هجرت |
بر سر دوراهی
اطرافیان آیتالله خمینی خبر محدودیتها و خانهنشین شدن رهبر نهضت را خیلی زود به ایران رساندند و به دستاندرکاران جنبش پیشنهاد کردند به هر نحوی که میتوانند دولت عراق را زیر فشار سیاسی قرار دهند.
آیتالله محمد صدوقی یکی از مخاطبان اصلی تماسهای تلفنی از نجف بود. همو تلاش چشمگیری در به واکنش واداشتن جامعه روحانیت ایران کرد.
این ارتباطات اداره کل سوم ساواک را نگران کرده، در دستورالعملی به همه شعب خود در شهرها نوشت که «عوامل خمینی از عراق با عدهای از قشریون در ایران تماس و تصمیم دارند به منظور اعتراض به اقدامات دولت عراق دست به تظاهرات و احتمالاً یک سلسله اقدامات ایذایی از جمله خرابکاری و آتشسوزی در مراکز مختلف بزنند. سریعاً با همکاری مراجع انتظامی پیشبینی و مراقبتهای لازم معمول» شود. دستور داده شد هر گردهمآیی، راهپیمایی و اقدام گروهی در این مورد سرکوب گردد. خواست روحانیت پیشرو آن بود که مراجع مقیم قم در اعتراض به دولت عراق اطلاعیهای بدهند، اما مراجع قم نتوانستند تا پانزده روز بعد به تصمیم همسویی برسند. شاید نامه آیتالله سیدعبدالله شیرازی به احمد حسنالبکر، رئیسجمهور عراق، و اطلاعیه کمیته دفاع از حقوق بشر ایران نخستین واکنش محافل داخلی به این موضوع باشد.
خبر محاصره خانه امام خمینی و جلوگیری از آمد و شد به آن در سراسر کشور پیچید. سوم مهر بازار برخی از شهرها به نشانه اعتراض تعطیل شد. این روزها ایران در سوگ جانباختگان زلزله طبس بسر میبرد. با وجود این، مجالس ختم سیدمهدی گلپایگانی، پسر آیتالله سیدمحمدرضا گلپایگانی، که در راه کمکرسانی به آسیبدیدگان زمین لرزه جان خود را از دست داده بود، مجالی برای گردهم آمدن، گفتن و شنیدن از اقدام عراق و ایران در تلاش برای خاموش کردن صدای رهبر نهضت شده بود. تظاهراتی که پس از این مجالس شکل گرفت کم نبود. در همه شعارهای داده شده، اقدام دولت عراق علیه آیتالله خمینی محکوم شد.
بخشی از تیرهای اعتراض پرتاب شده، به سوی سفارت عراق در تهران بود. افراد شناس و ناشناس با سفارت عراق تماس گرفته، خواستار برداشته شدن محدودیتهای به کار گرفته شده علیه امام خمینی شدند. برخی از تماسها توأم با تهدید بود. دولت ایران به خواست عراق یا با پیشبینی خود، به طور ویژه از آن سفارتخانه پاسبانی میکرد.
واکنشهای عمومی رو به گسترش بود. همگان چشم به راه تصمیم راهبران داخلی بودند. مقامات امنیتی برای این که از ضرب اقدامات مردم بکاهند، دست به انتشار یا گسترش خبری زدند که میگفت محدودیتهای اعمال شده در اطراف خانه آیتالله خمینی برداشته شده است؛ آن هم به خواست دولت ایران! خبر نادرست بود، اما توانست دستاویزی باشد برای برخیها تا از مشارکت در اقدام و اعتراض درباره خانهنشین کردن آقای خمینی کنار بکشند.
میتوان گفت که امام خمینی هفتهای در اندیشه تصمیمی که باید میگرفت سپری کرد و به این برآورد رسید که دیگر نمیتوان از شهر نجف به افق نهضت مردم ایران چشم دوخت. از تاریخ انقضاء گذرنامهاش میگذشت. دهم مهر بود که حسین، نوهاش، گذرنامه او و سیداحمد، عمویش، را به کنسولگری ایران در کربلا برد. گذرنامه پدربزرگش تمدید و گذرنامه عمویش تجدید شد. سیدمحمود دعایی گذرنامهها را به بغداد برد تا در اداره مربوطه، مهر خروج بزنند. نزدند و «گفتند عراق مانند وطنشان خواهد بود و دلیلی ندارد که خاک عراق را ترک کند!» گذرنامهها این بار به «اداره سفر و جنسیه» نجف برده شد. آنجا مهر خروج خورد.
تصمیم آقای خمینی رفتن به کویت بود؛ نه برای ماندن، بلکه برای عبور به سمت سوریه. درگیریهای سیاسی میان عراق و سوریه این احتمال را تقویت میکرد که دولت عراق مانع رفتن آیتالله به سوریه شود.
