مشاركت وسيعي داشت و تعدادي از مسئولان طراز اول سياست اتمي آمريكا در آن شركت كردند. جيمي كارتر كه از اهميت سياسي اين كنفرانس آگاه شده بود، در يك اقدام بيسابقه در اين نوع موارد پيامي خطاب به اعليحضرت فرستاد و ضمن اشاره به اهميت كنفرانس براي كنفرانس و شركت كنندگان آرزوي موفقيت كرد.»(ص215)بنابراين به اعتراف آقاي اعتماد نه تنها كنفرانس، سردمداري مقاومت عليه سياستهاي زورگويانه آمريكا را به عهده نداشته، بلكه به شدت رضايت خاطر آنها را نيز جلب كرده است. البته قطعاً مراد از قدرتهاي جهاني در اين روايت آقاي اعتماد صرفاً اتحاد جماهير شوروي است كه در آن ايام محمدرضا پهلوي همه امكانات كشور را در خدمت بسط و گسترش حوزه نفوذ آمريكا و محدودسازي حوزه نفوذ رقيب واشنگتن قرار داده بود. اين سياست بر اساس تز انبار كردن تسليحات در برخي كشورها در مناطق حساس جهان با هدف پاسداري از سلطه آمريكا صورت ميگرفت. در اين ارتباط ميتوان دكترين نيكسون را به صورت نظريهاي توصيف كرد كه بر مبناي آن، كشورهاي دستچين شده در نقاط استراتژيك كه توان تأمين منابع مالي لازم را داشتند مي بايست نقش فعال سياسي و نظامي در منطقه ايفا ميكردند. نيكسون به خوبي درك كرده بود كه پيكار مستقيم با نهضتهاي رو به رشد و مركز گريز، حاصلي جز شكست براي آمريكا در پي نخواهد داشت. بر اساس اين رهيافت و به منظور پرهيز از تكرار تجربه تلخ ويتنام، آمريكا به ايجاد پايگاههاي منطقهاي اقدام كرد كه از برجستهترين آنها ايران، برزيل و... بود. براي نمونه، ارتشبد حسن طوفانيان در مورد چگونگي القاي برنامههاي مورد نظر از طريق محافل مختلف ميگويد: «من با شاه در مورد شاخآفريقا صحبت كردم پيش از اين كه با كارتر صحبت بكند. در اين اتفاق حبشه، پيش از حبشه صحبت كردم نبايد بگذارند حبشه كمونيست بشود. ميدانستم، من با يك جاهائي ارتباط دارم اينها را صحبت ميكردم با فهميدهها، آدمهائي كه به اين جاها آشنائي داشتند فهميده بودند صحبت ميكردم، شاه وقتي كه... پيش از اين كه كارتر را ببيند با من صحبت كرد. بعد هم به من گفت. «اصلاً كارتر نميدانست، نميداند تاريخ را، نميداند Horn Of Africa چيست... تو فرودگاه يك خبرنگار از او (شاه) يك سؤالي كرد راجع به شاخ آفريقا. گفت، اگر خطري ايجاد بشود ما مثل عمان نيرو خواهيم فرستاد.»(خاطرات ارتشبد حسن طوفانيان، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات زيبا، سال 81، صص6-75) طوفانيان در خاطرات خود شمهاي از خدمات محمدرضا پهلوي را به آمريكاييها در نقاط مختلف جهان كه بر اساس طرح نيكسون صورت ميگيرد بيان ميدارد. دردآور اينكه بخش اعظم درآمدهاي نفتي ايران به اين دكترين اختصاص مييابد. بر اساس اين طرح علاوه بر انباشت تسليحات مورد نياز در اين كشورها براي مقابله با تهديداتي كه متوجه منافع آمريكا ميشد، هزينههاي نصب دستگاههاي پيچيده استراق سمع و ثبت تحركات و پرداختهاي كلان به كارشناسان آمريكايي نيز برگرده ملت ايران تحميل ميشد. بدينمنظور شاه همواره حتي بودجه عمراني كشور را قرباني زيادهخواهي كاخ سفيد ميساخت. علينقي عاليخاني وزير اقتصاد دهه 40 پهلوي دوم در اين ارتباط ميگويد: «هر چند يك بار، همه را غافلگير ميكردند و طرحهاي تازه براي ارتش ميآوردند، كه هيچ با برنامهريزي درازمدت مورد ادعا جور درنميآمد. در اين مورد هم يكباره دولت خودش را مواجه با وضعي ديد كه ميبايست از طرحهاي مفيد و مهم كشور صرفنظر نمايد تا بودجه اضافي ارتش را تامين كند.»(خاطرات علينقي عاليخاني، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارت نشر آبي، چاپ دوم، ص212) وي همچنين در اين مورد سخن ميگويد كه شاه مرتب از بودجه عمراني كه در مقايسه با بودجه نظامي به هيچ وجه قابل توجه نبود ميكاست تا آمريكاييها حجم بيشتري از سلاحهاي مورد نظر خود را به ايران ارسال دارند: «از يك طرف براي من باعث تعجب بود كه هر دفعه گرفتاري مالي پيش ميآمد، بيشترش به خاطر برنامههاي شاه و مرتب توپ زدن به بودجههاي عمراني بود، هويدا هم هيچ مقاومتي نشان نميداد و زود تسليم ميشد» (همان،ص225)ابوالحسن ابتهاج رئيس سازمان برنامه و بودجه بعد از كودتاي 28 مرداد نيز در مورد تابعيت محض محمدرضا پهلوي از سياستهاي آمريكا ميگويد: «رادفورد (رئيس سابق ستاد ارتش آمريكا) گفت اگر روزي جنگي بين قدرتهاي بزرگ پيش بيايد قبل از اينكه ايران از وقوع جنگ اطلاع پيدا كند جنگ تمام شده است، زيرا در چنين جنگي فقط سلاحهاي اتمي استفاده خواهد شد و ديگر فرستادن افراد از اين جبهه به آن جبهه مطرح نخواهد بود، به اين جهت كشورهايي مانند ايران، تركيه و پاكستان احتياجي به ارتشهاي بزرگ ندارند اين اولين باري بود كه من چنين مطلبي را از جانب يكي از ارشدترين مقامات آمريكايي شنيدم... آنگاه با شدت از نظر رئيس مستشاران نظامي آمريكا در ايران انتقاد كردم و گفتم هر سال هنگامي كه بودجه ارتش ايران براي سال بعد منتشر ميشود و من با افزايش هزينه مخالفت ميكنم و نظر خود را به شاه ابراز ميدارم شاه جواب ميدهد كه مقامات نظامي آمريكا در ايران حتي اين افزايش را هم كافي نميدانند. با عصبانيت گفتم محض رضاي خدا ترتيبي بدهيد كه اينگونه تناقضگويي بين مقامات مختلف آمريكا روي ندهد. اظهارات من بحدي با شدت و حرارت بيان ميشد كه خداداد فرمانفرمائيان بلافاصله به همسرم آذر تلفن كرد و گفت كار فلاني تمام است. شايد حق با او بود زيرا بلافاصله چند روز انتقال اختيارات مدير عامل سازمان برنامه به نخستوزير به شرحي كه در جاي خود خواهد آمد صورت گرفت.» (خاطرات ابوالحسن ابتهاج، به كوشش عليرضا عروضي، پاكاپرينت، سال 1991، صص5-444) اين كه آمريكاييها در واقع جهتگيري بودجه ايران را مشخص ميساختند و كوچكترين اعتراض رئيس سازمان برنامه بودجه موجب ميشود كه وي را به فوريت عزل كنند خود بيانگر ميزان وابستگي – و البته به تعبير آقاي اعتماد، استقلال محمدرضا پهلوي!- است هرچند البته انعقاد قرارداد كاپيتولاسيون بين ايران و آمريكا كه حاكميت ملي كشورمان را كاملاً نفي كرد چندان جايي براي اين بحث نميگذارد كه آيا ايران دوران پهلوي ميتوانسته در حوزه مسائل داخلي استقلال داشته باشد يا خير، چه رسد به حوزه بينالملل.