مطامع انگلیس در پس قدرت سیاسی رضاخان | کودتای سوم اسفند 1299، گرچه به لحاظ توالی زمانی در امتداد جنبش مشروطه قرار داشت، لیکن به لحاظ مضمون و با هر تلقی، با این نظام سیاسی تفاوت داشت. تحولاتی که به دنبال کودتا رخ داد، در حقیقت، محصولی بود از به بار نشستن تکاپوهای جریانی خاص با شخصیتهائی متمایز که از دوره مشروطه فعال بود و اندیشه تأسيس نظامی خودکامه را در کسوت مشروطه تعقیب ميکرد. این نظام سیاسی البته مبانی فکری خاص خود را داشت که باید جداگانه به آن پرداخت. لیکن به لحاظ اقتصادی و اجتماعی در پیوند با محافل مالی بریتانیا و به طور خاص حکومت هند انگلیس قرار داشت. تحلیل و تبیین کودتا به گونهاي که در ابتدای امر به ذهن خطور ميکند، ساده نیست. باید تبار بسیاری از حوادث و جریانها را شناخت و بازیگران در صحنه آن را شناسائی نمود و تحقیق کرد کدام مبنای فکری همه آنها را به هم پیوند ميداد؟
به طور کلی دو خط متمایز سیاسی و فکری در مشروطه قابل تمیز است: نخست خطی که در چارچوب «امکانات» فکری و سیاسی ایران در اندیشه تأسیس نظامی سیاسی بود تا عدالت را پاس دارد و احقاق حقوق مردم کند و دیو مهیب خودسری را مهار نماید و در یک کلام «حقالناس» را با همان ضوابطی که در سنت به جای مانده از گذشته کماکان مطرح بود، پاس دارد؛ و دوم خطی که به دنبال تقلید بود و از مشروطه سخن ميگفت و گاهی از ضرورت ظهور ناپلئون بناپارت؛ گاهی لیبرال ميشد و زمانی سوسیالیست؛ وقتی دیگر انقلابی دوآتشه ميشد و به گاه بحران، فرار را بر قرار ترجیح ميداد. این خط کج و معوج، وجه غالب اندیشه و عمل کسانی بود که ما آنها را گروههای بحرانساز نامیدهایم و بر این باوریم که هدف ایشان آن بود تا از درون این بحرانها مردم را خسته و فرسوده نمایند و تودهها را مهیای پذیرش حکومت مردی نمایند که مقدر بود به دنبال مشروطه، در ایران خودکامگی برقرار نماید و به نام نوسازی کشور، کلیه میراث به جای مانده از همان مشروطه ناقص را به باد دهد.
البته کسی مثل رضاخان در زمانه مشروطه، نه شناخته شده بود و نه محلی از اعراب داشت. آن زمان رضاخان قزاقی ساده بود که هرگز تصور نميکرد تقدیر تاریخ ایران زمین، او را از زنجیر اسارت فرماندهان روس و بعداً انگلیسی، به تخت سلطنت برکشد، سهل است شاید او هرگز تصور نميکرد منصبی در خور در همان دستگاه قزاق پیدا نماید. لیکن آنچه منظور و مقصود سیاست خارجی بریتانیا ميتوان شمرد، سلطة فردی چون او بر مقدرات مردم ایران بود؛ به واقع رضاخان چون در معادلات سیاسی آن روز هیچ بود، از منظر منافع بریتانیا ميتوانست همه چیز باشد. انگلستان هرگز نگذاشت ایران در بعد از مشروطه رنگ ثبات و آرامش ببیند. بخشی از این موضوع به رقابتهای نهان و آشکار این قدرت با روسیه بازميگردد. به واقع بریتانیا ميخواست از آب گلآلود فضای سیاسی عصر مشروطیت ماهی خودکامگی، صيد کند تا به اهداف طولانی مدت خود برای یافتن جای پائی مستحکم در ایران دست یابد. در این راستا هر کسی که ميتوانست وزنهاي در عرصه سیاست کشور باشد، باید به اعماق تاریخ پرتاب ميشد و کسانیکه نام و نشانی نداشتند، از قعر انحطاط و گمنامی به اوج مکنت و شهرت دست ميیافتند.
