وقتی قاجارها تهران را به پایتختی برگزیدند | خواجه مقتدر قاجار در روز یکشنبه یازدهم جمادیالثانی سال 1200 هجری قمری در تهران بر اریکه سلطنت قرار گرفت. در همان روز به نامش سکه زدند و خطبه خواندند، و از همان روز شهر نوپای تهران مرکز کشور و تختگاه دودمان قاجار گردید. قاسم خان دولو قاجار نیز با صد نفر تفنگچی به کوتوالی تهران منصوب گشت. وی نخستین حاکم و شهربان تهران در دوره قاجاریه است. نویسندگان دوره قاجاریه برای متمایز ساختن تهران زمان آقامحمدخان، باباخان (فتحعلیشاه) و محمدشاه از دارالخلافه ناصری، آن را «طهران عتیق» نامیدهاند.
به طوری که از آثار نویسندگان ایرانی و سفرنامه و خاطرهنویسان غربی برمیآید، طهران عتیق با هیچیک از پایتختهای ممالک جهان آن روز قابل قیاس نبوده است. از همان هنگام که تهران قصبهای عمده به شمار میآمد، دارای 12 محله بود. اما به هیچ وجه نمیتوان محلههای قدیمی طهران عتیق را با مناطق شهرداری امروز مقایسه کرد. محلههای مذکور که در واقع جز کوههای محدود چیز دیگری نبودند، بیشتر در اطراف آرامگاههای امامزادگانی چون یحیی، زید، اسماعیل و سید نصرالدین قرار داشتند و تنها محله سنگلج از دیرباز معروف بود.
طهران عتیق چهار محله مشهور داشت: سنگلج، بازار، چال میدان و عودلاجان. کارهای انتظامی محلات را کدخدایان آنها انجام میدادند. ولی حفظ امنیت شهر و جلوگیری از تهاجمات و حملات ناگهانی دشمنان برعهده کوتوال بود و امور شرعیه به دست روحانیون حل و فصل میشد. گرداگرد شهر را بارو محدود میکرد و قلعه یا کوت یا حصار آن به وسیله 4 دروازه با حومه و ییلاقهای پیرامون شهر و ولایتهای مرکزی و شمالی و جنوبی و شرقی و غربی پیوند میخورد. در پشت حصار شهر خندق و پس از آن خاکریز قرار داشت. به تعداد سورههای قرآن برجهایی پیرامون شهر احداث شده بود که برای پاییدن راههای نفوذی و دور و بر حصار مورد استفاده قرار میگرفت.
مسافری که به «طهران عتیق» نزدیک می شد به سبب بلندی خاکریزها تا مسافتی قادر به دیدن مناظر درون شهر نبود. تهران مجموعه ای بود از کلبه های گلین، باغهای فراخ و انبوه کوچه ها و گذرگاههای تنگ و پر پیچ خم. کوچه ها و گذرگاهها غالباً سرپوشیده و طاقدار بود.در وسط بیشتر کوچه ها نهرهای آب جریان داشت. در آن روزها مردم تهران به منبع آب و آب انبار نیاز نداشتند. خاک تهران برای رشد چنار و درختان گوناگون میوه بسیار مساعد بود. در گرمای تابستان بخار آب فضای شهر را مرطوب، گرفته و خفقان آور می کرد.
با آنکه مردم شهرنشین بودند و برخلاف گذشته بیرون از سردابها و زیرزمین ها می زیستند، ولی غالباً بی سواد، ناآگاه و باصطلاح «عامی» و ساده لوح بودند مالاریا، سیاه زخم، تراخم، و کچلی در شهر بیداد می کرد. و مردم در اثر عدم رعایت بهداشت و خوردن میوه های ناشسته و پرخوری، پی در پی دچار وبا می شدند و در نتیجه جنگ های داخلی، محاصره های نظامی و گرسنگی و بیماری و گهگاه قحطی، میزان مرگ و میر به طرز وحشتناکی بالا بود.
