ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 66   ارديبهشت 1390
 

 
 

 
 
   شماره 66   ارديبهشت 1390


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
پول از انگليسي‌ها و كاغذ از روسها!

ايرج اسكندري دبير كل پيشين حزب توده مي‌گويد وقتي براي تهيه كاغذ مورد نياز روزنامه مردم ارگان حزب با مصطفي فاتح مشورت كردم او گفت با «ميس لمبتون» رئيس كل تبليغات سفارت انگليس صحبت مي‌كنم و مشكل را حل مي‌كنم و چنين نيز شد، كاغذ تهيه شد و مسائل مالي هم نمي‌دانم چطور حل شد...
***
ايرج اسكندري دبير كل پيشين حزب تودة ايران نوشته است: «... عقيدة من اين بود كه ما بايد حزبي تشكيل بدهيم كه داراي پروگرام حداقل دموكراتيك بوده و جنبة ضد استعماري داشته باشد... دوستان از من سؤال كردند در اين صورت چه اسمي به نظر تو مي‌رسد؟ گفتم يك اسم عامي كه در عين حال اگر خواسته باشيم بتوانيم از آن به معناي كمونيستي هم استفاده كنيم و چون لغت توده در نظرم بود و مي‌بايستي داخل توده كار بكنيم، گفتم مثلاً حزب توده. اتفاقاً خوششان آمد و نام حزب توده قبول شد.
من پيشنهاد كردم براي اينكه حزب ما يك حزب دموكراتيك و ملي تلقي بشود، بهتر است كه سليمان ميرزا را كه آدم وجيه‌المله‌اي است ملاقات كرده و با وي صحبت بكنيم كه اگر موافق باشد رياست حزب را به عهده بگيرد... رفتيم پيش سليمان ميرزا و پس مذاكرات مفصل او را راضي كرديم و در جلسه‌اي كه رأي‌گيري شد، سليمان ميرزا به اتفاق آراء به سمت صدر حزب انتخاب گرديد. مهر 1320... آيين‌نامه حزب توده را پيشه‌وري و من (ايرج اسكندري) نوشتيم...»
سپس در مورد چاپ و نشر روزنامه مردم، ارگان حزب توده چنين گفته است:
«... براي كار حزب لازم بود روزنامه‌اي داشته باشيم. در آن موقع قانوني گذرانده بودند كه هيچ‌گونه امتياز انتشار روزنامه به كسي نمي‌دهند مگر به روزنامه‌نگاران قديمي كه داراي امتياز بودند و تنها اين روزنامه‌ها مي‌توانستند منتشر شوند. به همين دليل ما ناگزير روزنامة سياست را كه امتياز آن متعلق به عباس اسكندري ـ دايي ايرج اسكندري ـ بود به عنوان ارگان حزب قرار داده و شروع به انتشار اعلامية حزب و تشكيل كنفرانس كرديم. مصطفي فاتح در اين ميان با ما تماس پيدا كرد.
در آن موقع فاتح با علوي و طبري ارتباط داشت و براي آنها ترجمه كاري درست كرده بود كه از آنجا حقوق مي‌گرفتند... گويا فاتح از طريق آنها خواست با من ارتباطي بگيرد. يك وقتي فاتح اظهار داشت چرا شما يك روزنامة ضد فاشيستي منتشر نمي‌كنيد؟...
به او گفتم ما امتياز نداريم.
گفت اگر شما يعني حزب توده حاضر شود اتحادي بر ضد فاشيسم به وجود آورد من هم در آن شركت مي‌كنم و امتياز روزنامه را هم براي شما مي‌گيرم.
به او گفتم من بايد اين مسأله را در كميتة مركزي حزب مطرح كنم. در كميته مطرح كردم و كميته نظر داد كه موضوع را دنبال كنم.
من بار ديگر با فاتح ملاقات و صحبت كردم. او گفت اولاً شما يك نفر را از حزب خودتان معرفي كنيد كه من امتياز روزنامه را به نام او بگيرم. ثانياً براي روزنامه هم يك هيأت تحريريه‌اي مركب از پنج نفر تشكيل مي‌دهيم. چهار نفر را كميتة مركزي شما معلوم و تعيين كند، يكي هم من باشم به عنوان نفر هيأت تحريريه... بعد به او گفتم ما هيچ‌گونه وسايلي در اختيار نداريم اين كار احتياج به دفتري اداره‌اي و لوازمي دارد.
