خبر پیروزی انقلاب چگونه به شاه و فرح رسید |
روز اول فوریه 1979 (12 بهمن 1357) که آیتالله خمینی به ایران بازگشت در حدود سه میلیون نفر برای استقبال از او در فرودگاه و خیابانهای تهران ازدحام کرده بودند. جمعیت هیجانزده در همهجا موج میزد. آیتالله مجبور شد با هلیکوپتر به قرارگاهی که به عنوان نمادین برگزیده شده بود برده شود. مدرسهای در بخش فقیرنشین جنوب تهران. دور از ویلاها و کاخهای بخش شمالی که تا آن هنگام بر زندگی توده مردم تسلط داشت.
هنوز در میان فرماندهان نظامی شاه کسانی بودند که تصور میکردند کودتا علیه آیتالله خمینی امکان دارد. آنان کوشیدند شاپور بختیار را که هنوز نخستوزیر بود با آن موافق سازند. بختیار بی میل بود. زیرا اعتقاد داشت خودش شاه را بیرون کرده و پشتوانه او اکنون به قدری قوی است که به تنهایی میتواند آیتالله خمینی را به زمین بزند. او یک روز پس از بازگشت آیتالله خمینی اعلام کرد. «از 50 سال پیش تاکنون ارتش هیچگاه اینطور مطیع نخستوزیر نبوده است.»
بختیار پیشنهاد کرد که ریاست یک حکومت وحدت ملی را برعهده بگیرد که پیروان آیتالله خمینی نیز در آن شرکت داشته باشند. آیتالله به سادگی به او بی اعتنایی کرد و از مقامات دولتی خواست که استعفا بدهند. آنگاه حکومت خود را به ریاست مهندس مهدی بازرگان یکی از اعضای قدیمی جبهه ملی و استاد دانشگاه و مبارز حقوق بشر در زمان شاه، تشکیل داد. بازرگان در سالهای دهه 60 میلادی پنج سال از عمر خود را به علت مخالفت با شاه در زندان گذرانده بود.
تا هفتم فوریه(18 بهمن 1357) پیروان آیتالله خمینی کنترل ادارات دولتی و شهربانی و دادگستری را در بسیاری از شهرها در دست گرفتند. میلیونها نفر به نفع آیتالله و حکومت اسلامی راهپیمایی کردند. بختیار برنامه های آیتالله خمینی را «کهنه و قرون وسطایی» نامید.
در حالی که شاه در کاخی در مراکش به سر میبرد و به رادیو تهران گوش میداد، ارتشی که او با این همه دقت تربیت کرده بود، رو به فروپاشی گذاشت. سربازان دسته دسته فرار میکردند. ماموران ساواک یا از ترس جان میگریختند، یا به قتل میرسیدند و یا اگر خوشبختتر بودند اجازه مییافتند به آیتالله خمینی بپیوندند. شورشی به هواداری از آیتالله در میان کارمندان فنی نیروی هوایی (مشهور به همافران) آغاز شد و در میان صنوف دیگر پخش گردید. در 10 فوریه(21 بهمن 1357) نیروی هوایی با گارد شاهنشاهی به جنگ پرداخت. بعدها حبیباللهی فرمانده نیروی دریایی شاه اظهار داشت: «هرگز باور نمیکردم ارتش به این زودی متلاشی گردد»
هزاران غیرنظامی از در و دیوارهای چندین پادگان نظامی بالا رفتند و اسلحهها را ربودند و پادگانها را آزاد ساختند. با این حال بختیار طی یک نطق رادیویی اعلام کرد: «اینگونه اعمال هیچ تاثیری بر من ندارد.» تیر خلاص بر این مرد که از واقعیات به دور بود و تلاش میکرد انقلاب را مهار سازد در 11 فوریه(22 بهمن 1357) خالی شد. افراد مسلح و هواداران آیتالله خمینی به خیابانها ریختند و کنترل بقیه تاسیسات نظامی را بر عهده گرفتند. آن عده از فرماندهان نظامی که هنوز امیدوار بودند کودتایی صورت بگیرد، دریافتند که دیگر همه امیدهایشان برباد رفته است. نیروهای مسلح حتی از بختیار حمایت نمیکردند تا چه رسد به شاه. شورایعالی فرماندهان نظامی به سربازان دستور داد به پادگانها بازگردند و بازرگان نخستوزیر آیتالله خمینی را مطمئن ساخت که ارتش اکنون آماده پشتیبانی از دولت موقت است. بختیار سرانجام فهمید که بازی را باخته است. در حالی که صدای شلیک مسلسلها در خیابانهای اطراف محل کارش شنیده میشد، از پلکان عقب نخستوزیری خارج شد و توانست به مخفیگاهی بگریزد. او پس از چند ماه موفق شد با تغییر قیافه سوار یک هواپیمای مسافربری شود و به تبعیدگاهش در پاریس پرواز کند.