«وقتی پاسپورت را به مسئول امنیتی عراق دادم، گفت: ما نمیخواهیم ایشان از عراق بیرون بروند فقط از ایشان میخواهیم که فعالیت علنی نداشته باشند. به او گفتم: ایشان این پیشنهاد را نمیپذیرند. این مطلب را به آقای سعدون شاکر به صراحت گفتهاند... فردای آن روز طبق قرار قبلی به نزد همان شخص رفتم و او گفت: چون ایشان اقامت دارند و مقیم قانونی محسوب میشوند، میتوانند شخصاً تصمیم بگیرند که از عراق خارج شوند یا نه.»
سعدون شاکر نیز در این مورد گفته است: «ما به او ویزای خروج دادیم... چون او یک نفر خارجی است. هر گاه بخواهد خارج شود ما نمیتوانیم مانع حرکت او به خارج شویم. البته تا هنگامی که در عراق است ما میتوانیم مانع فعالیت او علیه ایران بشویم، اما هر لحظه ممکن است بخواهد خارج شود، اما در آن صورت ما جلو او را نخواهیم گرفت و تصمیم هم نداریم جلو او را بگیریم... عراق مایل است که خمینی از این کشور، برود، اگر چه عقیده داریم که در جای دیگر مشکلات بیشتری فراهم خواهد کرد.»
در داخل ایران، نهضت رو به اوج بود. هر روز دهها نامه و اعلامیه درباره موقعیت تازهای که برای آیتالله خمینی پیش آورده شده بود، نوشته، چاپ و پخش میشد. در کنار تظاهرات، اعتصابها، به ویژه در صنعت نفت، رو به گسترش بود. حکومت گمان میبرد با گشایش مدرسهها در سال تحصیلی جدید، شاید سر و گوش دانشآموزان در امور سیاسی کمتر بجنبد. این خوشبینی درست از آب درنیامد. با اعتصاب سراسری نهم مهرماه که در اعتراض به توطئه مشترک عراق و ایران علیه آیتالله خمینی صورت گرفت، بر وخامت حال حکومت افزوده شد. آن روز بازار همه شهرهای بزرگ بسته و در کرمانشاه، دزفول، سمنان، سقز، زنجان، سراب، همدان، ایلام، ارومیه، فیروزآباد، خرمآباد و دورود تظاهرات شد. مأموران حکومتی در کرمانشاه به روی مردم آتش گشودند و سه تن از اهالی را کشته، 33 نفر را زخمی کردند.
دولت چاره کار گره خورده خود را در این دید که از دولت عراق بخواهد محدودیتهای آیتالله را بردارد. خمینی باید در عراق میماند تا حکومت ایران فرصتی برای جمع کردن خاطر پریشان خود و مجالی برای برونرفت از این بحران بیابد.
اوضاع وقتی پیچیدهتر شد که عراق صبح روز نهم مهرماه 1357 خبر رفتن آیتالله به کویت را به ایران داد. فردای آن روز، دهم مهر 1357، علیمحمد کاوه، معاون اطلاعات خارجی ساواک، به عراق رفت و با سعدون شاکر دیدار و گفتوگو کرد. کاوه مراتب تشکر پادشاه ایران را به احمد حسنالبکر، رئیسجمهور عراق، و نیز تشکر ناصر مقدم، رئیس ساواک، را از بابت «همکاری و اقدامات اخیر در مـورد خمینی» رساند و گفت که برای پیدا کردن دستور کار مشترکی به عراق آمدهام «تا از شدت تبلیغات محافل مختلف علیه دولت برادر عـراق کاسته شود.»
شاکر کارهایی را که برای جلوگیری از کوششهای سیاسی آیتالله علیه حکومت ایران کرده بود، برشمرد و سپس از مطالبی که روزنامههای ایران علیه عراق درج میکنند گلایه کرد. کاوه پاسخ داد که جراید علیه حکومت ایران هم مطالبی چاپ میکنند «و برای نمونه دو شماره روزنامههای اطلاعات و کیهان با عکس خمینی در صفحه اول و عبارتی که با حروف درشت درباره او نوشته شده بود ارائه گردید.»شاکر گفت که دمکراسی و آزادی تا جایی قابل تحمل است که به موجودیت و اساس حاکمیت لطمه نزند، وگرنه با شدت باید مقابله کرد. طرف ایرانی حرفی را که برای زدن آن از تهران به عراق آمده بود، زد. «ما میل داریم شما با کم کردن محدودیت روی خمینی... ترتیباتی فراهم آورید که او هر چه ممکن است مدت بیشتری در عراق بماند و آثار تبلیغاتی ضد عراقی زایل شود.»
گفتنی است با رسیدن خبر تصمیم امام خمینی به خروج از عراق، جلسه فوقالعاده شورای امنیت ملی با حضور برخی از رؤسای نیروهای نظامی و امنیتی ایران تشکیل شده، به بررسی این احتمال پرداخته بود که اگر خمینی سر از ایران درآورد، چه باید کرد؟ در آن جلسه جعفر شریفامامی، نخستوزیر، پیشنهاد کرده بود «با دولت عراق تماس گرفته شود و ترتیبی داده شود که او در آنجا ناراحتیهایش کمتر بشود، ولو یک مدتی، تا یک فرصت بیشتری پیدا کنیم و بررسی کنیم چه اقداماتی» میشود کرد.
