آمارهاي هولناك | از اوايل جنگ اول جهانی، بحران مواد غذايی و به طور خاص بحران نان در ایران فراگیر شد. این بحران چند دلیل داشت: هجوم خارجی و قتلعام مردم و نابودی حرث و نسل در اکثر نقاط کشور، خشکسالی به ویژه در سال 1335 قمری، بحرانهای مصنوعی به منظور دستیابی به اهداف سیاسی و احتکار غلات توسط اغنیا و کارکنان دولت. وضعیت قحطی و عوامل بحران مواد غذايی در تهران به مراتب بیش از دیگر شهرها پیچیده بود. یکی از عوامل ظاهری قحطی در این شهر، سن و ملخ بود که به جان محصول افتاده و بخش اعظم آن را نابود میساخت. محصولات ناچیز تهران با این حشرات موذی از بین میرفت. همزمان آب در تهران کمیاب شد، «آن گرفتاریها و خانه خرابی مشروطه و مستبده هشت ساله، این جنگ روس و عثمانی دو ساله، گرانی همه اجناس، این هم حالت محصول و زراعت و میاه. خداوند چه برای این ایران بدبخت خواسته است و ما چه کردهایم که مستحق این بلاها شدهایم. تمام مکنت ما، امر معیشت ما از یک مشت محصول به آن حال فلاکت میگذشت، آن هم دارد از دست ما میرود. در قزوین و این بلوکات یک حال وحشت و اضطرابی حکمفرماست که نظیر آن کسی خاطر ندارد. الموت یکی گرفتار خودش، یکی غصه تنکابون دارد. زیرا دو ثلث معیشت آنها از تنکابون است. خداوند مگر باز خودش ترحم کند.»
در اوايل ماه شوال سال 1334 در تهران آشوبی به پا شد. در این ماه نان به گرانترین قیمت خود رسید، مردم گرسنه همهمه آغاز کردند. آنان عزل سپهسالار را میخواستند. سپهسالار که بعداً معلوم شد چه ضربات مهلکی بر پیکر فرتوت ایران وارد کرده است، ناچار به کنارهگیری شد. اندکی بعد وثوقالدوله به جای وی به ریاستوزرايی منصوب گردید. در دوره ریاستوزرايی سپهسالار اعظم، بحران نان تهران به اوج خود رسید. در طول فقط دو روز عدهای از خبازها دکانهای خود را بستند و دیگر پخت نمیکردند. همین مسئله باعث تولید نگرانی عظیمی بین مردم شد. این عمل کاملاً عمدی و برنامهریزی شده بود، به همین دلیل حاکم تهران دستور داد محرکین تعطیلی خبازخانهها را دستگیر کنند، تعدادی از خبازها بازداشت شدند. این ایام درست مصادف بود با ماه رمضان سال 1334، آن هم روزهای اوّلیه این ماه. روز چهارم رمضان حکومت تهران برای رفع اختلاف با خبازها و مهیا ساختن زمینه برای باز شدن دکانهای آنها، اقدامات لازم را انجام داد؛ مطبوعات نوشتند «ولی خبازها حاضر نشدهاند که دکانهای خود را باز و مشغول کسب خود شوند.» دلیل اینکه چرا خبازها آن هم درست در ماه رمضان دست به اعتصاب زدهاند معلوم نبود. اما هر چه بود بحران گندم تهران را تهدید نمیکرد. به طور مثال فقط میزان گندمی که از خالصجات اطراف تهران خریداری شد، هشتاد و دو هزار خروار بود، وزارت مالیه به اداره کل تشخیص عایدات دستور داد این میزان را از مستأجرین دریافت و به انبار دولتی حمل نماید. یک قزاق هم مأمور شد برای حمل جنس به انبارهای دولتی اقدامات حفاظتی را به انجام رساند. لازم به گفتن است که رئیس اداره کل تشخیص عایدات عمیدالسلطنه بود که با گروه طرفداران وثوق و شخص او روابط نزدیکی داشت.
بحرانها ادامه یافت تا اینکه سپهسالار تنکابنی برافتاد. بعد از او وثوقالدوله ریاستوزرايي را به دست گرفت و درست در همین دوره بود که بحران ایران به اوج خود رسید. جالب اینکه چهار روز بعد از انتشار خبری که به نقل از رعد آوردیم یعنی ارسال غله به تهران، و دو روز بعد از ریاستوزرايی وثوق، روزنامة رعد نوشت نظر به پارهای شایعات قیمت ارزاق مخصوصاً برنج و روغن افزایش یافته؛ میگفتند عامل این افزایش صاحبان كاروانسراها و دلالها هستند. از این بالاتر با اینکه گندم مثل سابق وارد شهر میشد و خبازها سهم مورد نیاز خود را دریافت میکردند، امر نان بسیار مغشوش بود. «خبازها موقعی به دست آورده در هر دکان خبازی جمعیت زیاد اجتماع میکنند و از طرف حکومت طهران هم اقدامی که اسباب رفاهیت عامه باشد به عمل نیامده، فقرا و ضعفا دچار تضییق و فشار هستند.» در دوره ریاستوزرايی وثوق هر روز با نظارت قزاقها محصول خالصهجات دولتی به انبارهای دولتی ارسال میشد، اما بحران نان کماکان ادامه یافت. علت امر چه بود؟ واقعیت این است که در درون کابینه عدهای سد راه اجرای تصمیمات وثوق میشدند. اینان با اینکه عضو کابینه بودند، اخبار محرمانه را به صورت شایعه پخش میکردند، مردم را از آینده هراسناک میساختند، جو بدبینی و نومیدی را دامن میزدند و در یک کلام مانع ثبات و آرامش میگردیدند. عوامل این اقدامات چه کسانی بودند؟ پاسخ قطعی به این پرسشها در گرو تعقیب مسیر حوادث این زمان است.