دریادار حبیباللهی و گروه دیگری از فرماندهان نظامی نیز سرانجام با پیادهروی و از طریق راههای کوهستانی به ترکیه فرار کردند. بعضی از آنان از کمکهای موساد، سرویس مخفی اسرائیل برخوردار شدند. آن دسته از فرماندهان نظامی که بیدرنگ مخفی نشدند این اندازه خوشبخت نبودند. پارهای از آنان را جمعیت خشمگین در وسط خیابان از اتومبیلهایشان بیرون کشیده و درجا کشتند. عده دیگری نیز پس از محاکمات سریع اعدام شدند. ملکه فرح 11 فوریه 1979 (22 بهمن 1357) را به خوبی به خاطر میآورد. او میگوید: «داشتم از راهرویی در کاخ مراکش عبور میکردم. ما یک رادیو داشتیم که همیشه روی موج رادیو تهران تنظیم شده بود و شنیدیم که میگفت: «انقلاب پیروز شد، فلان پادگان سقوط کرد.» من چند ثانیه نفهمیدم کدامیک از طرفین پیروز شدهاند. در نظر من ما خوبها بودیم و آنها بدها. متاسفانه طرف مقابل برنده شده بود.»
هنگامی که خبر نخستین اعدامها به مراکش رسید، شاه در زمین گلفی که رابرت ترنت جونز، طراح مشهور زمینهای گلف برای ملک حسن ساخته است مشغول بازی بود. جونز بعدها اظهار داشت که اخبار تهران، شاه را بی اندازه گیج و آشفتهحال ساخت.
در واشنگتن مقامات آمریکایی بلافاصله نفهمیدند که انقلاب اسلامی تا چه اندازه پیروز شده است. وقتی ارتش در توفان 11 فوریه متلاشی شد چندین بار از اتاق عملیات کاخ سفید به ویلیام سولیوان سفیر آمریکا در تهران تلفن و به او گفته شد که برژینسکی میخواهد بداند آیا هنوز شانسی برای کودتا وجود دارد؟ از آنجا که سولیوان قبلاً به واشنگتن گفته بود که ارتش متلاشی شده و او در صدد نجات افسران آمریکایی از دست مردم میباشد، این بار سفیر با لحنی خشن پاسخ داد: «به برژینسکی بگوئید درت را بگذار» و سپس پرسید: «آیا لازم است این ناسزا را با زبان لهستانی ترجمه کند؟»
افسران آمریکایی سرانجام در اثر مداخله ابراهیم یزدی یکی از دستیاران نزدیک آیتالله خمینی که با وی در تبعید بسر برده بود و بعداً وزیر امور خارجه شد، نجات یافتند. فردای آن روز به یک واحد ازارتش ایران که از سفارت محافظت میکرد دستور داده شد به سربازخانهاش برگردد. سروان جوانی که فرماندهی واحد مزبور را برعهده داشت افرادش را جمعآوری کرد و رفت. مهدی بازرگان نخستوزیر جدید به سولیوان اطمینان داد که چنانچه به سفارت حمله شود به او کمک خواهد کرد و شماره تلفن مستقیم خود را برای موارد ضروری به او داد. ولی سولیوان بیدرنگ نقشه خود را برای دفاع از سفارت و عقب راندن هر گونه حملهای به آن طراحی کرد... منبع:ویلیام شوکراس، آخرین سفر شاه، چاپ پنجم، نشر البرز، تهران1390، ص 137 تا 140
این مطلب تاکنون 1899 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|