پارسونز: به شاه گفتم هيچ اميدي به پيروزي در برابر مردم ندارد | آنتوني پارسونز آخرين سفير انگليس در ايران عصر پهلوي در خاطرات خود راجع به انقلاب اسلامي ايران به ديدار خداحافظي خود با شاه اشاره كرده چنين مينويسد:
در روز هشتم ژانويه براي خداحافظي نزد شاه رفتم. او را آرام و بياعتنا به امور يافتم؛ چنان از حوادث سخن ميگفت كه گويا ديگر به او مربوط نميشود. اين ملاقاتِ آخرين براي من تجربة بسيار هيجانانگيزي بود. پنج سال بود كه شاه را به خوبي ميشناختم و طي بحثهايي كه در جريانات چهار ماه اخير در مورد مسائل كشور با او داشتم، بسيار صميمي شده بوديم. صحبت با او را اينگونه شروع كردم كه هرگز تصور نميكردم در چنين اوضاع و احوال غمانگيزي از او خداحافظي كنم و سخن گفتن براي من در اين شرايط بسيار دشوار است. به شاه گفتم ميخواهم ملاقات آخر ما بدون هيچ گونه تشريفات و بحث معمول باشد. چرا كه دنبال كردن بحثهاي معمول مملكت در آن جلسه غيرقابل تحمل بود. من منقلب شده بودم و چشمانم پر از اشك شده بود؛ وقتي اشكهايم را پاك ميكردم، شاه با تبسمي بر لب، دست خود را بر بازوي من گذاشت و گفت «مهم نيست، ميدانم چه احساسي داريد، ولي ما بايد براي آخرين بار با هم صحبت كنيم». او ميگفت كه سه پيشنهاد مختلف به او شده است: بعضيها ميگويند كه او بايد بماند و با قدرت عمل كند؛ عدة ديگري ميگويند او بايد به بندرعباس برود و اجازه دهد ارتش در غياب او همانطور كه ميداند عمل كند و عدة ديگري نيز ميگويند شاه بايد كشور را ترك نمايد. شاه نظر مرا دربارة اين موضوع پرسيد. من گفتم ترجيح ميدهم در اين مورد اظهارنظري نكنم؛ چرا كه هر چه ميگفتم حمل بر توطئه از طرف انگليس ميشد و نميتوانستم به دروغ او را تسلي دهم. شاه اصرار كرد و من گفتم به اين شرط پاسخ ميگويم كه او به من قول شرف دهد كه حرفهاي مرا نظر شخصي خودم بداند؛ به عنوان كسي كه خيرخواه او و كشورش است، نه دسيسهها و توطئههاي دولت انگليس. شاه هم اين شرط را پذيرفت.
گفتم او را در وضعيتي ميبينم كه آمريكاييها به آن no win (وضعيتي كه در آن اميد پيروزي وجود ندارد) ميگويند. همچنين گفتم هر روز كه شما بيشتر در كشور بمانيد، بختيار مثل برفي كه در آب افتاده باشد در حال ذوب شدن و تحليل است. اما اگر هم كشور را ترك كنيد، احتمال اينكه بتوانيد برگرديد كم است. چرا كه من اميدي به اينكه بختيار بتواند اوضاع را كنترل كند و نظم را به كشور بازگرداند نداشتم. اما در مورد راهحلهاي ديگر؛ شاه نظر مرا در مورد اقدام نظامي ميدانست. من معتقد بودم كه اقدام نظامي مشكل را حل نميكند و به علاوه اعتصابهاي پي در پي رژيم را به زانو درآورده بود. من از شاه پرسيدم كه آيا نظاميان ميتوانند به خانههاي مردم رفته و آنها را مجبور كنند به كار خود برگردند؟ فكر رفتن به بندرعباس هم به نظر من از همان اول بياساس بود. آيا نيروهايي كه توانستهاند شاه را تا بندرعباس عقب برانند، نميتوانند با افزايش فشار او را از كشور خارج كنند؟
شاه با يك حالت غير عادي به ساعتش نگاه كرد و گفت: «اگر دست من بود تا ده دقيقه ديگر ايران را ترك ميكردم». سپس ادامه داد كه قبل از اينكه بختيار توسط پارلمان تأييد شود، او نميتواند از كشور خارج شود و اگر چنين كاري صورت گيرد ممكن است مجلس از هم بپاشد و حد نصاب لازم براي رأي دادن به دولت حاصل نشود. در پاسخ به شاه گفتم: ايران در يك وضعيت فراگير انقلابي است و در اين اوضاع و احوال كسي به تشريفات پارلماني اهميت نميدهد. شاه سري تكان داد و بعد از آن در مورد اينكه پس از ترك كشور به كجا برود بحث كرديم. به نظر ميرسيد او هنوز در اين مورد تصميم قطعي نگرفته و ممكن است به يكي از كشورهاي عربي برود. او نامي از مصر نبود ولي گفت به بريتانيا هم نخواهد رفت؛ چرا كه با وجود هزاران دانشجوي ايراني در آنجا احساس امنيت نميكرد. در پايان صحبتهايمان به گذشته برگشتيم و شاه گفت كه نميداند چرا با اين همه كاري كه براي مردم كرده است، آنها به مخالفت با او برخاستهاند؟ گفتم قبلاً بارها در مورد اين موضوع صحبت كردهايم. فكر ميكردم دليل اصلي اقدامات مردم، اين است كه شاه ميخواهد مردم را به چيزي تبديل كند كه نيستند؛ و اين تعارض سبب خواهد شد كه آنها تحت رهبري مذهبيشان عليه شاه شورش كنند. جالب توجه اين بود كه نيروهايي كه در سال 1892 وقتي ناصرالدين شاه امتياز انحصاري تنباكو را به يك كمپاني خارجي اعطا كرد، عليه او شوريدند و در سال 1906 بر مظفرالدين شاه غالب شدند تا حكومت مشروطه را قبول نمايد، همين افراد بازاري و ملاها و روشنفكران ايراني بودند كه اكنون نيز به مخالفت با شاه ايران برخاستهاند. همچنين گفتم كه تاكنون هيچ گاه رفتار مردم ايران را تا اين حد تحسينبرانگيز نديده بودم. شجاعت و صميميت و انضباط آنها در براندازي سلطنت شگفتآور بود. اگر شاه ميتوانست اين همه توانايي را در جهت اجراي اهداف تمدن بزرگ خود به كار گيرد، هيچ مشكلي نداشت. شاه آنچه را من درباره عملكرد مردم گفتم قبول كرد، ولي قياس خود را با شاهان قاجار نپذيرفت و مدعي شد «من بيشتر از هر شاه ديگري در طول دو هزار سال گذشته براي ايران كار كردهام و شما نميتوانيد مرا با چنين اشخاصي مقايسه كنيد.»
منبع: آنتوني پارسونز، غرور و سقوط،
مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1390، ص 187 ـ 185.
پارسونز: به شاه گفتم هيچ اميدي
به پيروزي در برابر مردم ندارد
شاه در آخرين ديدار، از من خواست تا نظر خود را درباره سه راه حل بحران ارائه دهم: ماندن و مقاومت در برابر مردم، عقبنشيني به يك نقطه مرزي مثل بندرعباس و يا خروج از كشور. من به او گفتم هيچ اميدي به پيروزي در برابر مردم نداريد و پس از خروج از كشور نيز امكاني براي بازگشت شما وجود نخواهد داشت.
***
آنتوني پارسونز آخرين سفير انگليس در ايران عصر پهلوي در خاطرات خود راجع به انقلاب اسلامي ايران به ديدار خداحافظي خود با شاه اشاره كرده چنين مينويسد:
در روز هشتم ژانويه براي خداحافظي نزد شاه رفتم. او را آرام و بياعتنا به امور يافتم؛ چنان از حوادث سخن ميگفت كه گويا ديگر به او مربوط نميشود. اين ملاقاتِ آخرين براي من تجربة بسيار هيجانانگيزي بود. پنج سال بود كه شاه را به خوبي ميشناختم و طي بحثهايي كه در جريانات چهار ماه اخير در مورد مسائل كشور با او داشتم، بسيار صميمي شده بوديم. صحبت با او را اينگونه شروع كردم كه هرگز تصور نميكردم در چنين اوضاع و احوال غمانگيزي از او خداحافظي كنم و سخن گفتن براي من در اين شرايط بسيار دشوار است. به شاه گفتم ميخواهم ملاقات آخر ما بدون هيچ گونه تشريفات و بحث معمول باشد. چرا كه دنبال كردن بحثهاي معمول مملكت در آن جلسه غيرقابل تحمل بود. من منقلب شده بودم و چشمانم پر از اشك شده بود؛ وقتي اشكهايم را پاك ميكردم، شاه با تبسمي بر لب، دست خود را بر بازوي من گذاشت و گفت «مهم نيست، ميدانم چه احساسي داريد، ولي ما بايد براي آخرين بار با هم صحبت كنيم». او ميگفت كه سه پيشنهاد مختلف به او شده است: بعضيها ميگويند كه او بايد بماند و با قدرت عمل كند؛ عدة ديگري ميگويند او بايد به بندرعباس برود و اجازه دهد ارتش در غياب او همانطور كه ميداند عمل كند و عدة ديگري نيز ميگويند شاه بايد كشور را ترك نمايد. شاه نظر مرا دربارة اين موضوع پرسيد. من گفتم ترجيح ميدهم در اين مورد اظهارنظري نكنم؛ چرا كه هر چه ميگفتم حمل بر توطئه از طرف انگليس ميشد و نميتوانستم به دروغ او را تسلي دهم. شاه اصرار كرد و من گفتم به اين شرط پاسخ ميگويم كه او به من قول شرف دهد كه حرفهاي مرا نظر شخصي خودم بداند؛ به عنوان كسي كه خيرخواه او و كشورش است، نه دسيسهها و توطئههاي دولت انگليس. شاه هم اين شرط را پذيرفت.