اگر به تاریخ مشروطه ایران و تحولات پس از آن نظری هرچند گذرا افکنیم، به این حقیقت تلخ دست خواهیم یافت که کلیه رجال واقعبین که چیزی جز مصالح عالیه کشور در نظر نداشتند، همان کسانیکه راه و روش عقلانی در پیش گرفتند و اهتمامشان همه مبذول استقرار حکومت قانون در کشور بود، از گردونه سیاست خارج شدند و در مقابل کسانی میداندار گردیدند که جز هرج و مرج و شهرآشوبی از دوره مشروطه به بعد روشی نداشتند. همین افراد بودند که پشتوانههاي قدرت سیاسی رضاخان گردیدند. آیا ميتوان تصور کرد قزاقان بدون حمایت اینان بتوانند قدمی از قدم بردارند؟ مگر قزاقان در معادلات آن روز ایران چه نقش و اهمیتی داشتند؟ به واقع قزاقان، مجری برنامهها و سیاستگذاریهای آنان به شمار میرفتند. همچنین باید توجه داشت این شبکه در هم تنیده پیوندهائی استوار با محافل سیاسی و اقتصادی بریتانیا و حکومت هند انگلیس داشتند، بدون در نظر گرفتن این پیوندها کشف راز و رمز تحولات عصر مشروطه تا استقرار رضاخان بر تخت سلطنت غیرممکن است.
بودند سیاستمدارانی که از زیر و بم تحولات آگاهی داشتند، اما اغلب اینان هم به نحوی از انحاء چیزی نبودند جز آلت فعل همان دستهای قدرتمند پشت پرده. کسانی که با وصف وقوف بر معادلات سیاسی، یا از سر کوتهبيني و یا در سودای اینکه خود قدرت برتر را در صورت استقرار قزاقان به دست گیرند، نردبان ترقی امثال رضاخان شدند. انگلستان هرگز نميتوانست تداوم و تحول مسالمتآميز و قانونمند سیاسی را در ایران تحمل کند. زیرا این قدرت جهانی در راستای منافع خویش چه در هند و چه در خاورمیانه، به بیشتر از دو سناریو نمياندیشید: یا هرج و مرج و آشوب و یا استقرار حکومتی دست نشانده. پس مضحک خواهد بود اگر تصور شود انگلستان به هر طریقی از مشروطه در ایران حمایت ميکرد، زیرا در آن صورت نمایندگان مردم در مصالح عمومی اظهارنظر ميکردند و بنگاههای اقتصادی و مالی بریتانیا مثل شرکت نفت انگلیس و ایران و یا بانک شاهنشاهی نميتوانستند به این سادگی سرمایه کشور را به تاراج برند؛ همانطور که از نظر سیاسی هم بریتانیا نميتوانست در دولتهای ایران برای خویش حیاط خلوتی دایر کند. گروهی خاص در انگلستان ترجیح ميدادند نهادهای کهن و سنتی ایران ویران شود و بر این ویرانه هیچ نظم مستحکمی شکل نگیرد. همان نهادهائی که به هر حال بودنشان بر نبودشان ترجیح داشت و تا وقتی جایگزینی مناسب از درون همان نظم کهنه برایشان شکل نميگرفت، باید حفظ ميشدند و مطابق شرایط زمانی و مکانی تحول ميیافتند. بیهوده نیست که هم رجال سیاسی، هم اهل فرهنگ، هم مرزداران قدرتمند، هم متمولین محلی و هم نهادهای سنتی باید نیست و نابود ميشدند تا آنکه حفظ ميگردیدند و طبق شرایط متحول ميشدند. در این راستا رضاخان نه تنها خاندانهای ذی نفوذ و محتشم کشور را نابود کرد، بلکه کسانی را که وی را برای نیل به قدرت خودکامه یاری کردند هم از گردونه خارج ساخت: یا آنها را کشت، یا تبعید کرد، یا زندانی نمود و یا از هستی ساقط نمود. به این شکل انقطاعی تاریخی شکل گرفت که باعث گردید نظمی جابرانه شکل گیرد که نه ریشهاي در سنت داشت و نه با معیارهای تجدد منطبق بود. زیرا این نظم جدید به شکلی منطقی و عقلانی از درون نظم کهن زاده نشد بلکه به شکلی موزائیکی بر فرهنگ و سیاست این مرز و بوم تحمیل گردید. خاندانهای کسانی مثل سردار معزز بجنوردی، سردار مقتدر طالشی و اقبالالسطنه ماکوئی که به منافع کشور خیانتی نکرده بودند فروگرفته شدند و اموال آنان همه به نفع رضاخان مصادره گردید، همچنین با چراغ سبز انگلیس ایلات و عشایر سرکوب شدند و حتی شیخ خزعل هم ابقاء نگردید، تجربه خزعل کافی بود تا نشان دهد رجال کشور به وعده و وعید بریتانیا اعتماد نکنند و بر سیاستمداران گوناگون آن کشور تکیه ننمایند.