«خواجه تاجدار» که در جمادی الثانی 1200 ق بر تخت جلوس کرده بود، در ذیحجه 1211 به دست صادق خان نهاوندی به قتل رسید. پژوهشگران در باره این واقعه به تفصیل قلمفرسایی کرده اند. محققان، سفرنامه نویسان و جهانگردان اروپایی هم به صفات مثبت و هم به صفات منفی آقامحمدخان اشاره کرده اند. طبق این اظهارنظرها بنیانگذار دودمان قاجار نسبت به سربازان و دیگر مردم با اعتدال رفتار می کرده و روحانیون از وی خشنود بودند، زیرا نسبت به وضع معاش و گذران آنها توجه داشته است. او به تنگدستان مستمری پرداخت می کرد. نقل میکنند که به هنگام رسیدن به قدرت، از قطع مستمری روحانیون خودداری ورزید. در دوران آقامحمدخان خزانه سلطنتی ضمیمه صندوقخانه شاهی بود و حتی در سفرهای جنگی نیز به همراه سایر بار و بنه او حمل میشد. خواجه تاجدار به مطالعه کتاب علاقهای وافر داشت. او شکمباره نبود و به ویژه در اواخر زندگی به خوراکهای ساده گیاهی بسنده میکرد. هنگامی که آقامحمدخان تهران را به عزم آذربایجان ترک کرد، محمدخان قاجار دولو حکومت شهر و میرزا شفیع، صدارت عظمی را برعهده داشتند. شاه قاجار تا روزی که در تهران بود شخصاً همه کارها را رسیدگی میکرد. اما در غیبت وی بر سرانجام امور، میان صدراعظم و حاکم تهران اختلاف افتاد. میرزا شفیع که در عمل فرمانروای ولایات مرکزی ایران بود میل داشت که محمد خان قاجار دولو نیز همچون حکام دیگر شهرها از او فرمانبرداری کند. خانههای صدراعظم و حاکم تهران محل رسیدگی به شکایات عرفی بود و بنا بر رسم آن زمان، هر دو مقام در اول وقت بامداد شکایت کنندگان را به حضور میپذیرفتند. اما اکنون همین مسئله رسیدگی به شکایات باعث اختلاف میان دو مقام موصوف شده بود. صدراعظم نمیتوانست قبول کند که با وجود حضور او در تهران، مردم به حاکم شهر مراجعه کنند و حاکم شهر نیز نمیخواست از اختیارات خود چشم بپوشد. نقل میکنند که یکی از روحانیون تهران برای حل اختلاف پیشنهاد کرد که صدر اعظم و حاکم «بلده طیبه تهران» را از لحاظ حوزه کار خود به دو بخش تقسیم کنند و هریک از آن دو در بخش مربوط به خویش صاحب اختیار مطلق باشد. از آنجا که راه حل پیشنهادی به حل اختلاف نینجامید، میرزاشفیع در این زمینه گزارشی نزد خواجه تاجدار فرستاد و آقامحمدخان در پاسخ چنین نوشت:
«حاکم تهران در امور کشور مطیع صدراعظم باشد و در امور لشکری و دفاعی از اختیارات تام استفاده کند.» آقامحمدخان یا به گفته لردکرزن انگلیسی «خواجه بلندپرواز قاجار» در راه آبادانی تهران تلاش زیادی به کار برد و حتی کوشید تا اصناف مختلف را در آن شهر اسکان دهد و بازرگانی آن را رونق بخشد. نوشتهاند که در اواخر زندگی خواجه تاجدار، داد و ستد بازرگانی در تهران رواج پیدا کرده و در راهی گام نهاده بود که میرفت تا علیرغم شرقی بودن شهر، در سالهای آتی آن را از یک چهره اروپایی برخوردار سازد. اما به هر حال تهران تا پیش از گسترش تجارت، از هر جهت شرقی باقی ماند. گرچه از دیدگاه بسیاری از جهانگردان و دولتمردان غربی، صفت «شرقی» در باره شهرهای محدود و کثیف و کهنهای اطلاق میشد که در آنها از آزادیهای بی بند و بار خبری نبود.
