انحلال حزبی که تاسیس آن «اشتباه بزرگ» بود | هنگامی که در ۲۵ شهریور ۱۳۲۰، محمدرضا پهلوی جانشین پدر شد، به تدریج این گمان به وجود آمد که با رفتن رضاشاه دوران ارعاب و اختناق سیاسی - اجتماعی به سر آمده و نظام مشروطه حیاتی دیگر یافته است.
با آنکه، طی سالهای نخست سلطنت شاه جدید، نشانههایی از بازگشت دوباره روشهای دموکراتیک حکومت مشهود بود، اما روند آتی تحولات سیاسی کشور علایم چشمگیرتری را پیش روی مردم مینهاد. شاه جوان، حداقل از اواسط دهه ۱۳۲۰، نشان داد که او نیز همانند پدرش، شیوه دموکراتیک حکومت را برنمیتابد و تمایل دارد در میان مجموعه اجزای حاکمیت، رفیعترین جایگاه را به خود اختصاص دهد. بر مبنای همین تفکر بود که به ویژه با همکاری قدرتهای خارجی و نیز با بهرهگیری از امداد عناصر داخلی در واپسین روزهای دوازدهمین سال سلطنتش، بر حیات نظام مشروطیت نیم بندی که در عرصه سیاسی، اجتماعی کشور، نفسهای آخرین خود را میکشید، پایان داد. در دهه دوم حکومت او، بسیاری از مخالفان روش استبدادی به انحاء مختلف از عرصه سیاسی کشور بیرون رانده شدند و فعالیت احزاب و تشکلهای سیاسی مخالف ممنوع گردید. اما شاه که مصر بود همواره به عنوان پادشاهی طرفدار مشروطیت معرفی شود و در عین حال، جایگاه بلامنازعش در رأس هرم قدرت از هر گونه تعرضی مصون بماند و مهم تر از آن حامیان قدرتمند خارجی خود را به تداوم و تثبیت حاکمیتش امیدوار سازد، در روزهای آغازین سال ۱۳۳۶، دو حزب وفادار به حاکمیت را پایه گذاری کرد. بدین ترتیب، با تأسیس و آغاز فعالیت دو حزب مردم و ملیون که رهبرانشان در حرف شنوی و تملق گویی از شاه با یکدیگر رقابت سختی را در پیش گرفته بودند، عصر نوینی از مشروطه خواهی در صحنه سیاسی، اجتماعی ایران چهره نمود. شاه خشنود بود که مخالفان داخلی و نیز منتقدان خارجی او دیگر دستاویزی برای عیبجویی نخواهند یافت. این نظام دو حزبی و سپس چند حزبی حکومتساخته فسادآور و البته، ناکارآمد تا نخستین سالهای دهه ۱۳۵۰ تداوم یافت. در طول دوران فعالیت این نظام چند حزبی حکومتساخته، مخالفان سیاسی رژیم به جد مورد تعقیب قرار گرفتند. به طوری که در سراسر دهه ۱۳۴۰ و اوایل دهه ۱۳۵۰، فشار حاکمیت بر نیروهای مخالف تشدید شد، تا آنجا که گمان میرفت دیگر مخالفان رژیم امکانی برای تحرک نخواهند یافت و ثبات سیاسی حاکمیت بیش از هر زمان دیگری تضمین شده است. به نظر میرسید جلوههای آشکاری از شیوه استبدادی و خفقان آور حکومت رضاشاه بار دیگر در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور چهره گشود. در همان حال، با پشتیبانیهای روزافزون قدرتهای خارجی آمریکا و انگلستان) شخص شاه نیز به تدریج به این باور میرسید که تحمل نظارهکردن بر فعالیت کمدیوار احزاب به اصطلاح سیاسی خودساختهاش نیز برای او دشوار شده است. گویا به این نتیجه رسیده بود که در شرایط فرمانفرمایی بلامنازعش، فعالیت (البته بیاهمیت) این احزاب نیز به نوعی، حيطه قدرت و سلطهاش را محدود خواهد ساخت. ضمن اینکه احزاب سیاسی فعال در کشور، هرگز نتوانسته بودند بازی دموکراسی شاهانه را رونقی بسزا بخشند. بنابراین، در یکی از واپسین روزهای سال ۱۳۵۳، شاه ناگهان به انحلال این احزاب فرمان داد و تأسیس حزبی واحد را اعلام کرد. این تشکل جدید که «حزب رستاخیز ملت ایران» نام گرفت، مأموریت داشت تمام مردم کشور را به نشانه وفاداری بدون قید و شرط نسبت به شاه در صفی واحد متحد سازد و آشکارا بر طبل شکوفایی دیکتاتوری در عرصه سیاسی، اجتماعی کشور بکوبد. هر چند، گمان بر این بود با تأسیس و فعالیت حزب رستاخیز، موقعیت شاه و حاکمیتش بیش از پیش، تحکیم خواهد یافت؛ اما، چنین مقدر شد که تأسیس این حزب عاملی بس مهم و اثرگذار در سقوط نهایی رژیم پهلوی باشد. هنوز کمتر از چهار سال از تأسیس حزب رستاخیز نگذشته بود که بساط رژیم پهلوی و به همراه آن نظام شاهنشاهی که سخت مورد تعرض مخالفان سیاسی پرشمارش قرار گرفته بود، برچیده شد. |
حزب رستاخیز در طول بیش از سه سال و شش ماه از فعالیتهایش، به رغم آنکه موفق شد تشکیلات و سازمان اداری و اجرایی گستردهای در بیشتر نقاط کشور به وجود آورد و با برگزاری چند کنگره و سمینار و اقدامات صوری بسیار توانست هیاهوی گاه و بیگاهی در فضای سیاسی، اجتماعی کشور ایجاد کند، اما در اهداف و مقاصدی که دنبال میکرد به طور کامل شکست خورد و در نهایت، چارهای جز انحلال نیافت. مهمترین وظیفه و رسالت حزب رستاخیز، تحکیم هرچه بیشتر موقعیت شاه و سلسله پهلوی در عرصه کشور بود. شاه میخواست حد کنترل حاکمیت بر مردم و مخالفان سیاسی را گسترش دهد. به طوری که مردم را به پیروی از نظمی ویژه مجبور سازد. او به شیوهای استبدادی میکوشید مردم را متقاعد کند و از آنان اقرار بگیرد که حکومت او بر پایه های مشروعیت و حقانیت استوار است. شاه دیگر حتی در ظاهر هم نمیخواست نغمه مخالفتی در «ممالک محروسه» سر داده شود و نیش و کنایههای این و آن، که گاه، لحنی انتقادی و مخالفت آمیز میگرفت، خاطرش را بیازارد. این که او در آن مقطع تاریخی چرا و چگونه فکر تأسيس حزب واحد رستاخیز را مورد توجه قرار داد و در این راستا چه جریانات داخلی و یا خارجی مشوق او در تأسیس این حزب بودند (هر چند معتقد بود که در تأسیس حزب رستاخیز از جایی الهام نگرفته است)، اهمیت درجه دومی دارند. اما مهمتر این بود که این حزب در برآوردن مجموعه وظایف مدونه کاملا با شکست و ناکامی مواجه شد و فراتر اینکه حتی خود به عاملی بس مهم و اساسی در تسریع روند سقوط نهایی رژیم پهلوی تبدیل گردید. در این شکست بزرگ، مجموعه عملکرد و موضع گیریهای شاه، رهبران و دست اندرکاران ریز و درشت حزب رستاخیز، اکثریتی از مردمان خاموش ولی معترض، روابط تعریف ناشده حزب با دولت و مجلسين، فقدان نظمی انسجام یافته میان بخشهای مختلف حزب و نیز مخالفان سیاسی - مذهبی رژیم در سطوح مختلف بیشترین نقش را داشتند. شاه که در هر حال، آرزومند بود حزب واحد رستاخیز به عنوان بازویی قدرتمند در تحکیم موقعیت او و جانشینانش در رأس حاکمیت کشور عمل کند در طول دوران فعالیت این حزب به ندرت فرصت بالندگی و رشد به آن داد. طی مقاطع مختلف، او در کلیه تصمیم گیریهای کوچک و بزرگ، اولین و آخرین تصمیم گیرنده محسوب میشد و رهبران و دستاندرکاران حزب هیچگاه جسارت نداشتند که مستقل از او تصمیم گیری کنند. مداخلات شاه در امور ریز و درشت حزب رستاخیز و ارائه دستورالعمل و رهنمودهای متعدد که در بسیاری موارد هم در حیطه عمل با پیچیدگی روبرو می شد، از همان آغاز فعالیت حزب، مسئولان و رهبران آن را از هرگونه اقدام مستقلانه باز میداشت و گونهای آشکار از انفعال و بیبرنامگی در مجموعه مدیریتی حزب به وجود میآورد. در چنین شرایطی کلیه مسئولان حزبی منتظر بودند برای هر اقدام خرد و کلانی رهنمود آن را از زبان شاه بشنوند. بدین ترتیب، شاه قبل از اینکه امکانی برای رشد معقول حزب فراهم آورد، تشکیلات آن را پایگاهی برای اجرای خواستههای نامعقول خود میشناخت و این امر در شکست نهایی حزب سهم مهمی داشت.
