دو خاطره خواندنی | «خاطرات سردار یوسف فروتن» عنوان کتابی است که اخیراً به همت مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ و منتشر شده است. فروتن عضو اولین شورای فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است. او در سالهایی که آیتالله خامنهای ریاست جمهوری را برعهداه داشتند به مدت یک سال مسئول تیم حفاظت از ساختمان ریاست جمهوری بود. کتاب «خاطرات سردار یوسف فروتن» که به مناسبت گرامیداشت چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران تهیه شده حاوی دهها خاطره شیرین و خواندنی است. یکی از خاطرهها مربوط به سالهای عهدهداری مسئولیت حفاظت از ریاست جمهوری آیتالله خامنهای است. در این خاطره میخوانیم:
....یک روز صبح زود زمستان وارد محوطه ریاست جمهوری شدم. دیدم آقا لباس پوشیده و نگران، در حال قدم زدن هستند. سراسیمه از ایشان پرسیدم چه شده است؟ ایشان گفتند: «سریع آماده شو برویم.» من ناراحت شدم. زیرا ما معمولاً برای هر ماموریتی از نیم ساعت قبل به خاطر مسائل امنیتی باید در جریان باشیم، مسیر و مقصد را تحت کنترل قرار دهیم، باید از قبل همه وسایل موتوری را آماده کنیم. آن روز قرار بود راهی بیت حضرت امام در جماران شویم. در بین راه چهره آقا مکدر بود و من جرات نداشتم چیزی از ایشان بپرسم. اما ایشان دستی به سر من کشیدند و گفتند: «فقط عجله کنید» دیدار با حضرت امام نیم ساعت بیشتر طول نکشید و چهره آقا در بازگشت بشاش به نظر میرسید. از این رو جسارت کردم و گفتم: «الحمدالله دیدارتان با امام مسرت بخش بود.» آقا فرمودند: «سخنان دیشب امام را گوش کردی؟» عرض کردم: «در مورد کاخ نشینی و کوخ نشینی؟» فرمودند: «بله من رفتم به حضرت امام بگویم من اصلا علاقهای به این کاخها ندارم و اگر اجازه بدهید در همان منزل خودم در خیابان ایران ساکن شوم. اگر خداوند توفیق دهد از همانجا هم میشود کشور را اداره کرد. من کاخ نشین نیستم.» حضرت امام فرمودند: «تو را میشناسم. تو روح کاخ نشینی نداری. تو روح کوخ نشینی داری. لذا ضرورت دارد که تو به عنوان رئیسجمهور هم آنجا باشی. ولی کاملاً مواظب باشید.» من دیدم حضرت آقا حتی ۲۴ ساعت تحمل اینکه از خط ولایت عدول کند را نداشتند و به همین دلیل صبح زود و بدون معطلی دستور دادند که برویم و تکلیف روشن گردد.....
***
همراه ایشان (آیتالله خامنهای) سفری به مشهد رفته بودیم و محل اقامتمان در تالار پذیرایی حرم شریف امام رضا(ع) بود. به خاطر دارم یک روز عید بود. در جریان این سفر ایشان فرمودند: «من باید به دیدن پدر و مادرم بروم» منزل والدین گرامی هم در یک کوچه تنگ و تاریک که برای ماشین تشریفات بسیار مشکل و غیر قابل عبور بود. عرض کردم: «آقا منزل والدین بزرگوار، همان منزل پدری قدیمی، خیلی تنگ است و از نظر حفاظت خیلی مشکل و نامطمئن است به خصوص این ایام که منافقین همه کنج و کنار هستند، چگونه برویم؟» حضرت آقا فرمودند: «این درست ولی من باید از والدین دیدن کنم. نمیشود که آنها به دیدن من بیایند.» به ایشان گفتم: «اجازه بدهید بررسی نمایم و راهکاری مناسب پیدا کنم.» دوستان گروه محافظ تقریباً همه مخالف بودند. چون به راستی کار مشکلی بود. به خصوص اگر مردم متوجه حضور آقا میشدند. من یک راهکار به نظرم رسید و آن این بود که آقا را به صورت عادی در پوشش غیر متداول ببریم. بچهها گفتند: حضرت آقا را همه میشناسند. در مشهد کمتر کسی است که چهره آقا را نشناسد. اگر بشناسند جلوگیری غیر ممکن است. گفتم: «خوب با یک وانت بار او را میبریم. چادر وانت بار را میاندازیم و پشت وانت را تمیز میکنیم، فرش و پتو پهن میکنیم و بدون سر و صدا ایشان را وارد حیاط منزل میکنیم.» سرگروه عملیات گفت: «زشت است و آقا اصلا قبول نمیکند.» گفتم «شما این وسایل را که گفتم آماده کنید، بقیهاش با من.» خدمت حضرت آقا رفتم و عرض کردم «دستور شما اجرا میشود ولی با روش من» فرمودند «چطور؟» قضیه طرح را توضیح دادم و ایشان لبخندی زدند و فرمودند: «مسئول امنیت و حفاظت شمایی. برای من، مهم دیدار والدین است» طرح اینطور پیاده شد که وانتی را مرتب کردیم، چادر انداخته و فرش و پتو کف آن پهن کردیم. یکی از دوستان گروه وانت را دنده عقب تا درب آسانسور تالار از پشت هدایت کرد و حضرت آقا را از درب پشتی که آسانسور به آن باز میشد، خارج کردیم و خودم پهلویشان نشستم و دو نفر از افراد گروه وانت را هدایت کردند و دو موتورسوار هم گفتم یکی در جلو و یکی در عقب با فاصلهای بیشتر حرکت کنید. به این ترتیب دیدار والدین محترم رفتیم. ایشان هم تشکر نموده و فرمودند: «طرح خوبی بود. اطاعت از فرماندهی این نتیجه را دارد.»
منبع: خاطرات سردار یوسف فروتن، معصومه سماوی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1398، ص 206 و 207 خاطره دوم 207 و 208
این مطلب تاکنون 1805 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|