در اينجا قبل از ادامه اين بحث لازم است به نكتهاي اشاره شود: قطعاً آقاي اعتماد در آن زمان از اينكه عليرغم همه خدمات ايران به آمريكا، واشنگتن حاضر نبوده تهران در زمينه مسائل هستهاي به پيشرفتي نائل آيد بشدت متاثر بوده است و اين امر يعني تعلق به منافع ملي در لابلاي روايات ايشان ديده ميشود. همچنين روشن است كه به عنوان يك ايراني از زورگوييهاي آمريكا خشنود نبوده است: «بخش اساسي مشكلات ما با آمريكا در مورد موافقتنامه دوجانبه بيشتر به اين موضوع استفاده از سوختهاي مصرف شده در راكتور مربوط ميشد. آمريكائيها ميگفتند كه اگر شما سوخت را از ما ميخريد، بعد از اينكه آن سوخت در راكتور كار كرد و مقداري از آن تحليل رفت و وقتي بقيه آن از نيروگاه خارج ميشود، بقيه عملياتي كه با آن سوخت ميشود بايد با موافقت آنها باشد. يعني ما ديگر بر سرنوشت آن سوخت حاكم نبوديم. مثلاً نميتوانستيم آن را بدون موافقت آمريكا به كشور ديگري بفروشيم. نميتوانستيم بدون موافقت آمريكا مواد سوختي آنرا از آن جدا كنيم. به علاوه حتي اگر سوخت را هم از آمريكا نميخريديم و از منبعي ديگر تامين ميكرديم، اگر اين سوخت در يك نيروگاه ساخت آمريكا مصرف ميشد، باز همان شرايطي كه عرض كردم بر آن حاكم ميشد. در واقع كشورهاي دارنده تكنولوژي هستهاي بدين ترتيب ميخواستند حاكميت خود را بر برنامه سوخت اتمي كشورهاي دريافت كننده تحميل كنند... شواهد متعددي داشتيم كه نشانگر اين بودند كه آنها در اين زمينه مقاصد سياسي و اقتصادي خود را ناديده نميگيرند.» (ص181) اما اينكه به چه دليل آقاي اعتماد نميخواهد به اين واقعيت بپردازد كه چرا آمريكا اسرائيل را بر همه پايگاههاي استراتژيك خود در منطقه برتري ميداده است چندان روشن نيست. نبايد فراموش كرد واشنگتن در همان زمان كه بيشترين سختگيريها را در زمينه مسائل هستهاي بر ايران دوران پهلوي- كه كاملاً تحت قيوميتش قرار داشت- اعمال ميكرد، به اسرائيل همه نوع مساعدت را نموده بود تا علاوه بر تكنولوژي سوخت، به سلاح هستهاي نيز دست يابد. بنابراين برخلاف آنچه آقاي اعتماد در مورد علت نگراني آمريكا در زمينه گسترش سلاح هسته اي مطرح ميسازد، نوع ارتباطاتي كه بر محمدرضا پهلوي در زمينه مسائل هستهاي تحميل مي شود، بيانگر جهتگيريهايي متفاوت از اين نگراني است. براي نمونه عليرغم تمايل كشورهاي عربي و اسلامي به همكاري با ايران در مسائل هستهاي به اعتراف آقاي اكبر اعتماد، محمدرضا پهلوي هرگز به اين امر پاسخ مثبتي نميدهد: «كشورهاي عربي در جوار آژانس بينالمللي انرژي اتمي يك گروه تشكيل داده بودند كه مسائل انرژي اتمي را تعقيب كند و گزارشهائي براي كشورهاي عربي تهيه كند. اين گروه در كنفرانس عمومي آژانس، كه سالي يك بار جلسه تشكيل ميداد فعاليت زيادي داشت. وقتي من براي اجلاس كنفرانس عمومي آژانس بينالمللي انرژي اتمي يا براي جلسات شوراي حكام آژانس به وين ميرفتم اغلب با اين گروه جلساتي داشتيم... هر بار در مورد كشورهاي عربي با اعليحضرت صحبت كردم، استقبال نكردند و علاقهاي نشان ندادند و هر دفعه هم كه از من براي سفر به آن كشورها دعوت ميكردند و به اعليحضرت عرض ميكردم، ميفرمودند حالا وقتش نيست يا اصلاً لازم نيست. بدين ترتيب همكاري ايران با كشورهاي عربي مطرح نبود.»(صص9-188) آقاي اعتماد اگر ارتباط با كشورهاي اسلامي و عربي را مفيد تشخيص ميداده و در جلسات آنها شركت ميجسته بايد از خود بپرسد شاه بر اساس كدام سياست ديكته شده تقويت تشكل اين كشورها را نفي ميكرده است؟ اگر اولين رئيس سازمان انرژي اتمي ميخواهد ترسيم كند كه پهلوي دوم در عرصه بينالمللي موضع مستقلي را دنبال ميكرده است پس چرا ابتداييترين نشانه استقلال، يعني تنظيم ارتباطات فرامرزي بر اساس منافع ملي، را شاهد نيستيم؟ آمريكا و انگليس هرگز مايل نبودند محمدرضا به كشورهاي اسلامي منطقه نزديك شود؛ زيرا اين روابط در جهت تأمين منافع اسرائيل كه پايگاه اصلي منطقهاي آنها به حساب ميآمد، نبود. تقويت اين پايگاه و تضعيف كشورهاي اسلامي و عربي لازم و ملزوم يكديگر بودند؛ لذا بيجهت نيست كه پهلوي دوم ضمن نفي چنين ارتباطي بيشترين روابط را در منطقه با اسرائيل برقرار ميسازد. اسرائيل از قِبل حمايت آمريكا و انگليس علاوه بر تبديل شدن به يك قدرت هستهاي، بار مالي تمامي پروندههاي تسليحاتي خود را بر ايران تحميل ميكند. شايد تصور شود كه محمدرضا پهلوي با كشورهاي عربي - اسلامي تعارضهايي به صورت شخصي داشته است، اما روايت آقاي اعتماد اين شائبه را نيز كه ايران آن دوران انتخابي بر اساس از سلائق شاه داشته كاملاً منتفي ميسازد: «پاكستان جزء آر.سي.دي بود در اين سازمان ايران و پاكستان و تركيه عضو بودند. مطالب مختلفي در آر.سي.دي مطرح بود كه يكي مسئله انرژي اتمي بود... آن وقت كميسيون انرژي اتمي پاكستان رئيسي داشت به نام «منيراحمدخان» كه مرد بسيار دانا و فعالي بود... او هم ميخواست با ايران همكاريهاي وسيع اتمي داشته باشد و هم از ايران ميخواست يك سري برنامههاي تحقيقاتي پر هزينه را شروع كند... در واقع هر دو ما با هم همدرد بوديم، ولي نوع وظايفمان با هم تفاوت داشت. ما هر دو معتقد بوديم كه ما شرقيها بالاخره بايد حساب كار خودمان را بكنيم و با هم باشيم. غربيها چرا به ما زور ميگويند... من در مورد پاكستان بارها با اعليحضرت گفتگو داشتم. پاكستانيها ايران را متحد طبيعي خود ميدانستند. ميل داشتند در زمينه اتم، كه براي آنها مسئله اساسي بود، با ايران روابط نزديك و طرحهاي مشترك داشته باشند... اعليحضرت حاضر نبودند... ما با پاكستان هيچ نوع همكاري ملموسي نداشتيم.» (صص2-190) بنابراين صرفاً مسئله كشورهاي عربي نيست. عملكرد محمدرضا نبايد موجب تقويت كشورهاي اسلامي ميشد. فردي چون اعتماد كه داراي عِرق ملي است به سهولت ميتواند اين موضوع را تشخيص دهد كه ارتباط با كشورهاي عربي و اسلامي در راستاي منافع ملي ايران به حساب ميآيد، اما چرا محمدرضا پهلوي رشد و توسعه ملت را قرباني منافع آمريكا و انگليس و پايگاه اصلي آنها يعني اسرائيل ميسازد؟ در اينجا خواننده خاطرات يا بايد نظرات كارشناسانه آقاي اعتماد را بپذيرد كه بر اساس آن با پاكستان و ساير كشورهاي اسلامي و عربي منطقه در زمينه تكنولوژي هستهاي ميبايست همكاري ميكرديم يا امتناع محمدرضا پهلوي را از ارتباط با اين كشورها تأمين كننده مصالح ايران بپندارد؛ به عبارت ديگر نميتوان هم دو عملكرد پهلوي و هم نظرات كارشناسانه آقاي اعتماد را درست پنداشت و قطعاً يكي در راستاي منافع ملي و ديگري در تعارض با آن قرار دارد. از جمله تناقضهاي ديگر خاطرات آقاي اعتماد در ترسيم سياستهاي داخلي محمدرضا پهلوي رخ مينمايد. از يك سو راوي اين خاطرات، ايران را در دوران پهلوي دوم به سرعت در حال رشد و ترقي ترسيم مينمايد و از سوي ديگر معترف است ملت ايران از ابتداييترين موهبتها در سالهاي پاياني حكومت پهلويها محروم بوده است: «شرايط آن روز در داخل مملكت چه بود؟ ايران در آن سالها با سرعتي كمنظير در حال رشد و توسعه بود. هرسال در حدود يك ميليون نفر به جمعيت كشور اضافه ميشد و بيش از يك ميليون نفر به تعداد افراد تحت پوشش نظام آموزشي اضافه ميگرديد. كشور به سرعت صنعتي ميشد.(ص89)اگر فرض را برآن گذاريم كه آقاي اعتماد به دلايلي از هيچيك از بخشهاي جامعه آن روز جز بخش انرژي، اطلاعاتي نداشته است دستكم بر اساس آنچه وي در زمينه كاري خود شرح داده، نه تنها در مسير توليد گام برنميداشته و به «سرعت صنعتي» نميشده است بلكه در زمينههاي مختلف در مسير وابستگي و مصرفي شدن حركت ميكرده است.آقاي اعتماد در روايتي ديگر به درستي با وضعيتي كه در سالهاي آخر حكومت پهلوي در آن قرار داشتيم، حركت در مسير صنعتي شدن را ناممكن اعلام ميكند: «فراموش نكنيم كه در سالهاي آخر ما نه تنها در بسياري از دهات برق نداشتيم، حتي براي مصرف برق شهرها در تنگنا بوديم و اغلب در تهران خاموشي داشتيم من به خاطر دارم كه در يكي از جلساتي كه در نخستوزيري تشكيل ميشد و صفي اصفيا رياست آن را داشت بحث فراوان روي اين داستان داشتيم كه شهرك غرب كه در دست ساختمان بود برق ميخواست و دولت برق نداشت به اين شهرك بدهد. آيا به اين ترتيب ميتوان جامعه را به سرعت صنعتي كرد...».(ص90)اعتراف به خاموشيها و محروم بودن قاطبه ملت ايران از موهبت برق زماني صورت ميگيرد كه آقاي اعتماد ميخواهد به درستي ضرورت سرمايهگذاري در زمينه انرژي هستهاي را به اثبات برساند، اما نبايد فراموش كرد در ميانه دهه 1980 ايران ميتوانست از اين منبع بخشي از انرژي مورد نياز خود را برآورده سازد؛ بنابراين زماني كه (بين 1345تا1357) نزديك به هفتاد درصد جمعيت كشور (كه در روستاها زندگي ميكردند) به طور كلي از موهبت برق محروم بودند و وضعيت در شهرها نيز آنگونه بود كه خود آقاي اعتماد به آن معترف است (يعني حتي تهران كه به لحاظ سياسي براي پهلويها مهم بود گاهي هشت ساعت دچار قطعي برق ميشد) چگونه ميتوان مدعي پيشرفت صنعتي شد تا چه برسد به پيشرفت سريع صنعتي؟! شايد گفته شود كارخانهها و مراكز صنعتي از انرژي گاز برخوردار بودند. مجادله آقاي اعتماد با آموزگار (بعد از كنار گذاشته شدن هويدا از نخستوزيري) يك سال قبل از آغاز خيزش سراسري ملت ايران عليه رژيم پهلوي، روشن ميسازد در اين زمينه از چه وضعيتي برخوردار بودهايم: «گفتم آقاي آموزگار معذرت ميخواهم، من نميتوانم وزير نيرو بشوم. گفت چرا! گفتم براي اينكه دولت ايران در اين زمينه خيلي قصوركرده... در كشوري كه اين همه گاز دارد، هنوز گاز به كسي ندادهاند. اينها چيزهاي اوليه است كه بايد در جامعه تامين كرد. خوب شما يك وضعي درست كردهايد كه قابل تحمل نيست و حالا ميگوئيد من بيايم اين وضع را درست بكنم. اين كه دو روزه و پنج روزه نميشود. يك سال و دو سال هم من اين كار را نميتوانم بكنم. ولي در اين مدت در مقابل توقع مردم قرار ميگيرم. شما ميخواهيد يك دفعه همه را بيندازيد گردن من. من اين ميراث را نميتوانم قبول بكنم.»(صص1-120)در اين زمينه آقاي اعتماد به چند سؤال خوانندگان خاطراتش قادر نخواهد بود پاسخ دهد؛ اول آن كه چگونه آموزگار كه در روزهاي اول منصوب شدن به نخستوزيري وزرايش را انتخاب ميكرده مسئول وضع ناهنجار كشور در پايان دوره حاكميت پهلويها بوده است؟ ثانياً اگر كشور به سرعت در مسير پيشرفت قرار داشت چگونه در زمينههاي پايهاي و اساسي هيچگونه اقدامي صورت نگرفته بود؟ ثالثاً كدام كشور را ميتوان سراغ گرفت كه بدون انرژي توانسته باشد كوچكترين گامي در مسير صنعتي شدن بردارد؟ رابعاً اگر كشور در مسير صنعتي شدن قرار داشت چرا بايد آقاي اعتماد وضعيت آن دوران را غيرقابل تحمل اعلام كند و حاضر به پذيرش ميراث گذشتگان نباشد؟ بنابراين واقعيت همان است كه آقاي اعتماد در اين فراز از خاطرات خود به آن معترف است و به همين دليل نيز ملت ايران نتوانست وضعيت اسفبار آن دوران را تحمل كند و دست به يك اعتراض سراسري زد. اگر كشور به سرعت در مسير صنعتي شدن بود به طور قطع مردم به حاكميت آمريكا و انگليس و ديكتاتور مورد حمايتشان در ايران پايان نميدادند. همانگونه كه اشاره شد، آقاي اعتماد صرفاً در زمينه انرژي به وضعيت فاجعهبار كشورمان در آن دوران ميپردازد، در حاليكه مشكل به همين موضوع ختم نميشد كه صرفاً ملتي با دارا بودن بزرگترين منابع گازي كاملاً از اين نعمت محروم باشد. وضعيت بهداشت در ايران آن روز بسيار تأسفبارتر از وضعيت انرژي بود. باقر پيرنيا در خاطرات خود وضعيت بهداشت نوار مرزي كشور با اتحاد جماهير شوروي را كه در دوران جنگ سرد بسيار حائز اهميت بود و به ظاهر به اين مناطق رسيدگي بيشتري نسبت به ساير نقاط كشور ميشد اينگونه توصيف ميكند: «به سالمندان و پيشوايان ده پس از اظهار خوشوقتي از اين سفر، گفتم اعتباري را كه در اختيار دارم محدود است و چون به هر دهي كه ميرفتم چهار مسئله آب آشاميدني، گرمابه، برق و مدرسه مورد توجه اصلي قرار داشت، گفتم هر كدام از اين چهار برنامه را كه مورد علاقه شماست بگوئيد تا آن را پس از آمادگي اعتبار انجام دهيم. همه بيكمترين اختلافي اظهار كردند كه ما تنها برق ميخواهيم! من در پاسخ گفتم آب آشاميدني و يا حمام ميانديشم بر برق مقدم باشد. آنان مسيري را نشان دادند كه ده سرسبزي و آبادي بود در خاك شوروي كه ضمناً برق هم داشت. اهالي رباط گفتند براي ما مايه شرمساري است كه شب در تاريكي بمانيم و آنان از روشنايي سود جويند از اين رو براي حفظ غرور خود ميل داريم برق داشته باشيم.»(گذر عمر، خاطرات سياسي باقرپيرنيا، انتشارات كوير، سال 82، ص285)نبود آب آشاميدني و مجبور شدن مردم به مصرف آب جويبارها كه احشام و جانوران مختلف از آن مصرف ميكردند، همچنين نداشتن حتي يك حمام عمومي كوچك كه نشان ميدهد دستكم در شش ماه دوران سرما امكان نظافت و تطهير بدن وجود نداشت، شمهاي از وضعيت بهداشت را روشن ميسازد. (روستاييان در فصل گرما خود را در جويبارها شستشو ميدادند) در اين فراز از خاطرات، استاندار وقت خراسان صرفاً به چهار نياز ابتدايي كه همه اهالي مرزنشين با شوروي از آن محروم بودند اشاره دارد. شايد تصور شود كه آنان از ساير نيازهاي مبرم چون درمان، جاده و... بهرهمند بودهاند. فراز ديگري از اين خاطرات ساير ابعاد اسفبار زندگي ملت ايران را روشن ميسازد: «از آنجا به عشقآباد در كنار اترك رفتيم. در اين منطقه كه يكي از بخشهايي پرآب و مستعد شمال خراسان است... در مسيري كه حركت ميكرديم مردم آگاه شده بودند و ميدانستند در گروه ما دكتر و دارو و ابزار پزشكي وجود دارد همه بيماران خود را به كنار جاده رسانده و منتظر هيئت بودند... در برگشت و ميان راه به يك كاميون واژگون شده برخورديم از راهنما پرسش شد چگونه اين كاميون را به بجنورد نبردهاند؟ گفت: به علت نبودن راه و افزود: هماكنون ده هزار تن غله در انبارهاي غلامان وجود دارد كه هيچ مؤسسه ترابري آماده حمل آن نيست.»(همان، صص60-359)براي روشن شدن ابعاد زندگي نكبتبار ملت ايران در دوران پهلوي دوم كه به طور قطع آقاي اعتماد از آن بيخبر نبوده و ترجيح داده در مورد آن سكوت كند، فرازي از خاطرات قائممقام حزب رستاخيز را نيز مرور ميكنيم: «هشترود از جهت انتخاباتي يكي از بخشهاي تبريز بود و مركز آن آذران كه قبلاً سراسكندر نام داشت كه در فاصله صدوبيست كيلومتري تبريز در مسير جاده تبريز به تهران واقع شده است. هشترود با توجه به كثرت جمعيت آن، كه در آن موقع نزديك به دويست هزار نفر بود، تبديل به شهرستان شد... اين شهرستان فاقد هرگونه راه شوسه بود. در زمستان برف زياد ميباريد و ميتوان گفت كه تمام روستاها حداقل سه ماه تمام در ميان برف محصور ميشدند... تازه در فصل بارندگي هم به علت طغيان رودخانهها كه حتي يك پل روي آنها ساخته نشده بود، رفت و آمد بين روستاهاي هشترود امكان ناپذير ميشد. بدين ترتيب ساكنين اين منطقه از ابتداييترين وسايل محروم بودند و بطور اسفناكي زندگي ميكردند. روستائيان ساكن روستاهاي هشترود با هزار زحمت گاهي خود را براي رفع نيازهاي ضروري به «قرهچمن» در بين راه تهران و تبريز و ساكنين روستاهاي غربي خود را به مراغه ميرساندند. در چنين شرايطي كه نه آبي، نه راهي، نه برقي، نه پزشكي، نه بهداشتي و نه هيچگونه آباداني در منطقه بود، در دوره بيست و سوم من عنوان نمايندگي هشترود را پيدا كردم... ميگويم عنوان نمايندگي پيدا كردم براي اينكه سخني منطبق بر واقعيت گفته باشم، زيرا كه در دوره بيست و سوم همچنانكه اشاره رفت مانند دورههاي 21و22 انتخاباتي در كار نبود. فقط تشريفات ظاهري انتخابات انجام ميشد.»(يادماندهها از برباد رفتهها، خاطرات دكتر محمدحسين موسوي، انتشارات مهر، كلن آلمان، سال 82، ص283)توصيف آقاي موسوي از وضعيت آذربايجان، مربوط به اواخر حكومت پهلويها بر ايران است. در اين روايت فردي كه در مقام تطهير حاكميت بيگانگان در آن دوران برآمده ناگزير به بيان برخي واقعيتها شده است. براي اينكه مشخص شود در ساير شهرهاي بزرگ نيز وضعيت چگونه بوده مناسب است رشته كلام به رئيس برنامه و بودجه دهه پنجاه داده شود تا مطالبات مردم كاشان را در سال 1355 بازگو نمايد: «ض.ص: چه سالي بود اين، آقاي دكتر، حدوداً ع م: 1355 يعني1976. اين داستاني كه گفتم نتيجهاي كه ميخواهم بگيرم اين است كه ما رفتيم در شهر كاشان... از يك طرف با اين خانمهايي كه دبير بودند و آموزگار بودند، همه چادر سياه و صورت بسته و اين حرفها [مواجه شديم] از طرف ديگر تقاضاي قبرستان، از طرف ديگر اين كه چرا برق مثلاً مرتب سر 220 [ولت] نيست... (خاطرات عبدالمجيد مجيدي، وزير مشاور و رئيس سازمان برنامه و بودجه سالهاي 6-1351، تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات گام نو، سال 1381، صص2-51)اين بدان معني است كه مردم در شهرستانها علاوه بر رنج بردن از قطع ممتد برق و مشكلات متعدد ديگر، آن هم دو سال قبل از سقوط پهلويها در شهرستان بزرگي مانند كاشان، حتي به سبب نداشتن يك قبرستان بهداشتي در عذاب بودهاند. در آن سالها مردم مردگان خود را در فضاي آزاد بر روي تخته سنگي شستشو ميدادند كه بسيار غيربهداشتي بود (به ويژه در مورد كساني كه به دليل امراض واگيردار فوت كرده بودند)؛ بنابراين ادعاي اينكه چنين جامعهاي به سرعت در مسير صنعتي شدن حركت ميكرد كاملاً بياساس است، به ويژه اينكه در چارچوب سياستهاي كلان آمريكا كه صرفاً تقويت اسرائيل در منطقه بود، دانش صنعتي و تكنولوژيكي در هيچ زمينهاي به ايران انتقال نيافت. آقاي اعتماد به درستي حساسيت واشنگتن را براي جلوگيري از رشد ايران در زمينه هستهاي بيان ميكند، اما اين محدوديت صرفاً در زمينه دانش هستهاي نبود بلكه شامل همه زمينهها ميشد و عليرغم خدمات غيرقابل توصيف محمدرضا پهلوي به آمريكا و انگليس نميتوان ادعا كرد كه در دوران حاكميت اين دو كشور بر اين مرز و بوم، صنعت پايهاي به ايران انتقال يافته باشد. جالب توجه اينكه چند نمونه از انتقال صنايع كليدي به ايران توسط بلوك شرق صورت گرفت. ذوب آهن اصفهان و تراكتورسازي تبريز از مصاديق اين سخن به شمار ميروند. محمدرضا پهلوي در اين مورد كاملاً معترف است كه آمريكا جز بهرهبرداري از ملت ايران هدف ديگري را دنبال نميكرده است. هوشنگ نهاوندي در خاطرات خود به نقل از محمدرضا پهلوي در جريان سفر به لهستان، چكسلواكي، مجارستان و بلغارستان در مورد اينكه چرا ايران نميتوانست از منافع سياستهاي مستقلانه بهرهگيرد مينويسد: «چرا نبايد به كشورهاي بلوك شرق نزديكتر شويم... آنها شريكان اقتصادي قابل اعتمادي هستند ما بايد از رقابت بين دو بلوك بهره ببريم اگر اين كار را نكرده بوديم هرگز نميتوانستيم كارخانههاي ذوبآهن اصفهان، ماشينسازي اراك، تراكتورسازي تبريز و ... را بسازيم. باجخواهي آمريكاييان و بانك جهاني را در مورد ذوبآهن به ياد داريد؟... پس از اين تكگويي تكان دهنده و پراحساس، زنگ زد و دستور داد برايمان دوگيلاس ويسكي بياورند.»