گفت من آن را متقبل مي‌شوم. جا و محل را فراهم و ميز و صندلي و وسايل را تهيه مي‌كنم. تلفن را هم براي شما مي‌گيرم. خلاصه تمام اين كارهاي فني و اداري را چنانچه موافق باشيد انجام مي‌دهم.
من تمام اين مطالب را در اختيار كميته قرار دادم. البته رفقا، يعني اردشير [آوانسيان] و اينها مسأله را ظاهراً برده بودند با شوروي‌ها صحبت كرده بودند... دفعة دوم كه آمدم و گزارش دادم معلوم شد كه رفته و صحبت‌هايشان را كرده‌اند. اين بار اظهار داشتند كار خوبي است اين كار را انجام دهيد... كميتة مركزي به من مأموريت داد كه دنبال اين كار را بگيرم. ما «صفر نوعي» را كه يك كارگر قديمي بود و از زندان مرخص شده بود و بي‌پول و وضع خيلي بدي داشت اسماً به عنوان مدير معرفي كرديم و قرار شد ماهي صد تومان به او حقوق بدهند كه زندگيش هم تأمين بشود... فاتح رفت و ظرف يك هفته امتياز روزنامة مردم را گرفت. اين اسم را ما معين كرديم... بعدها كه قرار شد پس از صفر نوعي، رادمنش امتياز بگيرد مجبور شد روزنامه را «نامة مردم» بگذارد. همان كه بعدها ارگان حزب شد... به هر حال اين امتياز را فاتح براي ما گرفت و ما هم هيأت تحريريه‌اي از طرف كميتة مركزي معلوم كرديم كه از پنج نفر تشكيل مي‌شد كه چهار نفر از طرف ما و نفر پنجمي فاتح بود.
چهار نفر عبارت بودند از دكتر يزدي،‌ عباس نراقي، علوي و من كه قرار شد تحت نظر من باشد... در اين ميان مسائل فني مربوط به روزنامه پيش مي‌آمد كه ما نمي‌دانستيم چه كار بايد كرد. پولي هم در بساطي نداشت و ضمناً هم نمي‌خواستيم از فاتح پول بخواهيم و از اين رهگذر تحت نفوذ او قرار بگيريم. مطلب را در كميتة مركزي مطرح كردم. روستا گفت كه مسأله موكول شود به جلسة ديگر تا يك فكري براي اين كار بكنيم.
... چندي بعد تلفني به روزنامه شد از طرف شخصي كه اسمش را فراموش كرده‌ام... او گفت من از مخبرين جرايد شوروي هستم و مايل به گفت‌وگو با شما مي‌باشم.
گفتم بفرماييد و آمد و گفت خيلي به شما تبريك مي‌گويم كه چنين روزنامة خوبي تهيه كرده‌ايد و از اين تعارفات.
اين شخص گفت كه من آمده‌ام اين جا كه اگر شما چيزي لازم داشته باشيد از قبيل كاغذ و غيره به شما كمك كنم... معلوم شد رفقا قبلاً مطلب را گفته‌اند.
گفتم حقيقت آن است كه البته احتياج داريم.
گفت بسيار خوب ما مقداري كاغذ در اختيار شما مي‌گذاريم ولي آقاي فاتح به نوبة خود بايد كمك كند.
گفتم آن را من نمي‌دانم ولي تاكنون اين مقدار كمك كرده ولي به هر صورت موضوع را با او در ميان مي‌گذارم.
... به هر صورت موضوع را به فاتح گفتم. قبول كرد و وقتي را معين كرديم كه آمدند و هر سه نفر با هم بوديم و صحبت كاغذ و اين حرف‌ها شد و فاتح اظهار داشت من كاره‌اي نيستم، اين مسأله را بايد با «ميس لمبتون» در ميان بگذاريم. چون او رئيس كل تبليغات سفارت انگليس است و از نظر تبليغات ضد فاشيستي صلاحيت و بصيرت دارد.
گفت خوب شما با هم ديگر صحبت كنيد.