خواسته کاوه به طرف عراقی برخورد تا جایی که گفت: «درخواستهای شما درباره رفتار دولت عراق با خمینی تناقض دارد.» و افزود که سه هفته پیش وقتی سفیر عراق به دیدن پادشاه ایران رفت و از او برای سفر به عراق دعوت کرد، پاسخ شنید که چطور ما میتوانیم به عراق بیاییم در حالی که کسانی در عراق هستند که علیه ما فعالیت میکنند. «خود شما مکرر از مماشات ما نسبت به خمینی گلهمند بودهاید و مصراً درخواست ایجاد محدودیت داشتهاید... حالا ما محدودیت را ایجاد کردهایم،شما خواهان رفع آن هستید!؟ شاکر گفت که «خمینی جداً مصمم است فعالیت ضد ایرانی خود را ادامه دهد و اقدامی که کردهایم، حالا تبلیغات علیه هر دو کشور شروع شده و اگر آزادش بگذاریم شدیدتر فعالیت خواهد کرد... با او شخصاً صحبت کردهام و وی را به هیچوجه آماده عقبنشینی نمیبینم.» او حرف آخر را با این جمله که عراق تمایلی به ادامه اقامت خمینی در این کشور ندارد، زد.
جلسه بعدی این دو مقام امنیتی ساعت 20 یازدهم مهر بود. آنجا بود که طرف ایرانی زمان حرکت آیتالله را شنید. «خمینی تصمیم گرفته صبح روز 12/7/57 با اتومبیل به کویت برود؛ و مسافرت او حدود ده ساعت از طریق زمینی انجام میشود؛ و ما اطلاع بیشتری نداریم.»
مسکوت ماندن این خبر، خواسته خود آیتالله بود. «من در این مدت که در عراق و در نجف اشرف بودهام، با همراهی شما کارهای زیادی انجام دادهام و شما نیز با من همکاری کردهاید. من تاکنون چیزی از شما مخفی نکردهام و لذا این تصمیم اخیر را هم از شما پنهان نمیکنم، ولی راضی نیستم خبر این موضوع را حتی به نزدیکترین افراد خود بدهید؛ حتی به همسر و فرزندانتان بگویید. موضوع این است که من از نجف میروم. تصمیم گرفتهام به کویت بروم و از آنجا به یک کشور اسلامی دیگر سفر خواهم کرد. ترتیب حرکت و مسافرت را هم خودتان بدهید.»
البته تلفن خانه آیتالله توسط سازمان امنیت عراق شنود میشد، با این حال خبر رفتن به کویت را نیز سیدمحمود دعایی با صلاحدید امام به اطلاع عراقیها رساند. با توجه به این که عراق خبر رفتن امام به کویت را صبح روز نهم مهر به ایران داده بود، به نظر میرسد مأموران امنیتی آن کشور دو روز پیش از آن که این موضوع به اطلاعشان برسد، از آن آگاه شده بودند. همچنانکه گفته شد با رسیدن این خبر به حکـومت ایران، جلسه فوقالعاده شورای امنیت ملی تشکیل شـده بود تا پیامدهای ورود احتمالی خمینی به ایران و راههای برخـورد با آن را بررسی کند.
نخستین واکنش را ساواک نشان داده بود. «این امکان وجود دارد که به طور ناگهانی از طریق یکی از مرزهای هوایی یا زمینی به کشور وارد شود. از هماکنون در مرزهای ورودی آمادگی لازم داشته باشند تا به محض ورود، هرگونه ارتباط او را بدواً با افراد غیرمسئول قطع نموده و مراتب را بلافاصله اعلام و یادشده را در اولین فرصت با هواپیما یا هلیکوپتر نظامی به تهران اعزام دارند.»
نگرانی و وحشت مقامات باعث شد که حتی به مرز تایباد در شمال شرق کشور آمادهباش داده شود. این نامهنگاریهای پر دستور تا روزها پس از اقامت آیتالله در فرانسه ادامه داشت و با پایان ماه مهر تا حدی فروکش کرد. دومین واکنش نیز اعزام کاوه به عراق و درخواست جابهجا نشدن خمینی بود که شرح آن گذشت.
به سوی کویت
شب دوازدهم مهرماه همه خانواده آیتالله نزد او بودند. فریده نیز از ایران به دیدن پدر و مادرش آمده بود. به درخواست پدر آمده بود. آیتالله میخواست در نبود او، یکی از دخترها کنار همسرش باشد. تا ساعت 12 شب بیدار بودند؛ ساکت و بیحرف.
آقای خمینی به وقت همیشه سر بر بالین گذاشته، ساعت دو بامداد بیدار شد. برنامههای شبانه او در آن صبح هجرت، دست نخورده ماند. وضو گرفت. به نماز شب ایستاد. دعاهای وارده را زمزمه کرد. قرآن خواند. بقیه خانواده، جز بچهها، با او بیدار شده بودند. خواب هر شب خود را در آن ساعت بریده بودند تا سفر پدر و پسر خانواده را تدارک کنند. احمد از خانه بیرون شد تا همراهان را خبر کند. همه آنان را در کوچه پس کوچههای نجف یافت. نخوابیده بودند، و یا خود را ساعتی، با دلهره به خواب زده بودند.