تهران که در محل برخورد دشت و کوهستان قرار گرفته و بنا به اراده و خواست «خواجه بلندپرواز قاجار» پایتخت ایران شده بود، در آغاز با مقتضیات زمان تناسب و هماهنگی داشت. به عبارت دیگر این شهر که قدمت دیگر شهرهای بزرگ ایران را نداشت، و نمیشد وجه امتیاز نظرگیری میان آن و شهرهای قدیمی قائل شد، در اندک زمانی چنان مورد توجه قرار گرفت که گزینش آن به پایتختی یک «حسن انتخاب» تلقی شد و چنان در پایتختی ابقا شد که جانشینان خواجه تاجدار و حتی افراد دودمان بعدی نیز نظر آقامحمدخان را در مورد اهمیت تهران صائب شمرده، بر حسن انتخاب وی صحه گذاشتند. لرد کرزن معتقد بود که «تا زمانی که ایران قادر باشداز خطر تجزیه و نفاق رهایی یابد تهران نیز جایگاه پایتختی خود را از دست نخواهد داد.»
تهران عتیق که صورت کثیرالاضلاعی را داشت، با یک دیوار گلی احاطه شده بود، باروی شهر فاقد ارزش نظامی، در برخی قسمتها ویران و حتی خندق پیرامون آن در گوشه و کنار شکسته بود. دروازه های تهران عتیق پر زرق و برق وبه کاشی های زیبا و شفاف آراسته بود، اما تنگی و آلودگی کوچه ها و گذرگاهها و روباز نمودن نهرها و آب انبارها از نحوه زندگی موجود در آن حکایت می کرد. در شهر و حومه اثری از ساختمانهای بلند به چشم نمی خورد. تنها کوه دماوند بود که با شکوه تمام قد برافراشته بر تهران عتیق اشراف داشت و قله پوشیده از برفش از گوشه و کنار شهر دیده میشد و مصداق گفته شلی شاعر انگلیسی بود که چنین سروده است:
«عاقبت بر فراز آخرین تپه شتافتم. از شیبی که پوشیده از برف بود، ماه معلق بود و نزدیک به قله کوه، آسیابی گسترده شده بود، و شهر و اردوگاه در پایین آن.»
وضع تهران در دوران خواجه تاجدار و برادرزاده و جانشینش فتحعلی شاه و حتی در عهد محمد شاه، کم و بیش مانند دیگر شهرهای ایران بود و بر آنها برتری و مزیتی نداشت . اما قدرت بزرگ آن روز برای نیل به هدفهای استعمارگرانه خویش آن را از جهت ظاهر و باطن دگرگون ساختند. دیری نگذشت که پایتخت قاجاریه ازامتزاج نو و کهنه سیمایی شگفت انگیز پیدا کرد و مظاهر مدنیت شرق و غرب به گونه ای درهم و نامنظم درآن به خودنمایی و مقاله پرداختند. در این تقابل نو و کهنه، بدعت و سنت، اعیان و اکابر شهر سکونت در متن محله های قدیم را رها کرده رهسپار بلندیهای البرز شدند و بدین ترتیب نقاط شمالی تهران عتیق و حومه آن را باغهای بزرگ فراگرفت و احداث باغها ، بنای خانه های ییلاقی را درپی داشت. چشمهای اکابر و اعیان از بالای بلندی تهران، تنها انبوه درختان و تعدد خانه های گلی را می دید. فقط قصبه ری و گنبد زرین افراشته بر آرامگاه حضرت عبدالعظیم را مورد توجه قرار می داد؛ و سرانجام به کوههای قم نظر می افکند و بیش از آن چیزی را نمی دید. منبع:تهران در آیینه زمان، مرتضی سیفی فمی تفرشی، چاپ دوم، 1387، انتشارات اقبال، ص 29 تا 33 این مطلب تاکنون 2242 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|