در کابینة وثوقالدوله که روز هفتم شهریورماه سال 1295 مطابق با شوال 1334 اعضای دولت خود را معرفی کرد، سپهدار رشتی وزارت داخله را بر عهده داشت. وثوق روز سیزدهم شوّال کابینة خود را تشکیل داد و ذیقعدة آن سال گرانی نان بروز کرد. این امر کاملاً تصنعی بود، زیرا از جمادیالثانی آن سال نان ارزان شده بود و در این زمان اساساً بحران نان وجود نداشت. سپهدار عنصر مورد اعتماد انگلستان و کسی که از آنان در دوره مظفرالدین شاه نشان دریافت کرده بود، نقشی بسیار مرموز در تحولات این زمان بازی کرد. به واقع در دورهای که او وزارت داخله را عهدهدار بود، بحران به اوج خود رسید. سپهدار رشتی سردار منصور با قوامالدوله وزیر فوائد عامه و تجارت، با رؤسای خبازخانهها وارد گفتگو شد تا علت کمبود نان را دریابد. آنان علت امر را ترقی قیمت نان عنوان کردند، قرار شد فعلاً همان یک من سیشاهی بفروشند و بعداً با تحویل غله از انبار دولتی قیمتها را پايین آورند. اما هیچکدام از این تمهیدات به نتیجه نرسید، یا ارادهای قاطع در پشت آن وجود نداشت و یا اینکه خود کارکنان وثوق عمدتاً بحرانسازان بودند، کسانی که به قول معروف، وثوق را هم دور زده بودند.
وثوق از بازی سنجیدهای که به قیمت افلاس مردم برای سرنگونی او کشیده بودند آگاهی داشت. پس روز سهشنبه 18 ذیالحجه سال 1334، یعنی کمتر از دو ماه بعد از آنکه قدرت را به دست گرفت، دستور داد شاهزاده مشکوةالدوله، امین الوزاره و بهاءالسلطنه که متهم به اخلال در امر نان به منظور تولید مشکلات برای دولت بودند، دستگیر شوند. اینان از مرتبطین با تشکیلات کمیتة مجازات به شمار میرفتند که در ذیقعده آن سال و چند روزی بعد از تشکیل دولت وثوق تشکیل شده و نوک تیز فعالیت خود را حمله به شخص رئیسالوزرا قرار داده بود و هر روز بحرانی ایجاد میکرد تا او را از سر راه بردارد. رئیسالوزرا حتی بعداً که این کمیته رسماً عملیات جنایتکارانه خود را آغاز نمود، تهدید به قتل شد و اندکی بعد از این تهدیدات استعفا کرد. در دستور وثوق برای دستگیری افراد فوقالذکر، نکتهای نهفته است: او میدانست کسانی که به بحران مواد غذايی دامن میزنند چه کسانیاند و در کجا لانه کردهاند، اما مسئله این بود که او هم نمیتوانست با این مافیای خشن و بیرحم برخورد کند، هیچچیز از چنبرة نفوذ این گروه خارج نبود و حتی برخی از اعضای هيأت دولت وثوق هم یا به دلیل رعب و وحشت و یا به دلیل باور به راه گروه بحرانساز، با آنان همکاری میکردند.
طبق آمار نظمیه و بنابر گزارش کمیساریاهای این تشکیلات، در کمیسریهای دهگانه تهران، به طور کلی آمار 2360 فقیر که مطلقاً قادر به ادامه حیات نبودند ثبت شده بود. فقرای محدوه کمیسری ناحیه دو از همه بیشتر بودند که تعداد آنها 504 تن بود، کمترین تعداد به کمیسری ناحیه سه تعلق داشت که تعداد فقرای منطقه را بیست و دو تن نوشته بودند. تا اواخر ماه ذیقعده سال 1335، بحران نان در تهران به اوج خود رسید، بحرانی که دستهای نامرئی گروه ضد تشکیلی در آن دیده میشد. با اینکه دولت در امر تهیه نان مردم جدّیت به خرج داد و مبالغی را صرف جبران خسارت و تحمیل آن به بودجه مملکت کرد، امر نان باز هم بسیار مغشوش بود. در جلو دکانهای خبازی مردم اجتماع کرده و خلاصه وضعیت فوقالعاده رقتباری به وجود آمده بود. در این بحران جانسوز خود خبازها هم دخالت داشتند، با وصف وضعیت تأثرانگیز مردم، «به هیچوجه از دسایس و آنتریک رؤسای خبازی کاسته نشده روز به روز به هر وسیله باشد، موقع را برای انتفاع خود مناسبتر دیده و از هیچ قسم اجحاف فروگذار نمیکنند و ریاست خبازخانه هم گویا در مقابل رأی و پیشنهادهای ایشان خود را مجبور به تسلیم میداند.» به عبارتی در دورهای که وثوق قدرت را به دست داشت، بر دامنه بحران به صورتی کاملاً مصنوعی افزوده شد. اما تا زمانی که وثوق قدرت را به دست داشت، مانع از تعمیق فاجعه شد، او توانست جلو گسترش قحطی را بگیرد و تهران را از مرگ و میر نجات بخشد. اما با سقوط او و در دوره کابینة علاءالسلطنه بود که نخستین اخبار از تجمع مردم در برابر نانوايیها و مرگ و میر ناشی از قحطی نان به صفحات جراید راه یافت.
