شاه تا زمان انقلاب از بيماريش خبر نداشت | صبح روز 21 فروردين 1353 شرفياب شدم. اولين سوالي كه هنگام اقامت شاه در كيش در تنهايي از ايشان كردم همين مساله سلامتي وي بود. عرض كردم ديروز به ژان برنار تلفن كردم، نبود. يك هفته ديگر به پاريس بر مي گردد اما به من بفرماييد كه چه باكي داريد؟ فرمودند طحالم مثل اين است كه بزرگ شده ، بايد ببينيم در سيستم خوني من تغييري به وجود آمده يا نه؟ عرض كردم مرا نيمه جان كرديد اين كه مطلبي نيست ، حال هم پروفسور ميليز فرانسوي كه خود يك متخصص امراض داخلي است اينجاست و ديشب با من شام خورد. چون مرا هم معالجه مي كند. اجازه بفرماييد بيايد اعليحضرت را معاينه كند. فرمودند نه من در اتريش پيش فلينگر معالجه مي شوم ، خوب نيست اين همه به اطبا مختلف مراجعه كنم فقط همان ژان برنار بيايد. عرض كردم بايد يك هفته صبركنيم. فرمودند مانع ندارد. شكر خدا را از صميم قلب گفتم.
در پايان فروردين سال 1353 هنگام بازگشت شاه و همراهانش از كيش دكتر ايادي پزشك مخصوص دربار كه از بزرگ شدن طحال شاه نگران شده بود از علم خواست كه پروفسور ژان برنار استاد دانشگاه پاريس و متخصص معروف خون به ايران بيايد و شاه را معاينه كند. علم اين مطلب را بي درنگ به اطلاع پروفسور صفويان رئيس دانشكده پزشكي دانشگاه ملي رسانيد. چند روز بعد پروفسور ژان برنار و پروفسور ميليز(كه هردو از استادان پيشين صفويان بودند) و همچنين دكتر فلاندرن متخصص آزمايشگاه به دعوت پروفسور صفويان به ايران آمده و شاه را معاينه كرده و از وي نمونه هايي از مغز استخوان و خون گرفتند. پس از اين نخستين معاينه و بازگشت به فرانسه ژان برنار تلفني از پروفسور صفويان درخواست كرد هر چه زودتر به پاريس بيايد. پزشكان فرانسوي كه كاملا از مسئوليت خطير حرفه اي خود آگاه بودند ، پس از معاينه بيمار مشترك ديگري كه در بيمارستان امريكايي پاريس بستري بود از راه احتياط پروفسور صفويان را به گلخانه بيمارستان برده و در آن جا اظهار داشتند كه شاه مبتلا به گونه اي از سرطان خون شده است كه به درمان و مراقبت طولاني نياز دارد. ولي چون از نظر علمي اعتمادي به پزشك مخصوص شاه نيست بايد ترتيبي داد كه از آن پس پروفسور صفويان مسئول مراقبت و واسطه ارتباط با بيمار باشد. نتيجه آزمايش به وسيله صفويان به آگاهي ايادي رسيد و او تاكيد كرد كه با توجه به روحيه شاه كه از كوچكترين ناراحتي جسماني نگران مي شد نبايد او را از بيماريش آگاه كرد. مسئوليت اخلاقي گروه پزشكان بسيار سنگين بود و قرار شد بيماري شاه به هيچ كس فاش نشود.گزارش هاي پزشكي نيز كه از پاريس براي پروفسور صفويان و ايادي فرستاده مي شد صرفا به بيمار شماره 2 اشاره مي كرد (بيمار شماره 1 خود علم بود). از اين گذشته داروهاي شاه در شيشه هاي متعلق به داروهاي به كلي متفاوتي گذاشته مي شد ( ايادي ازهمان آغاز يادآور شده بود كه شاه عادت دارد كاغذهاي همراه دارو را دقيقا بخواند). در نتيجه علم هرگز به ماهيت بيماري شاه پي نبرد و در يادداشت هايش نيز علت ناراحتي شاه را آلرژي و يا خستگي و غذاي نامناسب مي پنداشت. سه سال بعد پزشكان به اين نتيجه رسيدند كه پنهان داشتن بيماري شاه از همسر او به مصلحت نيست و هنگامي كه شهبانو فرح پس از شركت در كنفرانس تابستاني آسپن (واقع دركلرادوي امريكا) در راه بازگشت چند روز در پاريس به سر برد او را طي ديداري محرمانه در جريان گذاردند. شاه نيز با آنكه تا هنگام انقلاب از بيماري خود به درستي آگاهي درستي نداشت به تدريج دريافت كه عارضه اي جدي گريبانگير او شده است. در ماه هاي انقلاب و زمان سفر به مصر و سپس مراكش شاه در مصرف داروهايي كه به او تجويز شده بود كوتاهي كرد و در نتيجه بيماري اش كه تا آن هنگام رو به مهار شدن بود ناگهان شدت گرفت. پروفسور صفويان كه از هنگام بيماري شاه عملا پزشك مخصوص شاه شده بود و همچنين پزشكان فرانسوي معتقدند كه اگر شاه برنامه دارويي خود را دقيقا مراعات كرده بود به احتمال قوي چند سالي بيشتر زنده مي ماند. به باور همين پزشكان داروهاي مورد استفاده شاه هيچ گونه اثر منفي بر قدرت تصميم گيري و رويارويي او با حوادث انقلاب نداشت.منبع:يادداشت هاي امير اسدالله علم ؛ متن كامل ، ج چهارم ، انتشارات معين و مازيار ، صفحات 13 و 14 و 47 و 48 این مطلب تاکنون 5637 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|