اما هنوز بودند کسانیکه نسبت به آتیه کشور هشدار ميدادند. هرچند تعداد اینان نسبت به مجموع نخبگان سیاسی کشور، ناچیز بود؛ از جمله سیدحسن مدرس که فريادش کمتر گوش شنوائی یافت و هشدارهایش در مواردی معدود، با بیداری نمایندگان مجلس قرین بود. در حالیکه قزاقان با حمایت آشکار و نهان بریتانیا سنگرهای بيدفاع سیاسی و اداری کشور را یکی بعد از دیگری به دست ميآوردند، بسیاری از سیاستمداران آگاه در غفلت عمدی از دسیسههاي پشت پرده و با چشم پوشیدن از تجربههاي تاریخی، بار دیگر آزمودنیهائی را آزمودند که به قیمت جانشان تمام شد. رضاخان نه تنها مخالفین بلکه حتی کلیه کسانی را که نردبان ترقی او بودند، یکی به دنبال دیگری نابود ساخت و کسانی را نگه داشت که هنری نداشتند جز اطاعت بيچون و چرا از فرامین او؛ عمده این افراد هم در زمره نفرات یگانهای قوه قزاق بودند که ثروت و مکنت و شهرت خویش را مدیون رضاخان بودند و دستهائی که او را حمایت مينمودند. تعداد فراوانی از سیاستمداران و اهل فرهنگ و هنر که فریفته قوه قزاقان شده بودند، وقتی از اعمال خویش پشیمان گردیدند که دیگر خیلی دیر شده بود،
استقرار رضاخان بر تخت سلطنت، تنها یک تحول ساده تاریخی نبود؛ بلکه این حادثه نقطه عطف حوادث ریز و درشت فراوانی بود که ایران را از چند دهه پیش از مشروطه به خود مشغول ميداشت؛ حوادثی که در جریان جنبش مشروطه به اوج رسید و با کودتای سوم اسفند و به ویژه با تغییر سلطنت به نتیجهاي که مقبول طبع برخی محافل سرمایهسالار بریتانیا بود، نائل آمد. این مهم نميتوانست محقق شود مگر اینکه رجالی از سنخ قوام و مشیرالدوله، روحانیانی از نوع شهيد سیدحسن مدرس، خاندانهائی مثل فرمانفرما و سپهسالار، مرزدارانی مثل سردار معزز و اقبالالسلطنه، و فرهنگیانی مثل ملکالشعرای بهار و میرزاده عشقی و فرخی یزدی از گردونه خارج شوند. مقدر بود به جای این عده، امثال محمدخان درگاهی و کریم آقا بوذرجمهری [خشتمال]، بر جان و مال و ناموس مردم تسلط یابند، کسانیکه هیچ هنری نداشتند جز بيهنری و تنها ابزار حکمرانیشان تازیانه بود و فحاشی. این دوره آغاز شکلگیری عصری است که فرهیختگی جای خود را به فرومایگی داد، چرا که برخی فرهیختگان در خدمت خودکامهاي درآمدند که نه تنها از داشتن سوادي متعارف محروم بود، بلکه تنها ابزار ادامه حکومت خود را قربانی گرفتن و زیر پا نهادن میثاقها قرار داد، رضاخان حتی از سایه کسانیکه تصور ميکرد روزی بتوانند رقیب او شوند، هراس داشت. این هراس، یک تاریخ را رقم زد؛ تاریخی که بررسی آن در این مقاله نمیگنجد.
منبع: دکتر حسین آبادیان، بسترهای تاسیس حکومت پهلوی، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، زمستان 1389 ، ص 555 تا 559
این مطلب تاکنون 1779 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|