این خبر روزنامة زبان آزاد ابعاد فاجعه ملّی قحطی نان را در تهران به خوبی نشان میدهد: «روز جمعه در دکان خبازی محله دروازه قزوین یک ضعیفه بیچاره بعد از چند ساعت معطلی با یک حالت رقتانگیزی ضعف نموده پس از اینکه زنهای دیگر بیرونش آوردهاند، به فاصله نیم ساعت تلف میشود. آیا مسئول این پیشامدها کی است و آیا پادشاه ایران از مرگ رعیت خود متأثر میشود یا نه؟» لازم به یادآوری است که در این زمان کمالالوزاره عضو کمیتة مجازات، رئیس اداره مالیات مستقیم ایالت تهران و مسئول خبازخانههای تهران بود. از آن سوی در این زمان که مقارن اوج فعالیت و آدمکشی کمیتة مجازات به شمار میآمد، وثوق از قدرت کناره گرفته بود و علاءالسلطنه زمامدار شد؛ در کابینه علاءالسلطنه گروه بحرانسازی که اینک مقام وزارت به دست آورده بودند، بیش از هر زمانی عرصه را بر مردم تنگ کردند.
به تدریج در تهران وضعیت نان بينهایت بغرنج شد. یکی از مهمترین مشکلات نان تهران، تقلبات خبازخانهها بود. اینان به بهانههای گوناگون از پخت روزانة خود کاسته بودند؛ مضافاً اینکه چیزهايی را با آرد مخلوط میکردند و «به مردم بدبخت» میفروختند «که حقیقتاً رقتانگیز» بود. به گفته مردم «چون متصدیان امور خبازخانه از نانهای معمولی مصرف نمینمایند، از حال بیچاره فقرا و ضعفا بیاطلاع میباشند که با هزاران زحمت و مشقت از صبح تا غروب زحمت کشیده و با خون جگر دو قران به دست آورده و با چند ساعت معطلی نانی گرفته که از شدت تلخی و شوری به هیچوجه قابل خوردن نیست؛ ما توجه مخصوص هيأت وزرا و آقای وزیر مالیه را به این مسئله جلب نموده و رفع این عسرت را هر چه زودتر استرحام مینمايیم.»
چند روز بعد خبر رسید خبازخانهها به عنوان گران شدن غله و یا کمبود غلات، چهار شاهی به قیمت نان افزودند. خبازها میگفتند باز هم به این قیمت خواهند افزود. همزمان از اوّل تابستان سال 1296 شمسی، بسیاری از مناطق تهران از بحران بيآبی رنج میبرد، عینالدوله برای حل موقت بحران آب تهران، پنج رشته قنات خود را برای مشروب کردن خانههای اطراف اختصاص داد ؛ اما تمام علائم نشاندهندة بحرانی زجرآور در افق تاریخ ایران بود.
در این بین حقهبازی، شارلاتانی و دوز و کلک به اوج خود رسید. مردم به دلیل سوءتدبیر مدیران در کوچه و بازار به زمین میافتادند و از فرط گرسنگی میمردند، عدهای ظاهراً برای کمک به مردم اعانه جمعآوری میکردند، اما به قول کمرهای این افراد برای منافع شخصی خود و «اظهار شخصیت» دست به این اقدامات میزنند. مردم در پایتخت کشور یعنی تهران، هر روز از گرسنگی تلف میشدند، لیکن اعیان و اشراف و رجال کشور سرگرم عیش و نوش خود بودند و به هیچوجه به مصیبتی که بر مردم میگذشت توجهی نشان نمیدادند. همین سيدمحمد کمرهای بخش معتنابهی از خاطراتش را به نقل پلو و خورش و اغذیه و اشربهای که میل کرده اختصاص داده است، خودش نقل میکند همین که از خانه بیرون میآمده با جنازههای پراکنده مردم مواجه میشده است که از گرسنگی قالب تهی کرده بودند. او از «بدی اوضاع و فقر و ذلت عمومی و نیست شدن مردم» صحبت میکرد.
کمرهای نقل میکند روز چهاشنبه بیست و دوم جمادیالاولی 1336 مطابق با بهمن ماه 1296 شمسی، از تکیه رضاقلیخان تا درب مدرسه خان، ناله و گریه و ضجه اطفال و زن و مرد، شنیده میشد. همه توی کوچهها ریخته بودند و از گرسنگی جان میدادند. حال قضاوت کمرهای را بنگرید:
من که خیلی قسیالقلب در این امورم و چون این مردم را مستحق همه قسم بدبختی که از طرف خودشان از شدت بداخلاقی، همه قسم ذلت میکشند و به این ذلت میمیرند و هیچ کاری نمیکنند و اگر انسان بر منافع آنها اقدامی نماید خود آنها بر علیه آدم اقدام میکنند معذالک خیلی از این منظره منقلب شدم.
در جايی دیگر از خاطرات او آمده است:
ای خداوند ناظری به احوال ما که چقدر از نفهمی و فقر و شداید که بر عامه بدبخت وارد میشود خاصه به این فقرا. از عملها بدترین هلاکت را میکشیم. شاید وبا و طاعون صدماتش به عموم کمتر باشد؛ اعوذ بالله من الفقرالمکب، که فقری که انسان را کافر میکند و به رو در آتش میاندازد.
او ادامه میدهد:
توی بازار بعضی چپاول قیسی و نان از هم میکردند. در بین زد و خورد و چپاول، توپ چیت یک نفر بزاز فقیر از میان رفت، نفهمید چه طور شد، بردند. اگرچه قریب دو ماه متجاوز است، این حال چپاول جریان دارد. رد شدم. یک طاس کوچک خوبی دست زنی بود، به مسگر میخواست بفروشد. مسگر گفت من به قیمت قراضه میخرم یک من هشت هزار [هشت ریال]. بیچاره ضعیفه ناچاراً داد. توی کوچه یک نفر جوان نشسته [دست] به سر خود کشیده صدا میزد پول یک کلاه کرک. دیدم کلاه خود را جلو خود گذاشته واقعاً میفروخت.
حتی مفتشین دولتی اسباب و لوازم خانههای خود را میفروختند تا نان تهیه کنند. به طور مثال فردی به نام میرزامحمدخان ساوجی نقل میکرد که دو جاجیم خانهاش را که شش تومان خریده، به سه تومان فروخته است تا نانی بخرد که هر من آن برای وی دو تومان و هیجده ریال تمام میشد، یعنی نانی که در اواخر سال 1334 قمری هر من، بیست و شش تا سی شاهی بود، چنین افزایش سرسامآوری یافت. آن مرد مینالید که دو سه روز دیگر حتی اسباب خانه هم ندارد که بفروشد و نان تهیه کند. به قول او روز بیست و ششم جمادی الثانی 1336 قمری، عدهای از مردم دولاب از گرسنگی مردند، عدهای دیگر نیز نزدیک به موت بودند. او نقل کرد هر روز عدهای از مردم دولاب به این شکل میمیرند. وثوق را متهم میکردند نان دولابیها را به مصرف خود میرساند، یا به کارگران سلیمانیه میدهد که املاک او را آباد میسازند و یا این نان را به بستگان خود و کدخدای دولاب میدهد. لازم به یادآوری است که در آن زمان دولاب و سلیمانیه واقع در جنوب شرق تهران، املاک وثوقالدوله بود.
اما این واقعیت نداشت. وثوق تا زمانی که رئیسالوزرا بود، دستور داد گندمها را از انبارها خارج سازند و ارزانتر از حد معمول بفروشند. دولت دویست هزار تومان پول برای خرید گندم به عراق عجم و ملایر فرستاد، کلیه ذخایر گندم این مناطق را به تهران فرستادند که یا رایگان و یا به قیمت ارزان در اختیار مردم گذاشته شود. عدهای از محتکران به گمان اینکه به دلیل بروز قحطی، نان و گندم در تهران گرانتر میشود، انبارهای خود را خالی کردند و به این شهر ارسال نمودند. به قول کمرهای بعضی از اغتشاشات شهر زیر سر «تحریکات خارجه و اجانب» صورت میگرفت، این وضع باعث به هم ریختگی بیش از پیش شهر شده بود. در هر حال بعد از سقوط وثوق بود که فاجعه ابعاد بیشتری یافت.
خبر زیر که توسط روزنامة نوبهار منتشر شد عمق فاجعه و رقت و دهشت گرسنگی را در مرکز سیاستگذاری کشور نشان میدهد:
به موجب یک خبر خصوصی که به اداره [روزنامه] رسید، پریروز قبل از ظهر میرزاابوالقاسمخان درب دکان نانوايی جنب انبار گندم یک سینی مس را غفلتاً از در دکان نانوايی برداشته رو به فرار میگذارد، آژان پست او را دستگیر و پس از استرداد سینی جلب به کمیسری مینمایند، مشارالیه در ضمن استنطاق خود اقرار به دزدیهای مهم میکند. لذا کمیسری ده نفر آژان با یک صاحبمنصب برای تفتیش به خانه مشارالیه میفرستند، پس از ورود اشاره به گوشه اطاق کرده آژان وارد اطاق شده لحاف مندرسی را که در گوشه اطاق بوده بلند مینمایند میبیند یک پسر و یک دختر کوچک از گرسنگی مرده و عیال مشارالیه هم در گوشه دیگر اطاق به واسطه گرسنگی در حال نزع است!
در تهران اجساد روی زمین میماند و کسی نبود حتی آنها را دفن کند، غیر از مسائل ریز و درشت فراوان این موضوع در بحرانهای مشروطه و ظهور و سقوط پی در پی کابینهها ریشه داشت «که نه تنها زندگان را بيتکلیف گذارده بلکه اموات را هم دچار محذور و بیتکلیفی نموده است!» در برخی موارد مدارس تهران به دلیل شیوع بیماریهای کشنده و واگیردار تعطیل شدند. تعداد زیادی از معمرین قوم به مرض اسهال مردند، یکی از آنان سيدحسین اردبیلی بود که مواضع او در دوره دوم مشروطه نقش بسیار مهمی در شکلگیری تنشهای ایدئولوژیک بین مشروطهخواهان ایفا کرد، اردبیلی در تاریخ نوزدهم رمضان سال 1336 به مرض اسهال در تهران درگذشت. «فوتهای اسهالی» یا همان وبا، وحشتی بین رجال تهران برانگیخت، بسیاری تصمیم گرفتند از خوردن میوه اجتناب نمایند. در اغلب شهرهای ایران وبا و حصبه بیداد میکرد، «حصبه که جزو اعضا رئیسه خانوادهها شده، نه زمستان دست برمیدارد نه تابستان و از قرار شرحی که در روزنامه نوشته بود دو کرور آدم از این امراض تلف در ایران شده است که اگر همان دوازده قران خرج دفن این اموات بیصاحب را که دولت میدهد در اوّل وهله خرج جلوگیری از این امراض شده بود آنقدر آدم تلف نمیشد... اغلب خانوادهها به قدری پول دوا و حقالقدم طبیب دادهاند که دیگر نان شب و یک اسباب ندارند، فنای محض شدهاند و گدايی باید بکنند.»