من گفتم آقا شما دو نفر، هر دو مربوط به تبليغات دو كشور متفق هستيد، بهتر نيست كه مسأله را بين خودتان حل كنيد؟ ما كه در اين باره نقشي نمي‌توانيم داشته باشيم.
خلاصه آمدند و پس از گفت‌وگو و تبادل نظر قرار شد مقداري كاغذ بدهند و مسائل مالي را هم نمي‌دانم چگونه با هم حل كردند و آخرالامر مقداري كاغذ در اختيار روزنامة مردم قرار گرفت و روزنامه يواش‌يواش راه افتاد... پول از انگليس‌ها و كاغذ از شوروي‌ها.
... پول براي پرداخت حقوق و غيره. پولي كه فاتح و اينها مي‌آوردند. ما كه خودمان پولي نداشتيم...
چندي بعد فاتح آمد و گفت كه ديگر در روزنامه نخواهد بود. ما هم اصرار ظاهري و تشريفاتي به او كرديم كه آقا خوب نيست. آخر بالاخره اتحادي با هم داريم. اتحاد ضد فاشيستي كه با اين حرف‌ها از بين نمي‌رود. اين كار را نكنيد. هنوز جنگ ادامه دارد و از اين قبيل حرف‌ها. ما قطع داشتيم كه تصميم او برگشت ندارد زيرا به او گفته بودند [يعني انگليس‌ها گفته بودند] كه روزنامه را رها كند... فاتح براي هميشه هيأت تحريريه و روزنامه را ترك كرد. چند روز بعد تلفن كرد كه آقا ميز و صندلي و تلفن و اينها مال ما است، آنها را بدهيد.
گفتم آقاي فاتح خيلي معذرت مي‌خواهم، اينها ديگر جزو اموال روزنامه است و شما آنها را به روزنامه هديه كرده‌ايد، حالا آن را دو مرتبه مي‌خواهيد؟ مگر هديه را پس مي‌گيرند؟ در آن موقع تلفن در تهران داستاني داشت. امكان گرفتن يك شماره تلفن وجود نداشت. گفت آقا اين تلفن‌ها آخر مال شركت [نفت] است.
جواب دادم ما كه با شركت طرف نيستيم. ما با آقاي فاتح طرفيم. شما خودتان اينها را به روزنامه هديه كرديد و من به عنوان مسؤول روزنامه نمي‌توانم آنها را به شما مسترد كنم خلاصه ما هم آنها را صاحب شديم و هم محل روزنامه را كه از آن به بعد مال‌الاجاره‌اش به عهدة ما بود و همچنين حقوق افراد را مي‌بايستي خودمان بپردازيم... اين جريان رزونامة مردم بود كه ما بعد آمديم گزارش آن را به كميتة مركزي داديم. البته به ما تبريك گفتند و عمل ما را تأييد و تصويب كردند... بعدها روزنامه پيشرفت كرد و توسعه يافت تا موقعي كه صفر نوعي فوت كرد. البته به تدريج وضع روزنامه عوض شده بود و امتياز روزنامه رهبر را گرفته بوديم. اين امتياز را من خودم گرفتم.
در كابينة اول قوام‌السلطنه بود كه من خودم به وزارت فرهنگ مراجعه و به قوام‌السلطنه هم تلفن كردم. او گفت آيا خود شما مدير روزنامه‌ايد؟
گفتم بله.
گفت بسيار خوب، دستور مي‌دهم اين امتياز آن را به نام شما صادر نمايند. امتياز را گرفتم. روزنامه رهبر به عنوان ارگان حزب منتشر شد... پس از آن كه فاتح از روزنامه رفت شوروي‌ها تا موقعي كه صفر نوعي زنده بود كمكشان را مي‌كردند و به وسيله روستا كاغذ مي‌دادند... بعد ظفر و روزنامة اتحاديه درآمد كه كاغذ آنها را هم مي‌دادند. البته از كاغذهايي كه مي‌دادند ما حق داشتيم چنانچه مازادي بر مصرف داشت آن را بفروشيم و از محل فروش آن درآمد بالنسبه قابل توجهي به دست مي‌آمد كه ما مي‌توانستيم آن را صرف ديگر كارهاي روزنامه كنيم.

منبع:خاطرات مطبوعاتي، سيد فريد قاسمي، نشر آبي، 1383، ص 194

این مطلب تاکنون 3782 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir