تاملي در اصالت رجال پهلوي اول و دوم !
بدانيد كه رشد را در نمييابيد. مگر آنكه رشد وانهادگان را بشناسيد. و هرگز به عهد و پيمان قرآن وفا نميكنيد، مگر پيمان شكسته را باز شناسيد. و هرگز به كتاب خدا چنگ نميزنيد، مگر آنكه فروفكنندة آن را چنانكه بايد، شناخته باشيد.
اين همه را نزد اهلش جستجو كنيد كه آنان رمز حيات دانش، و راز مرگ جهالت را دانند، آناناند كه داوريشان بازگوي دانش و گواهي، و سكوتشان نشانگر منطق و برونشان، انعكاس روشني از دوران آنها است. نه از دين سر ميپيچند و نه در آن به اختلاف دچارند و چنين است كه قرآن در جمع آنان گواهي صادق و خموشي گويا است . ( حضرت امام خميني – فرهنگ آفتاب، جلد 5، ص 2424، 2425 ) .
رجال سياسي فرهنگي ايران پس از پيروزي انقلاب مشروطيت به لحاظ فكري، شخصيتي و عملكرد وضعيت نامطلوب و فاجعهآميزي داشتند، شايد عمدة آن را بتوان در «بحران هويت» جستجو كرد. نه مسلمان بودند، نه كافر، نه مسيحي، نه يهودي، نه ايراني و نه خصوصيات يك انسان آزاده و با وجدان را داشتند. عموماً وضعيت ناهنجار آنها در طي هفتاد سال پس از انقلاب مشروطه اينگونه بود (1285 ـ 1357) با آن كه بسياري از اين دست رجال داراي تحصيلات حقوقي، سياسي، جامعهشناسي، فلسفي، علوم خاص، (مهندس، دكتر...) بودند ولي هيچگونه تعهد نسبت به مملكت، ملت، محيط، خود نداشتند. آنچنان در برابر غرب (اروپا ـ امريكا) خودباخته بودند كه سراپا گوش به فرمان لندن، برلن، پاريس و يا واشنگتن بودند. و ميرزاملكمخان تا تقيزاده در اطاعت محض از غرب و سراپا غربي شدن، بودند و امثال محمدعلي فروغي كه خود مجري فرامين غريبان در تشكيلات ماسوني بود، و وثوقالدوله كه مطيع لندن بود، گرفته تا حسنعلي منصور كه گوش به فرمان نيويورك بود؛ و اين مرضمُسري و مزمن بدبختانه همهگير شده بود. چرا كه اينان تربيت غربي يافته و خودشان را از انسان و انسانيت، خلع نموده بودند بهگونهاي كه مغز و يا دِماغشان غربي شده بود. و اين فاجعه عظيمي بود كه جامعة ايران را از درون پوساند. و اكنون كه سي سال از دگرگوني ساختار فرهنگي، سياسي، اجتماعي جامعه ميگذرد ما نه تنها دچار مشكل «بدعت»هاي «رجال عصر قجر و پهلوي» هستيم كه نسل وابسته به آنها هنوز نغمههاي شوم «دنياي شرقي» و تحقير ما بهعنوان «جهان سومي» را سر ميدهند.
نسل عصر مشروطه و عصر پهلوي چه آنها كه در مدارس امريكاييها، اليانس، رازي و ... تحصيل نمودند، و چه آن دسته كه براي ادامة تحصيل راهي پاريس، لندن و واشنگتن شدند. اسير غرب گشته و زنجيري به گردن و پاي آنها افتاد كه تا پايان عمر در مسير منافع، موقعيت و قدرت غرب گام برداشتند.
حتي برخي از سياسيون كه سعي داشتند خود را «ملي» و «مستقل» بنامند و شايد هم در وجودشان ابتدا نوعي «آزاديخواهي» بود، ـ عمدتاً در سالهاي 1320 ـ 1332به دليل عدم شخصيت و هويت اسلامي ـ ايراني گوش به فرمان غرب شدند. يا به «لژ»هاي ماسوني پناهنده شدند! و يا به ارتباط مستقيم با سفارتهاي فرانسه، امريكا، انگليس و... قرار گرفتند.
مجموعة اسناد لانه جاسوسي پر است از «مرتبطين» با لانه جاسوسي آن هم با چه افتخار! و سربلندي!
بخش اعظم جبهه ملي و سياسيون اينگونه بودند ـ البته سفارتهاي فرانسه، آلمان و انگليس فتح نشد تا اسناد آنها را بينيم! شايد ريشة همة اينها را بتوان در فرهنگ، سياست و جامعه آن روز، ديد. چرا كه احزاب سياسي ما در هفتاد سال قبل از انقلاب ـ شايد به بهانه بقاي خود ـ متصل به غرب بود.
حتي اعضاي امثال احزاب دولتي ملَيون، مردم، ايراننوين، پان ايرانيسم، آريا، اراده ملي، كه پيدايشي فرمايشي داشتند و سرانجام نيز به«فرمان ملوكانه» به يك حزب به نام رستاخيز بدل شدند همگي طبق اسناد ساواك به غرب مرتبط بودند.
احزاب سياسي ديگر مانند حزب توده، فرقه دمكرات آذربايجان، طوفان، حزب عدالت، حزب رنجبران، كنفدراسيون هم وابسته به جهان كمونيسم شد طوري كه رهبرانش مفتخر به اين ارتباط بودند. احزاب سوسياليست و جامعه سوسياليست به اسرائيل متصل شد و رهبرانش در اورشليم و تلآويو مجيزگوي حكومت سوسياليستي در خاورميانه شدند!
|