بالاخره مردم تهران از شدت گرسنگی در مسجد شاه تحصن اختیار کردند. به واقع علت تحصن همین امر یعنی گرسنگی بود اما به سرعت به مسائل دیگر تغییر یافت. عینالسلطنه نوشت: «اما این گرسنهها که برای نان متحصن شده بودند این همه پلو گوشت، حلوا، شیرینی، قند، چای را از کجا آوردند. معلوم است که از همانجا که همیشه بلاهای ایران نازل میشود که اسمش سفارت سنّیه انگلیس است.» متحصنین به اشاره توطئهگران تجمع کرده بودند تا کاسه کوزهها را سر وثوق بشکنند و او را عامل قحطی معرفی نمایند و در نتیجه سرنگونش سازند؛ کاری که آخرالامر به آن موفق شدند.
همزمان زنان تهرانی به سفارت انگلیس مراجعه نمودند و نسبت به کمبود نان اعتراض کردند. این نشان میداد مردم تهران میدانند فاجعه از کجا سرچشمه میگیرد. در بازار آشوبی به پا گردید و دکانها بسته شد. زنها از گرسنگی به یک لبوفروش حمله برده و خوراکیهاي او را به یغما بردند. پلیس وارد میدان شد و با مردم برخورد کرد. آنگاه زنان به سوی میدان ارگ حرکت کردند و سپس به سوی کاخ گلستان سرازیر شدند، آنها میخواستند از درب اندرونی وارد کاخ شوند، اما نگهبانان مانع ورودشان شدند. زنان سپس به سوی سفارت انگلیس به حرکت درآمدند، پلیس محرکین را دستگیر کرد و بقیه پراکنده شدند. کسانی که پراکنده شده بودند بار دیگر به سمت بازار حرکت کردند، آنها از کسبه خواستند مغازههای خود را تعطیل نمایند. کسبه از ترس مغازههای خود را بستند، اما نظمیه بار دیگر مداخله کرد و کسبه کار خود را از سر گرفتند. سه روز بعد یعنی شانزدهم جمادیالاولی 1335 میتینگی علیه انگلیسیها در میدان توپخانه برگزار شد. مردم به حق عامل اصلی گرفتاریهای خود را دولت انگلستان میدانستند. در این زمان که مقارن بعد از انقلاب روسیه بود، نیروهای این کشور اندک اندک خاک ایران را ترک میکردند و انگلیسیها به سرعت جای اینان را اشغال مینمودند. پلیس جنوب عملاً نواحی جنوبی را تا اصفهان و یزد اشغال کرده بود و نیروی شمال ايران (North Persian Force) ایران هم نواحی وسیعی از همدان تا گیلان را جولانگاه عملیات خود نمود. به واقع درست در ایامی که انگلستان در ایران یکهتازی میکرد، بحران نان در کلیه نواحی کشور به اوج خود رسید، بدیهی است که مردم عامل این بحران را انگلستان دانستند. سفارت انگلیس به سرعت به تظاهرات زنان واکنش نشان داد، این سفارتخانه به وزارت داخله نامه فرستاد که حاضر است پلیس جنوب را منحل نماید و نیروهای شمال را هم احضار کند. این نامه برای تظاهرکنندگان خوانده شد.
اما انگلیس فقط بخشی از مسئله بود. محتکران، خبازها، مسئولین اداری، برخی از وزرا و احزاب سیاسی و خلاصه عوامل متعدد دیگری در این بحران دخیل بودند. دامنه قحطی به اندازهای وسعت یافت که دولت دستور داد کلیه شترها و قاطرها باید ارزاق به تهران حمل کنند. این موضوع باعث شکایت عموم شد، هر شتردار و قاطردار از هر کجا آمده بود، در شاهرود متوقف میشد تا جنس به تهران حمل کند. اما این امر مشکلی بر مشکلات افزود، به این شکل که گرانی ارزاق و نبودن علوفه و خسارات دیگری که به شترداران و قاطرچیان وارد میشد، موجب نارضایتی عمیق آنها میگردید. تجار به دلیل منع صادرات نفت به تهران، ضرر و زیانهای فراوانی متحمل میشدند، از سويی دالاندارها به جهت نبودن علوفه و آذوقه، که باید همه آن را به توقیف شدگان میدادند، به این موضوع اعتراض داشتند. روزنامة رعد نوشت خلاصه اینکه به این دستورالعمل دولت همه اعتراض دارند و ظاهراً بخشنامه دولت فقط برای مازندران بوده است که برنج را به تهران حمل کنند؛ «نه برای جاهايی که خودشان به جهت نبودن ارزاق به عسرت میگذرانند.»
در تهران در کنار قحطی، قتل و چپاول بیداد میکرد، این بود که عدهای یا به دستور وثوق و یا از سر ترس انبارهای خود را گشودند و گندم خود را به معرض فروش گذاشتند. از آن سوی خبر میرسید برخی کمیتههای سرّی مسئولین را تهدید کردهاند، «مردم همین دو سه روزه شاید انتقامی از آنها بکشند خاصه با تهدید بعضی کمیتههای سری، حتی به شاه [دستور دادند] که از سلطنت استعفا باید بنمايی.» این شاید اشارهای به بیانیهها و اعلامیههای گروههايی مثل کمیتة مجازات باشد که خود را برای عملیات آماده میکردند. از سويی وثوق برای اینکه تا حدی از حدت وضعیت بکاهد، دستور داد از مازندران برنج به تهران آورند، این تدبیر دیگری بود برای مقابله با قحطی جانسوزی که در تهران در آستانه درو کردن صغیر و کبیر بود.
در ماه محرم سال 1336، عینالسلطنه چنین نوشت:
هوا هیچ بارندگی نمیکند، زمین خشک مثل کبریت [است]. آنچه کاشته شده تشنه، آنچه دیمزار است بلازرع مانده و قصد مردم این است اگر بارندگی نکند، تخم را حرام نکرده ابداً دیمزار کشت نکنند. از قزوین و آن صفحات هم خبر دارم. ابداً قطرهای باران نیامده. خداوند خودش ترحم کند. خیلی بد روزگاری شده است.
در این حین سرداربهادر از چند روز قبل هزار من نان توسط اداره نظمیه در اختیار فقرای تهران قرار میداد، به عبارتی او هر روز صد من نان خریداری میکرد و بین مساکین شهر توزیع مینمود. به قول نوبهار «اینگونه دستگیریهای به موقع فوقالعاده لازم و قابل تحسین است، اگر سایر متمولین نیز به آقای سردار بهادر تأسی بجویند روز به روز به فلاکت فقرای تهران افزوده نمیگردد.»
اینها همه مسکن بود، در تهران گرسنگی و قحطی رمقی برای مردم باقی نگذاشت. بنا به گزارشهای مطبوعات «در کوچهها غیر از گرسنه و مردة بیصاحب چیزی دیده نمیشود.» دکانهای نانوايی حالتی «رقتخیز و وحشتانگیز» به خود گرفته بود. هر چه را نانوا پخت میکرد؛ قزاقها به زور میگرفتند، آنان «زن و بچههای فقیر را با لگد دور ساخته نانها را به یغما» میبردند. از آن سوی انگلیسیها سیبزمینی را باری سی و پنج تومان از اصفهان به اهواز میبردند. در این بین برخی اعضای احزاب سیاسی بيتوجه به درد و رنج و فقر و فاقة دهشتناک مردم همسو با انگلیسیها، در تعمیق فشار به تودههای مردم مؤثر بودند. به طور مثال در کارگزاری، انگلیس «هر روز برای کسبه و تجار به اسم خارجه گربه رقصانی میکند، میرزاحسین معتمد و مترجم نظام رئیس معارف میگویند هرکس قبول مسلک اتفاق و ترقی را بکند ده تومان مخارج به او داده میشود...» این حسینخان معتمد یکی از عوامل برجسته انگلستان به شمار میرفت، او با میرزاکریمخان رشتی از سويی و سيدضیاء از سوی دیگر مرتبط بود، بعدها به طوری که خواهیم دید در کمیتة آهن عضویت یافت و بعدها با حضور در کمیته زرگنده زمینههای کودتای سوّم اسفند را مهیا دید.
روز سهشنبه 28 جمادی الاولی 1336 خبر رسید زمانی که مردم از گرسنگی میمردند، یک انبار بزرگ سیبزمینی یافت گردیده که به دلیل نگهداری طولانی مدت سبز شدهاند. به قول کمرهای روزی بیست و پنج شش زن بهائی برای پاک کردن این محصول به انبار میآمدند و روزی سی شاهی حقوق میگرفتند، «اگر بفهمند زن مسلمان است جواب میدهند.» پیام این مطلب واضح است، اگر مسلمانی تقاضای کار در این انبارها مینمود رد میکردند اما بهائیان به کار مشغول میشدند. علت چه بود؟ به روایت کمرهای این انباری بود دولتی که در اختیار ارباب کیخسرو شاهرخ قرار داشت. او این انبار را به نوبه خود به یک فرد بهائی داده بود تا از آن نگهداری کند، این محصول بزرگ در آن قحطی عظیم نگهداری شد و همین که در معرض خراب شدن واقع گردید برای عرضه عمومی به میدان فرستاده شد. سیبزميني دولتی به جای اینکه به مردم کوچه و بازار داده شود، در اختیار امریکايیها و سایر خارجیان قرار میگرفت. اما «حالا که ضایع شده و میشود و آذوقه قدری بهتر شده [به مردم داده میشود] عجب بدبخت و پردشمن است مسلمان ایرانی.»
احمدشاه شاید خیلی دیرتر از مردم عادی از مسئله کمبود نان و درد و رنج مردم به نحوی مطلع شد. او روز دوّم صفر سال 1336 «به محض اینکه خبر عسرت نان و آه و ناله بعضی مردم» را شنید، فوراً از اندرونی بیرون آمد و پیش از هر کار «مشغول تبلیغات و اوامر ملوکانه راجع به آسایش عمومی شده» و شروع به بروز «احساسات رقیقه» کرد و «مشغول تأكيدات بلیغه راجع به امر نان» شد و به هيأت دولت دستور داد در این باب تمهیدات لازم را صورت دهند. به قول نوبهار شاه به هيأت دولت «دستورات کافیه و ابلاغات و اوامر بلیغه صادر فرمودهاند و همه روزه به درجه فوقالعاده مواظب و جویای احوال عمومی بوده و بیش از حد لزوم در تهیه وسايل آسایش عامه خود را دستخوش احساسات و عواطف شدیده قرار داده و میدهند.» اما دخالت شاه هم بیفایده بود، اصلاً در آن شرایط چه کسی به فرامین احمدشاه که حتی از سایه خود میترسید، اعتنايی میکرد؟ نکته در این است که شاه نمیدانست بخشی از بحران مواد غذايی برای این است تا او را فروگیرند و نظمی نوین را سرلوحه کار قرار دهند. شاه نمیدانست که بخشی از بحران مولود دست کسانی است که در زمرة اطرافیان او بودند.
در این شرایط بود که عدهای از ثروتمندان تهران دست به تشکیل خانه فقرا زدند. به طور مثال در پامنار رو به روی بازار، در دوازده اطاق و بالاخانه تعداد زیادی سائلین و فقرا را جمع کرده بودند و از آنها پذیرايی مینمودند. بنیادگذار این نوانخانه اعلمالدوله، منتصرالسلطان، دکتر حاج رضاخان و عدهای دیگر بودند. این نوانخانه اصلاً به کوشش دکتر اعلمالدوله راهاندازی شده بود که همین چندی قبل برادرش یعنی متینالسلطنه قربانی گردید.
زمستان آن سال بینوایان را در مساجد که با بخاری گرم میشد اسکان دادند و بین آنان دمپختك رایگان توزیع کردند. بعداً تصمیم گرفته شد شام فقط در دارالمساکین داده شود، اما مساجد همچنان یکی از بهترین مکانها برای اسکان فقرا تشخیص داده شد. در همین زمان مستوفیالممالک رئیسالوزرای وقت، حقوق شش ماه خود را که جمعاً سه هزار تومان میشد برای کمک به فقرا اختصاص داد. امیرمفخم بختیاری پنج ماه حقوق خود را که جمعاً هفتصد تومان میشد به دارالعجزه داد. مرتضیقلی خان فرزند او هم بیست خروار جو و گندم به فقرا کمک کرد. از سويی مهدی نجمآبادی از ثروتمندان محله حسنآباد کمک خواست. او تقاضا نمود این گروه کمیتهای تشکیل دهند و به داد فقرای این محله که نسبت به ثروتمندانش اندک هستند، برسند. از آن سوی دبیرالملک حاکم تهران، در شهرنو، دارالمساکینی دایر کرد و در آن مردم فقیر را خوراک داد و لباس پوشانید و برایشان حمام تدارک دید. دولت و تجار شروع به تأسیس دارالمساکین کردند، آنان برای «اقدامات خیریه و نگاهداری فقرا و مساکین که همه روزه گروه گروه زن و مرد از نقاط مختلفه بدین شهر وارد و در معابر و دکاکین مخروبه منزل مینمایند...» جا و غذا تهیه میکردند.
در ربیعالثانی 1336 تجار و اصناف تهران عریضهای به شاه نوشتند و از او خواستند جلو فحشا را بگیرد، مانع گسترش مناهی و ملاهی شود. اینان بیشتر مصائب کشور را ناشی از کثرت مناهی، شرب مسکرات و فحشا میدانستند، «در طهران که مرکز مملکت اسلام است تمام دکاکین مسکرات فروشی و تمام خانهها فاحشهخانه شده، احدی به خیال ممانعت نیست.» علت امر را باید در همان فقر و افلاس خلاصه کرد، به عبارت بهتر وقتی فقر وارد شد، ایمان از در دیگر بیرون رفت. اما اینگونه نیست که اکثریت مردم اینگونه باشند، مشکل یادشده عمدتاً در مناطق محروم تهران روی داد، مضافاً اینکه در این زمان تعداد زیادی مهاجر از شهرستانهای دیگر وارد تهران شده بودند، این موجودات مفلوک بدون اینکه جايی داشته باشند، در سرمای زمستان ناچار میشدند در کوچه و خیابان شب را به روز آورند. بسیاری از اینان تا صبح از سرما خشک میشدند. اینان برای اینکه حداقل چند روزی جان به سلامت برند، دست به هر کاری میزدند.
متعاقب این وضعیت، تجار برای رفع بحران نان، جلساتی تشکیل دادند و تصمیم گرفتند اعاناتی در اختیار فقرا قرار دهند. در رأس تجار معینالتجار بوشهری قرار داشت که پذیرفت مبلغ هنگفت ماهی پانصد تومان برای کمک به فقرا بپردازد. اهمیت موضوع را وقتی درمییابیم که توجه کنیم حقوق ماهانه یک وزیر در آن زمان ماهی یکصد و چهل تومان بود. در این جلسه برادران بنکدار و حسین امینالضرب هم حاضر بودند، آنان هم برای کمک به فقرا پرداخت مبلغی به صورت ماهانه را تعهد کردند. اما اینان مبلغی به مراتب کمتر از معین التجار تقبل نمودند، کمترین میزان کمک پنج تومان به صورت ماهانه بود.
با تمام این اوصاف باز هم اینها همه چیزی نبود جز مُسَکِّن، به طوری که تابستان سال 1336 قمری مصادف با 1297 شمسی، با اینکه محصول زیاد بود اما نان به دست مردم نمیرسید. حتی اغلب مردمی که پول هم داشتند شبها بدون نان میماندند. برنج به خرواری یکصد و شصت و پنج تومان رسیده بود. یک شب از شبهای مرداد این سال مردم دست به اعتراض زدند. مردم و به ویژه زنها علناً به وثوق و انگلیسیها فحش میدادند، در اثر این اعتراض روز بعد نان زیاد شد. دیگر اینکه کمیسیونی مرکب از میرزارضا گرگانی، سيدمحمد تدین، دکتر حسنخان احیاءالملک، میرزامحمد نجات و عدهای دیگر تشکیل شد تا به ارزاق سر و سامانی بدهند. احیاءالملک و میرزامحمد نجات البته در زمرة کسانی بودند که میدانستند منشأ و مبدأ این مصیبت عظمی در کجاست. احیاءالملک همان کسی است که در مقام پزشک نظمیه گواهی داد برخی از دستگیرشدگان کمیتة مجازات بیمارند و با این گواهی خود باعث رهايی آنان شد. او را بعدها در دوره دوم ریاستوزرايی وثوق همراه با عدهای دیگر به اتهام کمک به سران کمیته بازداشت کردند. در آن جلسه تدین همه را با خود قیاس کرد و فریاد زد: «ما ایرانیها همه دزد، طماع، رشوهخوار [هستیم] و هیچ کار نمیتوانیم اداره نمايیم. باید به دست خارجه اداره امور ما بشود و مولیتر بلجیکی خوب از عهده برمیآید.» تدین البته به احتمال زیاد خوب میدانست، چرا امثال او حاضر بودند با مولیتر همکاری کنند، اما ریاست امثال منتخبالدوله بر خزانهداری را تحمل نمیکردند. اینجا همینقدر میگويیم، این مرد بلژیکی تابع اوامر انگلیسیها بود، وقتی اختیار نان را به او سپردند بناگاه نان زیاد شد. مردم این را میدیدند که به محض اینکه اختیار نان مردم به دست خارجی سپرده شد، ورق برگشت، علیالقاعده همین نکته به ظاهر بیاهمیت باید مردم را هوشیار میکرد و میدانستند بحران نان از کدام سرچشمه نشأت میگیرد.