امام خمینی دیشب پس از دوازده روز خانهنشینی در اعتراض به جلوگیری از فعالیتهای سیاسیاش، به زیارت مرقد امام علی علیهالسلام رفته بود. ولابد بسان همه زیارتهای پانزده سالهاش، سه ساعت گذشته از اذان مغرب، پس از ایستادن بر سر مزار شیخانصاری و خواندن فاتحه، رو به قبله، پنجه در ضریح، زیارت امینالله را زمزمه کرده بود و سپس نشسته بر زمین زیارت جامعه کبیره را خوانده و پس از برپاداشتن دو رکعت نماز به خانه بازگشته بود. «مردم خیال میکردند که حصر برداشته شده و امام آزاد شده. عرب و عجم ریختند دست امام را میبوسیدند. عبای امام را میبوسیدند و خوشحال بودند.»
بانو قدس ایران نوشته است که در ساعات مانده به حرکت آقا «من سفره سفر تهیه میکردم. نان، پنیر، گردو و کوکو. امام با یکی یکی خداحافظی کرد. به من که رسید نگاه عمیقی کرد و گفت: به خدا سپردمت. چیزی نیست. نمیشود از خواست خدا سرپیچی کرد. اینها میخواهند مرا به تسلیم بکشند، ولی دعا کنید که راهمان را درست برویم. از زیر قرآن ردش کردم و به دنبال او هم احمد رفت.»
در همان تاریکی هوا، امام و همراهانش، با دو خودرو نجف را به سمت مرز کویت ترک کردند. خودروهای دیگری که آنها را همراهی میکردند و در هر شهر جابهجا میشدند از آن سازمان امنیت عراق بود.
آیتالله با چه مجوز و مدرکی به کویت وارد میشد؟ سه روز پیش، سیداحمد مهری، پسر حاجسیدعباس مهری، نماینده آیتالله در کویت، از اداره جوازات آن کشور دعوتنامهای به اسم روحالله مصطفوی گرفته بود که به منزله روادید بود. معاون وزیر کشور کویت گفته است که حاجعباس مهری، روحانی و مغازهدار، «دعوتنامهای به نام حاجسیدروحالله خزروقی و همراهان تهیه کرده و به تأیید وزارت امور خارجه کویت رسانیده و به عراق فرستاده است.» مقامات کویتی تا ظهر روز دوازدهم مهر از همه ماجرا دور بودند. سفیر ایران در کویت، آن ساعت، موضوع را به آگاهی کویتیها رساند. خبر که به گوش امیر کویت رسید «دستور دادند که از ورود خمینی به کویت جلوگیری نمایند.»
و اما کاروان کوچک آیتالله خمینی که مأموران امنیتی عراق تعقیبش میکردند، نزدیکی بصره، در سایه قهوهخانهای متروک، ایستاده، صبحانه خورد. نزدیک ظهر به شهر زبیر رسیدند و از آنجا راهی مرز کویت شدند. امام خمینی در زبیر وضو گرفت. میخواست نماز ظهر و عصر را به امام اهل سنت مسجد آن محل اقتدا کند، اما اطرافیان گفتند «اگر صلاح بدانید برویم مرز عراق [و کویت]؛ در آن فاصلهای که گذرنامهها آماده و مهر میشود، نماز را هم آنجا بخوانیم. [تا ظهر نیم ساعت باقی بود.] امام هم موافقت کردند.» نماز را در مرز صفوان خواندند و از آنجا خود را به مرز عبدلی رساندند. گذرنامههایی که در مرز صفوان مهر خروج خورده بود، در مرز عبدلی مهر ورود خورد.
در صفوان کسانی که برای مشایعت مرادشان آمده بودند، بیتابی خود را با ریختن اشک نشان داده بودند. آیتالله که اوضاع را دیگرگون دیده بود گفته بود: «عزیزان من چرا ناراحت هستید؟ چرا بیتابی میکنید؟ وظیفه ما عمل به تکلیف است. در هر جا که باشیم باید به کارمان که مبارزه است ادامه بدهیم و عمل به وظیفه کنیم. شما هم باید انجام وظیفه کنید. من از طرف دولت عراق مجبور و مخیر شدم بین اینکه در نجف بمانم و به بحث و درس مشغول باشم و کار سیاسی نکنم و یا اگر میخواهم کار سیاسی انجام بدهم از عراق بروم. من شقّ دوم را انتخاب کردم. من برای انجام وظیفه از نجف خارج میشوم و میروم، میروم تا فریاد مظلومیت ملتی که همه چیزش را حتی فرزندانش را در راه اسلام داده است به دنیا برسانم و شما هم وظیفه خودتان را در هر کجا که هستید انجام بدهید. الآن که خانواده و زن و فرزندان شما در اینجا هستند، در نجف بمانید. من در هر کجا که مستقر شدم شما میتوانید بعداً آنجا بیایید و به من ملحق شوید.»
