ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 104   تير ماه 1393
 

 
 

 
 
   شماره 104   تير ماه 1393


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
تجددطلبي در ایران و اولین متجددان

تجددطلبي و ترقي به مفهوم تاريخي، پديده عظيم و سازنده تمدن جديد غربي است. تجددطلبي از ديدگاه دانش سياسي و جامعه شناسي، به مفهوم تغيير و تحول و تكامل هيئت جامعه است، ـ تحول در معناي غربي كه عام و همه جانبه است و شامل سياست و اخلاق و اقتصاد و عقايد و كردار اجتماعي و ارزشهاي آدمي است ـ كه از طبيعت مادي ناشي مي‎شود. فكر ترقي و تجددخواهي در غرب، حاصل عصر روشنائي است كه بر اثر آن، رابطه فرد و دولت بر پايه حق و تكليف تغيير مي‎يابد، مفهوم رعيت به ملت مبدل مي‎گردد، ديانت در سياست دخالت ندارد، دانش طبيعي در پيشرفت صنعت به كار بسته مي‎شود، آموزش عمومي گسترش مي‎يابد ... و در تحليل نهايي زندگي عيني انساني موضوع پژوهش و انديشه است . اما در مشرق زمين، فكر ترقي و تجددطلبي به عنوان ايدئولوژي اجتماعي نو، در نيمه سده نوزدهم در چند كشور از جمله ايران نمايان گرديد. اين سير و انديشه جديد اجتماعي مراحلي را طي نمود و به دنبال هر مرحله تأثيرات عمده‎اي بر ساختار اجتماعي و فرهنگي مشرق زمين برجاي نهاد.
با بررسي افكار و آراء نوگرايان ايراني مي‎توان گفت تجددطلبي در ايران سه مرحله را طي كرده است. اين مراحل نخست با غربگرايي آغاز مي‎شود، سپس به غربزدگي و بعد به باستانگرايي توأم با غربزدگي معطوف مي‎شود. در اين باستانگرايي توجه صرف به فرهنگ ايران باستان و بيان مجد و عظمت تمدن ايران قبل از اسلام مد نظر بود. مرحلة سوم، از آن جهت داراي اهميت است كه نشان مي‎دهد: «پيوند ناسيوناليسم با انديشه ترقي از دو جهت مي‎باشد. يكي از جهت فرضيه حاكميت ملي به معناي دقيق آن، ديگر از جهت گرايش به مدنيت غربي» .
غربگرايي و گرايش به غرب در ابتدا به تقليد از صنعت و تكنولوژي، خصوصاً در زمينة صنايع نظامي آغاز شد و شروع اين جريان در دوران معاصر به دوره فتحعليشاه قاجار بر مي‎گردد. به دنبال شكستهاي پي در پي ايرانيان از روسيه، دربار ايران درصدد برآمد برخي از شيوه‎هاي غربيان را در محدوده امور نظامي و سيستم اداري و آموزشي تجربه كند. به همين منظور اولين گروه از مستشاران نظامي كه فرانسويان بودند به دعوت دولت ايران وارد كشور شدند:
ايرانيان به سرپرستي ژنرال گاردان به نقشه‎برداري راهها و معابر و بنادر و تنظيم نقشه‎هاي نظامي و تعليم سپاهيان و ساختن توپ پرداختند. پس از آن چند هيات نظامي از طرف دولت انگليس به ايران اعزام ، و به تعليم سپاهيان ايران مشغول گرديدند. در همين زمان (1233 هـ. ق) برخي از صنايع اروپايي مانند چاپخانه نيز از غرب اقتباس شد. در سيستم حكومتي و در ميان حكومت‎گران عباس ميرزا نايب السلطنه، در اين رابطه نقش اساسي داشت. وي دو محصل ايراني را به انگلستان اعزام داشت كه براي خودشان و كشورشان مفيد باشند يكي از اين دو پس از يكسال و نيم درگذشت و ديگري ميرزا حاجي بابا، به تحصيل طب پرداخت و پس از شش