گفتم او را در وضعيتي ميبينم كه آمريكاييها به آن no win (وضعيتي كه در آن اميد پيروزي وجود ندارد) ميگويند. همچنين گفتم هر روز كه شما بيشتر در كشور بمانيد، بختيار مثل برفي كه در آب افتاده باشد در حال ذوب شدن و تحليل است. اما اگر هم كشور را ترك كنيد، احتمال اينكه بتوانيد برگرديد كم است. چرا كه من اميدي به اينكه بختيار بتواند اوضاع را كنترل كند و نظم را به كشور بازگرداند نداشتم. اما در مورد راهحلهاي ديگر؛ شاه نظر مرا در مورد اقدام نظامي ميدانست. من معتقد بودم كه اقدام نظامي مشكل را حل نميكند و به علاوه اعتصابهاي پي در پي رژيم را به زانو درآورده بود. من از شاه پرسيدم كه آيا نظاميان ميتوانند به خانههاي مردم رفته و آنها را مجبور كنند به كار خود برگردند؟ فكر رفتن به بندرعباس هم به نظر من از همان اول بياساس بود. آيا نيروهايي كه توانستهاند شاه را تا بندرعباس عقب برانند، نميتوانند با افزايش فشار او را از كشور خارج كنند؟
شاه با يك حالت غير عادي به ساعتش نگاه كرد و گفت: «اگر دست من بود تا ده دقيقه ديگر ايران را ترك ميكردم». سپس ادامه داد كه قبل از اينكه بختيار توسط پارلمان تأييد شود، او نميتواند از كشور خارج شود و اگر چنين كاري صورت گيرد ممكن است مجلس از هم بپاشد و حد نصاب لازم براي رأي دادن به دولت حاصل نشود. در پاسخ به شاه گفتم: ايران در يك وضعيت فراگير انقلابي است و در اين اوضاع و احوال كسي به تشريفات پارلماني اهميت نميدهد. شاه سري تكان داد و بعد از آن در مورد اينكه پس از ترك كشور به كجا برود بحث كرديم. به نظر ميرسيد او هنوز در اين مورد تصميم قطعي نگرفته و ممكن است به يكي از كشورهاي عربي برود. او نامي از مصر نبود ولي گفت به بريتانيا هم نخواهد رفت؛ چرا كه با وجود هزاران دانشجوي ايراني در آنجا احساس امنيت نميكرد. در پايان صحبتهايمان به گذشته برگشتيم و شاه گفت كه نميداند چرا با اين همه كاري كه براي مردم كرده است، آنها به مخالفت با او برخاستهاند؟ گفتم قبلاً بارها در مورد اين موضوع صحبت كردهايم. فكر ميكردم دليل اصلي اقدامات مردم، اين است كه شاه ميخواهد مردم را به چيزي تبديل كند كه نيستند؛ و اين تعارض سبب خواهد شد كه آنها تحت رهبري مذهبيشان عليه شاه شورش كنند. جالب توجه اين بود كه نيروهايي كه در سال 1892 وقتي ناصرالدين شاه امتياز انحصاري تنباكو را به يك كمپاني خارجي اعطا كرد، عليه او شوريدند و در سال 1906 بر مظفرالدين شاه غالب شدند تا حكومت مشروطه را قبول نمايد، همين افراد بازاري و ملاها و روشنفكران ايراني بودند كه اكنون نيز به مخالفت با شاه ايران برخاستهاند. همچنين گفتم كه تاكنون هيچ گاه رفتار مردم ايران را تا اين حد تحسينبرانگيز نديده بودم. شجاعت و صميميت و انضباط آنها در براندازي سلطنت شگفتآور بود. اگر شاه ميتوانست اين همه توانايي را در جهت اجراي اهداف تمدن بزرگ خود به كار گيرد، هيچ مشكلي نداشت. شاه آنچه را من درباره عملكرد مردم گفتم قبول كرد، ولي قياس خود را با شاهان قاجار نپذيرفت و مدعي شد «من بيشتر از هر شاه ديگري در طول دو هزار سال گذشته براي ايران كار كردهام و شما نميتوانيد مرا با چنين اشخاصي مقايسه كنيد.»منبع:آنتوني پارسونز، غرور و سقوط، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1390، ص 187 ـ 185. این مطلب تاکنون 3916 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|