کاروان آیتالله بیخبر از زدوبندهای مقامات ایران و کویت، در مرز عبدلی شناسایی شد. مسئولانی از کویت، که خود را به مرز رسانده بودند، گفتند که توان تأمین امنیت جانی آیتالله را ندارند! گفته شد که قصد توقف در کویت نداریم؛ از آنجا به سوریه خواهیم رفت. کویتیها زیر بار نرفتند. در گزارش ساواک آمده است که مقامات کویت ابتدا با احترام برخورد کردند، اما در پی اصرار همراهان «اخطار نمودهاند که تحت هیچ شرایطی به نامبرده اجازه ورود به کویت داده نخواهد شد و چنانچه بیش از حد اصرار نماید، اتومبیل وی توقیف خواهد شد.» کاروان کوچکتر شده امام به مرز صفوان بازگشت.
با توجه به آمادهباشی که ساواک به سازمانهای ذیربط خود در شهرها داده بود، میتوان پذیرفت که دستگاه امنیتی ایران از واکنش دولت کویت در برگرداندن آیتالله به عراق مطمئن بود؛ و اگر نبود، عواقب سیاسی جابهجایی آیتالله را حدس زده بود؛ پس دستور داد فهرستی از طرفداران خمینی و فعالان سیاسی هر شهر تهیه شود «تا به محض دستور نسبت به دستگیری آنان اقدام شود.»
بلاتکلیفی آنان در آنجا نُه ساعت به درازا کشید. دانستند که از این مرز گذر نخواهند کرد. چندین بار خواست خود را برای بازگشت به عراق گفتند، «اما آنها در جواب گفتند باید از بغداد دستور برسد. در این حالت امام خشمگین شدند و آنها را تهدید کردند... مدتی نگذشته بود که عذرخواهی نمودند، [مهر ورود به عراق را در گذرنامهها زدند یا مهر خروج را باطل کردند؛] سپس ما را سوار یک ماشین نمودند و به سمت بصره حرکت کردیم.» آن شب را در هتل شرقالاوسط [یا الخلیج] بصره صبح کردند. گفتنی است همراهان باقیمانده امام در مرز، احمد، آقایان اسماعیل فردوسیپور، محمدحسین املایی، ابراهیم یزدی و برادران مهری بودند.
به سوی بغداد
آن روز، سیزدهم مهر 1357، پس از نماز صبح، سیداحمد از پدرش پرسید که چه کنیم؟ آیتالله گفت که قصد ما رفتن به سوریه است. «گفتم اگر راه ندادند؛ اگر آنها هم برخوردی مثل کویت کردند، بعد کجا؟» صلاح بر این دیده شد به کشوری بروند که ویزای ورود نخواهد؛ بدون شرط آنان را بپذیرد تا از آنجا برای رفتن به سوریه مهیا شوند. «فرانسه را پیشنهاد دادم... امام پذیرفتند. خوابیدم.» ساعت هشت صبح تصمیم خود را به آگاهی مأموران عراقی رساندند. میخواستند آنان را با خودرو بفرستند؛ حال آیتالله مساعد نبود. اصرار کردند و با هواپیما رفتند. احمد در بغداد پیامی به ایران فرستاد. از این پیام چنین برمیآید که گزینه رفتن به سوریه از بغداد، منتفی نبوده است. «ناشناسی ضمن تماس با شهابالدین اشراقی از قول فرزند خمینی (احمد) اظهار میدارد آقا حالشان خوب است و چون قصد عزیمت به سوریه را داشته و بلیت هواپیما نبود، و از طرفی حاضر نیستند در بغداد توقف نمایند، امکان دارد فردا عازم فرانسه گردند.» و پیغامی نیز به فرانسه داد. آن سوی تلفن حسن حبیبی بود. «دکتر حبیبی گفت: چه کنم؟ گفتم: تا ورودمان به آنجا از تلفن فاصله نگیر.»
مأموران عراقی، امام و همراهان او را به هتل دارالسلام بردند. آن شب، آیتالله زیارت امامان مدفون در کاظمین را از دست نداد. ساعت هفت صبح روز جمعه، چهاردهم مهر 1357، به فرودگاه بغداد آمدند. «موقعی که خمینی را به فرودگاه بغداد آورده بودند، همزمان با رفتن گروهی از زوّار ایرانی بود و در نتیجه مأموران امنیتی به منظور جلوگیری از آگاهی زوّار از این موضوع، مدتی آنان را در اتوبوسهای خارج محوطه فرودگاه نگه داشته و ضمناً از کارمندان شعبه هواپیمایی ملی ایران نیز سخت مراقبت میکردند که مبادا در همان زمان از موضوع اطلاعی به دست آورند.»