سال به ايران بازگشت. به دنبال آن، در سال 1230 ق يك هيئت پنج نفري از جوانان ايراني براي تحصيل در رشته‎هاي مختلف از قبيل: مهندسي، طب، توپخانه، زبان و علوم طبيعي به انگلستان اعزام و نزديك به چهارسال در لندن به تحصيل پرداختند و پس از بازگشت به ايران هر يك به كاري در خور تحصيلات خود گمارده شدند. از ميان آنها دو نفر به مقامات بلند پايه دولتي رسيدند. يكي «ميرزا جعفر مهندس» كه بعدها به سفارت ايران در عثماني رفت و مشيرالدوله لقب يافت. سپس رئيس شوراي دولت گرديد. هم اوست كه ميرزا ملكم‎خان رساله خود را بنام كتابچه غيبي يا «دفتر تنظيمات» در اصلاح حكومت ياران به وي عرضه داشت . ديگري ميرزا محمدصالح شيرازي بود كه در انگلستان به مجمع فراماسونرها راه يافت كه از آن به مجمع فراموشخانه ياد مي‎كند و در اين باره مي‎نويسد:
مدتها بود كه خواهش دخول مجمع فراموشان را داشته فرصتي دست [نداد] تا اينكه مستر پارسي استاد اول فراموشان را ديده كه داخل به محفل آنها شده باشم و قرارداد روزي را نمودند كه در آنجا روم.
و باز مي‎گويد:
روز پنجشنبه به همراه مستر پارسي و كلنل دارسي داخل فراموشخانه گرديده شام خورده در ساعت يازده مراجعت كردم زياده از اين در اين باب نگارش آن جايز نيست .
آمد و رفتهاي ميرزا صالح به مجمع فراموشان انگليس تا به ‌آن حد بود كه اين مجمع درصدد برآمد او را به مرتبه استادي برساند و تمام و كمال به ايران روانه سازد. به طوري كه، مستر هرديس يكي از بزرگان فراموشخانه انگليس به وي يادآور مي‎شود «يك هفته ديگر عازم ايران هستيد و فردا فراموشخانه باز است اگر فرداشب خود را آنجا رسانيدي مرتبه استادي را به تو مي‎دهم وگرنه ناقص به ايراني مي‎روي» .
ميرزا صالح پس از بازگشت به ايران مترجم رسمي دولت شد و به مأموريتهاي سياسي متعددي اعزام گرديد. بنابراين، دور از انتظار نيست كه اين محصلان پس از بازگشت، ضمن كسب تخصص مورد نظر، تحت تأثير فرهنگ و آداب و رسوم غربي قرار گرفته، در ترويج آن بكوشند. همان طوري كه، يكي از اين افراد (ميرزا صالح) به مجمع فراموشان پيوسته بود.
ميرزا صالح در خاطرات خود به اين خودباختگي در مقابل فرهنگ غرب اشاره كرده و مي‎نويسد: «... مدتي بعد از ورود به انگلستان ريش را تراشيده و لباس انگريزي در بر كرده و ملاحظه عادت و قاعده نكرده ...همچنين به لباس ايران بودن را نيز از عقل دور دانستم و صلاح وقت اين است كه ملبس به لباس انگريزشوم ...».
جداي از سفرنامه‎هاي اروپاييان و نمايندگان آنها، همين خاطرات و نوشته‎هايي از اين دست بود كه باعث آشنايي ايرانيان با دنياي غرب و ايجاد انگيزه غربگرايي و غربزدگي در آنان گرديد. پس از عباس‎ميرزا، اميركبير نقش عمده‎اي در پيشبرد اين جريان (غربگرايي) داشت. اميركبير نه تنها محصلان ايراني را به اروپا فرستاد، بلكه مانند عباس‎ميرزا به ترجمه كتب خارجي نيز اهتمام ورزيد: «به كوشش او بود كه كتابهائي از جغرافياي جديد عالم به فارسي ترجمه شد و كتب ديگري درباره مسائل سياسي و امور بهداشتي ترجمه و منتشر گرديد. بدين منظور اميركبير دارالترجمه‎اي تأسيس كرد».