(آخرين روزها، پايان سلطنت و درگذشت شاه، ترجمه مريم سيحون و صوراسرافيل، شركت كتاب آمريكا، سال 83، ص82)البته آمريكاييها اعتقاد داشتند كه تكنولوژي عقبمانده شرقي نميتواند توازن مورد نظر آنها را در منطقه برهم بزند؛ بنابراين اجازه ميدادند تا محمدرضا پهلوي امكاناتي را از اين كشورها وارد سازد، اما نكتهاي كه در اينجا حائز اهميت است و ميتواند ميزان دست نشانده بودن محمدرضا پهلوي را مشخص كند اينكه عليرغم همه اين مصاديق، مرتب به دستور مستقيم واشنگتن براساس روايت افرادي چون ابوالحسن ابتهاج از بودجه عمومي كاسته و همه درآمدهاي نفتي به بهانه خريد تسليحات روانه آمريكا ميشده است. محمدرضا پهلوي به بهاي تحقير ملت ايران سعي در جلب رضايت كساني داشت كه وي را با كودتا به قدرت رساندند. اين در حالي بود كه 70 درصد جمعيت ايران از نعمت سواد محروم بودند و حتي دبيرستانهاي تهران چهار نوبته اداره ميشدند. رئيس برنامه و بودجه دهه پنجاه به سه نوبته بودن دبيرستانها در تهران اعتراف دارد: «ح.ل: يك مثالي كه مطرح شده اين است؛ در شرايطي كه امكانات فراوان مالي داشتيم دليلي نداشت كه در آن سالهاي آخر بعضي از دبيرستانهاي تهران دو نوبته يا سه نوبته كار بكنند... ع.م: والله مسئله به نظر من اين طور مطرح ميشود كه اگر ما توسعه اقتصادي خيلي آهستهتر و آرامتري را دنبال ميكرديم طبعاً در بعضي زمينهها خيلي نميتوانستيم سريع پيش برويم...».(خاطرات عبدالمجيد مجيدي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات گام نو، سال 81، ص154)از جمله مسائل غير قابل هضم ديگر در خاطرات آقاي اعتماد تطهير پهلويها از لفت و ليسهاي معاملات خارجي است. بنيانگذار سازمان انرژي هستهاي كه خود به لحاظ مالي منضبط بوده است براي اثبات اين مسئله كه در قراردادهاي خارجي هيچ پولي خارج از قرارداد رد و بدل نميشده به گونهاي سخن ميگويد كه گويا دربار بدون هيچگونه شائبهاي پاك و مطهر بوده است. محمدرضا پهلوي كه براي بهرهمندي از همه پورسانتها در معاملات تسليحاتي، كل خريدهاي نظامي را از طريق طوفانيان در اختيار خود گرفته بود، پادشاهي كه حيثيت و اعتبار برايش مطرح نبود و شكستن نظم و مقررات و نظام كارشناسي در خريدهاي نظامي براي رسيدن به سالي دستكم يك ميليارد دلار كمترين اهميتي نداشت چگونه ميتوانست از معاملات سالانه دو ميليارد دلاري سازمان انرژي اتمي بگذرد. عباس ميلاني در كتاب «معماي هويدا» در مورد فعاليتهاي غيرقانوني و فساد مالي محمدرضا و دربار مينويسد: «شهرام پسر ارشد شاهدخت اشرف، درآن روزها به عنوان دلال و كارچاق كن شهره شهر بود... بيپرواترين عمل او فروش آثار ملي و عتيقههاي مملكت بود... اعضاي خاندان سلطنت شاه را متقاعد كرده بودند كه براي گذراندن امور خود هم كه شده، بايد در فعاليتهاي اقتصادي مملكت شركت كنند و حق دلالي بگيرند... حتي پرويز ثابتي هم تجربهاي مشابه رئيس بانك داشت. گزارشي درباره فعاليتهاي غيرمجاز برخي از اعضاي خاندان سلطنت تدارك كرد و گزارش نه تنها مفيد فايدهاي نشد، بلكه خشم شاه را نيز برانگيخت... در گزارش ديگري، سازمان سيا «ايادي» را كانال اصلي فعاليتهاي اقتصادي شاه ميداند.» (معماي هويدا، نوشته عباس ميلاني، نشر آتيه، چاپ چهارم، صص9-347) ويليام شوكراس نويسنده انگليسي نيز در كتاب خود با اشاره به اين امر كه محمدرضا پهلوي حاضر نبود جلو فساد خانوادهاش را بگيرد مينويسد: «بتدريج كه سالها ميگذشت هويدا بيشتر متوجه ميشد كه دارد يك سيستم بشدت پوسيده و فاسد را اداره ميكند. در حالي كه در انظار عمومي از روياهاي پيشرفت شاه دفاع ميكرد به طور خصوصي با خريد مقادير هنگفت اسلحه مخالفت ميورزيد و تشخيص داده بود كه پس از افزايش بهاي نفت در 4-1973 فساد به صورتي زننده درآمده است... در 1978 هويدا سرانجام شاه را راضي كرد كه مقرراتي براي فعاليتهاي تجارتي خانوادهاش وضع كند... ليلا همسر مطلقه هويدا ميگويد: آنها ايران را نه يك كشور بلكه يك تجارتخانه ميپنداشتند».(آخرين سفرشاه، ويليام شوكراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي، نشر البرز، چاپ چهارم، 1369، ص267)البته مشاور خانم فرح ديبا در كتاب خاطرات خويش روايت ديگري در اين زمينه دارد. وي در نقل يكي از ملاقاتهايش با محمدرضا پهلوي در ماههاي آخر سلطنتش مينويسد: «قبل از ترك دفتر فكر كردم لازم است اشارهاي به حيف و ميلهاي بيش از حد خانواده سلطنتي در كارهاي اقتصادي بكنم، او كه گويي يكه خورده بود، گفت: چه ميخواهيد بگوئيد؟ يعني خانواده من حق ندارد مانند ساير شهروندان به فعاليت تجاري بپردازد؟»(از كاخ شاه تا زندان اوين، خاطرات احسان نراقي، انتشارات رسا، چاپ اول، ص50) البته دليل اين مخالفت صريح شاه با جلوگيري از فساد دربار را بايد در دخيل بودن شخص وي در پورسانتهاي كلان خريد تسليحات و تجهيزات نظامي جست. اما با وجود شواهد و قرائن فراوان و روايتهاي متعدد وابستگان به دربار كه اين جماعت حريص و طماع از هيچگونه امكان مالي نميگذشتند، آقاي اعتماد كمترين اشارهاي به سوءاستفاده از اين قراردادهاي ميلياردي نمينمايد: «سه سال بعد از انقلاب من روزي در آلمان با Haunsechild معاون كل وزارت تكنولوژي آلمان ملاقاتي داشتم. اين شخص كه به علت سمت خود در آلمان در همه مراحل مذاكرات و نيز ساختن نيروگاه بوشهر وارد بود و نقش اساسي در جنبههاي اين طرح كه به دولت آلمان مربوط ميشد بازي ميكرد تمام جزئيات كار را ميشناخت. او در اين ملاقات به من مطلبي گفت كه خلاصه آن اين است: من امروز ميخواهم يك مطلبي را براي شما فاش كنم كه خودم از آن خجالت ميكشم، ولي با توجه به روابط دوستانه و آكنده از اطميناني كه با هم داشتيم، نميتوانم بيش از اين موضوع را از شما پنهان كنم. شما نهايت سعي را كرديد كه در طرح نيروگاه بوشهر هيچ نوع استفاده غير موجه نشود و دليلي هم وجود نداشت كه غير از اين باشد ولي متاسفانه موسسه K.W.U تا آخر رعايت اين اصل را نكرد و پولهايي پرداخت كه قابل توجيه نبود. البته اين پرداخت به طرح نيروگاه آسيبي نرساند و تاثيري در چرخش كار نداشت، ولي دور از اصول درستكاري بود، ما در ايران در سالهاي پيش سفيري داشتيم به نام «ليلينتال»... ليلينتال به مسئولان K.W.U اخطار ميكرد كه درست است كه تاكنون اشكالي در كار نيروگاه بوشهر نبوده است و كار طبق برنامه پيش ميرود. اما شما بايد توجه داشته باشيد كه در ايران افراد متنفذي هستند كه ميتوانند چوب توي چرخ شما بكنند... بعد از اين مقدمهچيني ليلينتال به K.W.U پيشنهاد ميكند كه با مقداري هزينه از خود رفع خطر كند. البته Haunsechild اسم آن شخص متنفذ را برد و من او را ميشناسم از قرار معلوم در موارد ديگر نيز به اين حيلههاي شرمآور دست زده بوده است... گفتم: شما غربيها خود از همه فاسدتر هستيد، عجيبتر اينكه براي شستن گناهان خود شرقيها را مرتباً در رسانههاي همگاني خود به فاسد بودن متهم ميكنيد... من شكي ندارم كه ليلينتال افسانه ساخته است.»(صص6-145)در اين فراز آقاي اعتماد با قاطعيت رشوهگيري حتي در خارج حوزه مديريت خود را نفي ميكند و بحث سفير آلمان را يك افسانه ساخته و پرداخته شده ميخواند. جالب اين كه در اين زمينه آقاي اعتماد ميپذيرد كه در طرف فرانسوي قرارداد نيروگاه دارخوئين، رشوههايي رد و بدل ميشده اما در مورد محمدرضا پهلوي و درباريان اخذ رشوه را افسانه ميخواند. بدون اينكه خواسته باشيم اين نكته درست و منطبق با واقع مطروحه از جانب ايشان را مبني بر اينكه غربيها در تجارت جهاني خود مروج فسادند، نفي كنيم، اين مسئله را نميتوان ناديده گرفت كه آنها دستكم در حفظ ظاهر از مهارت بالايي برخوردارند. اما دست پروردگان غربيها در ايران بسيار گستاخ و بيبندوبار عمل ميكردند. اين حقيقت تلخ را آقاي اعتماد كاملاً ناديده گرفته و بدرستي به فساد اروپاييان به نقل از نماينده مؤسسه «فراماتم» اشاره دارد: «داستان از اين قرار است كه بنا به درخواست «ژيسكاردستن» رئيسجمهور فرانسه مقداري پول به يكي از بازماندگان خاندان سلطنتي فرانسه به عنوان مشاور در روابط عمومي دادهايم. البته اين پول با سازمان انرژي اتمي ايران ارتباط پيدا نميكند و در قرارداد و ميزان آن تاثيري ندارد و ما آنرا از بودجه خودمان پرداخت كردهايم، ولي بهانه اين پرداخت قرارداد نيروگاه دارخوئين است... من آن شخص را ميشناختم و ميدانستم كه اعليحضرت هم او را ميشناسد.»(ص147)چگونه خواننده خاطرات آقاي اعتماد ميتواند بپذيرد كه غربيها در اين معاملات ميلياردي، پورسانتهاي كلان ميگرفتند اما دستنشاندگان آنها در ايران از هرگونه فسادي مبرا بودند؟ آيا آقاي اعتماد تصور ميكند با كتمان واقعيتها در مورد فساد داخلي آن ايام قادر به محو واقعيتها خواهد بود؟ شايد روايت آقاي ابتهاج در اين زمينه يادآور برخي مسائل براي ايشان باشد: «تا وقتي كه به اسناد محرمانه وزارت خارجه انگليس دسترسي پيدا نكرده بودم اصرار شاه در آن جلسه برايم بصورت يك معما باقي مانده بود. در تيرماه 1336 راجر استيونز سفير انگليس به لندن گزارش ميدهد كه اقبال نخستوزير در يك روز بطور جداگانه با او و سفير آمريكا ملاقات داشته و نزد هر دو از رويه شاه گله كرده و راجع به مشكلات خود با «اربابش» صحبت نموده است... تقريباً يك ماه پس از اين جريان استيونز گزارشي در مورد فعاليتهاي شاه در معاملات، به لندن ارسال ميدارد كه قسمتهائي از آن بشرح زير درج ميشود:... شكي نيست كه اشتهاي همايوني در معاملات و دخالت در طرحهاي عمراني تدريجاً افزايش پيدا كرده است... در واقع كمتر فعاليت اقتصادي است كه دست شاه و دوستان او و فاميلش رو به آن دراز نشده باشد... راه موفقيت در معاملات از طريق جلب حمايت او (شاه) است، آن هم بوسيله دلالهائي كه حسن شهرتشان قابل بحث است، و بدين ترتيب به تقاضاي آنها اولويت داده ميشود. در اين نوع موارد منافع سلطنتي معمولاً بطور محرمانه تأمين ميشود و شاه بوسيله اشخاص و نوكرهائي كه به آنها اطمينان دارد عمل ميكند. از آن جملهاند بهبهانيان و يا اعضاي فاميلش كه آنها نيز بنوبه خود استفاده ميبرند. من هيچگاه اين نوع داستانها را در مورد اينكه چنين معاملاتي از طريق رشوه به شخص شاه انجام ميشود جدي تلقي نميكردم و ترجيح ميدادم كه فكر كنم اين معاملات با دادن سهم مخفي و غيره صورت ميگيرد. ولي تعداد روايتهاي رشوهگيريهاي مستقيم و غيرمستقيم اعليحضرت يا مقربين و فاميل او بحدي زياد است كه ديگر ناديدن آنها غيرممكن است...»(خاطرات ابوالحسن ابتهاج، اولين رئيس سازمان برنامه و بودجه بعد از كودتا، انتشارات پاكا پرينت، سال 1991م، لندن، صص5-434)البته همين اصرار بر پنهان كردن واقعيتها در مورد پهلويها موجب ميشود كه خواننده چندان ادعاي آقاي اعتماد را در مورد نرفتن زير بار فشار دلالان و مفسدان، نپذيرد به ويژه اين كه در يك مورد ايشان اعتراف دارد كه زير بار فشار آموزگار رفته است. كساني كه مناسبات آن روز را ميدانند بخوبي بر اين امر واقفند كه نخستوزير به هيچ وجه در برابر محمدرضا پهلوي قدرتي نداشت. بنابراين تسليم شدن اعتماد در برابر فشار آموزگار بدان معناست كه ايشان به طريق اولي با اعمال نظر از موضع بالاتر همراه ميشده است: «مدتي از انتصاب ستودهنيا به معاونت وزارت نيرو نگذشته بود كه يك روز او سراسيمه به دفتر من آمد و گفت مشكل دارد. خيلي ناراحت بود. به او گفته بودند كه بايد يك قولنامه براي خريد يك نيروگاه اتمي تهيه كند. اين همان نيروگاهي است كه قبلاً گفتم كه آموزگار طرح آن را براي من فرستاده بود و پاسخ ميخواست. ستودهنيا در اين زمينه كاملاً مثل من فكر ميكرد. يعني عقيده داشت كه اين عمل نه لزومي دارد، نه احتياجي به آن داريم... از من نظر خواست. من فكر كردم كه او نبايد در ابتدا با رئيسش سرشاخ شود. مخصوصاً اينكه ميدانستم كه رئيسش، يعني تقي توكلي وزير نيرو، هم در اين