مأموران امنیتی عراق در روزهای سیزدهم و چهاردهم مهر، گزارشی از مراحل خروج آیتالله خمینی به طرف ایرانی ندادند؛ و اگر دادند، نادرست بود. آنها میدانستند که دولت ایران رضایتی به خارج شدن آقای خمینی از عراق ندارد، اما حاکمان عراق تصمیم گرفته بودند پرونده حضور خمینی در عراق را ببندند. پس سازمان اطلاعات و امنیت کشور آگاهی درستی از مقصد بعدی مرجع تبعیدی ایران نداشت و گمان میکرد کشور سوریه میزبان بعدی آیتالله است. از این رو از سفیر ایران در آن کشور خواسته بود «اقدامات سیاسی وسیعی در اجرای اوامر مرکز معمول دارند.»
نکته دیگری که دولت عراق از آن میگریخت، سیل انتقادهایی بود که از هر سوی جهان به رفتار او میشد. پانزده روز بود که دولت عراق زیر شلاق شدیدترین انتقادها بود. کویت از سیزدهم مهرماه، پس از پخش خبر راه ندادن به آیتالله خمینی، تا بیست و چهار ساعت بعد «600 فقره تلگراف اعتراضآمیز از محافل مختلف [دریافت کرد] که بیش از نود درصد آنها از سوی سازمانهای ایرانی مخالف دولت ایران در ممالک اروپایی و آمریکایی بوده است.» مقامات کویتی و عراقی از مطالبی که روزنامههای آزاد شده ایران درباره رفتارشان با امام خمینی مینوشتند، به شدت ناراحت بودند. به هر حال هیأت حاکمه ایران پس از مطمئن شدن از رفتن آیتالله از عراق، برای کاستن از پیامدهای پسین، از سرپرستان ساواک در شهرها خواست که دولت عراق را عامل اصلی بیرون رفتن خمینی معرفی کنند؛ «این مطلب به نحو غیرمحسوس به اطلاع آیات، روحانیون، طلاب و مذهبیون برسد... انتشار این مطلب باید ماهرانه و غیرمستقیم انجام شود.»
در فرودگاه معطلشان کردند. تا دو ساعت بعد خبری از پرواز نشد. مأموران عراقی سیدمحمود دعایی را به کناری کشیده، به او گفته بودند، برو به خمینی بگو که دیگر پایش را به عراق نگذارد! دعایی گفته عراقیها را به گوش سیداحمد رساند. هواپیما پرید و از طریق ژنو به پاریس رفت.
به سوی پاریس
امام خمینی در اندک زمان درنگ در بغداد پیامی به مردم ایران نوشته، از ماجرای رفته بر او در مرز کویت خبر داده بود؛ و این که راهی فرانسه است تا از آنجا به کشوری اسلامی برود. او نوشته بود که دست مرا در عراق برای خدمت به شما ملت بستند و از ورود به کویت بازداشتند، اما برای من مکان معینی مطرح نیست، مهم «عمل به تکلیف الهی» و «مصالح عالیه اسلام و مسلمین» است. آیتالله به ایرانیان یادآوری کرده بود که از سختیها و مشکلات اخیرشان، چون کشتار مردم در کرمانشاه، آگاه است. «من وقتی مطالعه روحیه مردان و زنان جوان از دست داده را میکنم که شجاعانه در مقابل مصائب ایستادگی کرده و میکنند، برای خود احساس شرمندگی میکنم. من میبایست با مصیبتهای شما قدم به قدم همراه و آنچه شما دیدهاید، دیده باشم. معالاسف نتوانستم در بین شما باشم و آنچه شما لمس کردید بکنم؛ لکن از این راه دور، چشمام به شما روشن و قلبم برای امت اسلامی میتپد.» آرزوی پایانی و همیشگی او کوتاهی دست بیگانگان و وابستگان آنها از سر ملت ایران بود.
این پیام چون اطلاعیههای پیشین امام در چند ماه اخیر به ایران تلفنگرام شد. کسی این طرف خواند و کسی آن طرف نوشت و خیلی زود در ایران منتشر گردید. اهمیت این پیام به خبر نهفته در آن بود؛ بیرون شدن از عراق و رفتن به فرانسه. جراید همه این خبرها را بر خط منتشر میکردند. این پیام موج عاطفی پنهانی داشت که پس از رسیدن به ایران میتوانست آشکارگردد. کوشندگان تکثیر و پخش این اطلاعیه، عناوین «رسالت اسلام« و «ندای اسلام» را پای آن درج کرده بودند.