به تاریخ ذیحجه 1336 مصادف با سنبله 1297 میرزااحمدخان آذری مسئول ارزاق ادارة مالیه را عزل کردند و مسیو مولیتر را به جای او نشاندند تا مگر بتواند کاری انجام دهد. مردم از نحوة مدیریت آذری بسیار شکایت داشتند. آذری جزو گروه وثوقالدوله بود، در عزل آذری از منصب خود، کمالالوزاره رئیس اداره مالیاتهای مستقیم وزارت مالیه و از اعضای کمیتة مجازات نقش برجستهای ایفا کرد.
همین وزارت مالیه خود منشأ فساد بود، کسی را یارای برخورد با این گروه نبود تا اینکه سال 1296 به پایان رسید. در ابتدای سال 1297 شمسی، مصدقالسلطنه معاون وزارت مالیه تلاش کرد تا اندازهای در مالیه اصلاحات انجام دهد. او توانست فهیمالملک رئیس وقت مالیات مستقیم وزارت مالیه و ترجمانالدوله خزانهدار را محکوم به یک سال محرومیت از تصدی مشاغل دولتی کند، ممتازهمایون و ابوالحسن بزرگامید مشهور به مخبرهمایون که به خاندان مشهور هدایت تعلق داشت، از مشاغل دولتی برای همیشه کنار گذاشته شدند. اینان کسانی بودند که در روزنامهها چه خودشان و چه کسانشان در ذم مصدقالسلطنه معاون وقت وزارت مالیه مطلب مینوشتند، اما او سرانجام توانست خیانتهای آنها را به اثبات رساند. یکی از این موارد اختلاس هفتصد هزار تومان از محل انحصار تریاک بود، روزنامة ایران نوشت دیگر اگر کسی تا پنجاه هزار تومان از مالیه دولت را به نفع خود حیف و میل کرده باشد، پشیمان است؛ زیرا در مقابل مبالغ هنگفتی از این دست، آن مبالغ بسیار ناچیز بودند.
اندکی بعد نظمیه تهران آمار مرگ و میر این شهر را منتشر کرد، معلوم شد فقط در سال 1296 یکصد و هشتاد و شش هزار تن از مردمان بیگناه تهران در اثر گرسنگی و بیماریهای ناشی از همان گرسنگی از بین رفتهاند. عینالسلطنه که خود در این زمان در تهران اقامت داشت نوشت: «درست در طهران قلت جمعیت محسوس است.» در کاشان سی هزار تن از گرسنگی مردند، در قم «غالب خانهها همانطور درش قفل است که تمام ساکنین آن بدرود زندگانی گفتهاند.» درست در این شرایط اسفناک عدهای از مردمان بیرحم و بيعاطفه، «صدها، دویستها هزار تومان منافع بردند.» اسفناکتر اینکه «در طهران آدم سراغ داریم که از پول کفن مردهها مبلغی دخل نموده بود.» کسانی که مسئولیت داشتند نان مردم را تأمین کنند، نه تنها این کار را نکردند بلکه خود باعث افلاس مضاعف آنان شدند. به طور نمونه همین عینالسلطنه خود واسطه حمل غله قزوین و اراک و نقاط دیگر بود در نزد میرزااحمدخان آذری؛ «چهل هزار تومان به او تعارف میدادیم، ارباب کیخسرو آن متقلب که عزیز کرده بیجهت شده روی دست ما برخاسته نمیدانم چه علاوه کرد که به او داد.» در اثر این تراژدی هولناک قحطی، کسانی که بیمار حصبهای شناخته میشدند به آسانی قابل شناختن بودند؛ «هر کس کلاهش گشاد شده و سرش تراشیده، مریض بوده». حتی داروهای شفای حصبه هم احتکار میشد.
دولتآبادی که درست بعد از خاتمة جنگ اوّل جهانی به ایران بازگشت، روایت کرده که بعد از چند سال دوری از تهران، مشاهده کرده «قحط و غلای سال گذشته توارد بدبختیهای بسیار، مرضهای مسری گوناگون شاید ربع جمعیت تهران را کم کرده است، راستی تهران خلوت شده و کسر جمعیت آن نمایان است.» دولتآبادی فقط بخشی از حقیقت را بازگو کرده است، به واقع رعد بر اساس آمار نظمیه گزارش میداد، یک سوّم جمعیت تهران از گرسنگی مردهاند.
غیر از قحطی، بیماریهای گوناگون هم مردم را درو میکرد. به نوشته دکتر امیراعلم ثقفی، برادر متینالسلطنه، در ایران سالیانه متجاوز از دویست هزار طفل به مرض آبله جان میدادند. صدهزار تن به محض گرفتن آبله میمردند، حدود پنجاه هزار تن کر و کور میشدند و بعد بدرود زندگی میگفتند و پنجاه هزار تن دیگر هم که مستعد بیماریهای دیگر بودند، اگر به آبله مبتلا میشدند بلافاصله میمردند. منبع:دكتر حسين آباديان ، جنگ جهاني اول تا كودتا ، موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي ، زمستان 1390 ، ص 171 تا 189 این مطلب تاکنون 4063 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|