زمينه اصلاً نظري ندارد و او هم احتمالاً زير فشار قرار گرفته است... به او پيشنهاد كردم، كه متن يك قولنامه را تهيه كند كه وزارت نيرو تحت شرايطي آمادگي خود را اعلام ميدارد كه يك نيروگاه اتمي از آن مؤسسه مربوطه بخرد... در هر صورت قبول كرد و با هم متن قولنامه (letter of intent) را تهيه كرديم. اين متن اصلاً جز بازي با لغات و كلمات چيز ديگري را دربر نداشت.» (صص1-130) حتي اگر بپذيريم كه آقاي اعتماد براي رهايي از فشار آموزگار به يك قرارداد صوري تن ميدهد، اين موضوع ميتواند مبنايي براي درك مناسبات پيچيدهتر باشد. اين عزم ايشان به منظور تطهير دربار زماني بيشتر براي خواننده ابهامآميز ميشود كه در پاسخ به پرسش مصاحبهكننده مبني بر اعلام اسامي افرادي كه فشار ميآوردند تا قراردادي خارج از حوزه كارشناسي منعقد شود، حاضر به پاسخگويي نميشود: «گفتيد آمريكاييها كساني را به جان اعليحضرت ميانداختند؟ مثل كي [اعتماد] مثل بعضي از كساني كه در دولت بودند يا به نحوي صاحب نفوذ بودند. البته نميگويم اينها از عوامل آمريكا بودند، يا از منافع آمريكا دفاع ميكردند. حتماً آنها هم دلايلي از لحاظ منافع ملي براي رفتار خود داشتند كه با طرز فكر من منافات داشت. اينها كساني بودند كه گفتگو داشتند با آمريكاييها... آمريكاييها با اطميناني كه به خودشان داشتند به نحو بارز و بدون پردهپوشي فشار ميآوردند. آنها فكر ميكردند كه ما بطور عادي بايد حرفهاي آنها را گوش كنيم و بپذيريم. در فشارشان لحني آمرانه وجود داشت و همين امر باعث طغيان من ميشد.»(صص2-71) اولاً آمريكاييها به چه علت لحن آمرانه و دستوري داشتند؟ اگر دولت دست نشاندهاي در ايران وجود نداشت آيا اصولاً ميتوانستند تحكم كنند؟ ثانياً آمريكاييها براي اجراي منوياتشان كه بر اساس مصالح ملي نبود عواملي در ايران داشتند كه دربار نيز بخشي از آن بود. اگر جناب آقاي اعتماد در برابر برخورد تحكمي آمريكاييها كه در تعارض با مصالح ملي بود طغيان كرده بود(كه البته هر فرد معتقد به منافع ملي ميبايست چنين كند) چرا بحث روشن شدن ماهيت اين جريان كه برخلاف مصالح ملي عمل كرده نه تنها موضعي كه نشان از طغيان داشته باشد ندارد، بلكه ميگويد: «احتمالاً آنها هم دلايلي از لحاظ منافع ملي براي رفتار خود داشتند.» اگر هر دو طرف توجيه منطقي داشتند كه ديگر دليلي بر طغيان آقاي اعتماد وجود نداشت، اما اگر آمريكاييها آمرانه زمينه كار كارشناسي در كشور را نفي ميكردند و حكم بر ناديده گرفته شدن مصالح ملي ايرانيان ميدادند و عدهاي ايراني نيز همين فرمول را دنبال مي نمودند نبايد عليالقاعده امروز عملكرد آنان را اينگونه توجيه كنيم. محمدرضا پهلوي همين شيوه را همانگونه كه اشاره شد در ارتش دنبال ميكرد و همه حوزههاي كارشناسي را در بخشهاي نيروي هوايي، نيروي زميني، نيروي دريايي و... تعطيل كرده بود. آمريكاييها تصميم ميگرفتند كه چه تجهيزاتي خريداري شود. در ايران نيز طوفانيان كه به هيچ وجه تخصصي در اين زمينههاي پيچيده نداشت تنها مسئول خريد و انعقاد قرار داده بود: «[ارتشبد] جم: اعليحضرت شخصاً انتخاب ميكرد، دستور ميداد به طوفانيان كه طوفانيان برود بخرد، نه وزارت جنگ كنترلي داشت روي اين خريدها، نه ستاد ارتشداران كنترلي داشت، اعليحضرت بود و بانك مركزي و طوفانيان و سفارت آمريكا، اصلاً ارتش هم اطلاعي نداشت. وقتي كه شما اسلحه ميخريد، اول بايد بدانيد اين اسلحه را براي چي ميخريد، براي كدام ارتش ميخريد، آن وقت ميشود رفت به اين كه ما احتياج داريم به اين قبيل سلاحها و بعد بروند بگردند ببينند اين سلاحها را چه كساني ميسازند بهترين آن را كي ميسازد، كي زودتر تحويل ميدهد... يك روز ميديديم هشتصد تا تانك مياد نه حساب كرده بودند كه خوب هشتصد تا تانك مياد، اول اين، آدم لازم داره، جا ميخواهد اينها آموزش لازم دارند، وسائل آموزشي لازم دارند. بعد لجستيك ميخواهند، چه وسايل نگهداري لازم دارند؟ چه وسايل هدفيابي و اينها لازم دارند؟ چه سيستم فرماندهي لازم دارد؟... يك روز ميگفتند 800 تا نفربر خريدند، نميدانم 9000 تا تانك خريدند، من كه خودم رئيس ستاد بودم، من كه اصلاً هيچوقت اطلاع نداشتم.»(تحرير تاريخي شفاهي انقلاب اسلامي ايران، مجموعه برنامه داستان انقلاب از راديو بيبيسي، به كوشش عمادالدين باقي، نشر تفكر، صص 8-247)دستكم بر فردي چون آقاي اعتماد پوشيده نيست كه اينگونه ارتباط با آمريكا مبتني بر فساد سياسي و اقتصادي است. اين كه بيگانه براي كشور ما تصميم بگيرد بي هيچ ترديدي نشان از عدم استقلال سياسي رژيم دارد. همچنين حذف بدنه كارشناسي در مورد خريدهاي نظامي مشخص كننده فساد اقتصادي است. راوي اين خاطرات متأسفانه كمترين اطلاعاتي در زمينه ساختار وابستگي در ايران به خواننده خود نميدهد با وجود اين كه از آن كاملاً مطلع است. براي درك بهتر قيودات آقاي اكبر اعتماد ميبايست ارتباط ايشان را با عناصر رژيم در خارج كشور از نظر گذراند. به طور قطع اگر چنين شخصيت علمياي بعد از خروج از كشور ارتباطش را با درباريان حفظ نميكرد ميتوانست با حريت بيشتر در مقام ثبت خاطرات خود برآيد. چنانكه پيش از اين اشاره شد، آن دسته از شخصيتهاي علمي كه در دوران پهلوي براي نظرات كارشناسانه خود اعتبار قائل بودند بعد از انقلاب هرگز نتوانستند با جماعت درباري پيوندشان را حفظ نمايند. زيرا پردهها كنار رفته بود و بسياري از مفاسدي كه قبلاً از آن مطلع نبودند برملا شده بود، اما متأسفانه آقاي اكبر اعتماد به دليل حفظ ارتباط خود با افرادي چون فرح ديبا و اشرف پهلوي نتوانست خاطرات مفيدي چون ابوالحسن ابتهاج، دكتر محمدعلي مجتهدي و... از خود باقي بگذارد. در زمينه ادامه پيوندهاي آقاي اعتماد در خارج كشور بدون اينكه خواسته باشيم طرفيتي در اختلافات ايجاد شده در درون هفتهنامه كيهان چاپ لندن داشته باشيم به انعكاس چند مورد ميپردازيم: «فرح پهلوي پس از يك سلسله مذاكراتي كه به وسيله مسئول مالي خود، دكتر اكبر اعتماد با دكتر مصباح زاده مؤسس كيهان انجام داده بود، هفته گذشته بالاخره كليه سهام كيهان شاهنشاهي به وسيله دكتر اعتماد و با سرمايه فرح پهلوي خريداري شده است.»