امام در فرودگاه ژنو، در طبقه دوم جمبوجت، نماز شکسته ظهر و عصرش را خواند. شاید پس از نماز بود که آبگوشت فرستاده شده از نجف را آوردند. آقای خمینی بعد از آن صبحانه، نان و پنیر و گردویی که در سایه آن قهوهخانه کهنه نزدیک بصره، خورده بود، غذای درستی به دهان نرسانده بود. آبگوشت، دستپخت بانو قدس ایران بود که با هماهنگی، پیش از رسیدن کاروان به بغداد، به دست مهاجران رسیده بود. سیدمحمود دعایی آن را به دست مهماندار داده بود و خواسته بود هنگام ظهر، گرم کرده به دست آقا برساند. آن بالا، در طبقه دوم جمبوجت غیر از آیتالله، چهار همراهش و سه مأمور عراقی مراقب، کس دیگری نبود. هر چند ممنوع بود، اما یزدی با ترفند سیداحمد از هواپیما پیاده شده، به تالار فرودگاه ژنو رفته بود و با حسن حبیبی تماس گرفته بود. سیداحمد نگران بود آنان را روانه دیاری دیگر کنند. یزدی از حبیبی خواسته بود همه دوستان را در فرودگاه پاریس گرد آورده که اگر مسافران ایرانی این پرواز پیاده نشدند، نگذارند هواپیما حرکت کند. آیتالله بیتوجه به این دلواپسی، به آنچه بیرون از شیشه کنار دستاش میگذشت نگاه میکرد. وقتی ماجرا را از زبان پسرش شنید، گفت: دیوانه شدید؟
صادق قطبزاده پیش از نشستن هواپیما در پاریس با مراجعه به پلیس خواسته بود چند مأمور برای محافظت از آیتالله در اختیارش بگذارند. پنج پلیس را با او روانه کرده بودند. ابوالحسن بنیصدر پیجوی کاشانهای برای اقامت امام بود. او خانه احمد غضنفرپور را مناسب دید. غضنفرپور و همسرش، سودابه سدیفی، بیفرزند بودند. پذیرفتند که به خانه بنیصدر، در آن نزدیکی، رفته، کاشانهشان را در اختیار امام خمینی و همراهانش بگذارند.
هواپیما ساعت 16:50 به وقت تهران در فرودگاه اورلی پاریس به زمین نشست. به پیشنهاد ابراهیم یزدی برای اینکه حضور ناگهانی چهار عمامه بسر، هنگام فرود از هواپیما و ورود به تالار تشریفات و انتظار جلب توجه نکند، امام پیاده شد، با اندکی فاصله سیداحمد و با فاصلهای فردوسیپور و املایی. به گزارش ساواک، مأموران دولتی در فرودگاه از امام خمینی پرسشهایی کردند که قطبزاده، مترجم سؤالها و جوابها بود. دارندگان گذرنامه ایرانی در آن زمان بدون روادید میتوانستند وارد فرانسه شده و با مهر ورود به آن کشور، سه ماه اقامت کنند. خودروهای سیاهرنگ مأموران فرانسوی از لحظه نشستن هواپیما در فرودگاه تا رسیدن آیتالله به خانه یادشده، در محله کشان، مراقب اوضاع بودند.
کاشانه سه خوابه غضنفرپور در طبقه چهارم بود. آن شب دو بار زنگ خانه به صدا درآمد. نخست پلیس در زد و گفت که به آیتالله بگویید کنار پنجره نایستد؛ ممکن است از دور نشانهگیری کرده، به سمت او شلیک کنند. بار دوم از کاخ الیزه آمده زنگ زدند. با اینکه گفته بود خستهام؛ نشست و ملاقات و مصاحبهای نخواهم داشت، گفتند که مأمور به دیدار هستیم و بیش از چند پرسش کار دیگری نداریم. آنچه اسماعیل فردوسیپور از این دیدار گفته چنین است: «ما به شما خیرمقدم عرض میکنیم، اما فعالیت سیاسی در اینجا ممنوع است. امام فرمودند: من نمیدانم شما میترسید من سخنرانی کنم، اعلامیه بدهم یا مصاحبه بکنم، مردم فرانسه هم متوجه بشوند، مثل مردم ایران علیه دولت فرانسه قیام بکنند؛ ولی من به شما اطمینان میدهم سخنرانی، نوار و پیام من فارسی است. به مصاحبه که رسید، آنها گفتند: خیلی خب؛ پس شما سخنرانی کنید، نوار به ایران بفرستید، پیام هم به ایران بدهید، اما مصاحبه نکنید؛ برای اینکه در مصاحبه قهراً خبرنگاران خارجی با زبان خارجی مصاحبه میکنند و بیانات شما ترجمه میشود و مردم متوجه میشوند. امام فرمودند: فعلاً مصاحبه نمیکنم.»
آیتالله خوابید و نیمهشب بیدار شد. رفت وضو گرفتوآمد به نماز شب ایستاد. پس از آن نافله شبانه، چشم به افق دوخت تا نشانی از سپیده را برای خواندن نماز صبح ببیند. ندید. صبح، روشن شد که عقربههای ساعت او همچنان به وقت نجف میچرخد. ساعتاش را به وقت پاریس تنظیم کردند.
دیشب یا امروز آقای خمینی با برادرش، آیتالله پسندیده، تلفنی حرف زد و خبر ورودش را به پاریس داد. گفته شده این اولین و احتمالاً آخرین باری بود که آیتالله در پاریس شخصاً با تلفن حرف زد.