از ديگر كارهاي مهم اميركبير تأسيس دارالفنون در سال 1269 ق/ 1852 م بود. هدف اوليه دارالفنون، تربيت كادر متخصص ارتش به سبك و آموزش غربي بود. بدينسان، نخستين گام را در جهت ورود سيستم آموزشي غرب به ايران برداشت. البته اميركبير شخصاً بر جريان ورود سيستم آموزشي غرب آن هم در سطح تعليم كارشناس و متخصص نظارت داشت؛ به طوري كه از كارشناسان و اساتيد انگليسي و روسي كه بر سر منافع خود در ايران درگير بودند، دعوت به عمل نياورده: «به فرانسه و اتريش روي آورد و مستشاران و استادان فرانسوي و اتريشي را به ايران دعوت كرد». در اين مدرسه استادان اروپايي به زبانهاي غربي، به ويژه زبان فرانسه تدريس مي‎كردند. برنامه آموزشي و درسي «نيز تقليدي از مدارس فرانسه بود» ؛ و فضاي حاكم بر اين مؤسسه آموزشي نيز حال و هواي غرب و غربگرايي داشت. فارغ‎التحصيلان اين مدرسه عمدتاً فرزندان اعيان و اشراف و ملاكين ثروتمند بودند كه در سالهاي بعد مروج غربگرايي و حتي بعضاً غربزدگي در ايران گرديدند و در جنبش مشروطه جزء سردمداراني بودند كه در جهت ترويج فرهنگ غرب و هدايت اين جنبش به سمت آن تلاش نمودند. در همين زمان، در كنار ورود الگوهاي نظام آموزشي غرب، سيستم اداري و حكومتي نيز طبق همان الگوهاي غربي در نظام سياسي و حكومتي ايران وارد گرديد. در سال 1275 ق هنگام صدارت ميرزا حسين‎خان سپهسالار كه يكي از متجددين عصر ناصري است، به تبعيت از سيستم حكومتي غرب، وزارتخانه‎هاي ششگانه كه عبارت بودند از: «داخله، خارجه، جنگ، ماليه، عدليه، وظايف و اوقاف» به وجود آمدند. هدف از ايجاد چنين وزارتخانه‎هايي اين بود كه «جميع مشاغل مهام عظيمه دولتي منحصر به يك نفر نباشد و دولت و مملكت خود را تربيت فرمايند و آئين سلطنت را ترقي دهند ... و اگر مهمي از براي دولت پيش آيد، كل وزراء و امناء بايد شورا نموده گفتگو در مصالح امر نمايند».
ميرزا حسين‎خان، بعد از يك دوره ركود هفت ساله صدرات ميرزا آقاخان نوري كه معرف تفكر ارتجاعيون بود ـ از محرم 1268 تا محرم 1275،ـ دوران ترقي‎خواهي سه ساله و نا تمام خود را از 1275 تا 1278 آغاز كرد و بعد از يك بحران ده ساله سياسي، اقتصادي از سال 1287 ق. به عنوان نماينده تجدد و ترقي، طرح ناظم جديد را ريخت. به قول ‌آدميت: «روح و فلسفه دولت سپهسالار تغيير بود در جهت ترقي...». جوهر نقشه ترقي او اين بود:
اصلاح طرح حكومت، و تأسيس دولت منتظم بر پايه «قوانين موضوعه جديد»، «الغاي ادارات قديمه و تشكيل وضع جديد»، «ترقي و تربيت ملت از طريق ايجاد مدارس جديد» و «مدارس مجاني» و «مكتب صنايع» و «نشر علوم و صنايع خارجه كه اسباب عمده ترقي و تربيت يك دولت و ملت است»، «افزودن بصيرت مردم» و «استحضار افكار عمومي» به وسيله روزنامه و اختيار همه كس كه درد «آئين وطن پرستي» و «دفاع حقوق ملت» ... و استقرار مناظم جديد عالي «كه ملت ايران و سلطنت قديم با آن عظمت باستاني خود را احياء كند». مجموعه اين اصول ايده‎ئولوژي سبك جديد را بوجود آورد كه در سيستم اداري و سياسي كشور تغييرات عمده‎اي را ايجاد كرد و نماينده كامل اين سبك جديد به تعبير ناصرالدين شاه قاجار «شخص اول دولت يعني ميرزا حسين‎خان بود». شاه در سلام عام (25 شوال 1288 هـ. ق) گفت: « از اين پس امناي دولت بايد سبك جديد را كه به وجود شخص اول شروع يافته پيش گيرند» و ملت و دولت «سليقه جديد ما را در حكومت» بدانند و در دستخط خود به صدراعظم نيز نوشت: «از خداوند عالم مسئلت مي‎نمايم كه عمري بدهد و ما و شما را موفق كند كه آن چه از خدمات و اصلاحات و خيالات عمده كه براي ترقي ملت و دولت در نظر است، كاملاً به انجام و اتمام برسد».