(نشريه مليون ايران، سال چهارم، شماره 82، خرداد 1364، چاپ لندن) البته آقاي بهروز صوراسرافيل در روايت متفاوتي در زمينه اختلافات داخل اين هفتهنامه ميگويد:«در سال 1992 دكتر اعتماد طرحي را براي تصويب به هيئت مديره آورد كه به موجب آن حق انحلال و عزل هيئت مديره از مجمع عمومي سلب و به نمايندگان صاحبان اكثريت سهام منتقل ميشد... بر اساس اين طرح اكبر اعتماد كه نماينده سهام والاحضرت اشرف پهلوي بود، ديكتاتوري خود را بر موسسه كامل كرد... ظاهر خيرخواه، آرام و محترم اكبر اعتماد مرا فريب داد.»(پيام آزادگان، مورخ 11 ژانويه 1995، نامه سرگشاده بهروز صوراسرافيل)البته نقل اين روايت قطعاً به معني قضاوت در مورد آقاي اعتماد از موضع آقاي صوراسرافيل نيست ولي آنچه در اين زمينه حائز اهميت است اينكه آقاي اعتماد به دليل حفظ ارتباطش با افرادي چون اشرف كه همه مورخان بعد از برادش او را «امالفساد» دربار خواندهاند، حريت علمي و كارشناسانه خود را نتوانسته حفظ كند. همين روابط آقاي اعتماد موجب ميشود كه برخي تصميمات خائنانه محمدرضا پهلوي در زمينه انرژي هستهاي را نيز توجيه كند: «يادم هست كه روزي يك خبرنگار اتريشي به ايران آمد و با اعليحضرت مصاحبه كرد. او در اين مصاحبه سؤالاتي از اعليحضرت در زمينه انرژي اتمي كرد و پاسخ شنيد. بعد مسئله تفالههاي اتمي را مطرح كرد كه ايران اين مسئله را به چه نحو حل خواهد كرد. پاسخ اعليحضرت تا آنجا كه به خاطر دارم اين بود كه روزي كه موقع اين كار رسيده باشد، ايران در اين زمينه امتيازي نسبت به كشورهاي ديگر دارد و آن داشتن فضاهاي وسيع بدون جمعيت است و ميتواند راهي براي دفن اين زبالهها پيدا كند و آنها را در اعماق بيابانهاي ايران دفن كند. خبرنگار اتريشي پرسيد كه اگر روزي اين راهحل براي ايران پيدا شد، آيا ايران به كشورهاي ديگر هم امكان خواهد داد كه از فضاهاي موجود در ايران استفاده كنند؟ پاسخ اعليحضرت تا آنجا كه به خاطر دارم اين بود كه «در آن موقع خواهيم ديد. چرا نه؟» متعاقب اين مصاحبه در يك سفر كه من به اتريش رفتم، وزير علوم اتريش كه خانمي فعال بود (اسمش را يادم نيست) يك مهماني نهار براي من ترتيب داد و بعد از نهار مسئله تفالههاي اتمي را با اشاره به مصاحبه اعليحضرت مطرح كرد. به او پاسخ دادم كه اين مسئله به آينده مربوط ميشود و مادام كه خود ما به راهحلي دست نيافتهايم بايد صبر كرد. چند ماه بعد اين خانم به تهران آمد.»(ص55) در اين مصاحبه، پهلوي دوم به صراحت براي تبديل نقاط كويري كشور به محل دفن زبالههاي اتمي كشورهاي غربي اعلام آمادگي مي كند. بعد از بيان صريح اين مطلب، مذاكرات رسمي هم با برخي كشورهاي اروپايي بدين منظور آغاز ميشود. با اين وجود آقاي اعتماد اين اعلام آمادگي و مذاكرات متعاقب آن را «شايعهاي مانند شايعههاي دروغ رايج» در آستانه قيام مردم عليه پهلويها ميخواند: «اين مطالعات در كميسيون شروع شد و جو همكاري خوبي هم برقرار بود. ولي ديگر فرصت نبود و با رسيدن انقلاب موضوع مسكوت ماند. اميد اتريشيها اين بود كه از اين طريق به افكار عمومي اتريش بگويند كه در جستجوي راهحل هستند. اميد ما اين بود كه به اين وسيله مطالعات لازم را شروع كنيم و از دانش اتريشيها استفاده كنيم. ولي باز هم بايد تاكيد كنم كه موضوع مربوط ميشد به زماني كه با آن هنوز 30 يا 40 سال فاصله داشتيم. در ماههاي قبل از انقلاب كه هر موضوعي بهانهاي براي حمله به دولت ميشد اين شايعه مثل همه شايعههاي دروغ رايج شد كه ايران تفالههاي اتمي اتريش را در بيابانهاي ايران دفن كرده است.»(صص56-55)بدون شك اگر مردم ايران به وابستگي پايان نميداند مذاكراتي كه توسط آقاي اعتماد در مورد دفن زباله هاي اتمي غربيها در مناطق كويري ايران آغاز شده بود، عليالقاعده به سرانجام ميرسيد. زيرا اگر آقاي اعتماد ميتوانست در برابر اين تصميم خائنانه ايستادگي كند نبايد تن به مذاكره ميداد و چنين سياستي را عليه مصالح و شأن و منزلت ملت خود اعلام مينمود. اما متأسفانه ايشان به جاي پذيرش حساسيت بحق مردم نسبت به اين گونه خدمات زبونانه به دولتهاي غربي، آنها را با اين توجيه كه هنوز تا زمان دفن شدن تفالههاي اتمي در ايران فاصله داشتيم، به دروغپراكني متهم ميكند. اولاً چه كسي اين ادعاي آقاي اعتماد را مي پذيرد كه تشكيل كميسيون و آغاز مذاكرات تخصصي براي 30 يا 40 سال ديگر بوده است، بويژه اين كه اين موضوع، مسئله روز كشورهاي پيشرفته صنعتي بود و دولتهاي مزبور با اعتراضات حاد گروههاي مدافع محيط زيست با دفن اين زباله ها در اروپا مواجه بودند!؟ در واقع محمدرضا پهلوي موافقت كرده بود تا زباله هاي اتمي غربيها براي حل اين مشكل عاجل، در ايران دفن شود و مذاكرات نيز بدين منظور آغاز شده بود. اما اين كه گفته شود قرار بوده است مذاكراتي كه با اين سرعت آغاز شده براي 40 سال ديگر تصميم بگيرد، به هيچ رو پذيرفتني نيست. ثانياً دانشجويان و روشنفكران در آن زمان به صرف اتخاذ اين تصميم انتقاد داشتند و هرگز مدعي نبودند كه زباله-اي دفن شده است. مردم نيز بر اساس مصاحبه رسمي محمدرضا پهلوي از اين تصميم ابراز تنفر ميكردند و آن را بخشي از خيانتهاي اين طايفه به كشورشان ميدانستند و به همين دليل نيز درصدد پايان دادن به حاكميت پهلويها برآمدند. بدون ترديد اگر ملت ايران به دستنشاندگان بيگانه فرصت ميدادند اين خيانت نيز به كارنامه سياه پهلوي ها افزوده ميشد زيرا تصميم به انجام آن اتخاذ شده بود و مذاكرات براي تعيين مراحل اجرايي اين تصميم به سرعت در حال پيگيري بود. با توجه به اين مسائل، انتظار مي رفت آقاي اعتماد در اين گونه موارد به جاي انتقاد از ملت ايران، دستكم اين خطاي فاحش كساني را كه با آنها پيوند اقتصادي خورده است، مي پذيرفت نه اين كه آنان را افرادي مستقل، عاري از هر فساد اقتصادي و.... معرفي كند.با اين وجود خاطرات اولين مسئول سازمان انرژي اتمي كشور داراي قوتهاي بسياري است و ميتواند به درك روابط آمريكا با كشورهاي تحت سلطهاش كمك شاياني به پژوهشگران و تاريخنگاران اين مرز و بوم نمايد.این مطلب تاکنون 3750 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|