از سوی دیگر، در طول دوران فعالیت حزب رستاخیز به ندرت افراد کارآمد و فسادناپذیر در مراکز مهم مدیریتی قرار گرفتند. در تمام بخشهای مدیریتی و اجرایی حزب اشخاص فاسد، سودجو و بی اعتنا به اهداف و خواسته های حزب، بیشترین رقم را به خود اختصاص دادند. این گروه که بیشترین نیروهای حزب را تشکیل میدادند در ناکامی و شکست نهایی حزب سهم اصلی را بر عهده داشتند. مدیریت حزب رستاخیز در سطوح مختلف، به طور دائم گرفتار رقابت و اختلافات درونی کسانی بود که بی اعتنا به اهداف و خواستههای حزب رستاخیز، صرفا جهت زمینگیر کردن رقبای سیاسی و شخصی خود به هر روش خلاف قاعدهای توسل میجستند. اینگونه رقابتهای فسادآور که در سطح رهبری حزب هم نمود آشکاری داشت، ضربات باز هم خردکننده و جبران ناپذیری بر پیکره حزب فرود آورد.
بدین ترتیب، سوء عملکرد رهبران و دست اندرکاران ریز و درشت حزب علاوه بر اینکه اهداف و رسالتهای حزب رستاخیز را به دست فراموشی میسپرد، بسیاری از طرفداران و فعالان حزب در بخشهای مختلف کشور را به تدریج از فعالیتهای حزبی رویگردان میساخت. ضمن اینکه، اکثریت خاموش مردم که صرفا به مقتضای وقت ورقه هویت در حزب رستاخیز را پر کرده بودند، با آشکار شدن علائم ناکارآمدی حزب به تدریج، موضوع عضویت خود در حزب را به دست نیسان سپردند.
از سوی دیگر، بی اعتقادی اکثریت قریب به اتفاق رهبران و مسئولان درجه اول حزب به آرمانها و اهداف تعریف شده آن، علاوه بر آنکه، امکان هرگونه ابتکار عملی را از دست اندرکاران حزب سلب میکرد، اندک مسئولان معتقد و کوشای حزب را نیز از تلاش باز میداشت و هرگونه انگیزه فعالیت مشتاقانه حزبی را در آنان از بین می برد.
به رغم تشكيلات عریض و طویلی که سازمان حزب را در بخشهای مختلف کشور شکل میداد، در طول دوران فعالیت این حزب، هرگز ارتباطی نظاممند و معقول میان سطوح مدیریتی حزب به وجود نیامد و امور داخلی حزب، به طور مداوم در یک بی نظمی آزار دهنده سیر میکرد که در این میان، گستره وسیع فعالیت حزب و عدم وجود تعریفی دقیق و روشن از حیطه فعالیت و محدوده قدرت و اختیارات حزب باز هم بر ناکارآمدی آن می افزود. همچنانکه، نوع رابطه حزب با دولت و نیز مجلسین شورای ملی و سنا هیچ گاه آشکار نشد و تا واپسین ماههای فعالیت حزب، بحث تقدم و یا تأخر حزب بر دولت و مجلسين كماكان حل ناشده باقی ماند.
حزب رستاخیز در طول دوران فعالیتش حتی در میان طرفداران حاکمیت هم نتوانست به عنوان پایگاهی مؤثر، ایفاگر نقش مهمی باشد. تا جایی که به مخالفان سیاسی شاه و رژیم مربوط میشد، تأسیس و فعالیت حزب رستاخیز باز هم بر دشمنی و نفرت آنان از رژیم افزود، به طوری که، خوشبینترین آنان هم از دستیابی به توافقی هر چند لرزان باشاه و حاکمیت او نومید شدند و بدین باور رسیدند که رژیم پهلوی دیگر هیچگونه اصلاحی را برنخواهد تابید. همچنان که، مخالفان سرسختتر رژیم پهلوی نیز، مانند امام خمینی(ره) بر شدت حملات و انتقادات خود افزودند. شاه با تأسیس حزب واحد و به اصطلاح فراگیر رستاخیز، آشکارا مخالفان سیاسی خود را به مبارزه طلبیده بود. با اینهمه، به رغم تمام تلاشهایی که صورت میگرفت هیچ یک از مخالفان جدی او در صدد تأييد حزب رستاخیز برنیامدند و حتی بر حسب ظاهر، عضویت در حزب رستاخیز را نپذیرفتند.
بدین ترتیب، در حالی که شاه و بسیاری از دولتمردان و رجال حاکمیت وی نیروی مخالفان را جدی نمیگرفتند، مخالفان سیاسی او که از سالیان گذشته به سان آتشی زیر خاکستر مانده بودند، با تأسیس و گسترش فعالیت حزب رستاخیز - علی رغم تصور شاه و اطرافیانش - پرتوان تر از هر زمان دیگری حاکمیت را سخت به چالش طلبیدند و در شرایطی که مجموعه ارکان رژیم و در رأس همه آنها حزب رستاخیز به دلایل عدیده دچار فساد و عفونتی التیام نایافتنی شده و در دفاع از کیان حاکمیت فرومانده بودند، به عمر پنجاه و سه ساله سلسله پهلوی پایان دادند.
منبع: حزب رستاخیز؛ اشتباه بزرگ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، مظفر شاهدی، چاپ اول: زمستان 1382، جلد 1: بخش مقدمه، و جلد 2: بخش «سخن پایانی»
این مطلب تاکنون 1206 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|