ميرزا حسين‎خان اعتقاد داشت كه در ادامه اجراي سياست تجددطلبي، بايد روحانيت را از صحنه‎هاي سياسي كشور دور گرداند: «اعتقاد من درباره حضرات ملاها براين است كه ... به قدر ذره‎اي در امورات حكومتي آنها را مداخله نداد و مشاراليهم را ابداً واسطه فيمابين دولت و ملت مقرر نكرد ...». اصلاحات اداري و تشكيلات جديد و سياست وي در اين راستا، منجر به ايجاد هسته اوليه بوروكراسي در ايران گرديد كه «بسياري از ديوانسالاران نخستين، از فارغ‎التحصيلان دارالفنون بودند».
بدين ترتيب، جريان غربگرايي در ايران معاصر، همانند سير غربگرايي در تركيه نخست با اقتباس از تكنولوژي جنگي آغاز و آنگاه به تأسي از نظام آموزشي، اداري، سياسي، انجاميد. انگيزه رويكرد ايران به غرب ناشي از عقب‎ماندگيهاي نظامي، صنعتي، اقتصادي، آموزشي و تقويت اين زمينه‎ها حتي براي مقابله و يا رقابت و يا خودكفائي، با دنياي سرمايه‎داري غرب و نه وابستگي صرف در زمينه‎هاي مزبور به آنان بوده است. اما دست‎پروردگان جديد همين نظام آموزشي كه بعدها در مصدر امور قرار گرفتند، غربگرايي را تبديل به غربزدگي كردند.
آغاز مرحله غربزدگي در ايران را مي‎توان، زمان شكل‎گيري نهضت مشروطيت دانست. ايدئولوگها و نظريه‎پردازان عمده مشروطيت اكثراً غربزده و از طبقه اعيان بودند. يكي از اين افراد ميرزا ملكم خان (ناظم الدوله) است كه در اروپا تحصيل كرده و با سيستم حكومت غرب آشنايي كامل داشت و پس از مراجعت به ايران فراموشخانه را تأسيس كرد. وي به قول خود در تلاش بود تا «عقل و سياست مغرب زمين را با خرد و ديانت مشرق زمين، به هم آميزد».‌ و به فراست دريافت كه در بادي امر «تغيير ايران به صورت اروپا كوشش بي فايده‎اي است». از اينرو، فكر ترقي را در لفافه دين عرضه داشت تا هموطنانش «آن معاني را نيك دريابند». با شگردي كه ملكم در پيش گرفت، توانست حرف آخر خود را در جهت تبعيت صرف از غرب و الگوهاي غربي علناً بيان دارد تا جايي كه مي‎نويسد:
‌در اخذ اصول تمدن و مباني ترقي عقلي و فكري حق نداريم در صدد اختراع باشيم، بلكه بايد از فرنگي سرمشق بگيريم و در جميع صنايع از باروت گرفته تا كفش‎دوزي محتاج سرمشق بوده و هستيم .
ملكم نه تنها به تقليد از علم و صنعت غرب (رويه كارشناسي آن)، تاكيد داشت بلكه تبعيت از فرهنگ و ارزشهاي فرهنگي غرب را كه وي آنرا «كارخانجات انساني مي‎ناميد لازم و واجب مي‎دانست»؛ ما خيال مي‎كنيم كه درجه ترقي آنها همان قدر است كه در صنايع ايشان مي‎بينيم حال آنكه اصل ترقي ايشان در آئين تمدن بروز كرده است. ملل يورپ هر قدر كه در كارخانجات فلزات ترقي كرده‎اند صد مراتب بيشتر در «كارخانجات انساني» پيش رفته‎اند .