به سوی نوفللوشاتو
آن روز، پانزدهم مهر 1357، را در همان کاشانه سر کردند. رفتوآمد و خواستاران دیدار امام تمام راهپلهها و حوالی آن ساختمان را پر کرده بود. همسایهها به زحمت افتاده بودند. گویا یکی، شکایت به پلیس هم برده بود. فردای آن روز، شانزدهم مهر، آیتالله به اطرافیان خود گفت که نمیتوانم اینجا سر کنم؛ برای من مناسب نیست. جای دیگری پیدا کنید. از بین ایرانیان ساکن فرانسه و حاضر در آنجا، یکی هم مهدی عسکری بود. همو گفت که همسر فرانسویاش خانهای در 35 کیلومتری جنوب غربی پاریس در منطقهای به نام نوفللوشاتو دارد. بیایید، ببینید، اگر پسندیدید در اختیار شما باشد. امام به همراه احمد و املایی با عسکری همراه شدند. رفتند و دیدند و پسندیدند. گفته شده این خانه و دیگر بناهای آن منطقه توسط یک شرکت ساختمانی برای شماری از کارگران راهآهن ساخته شده بود تا دوران بازنشستگی خود را آنجا بسر برند. برخی به فروش رفته، برخی به وراث رسیده بود. این خانه دو طبقۀ دو در، با یک باغچه کوچک و درخت سیبی در میان، کهنه نشان میداد. دو اتاق در طبقه همکف با یک دستشویی و حمام، و یک اتاق 24 متری و دو انباری یا اتاقک و آشپزخانه در طبقه دوم بود.
امام خمینی در این روز، شانزدهم مهر، رسیده و نرسیده به نوفللوشاتو، به مناسبت آغاز سال تحصیلی دست به قلم و کاغذ برد و به درسخوانان سرزمیناش مژده پیروزی نهایی داد؛ با این شرط که نهضت اسلامی ایران را ادامه دهند. او نوشت که پیروی از احکام پر ارج اسلام، سعادت ملت را بیمه میکند. آیتالله از دانشآموزان، دانشجویان و محصلان علوم مذهبی خواست از پیروان دیگر عقاید [= کمونیستها] بخواهند که اسلام را نه از زبان منحرفان تفرقهطلب، بلکه از دانشمندان آشنا به منطق قرآن بیاموزند و با نگاه به تأییدات رهبران شوروی و چین از شاه بدانند که «تمامی قدرتمندان کمونیست از خون ملتهای مستضعف برای نابودی بشر، آلات قتاله تهیه میکنند.» آقای خمینی خواستهای مقدماتی برای رسیدن به آزادی و استقلال را چنین برشمرد: برچیده شدن نظام شاهنشاهی؛ برکناری و محاکمه دولتمردانی که در اجرای هدفهای شاه و ارباب او کوشیدند؛ بریدن دست بیگانگان چپ و راست از کشور. و نیز پنج وظیفه را برای مخاطبان جوان خود برشمرد؛ یکی، اعتراض به استادان، دبیران و سردمدارانی که آینده کشور را به ماندن شاه و نظام پادشاهی گره میزنند؛ دوم، برقراری روابط دوستانه میان دانشجویان و طلاب؛ سوم، تشویق ارتش به پیوستن به مردم؛ چهارم، نگاه هوشمندانه به مسائل روز؛ پنجم، پشتیبانی از اعتصاب کارگران و کارمندان محروم. آیتالله در پایان نوشت که کویت مرا با وجود داشتن گذرنامه و روادید بازگرداند؛ حتی نگذاشت به فرودگاه آن کشور رفته، از آنجا به کشور دیگری بروم. «فعلاً وارد پاریس شدم تا با تمام مشکلات به وظیفه دینی خود که خدمت به کشور اسلامی و مردم محروم وطنم است موفق گردم.»
پیام را با تلفن خانه غضنفرپور و بنیصدر به ایران فرستادند. این پیام در پاریس هم حروفچینی، چاپ و پخش شد. روزنامه لوموند نیز بخشی از آن را منتشر کرد.
نمایندگان روزنامههای کیهان و اطلاعات در پاریس نتوانستند نسخهای از این پیام را در همان روز اول به دست آورند؛ به آنها ندادند. روزنامه اطلاعات در ایران کوشید در تماس تلفنی متن پیام را دریافت دارد. در میان خواندن آن، آیتالله پرسید: برای چه کسی میخوانید؟ گفتند، روزنامه اطلاعات. گفت: «تلفن را قطع کنید... روزنامههایی که پنجاه سال در خدمت طاغوت بودهاند حالا اعلامیههای من را میخواهند چاپ کنند. بیخود میخواهند چاپ کنند. به ایشان ندهید.»
صبح روز هفدهم، خبرنگاران و عکاسان فرانسوی و دیگر خبرگزاریها خود را به اینجا رسانده، از پشت نردههای خانه چشم میچرخاندند و عکس میگرفتند. امام که اشتیاق آنها را دید گفت بگذارید بیایند تو؛ و رفت که وضو بگیرد. شاید دوست نداشت بیوضو عکس او را بگیرند! «من رفتم در را باز کردم برای اینها که بیایند داخل تا عکس بگیرند... یادم هست چهارده تا عکاس در مکان وضو حاضر بودند تا امام بیرون بیاید. به محض این که... بیرون آمد... شروع به ... عکس گرفتن از امام کردند.»منبع:هدایت الله بهبودی، الف لام خمینی، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، زمستان 1396، ص 864 تا 880
این مطلب تاکنون 2722 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|