روایت همراه آمریکایی شاه از انقلاب ایران | «رابرت آرمائو» که امروزه در آمریکا به همراه جیمز بیکر یک شرکت بازرگانی را اداره میکند و ظاهرا از عالم سیاست به دور است، هنوز هم میان مقامات عالی رتبه آمریکا و حزب جمهوریخواه، برو بیا دارد! او سالها با راکفلر به عنوان معاون فرماندار ایالت نیویورک و دستیار ویژه معاون رییسجمهور آمریکا خدمت کرده بود.
دوستی و رابطه او با شاه از یک ماه قبل از خروج شاه از ایران- ۲۶ دی ۱۳۵۷ - برقرار شد و بدون آنکه هرگز به سفارت آمریکا برود در حیاط کاخ نیاوران ماند، با خروج شاه از کشور، او را همراهی کرد و تا لحظه مرگ شاه در کنار او ماند. او همه امور شاه را شخصا کنترل و برنامهریزی میکرد. آرمائو حتی پس از مرگ شاه هم مدت دو سال در کنار همسر و فرزندان او ماند تا به اوضاع آنها در آمریکا نظم و سامانی دهد.
آرمائو میگوید: برخی در باره انقلاب ایران بر نظریه توطئه و... اصرار دارند! من نمیدانم کدام توطئه؟ مثلا چه قدرتی شاه را تکان داد؟ به نظر من مردم مسوول هستند. من با همین چشمان خودم در تهران دیدهام؛ دورانی که مردم در خیابانها ضد شاه فریاد میکشیدند. من مردم ایران را باهوش و زرنگ میدانم. در آن زمان افراد تحصیلکردهای که خود شاه، آنان را برای تحصیل اعزام کرده بود، منتقدان سیستم سیاسی شاه شده بودند. این دانشجویان، گرسنه بودند. در ایران کار نبود. آنها فضای اجتماعی و سیاسی خارج از ایران را دیده بودند و توقع داشتند که همان را هم در ایران ببینند. حالا رادیکالگرایی هم وجود داشت یا آرمانگرایی، آن دیگر بحث دیگری است.
آرمائو میافزاید: گاهی به cia اشارههایی اغراقآمیز میکنند. من حتی دوستانی ایرانی در خود cia دارم، اما cia که در خیابان نبود، همین مردم درکوچه و خیابان بودند. cia کارهای نبود. خود مردم ایران بودند که انقلاب کردند.
وی میافزاید: من دیدهام درباره هایزر و کیسینجر هم، توهمهایی انتشار مییابد. سیاست آمریکا با اعزام هایزر این بود که مثلا ایرانیها کودتا نکنند. ما آمریکاییها برخی اوقات سیاستهایی ضعیف و غریب داریم. دیگر کسی متوجه واقعیت داخل جامعه ایران نبود. هر کسی در حکومت وقت آمریکا چیزی میگفت یکی به شاه میگفت: ساکت باش، یکی دیگر میگفت: عمل کن، یکی میگفت: با مخالفان راه بیا و دیگری میگفت: محکم باش و امتیاز نده... واقعیت امر این است که اظهارات و سیگنالهای گمراهکننده و متفاوت و متناقض به شاه میرسید و شاه هم گیج شده بود. من برای اولینبار که رفتم تهران، شاه را دیدم. مرتب میگفت: نمیدانم چه شده؟ نمیدانم چه اتفاقی افتاده؟ چرا مردم این کارها را میکنند؟ و... و واقعا از چهرهاش میخواندم که هم خسته بود و هم متعجب و مطلقا باور نداشت چه شده. اما من باورم شده بود. تظاهرات را دیده بودم. وجود هزاران نفر در خیابانها چیزی نبود که شاه نبیند... مردم هم دیدند که شاه کاری نمیتواند بکند و پیروز میدان هستند. وقتی دیدند که شاه ضعیف شده، مردم روحیه گرفتند و شاه هم دید که بازی را باخته! مردم به شاه قدرت داده بودند و همان مردم، قدرت را از او پس گرفتند و این راز تاریخ است. ایرانیها باهوش هستند و او خودکامه بود و این روحیه مطلقنگری و خودکامهبودن، کار دستش داد.
ساواک ایران هم، یک ببر کاغذی بود. شاه خیلی اشتباه کرد و بسیاری از افراد نالایق را اشتباها بر سر کار گمارده بود و خودش هم خوب میدانست که افراد تعیین شده، اکثرا مناسب حال و روز مملکت نیستند. مردم درباره ساواک، جوک میساختند. ساواک تاثیر و قدرتی نداشت. حتی عرفات خودش به من گفت که 50 نفر از نیروهایش را به ایران فرستاده و ساواک متوجه امر نشده بود یا قذافی هم همینطور. ساواک نتوانست مردم را کنترل کند. بیشتر یک سازمان امنیت فانتزی بود. منبع:روزنامه شرق، 15 بهمن 1390، ش 1456، ضمیمه: «سی و سومین سالگرد پایان سلطنت در ایران» این مطلب تاکنون 1976 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|