بدينسان ملكم خان راه نجات را تنها در پيروي بي قيد و شرط از غرب و اقتباس نظام فرهنگي آن مي‎داند.
مرحله سوم از تجددطلبي غربزدگي در چهره باستانگرايي است كه از پيشروان اين مرحله ميرزا فتحعلي آخوندزاده و ميرزا آقاخان كرماني هستند. آخوندزاده يكي از مناديان تفكر غربي است. وي مدعي تجديد نظر طلبي در اسلام گشت و پروتستانتيزم اسلامي را مطرح كرد. مجذوبيت او در مقابل فرهنگ و تمدن مغرب زمين را مي‎توان از اين گفتار وي دريافت:
مردم آسيا حريت كامله را يكبارگي گم كرده‎اند و از لذت مساوات و نعمت حقوق بشريت كلاً محرومند ... بر شما لازم است كه بزرگ خود (يعني غرب) را بشناسيد هميشه به امر و نهي او مطيع باشيد و رسوم بندگي و آداب انسانيت را ياد بگيريد .
آخوندزاده در عين حال كه خود را ملي‎گرا قلمداد مي‎كرد، از طرفداران تغيير خط فارسي به لاتين نيز بوده است . متقدمان و متأخران و همفكران آخوندزاده همچون ملكم‎خان و تقي‎زاده براي سست نمودن مباني اسلامي جامعه و ترويج غربزدگي افراطي تلاشهاي زيادي كردند؛ به طوري كه گويا تمام هم و غمشان بريدن از فرهنگ اسلامي و خودي و روي آوردن به فرهنگ و آداب و رسوم غربي بوده است. اين قبيل متفكران، حتي چندين سال پيش از آنكه رضا شاه به فكر زدودن اساس اعتقادي ايرانيان ـ كه بر اسلام استوار است ـ بيفتد؛ در اين فكر بوده‎اند.
يكي از شاخصهاي اعتقادي و سنتي كه در تفكر آخوندزاده مورد هجوم قرار گرفت و براي رفع آن بعد از مشروطيت و تغيير سلطنت در ايران، كوشش گرديد، حجاب زنان بود. در جايي كه از پروتستانتيزم در مذهب ياد مي‎كند، مي‎نويسد: «كسانيكه بعد از اين از [ميان] اخلاف ما در دين اسلام باني پروتستانتيزم خواهند شد ... آيه حجاب را منسوخ، خواهند كرد ...». و براي ايجاد الگو براي زنان ايراني به دنياي غرب توجه دارد. چرا كه امروز در بعضي دول غرب زنان را به امور اداره مملكت نيز داخل مي‎كنند. علاوه برآنكه درجه تاجداري را نيز در بعضي اديان برايشان مسلم مي‎دارند چنانكه اين رسم قبل از غلبه عربها در ايران جايز بود. «و در جاي ديگر از عدم مساوات اجتماعي در حق زنان ايراني سخن مي‎راند كه آگاه باشند كه خردمندان جهان زنان را در جميع حقوق بشريت و آزاديت با مردان شريك شمرده‎اند ...». از ديگر باستان‎گرايان متعصب و غربزدگان، همان طور كه قبلاً بدان اشاره شد، ميرزا آقاخان كرماني است. البته وي خواهان توجه بيشتر به فرهنگ ايران باستان و تجديد دوباره تمدن ايران قبل از اسلام بود تا به غربزدگي صرف. ميرزا آقاخان، عامل بدبختي و عقب‎ماندگي ايرانيان و دوري آنان از تمدن و فرهنگ امروزي (غربي) را حمله اعراب و ورود دين اسلام به ايران مي‎دانست. تا جايي كه، در دفاع از سلسله‎هاي ايراني قبل از اسلام (هخامنشينان و ساسانيان) مي‎نويسد: «عظمت تاريخ ايران با هخامنشينان آغاز گرديد و كورش مؤسس شوكت حقيقي ايران» است. روح حكومتش «آئين داد و انسانيت بود ...». و در مورد سلسله ساساني مي‎گويد: «با تأسيس دولت ساساني تاريخ ايران روشني مخصوص يافت و قدرت ملت و حكومت و كيش همه خادم ره‎سپر مقصد واحد طبيعي ترقي گرديدند ...». و براي مقايسه كردن و برتري دادن دين زند نسبت به اسلام چنين اظهار مي‎دارد: «در عالم ديانت قانون زند استوارترين آيينهاي ازمنه سابقه بود و مدارش بر پروگرام و نظام ترقي قرار داشت» و لابد آن نظام مترقي كه هم اكنون از رونق افتاده و هر اخلاق زشتي كه هم اينك از ايراني‎ها سر مي‎زند عاملش عربها بوده‎اند: «... هر شاخه از درخت اخلاق زشت ايران را كه دست مي‎زنيم ريشه او كاشته عرب و تخم او بذر مزروع آن تازيان است». «يكي از آنها حجاب بي‎مروت زنان است. در ايران باستان زنان با مردان شريك زندگاني بودند، با هم مراوده داشتند. حال هزار سال است زنان ايران مانند زنده بگوران تازيان در زير پرده حجاب و كفن جلباب مستور، و در خانه‎ها چون كور محجوب و مهجور گشته‎اند. روبندهاي زنان نه روزنه تنفس دارد و نه منظره تجسس ...». و تأثير سوء ديگر پرده‎داري از نظر وي در امر ازدواج است عدم آشنايي زن با اخلاق شوهري كه مي‎خواهد با او زندگي كند و عدم آزادي در انتخاب همسر خود منشاء مفاسد عمده اجتماعي مي‎شود و «... تمام اين خرابيها ناشي از ازدواج به زن نديده و نشناخته است، و كل راجع به روبستن و بخانه نشستن آنهاست» . مسئله ديگري كه وي نيز در آن با آخوندزاده هم عقيده است، مسئله تغيير خط به منظور تغيير فرهنگ و مذهب ايرانيان است:
«... اما موضوع بسيار مهم را نگفتيم و آن مسئله خط و الفباي تعليمات است ... با قبول الفباي عربي، حروف مقطع فارسي مبدل به حروف چسبيده عربي شد. اعراب را برداشتند و به زير و زبر حروف گذاشتند و خط فارسي را چنان مشكل ساختند كه امروزه به نقاشي و رمز مبدل گرديده است» البته اين نكته اخير راجع به خط حتي به قول ميرزا آقاخان، مقصر خطاطان ايراني هستند كه «... سعي دارند خطوط را، خوشگل بنويسند، ميخواهد خوانده بشود، ميخواهد خوانده نشود ...» . ميرزا آقاخان در جاي ديگري، عامل عقب ماندگي ايرانيان را از كاروان تمدن و ترقي، الفباي عربي مي‎داند و مي‎نويسد: «هنوز مردم نمي‎دانند الفباي دشوار عربي چه اندازه آنان را از راه مدنيت و ترقي بدور انداخته است»!
امثال ميرزا آقاخان فراموش كرده بودند كه عقب ماندگي ايرانيان با تغيير خط جبران نمي‎شود. بلكه تنها اثر تغيير خط از دست دادن ميراث مذهبي و فرهنگي جامعه بود و ايجاد جامعه‎اي بي‎هويت فرهنگي كه در نهايت ناگزير است هويت خود را در دنياي مادي غرب جستجو كند. البته ايدئولوگهاي نامبرده و ديگراني از اين قبيل، به لحاظ افراط در غربزدگي و تجددطلبي درجات مختلف داشته‎اند. ملكم اروپايي‎شدن محض را مي‎طلبيد، آخوندزاده غربزدگي‎اش بر ملي‎گرايي مي‎چربيد و ميرزا آقاخان حالتي بينابين داشت. همين جريان غربزدگي و افكار منبعث از غرب بود كه پوشش و حجاب مرسوم آن زمان را به زير سؤال برد و در طرز لباس و آرايش زنان ايراني حتي قبل از نهضت مشروطيت اثر بخشيد.

منبع:كشف حجاب ؛ زمينه‎ها، واكنشها و پيامدها ، مهدي صلاح ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي ، تهران، بهار 1384 ، ص 63 تا 74

این مطلب تاکنون 3806 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir