ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 147   بهمن ماه 1396
 

 
 

 
 
   شماره 147   بهمن ماه 1396


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
نگاهی تازه به قیام 29 بهمن تبریز

از جمله عوامل شتابزاي انقلاب اسلامي در سال 1356، قيام مردم تبريز در 29 بهمن ماه 1356 بود. اين حادثه در چهلمين روز شهادت تعدادي از طلاب و مردم قم صورت گرفت و نشان داد كه آحاد مردم خواستار ادامه نهضت هستند و فرصتها را براي بروز اين خواست از كف نخواهند داد.
شرح كوتاه ماجراي آن روز
 از قرار، تجمع در مسجد قزللي (ميرزايوسف مجتهدي) شروع شد. قرار گردهمآيي مردم ساعت 10 صبح بود. زمان اين قرار در اعلاميه اي نوشته شده بود كه 28 بهمن به امضاي آيت الله سيدمحمدعلي قاضي طباطبايي و ده تن ديگر از علماي تبريز رسيده بود و همان شب در سطح شهر پخش شده بود. سه روز پيش از اين نيز در بيست وپنجم بهمن آقايان شريعتمداري و گلپايگاني به مناسبت گراميداشت چهلمين روز شهداي قم اعلاميه هايي نوشته بودند و اين روز را عزاي عمومي اعلام كرده بودند. همه مردم مي دانستند كه فردا- شنبه - يك روز عادي نخواهد بود.
 مشهدي محمد عرفان، خادم مسجد قزللي، از ميدان ساعت گذشت. ساعت غول پيكر شهر همچنان خاموش بود. از عابري سئوال كرد. ساعت 9 صبح بود. پا تند كرد. ديشب پيك آيت الله قاضي طباطبايي به او گفته بود كه صبح درِ مسجد را باز كند. مشهدي محمد به نزديكي هاي مسجد كه رسيد با انبوهي از جمعيت روبه رو شد. آرام جلو رفت. جلو رفت تا در مسجد را باز كند. سه نفر كه لباس پليس به تن داشتند مقابل او درآمدند و گفتند كه مراسم بيرون از مسجد برگزار مي شود؛ بايد در بسته بماند. سرگرد مقصود حق شناس رئيس كلانتري بازار كمي آن طرف تر ايستاده بود. تعدادي از جوانان از جمعيت جدا شدند و به طرف او رفتند. از او خواستند بگذارد درِ مسجد باز شود تا مراسم چهلم شهداي قم شروع گردد.
 سرگرد حق شناس كه عصباني بود و كسي به فريادهاي «پراكنده شويد» او گوش نكرده بود، خطاب به آن جوانان گفت: «نمي شود، در اين طويله بايد بسته بماند!»
 خون «محمد تجلا» با شنيدن اين حرف سرگرد حق شناس به جوش آمد. همان نزديكي پاره آجري يافت و با همه كينه خود آن را به طرف سرگرد پرت كرد. سرگرد اسلحه كمري اش را كشيد و سينه محمد را نشانه رفت. محمد 22 ساله به زمين افتاد. مردم هيجان زده شدند و فريادشان بلند شد. همه آناني كه مي خواستند پيكر بي جان محمد را از زمين بردارند، تهديد به مرگ شدند. مشهدي محمد با ديدن اين صحنه ها از كنار آن سه نفر گذشت و به طرف مسجد شعبان رفت. آيت الله قاضي طباطبايي در مسجد شعبان منتظر بود.
 يحيي ليقواني، رئيس ساواك آذربايجان شرقي، از چهارراه شهناز گذشت. متوجه شد اوضاع عادي نيست. او مي دانست بيشتر مغازه هاي شهر و بازار تبريز امروز تعطيل خواهد بود. او مي دانست كه امروز شيشه دو - سه بانك صادرات خواهد شكست و احياناً تعدادي از دانشجويان دانشگاه آذرآبادگان در سطح شهر شعار خواهند داد. همين و نه بيشتر. اما آنچه مي ديد با حدس هاي چند روز اخير او فرق داشت. او لحظه اي پيش، از سپهبد اسكندر آزموده، استاندار، خداحافظي كرده بود تا به ساختمان مركزي ساواك برود. چند روزي بود كه سپهبد به دشت مغان رفته بود، اما ديشب به خواست ليقواني به مركز برگشت تا در صورت نياز، شوراي هماهنگي استان را تشكيل دهند. سپهبد آزموده كه در مصرف الكل زياده روي مي كرد، امروز صبح با سردردي كه از باده گساري ديشب داشت، به ديدار ليقواني رفت. ليقواني به سرعت به سمت ساواك راند تا سرلشكر قهرماني، رئيس شهرباني استان را در جريان وضعيت غيرعادي شهر قرار دهد. در آن سوي شهر، در دانشگاه، دانشجويان با گارد دانشگاه درگير بودند. آنان با برنامه قبلي موانعي بر سر راه افراد گارد ايجاد كرده بودند. گارد با شنيدن صداي صلوات و شعارهاي تند، خود را به محل رسانده بود. كوكتل مولوتف هايي كه از ديشب آماده شده بود، يكي پس از ديگري به سوي خودروهاي گارد كه پشت موانع ايستاده بودند برخورد كرد و آنها را به آتش كشيد. فرمانده گارد خيلي زود دستور عقب نشيني داد و دانشگاه در ساعات اوليه صبح به دست دانشجويان افتاد.
 شعاري كه از دهان مردم فرياد مي شد اين بود: «ياشاسين خميني».
 خشم مردم بالا گرفت و تظاهرات شروع شد. عده اي به طرف بانك صادرات رفتند، عده اي به سوي بانك شهريار، برخي به طرف مشروب فروشي هارطونيان و بعضي به سوي سينما درياي نور. در خيابان پهلوي جنازهاي روي دست مردم در حركت بود. صاحب جنازه كه روي لباسهايش چندين وصله ديده مي شد، كارگر ساختماني نيمه تمام بود كه قبل از شهادت با شوق فرياد زده بود: «بيز بو شاهي ايسته ميروخ - والسلام.»
 ليقواني پس از رسيدن به اتاق خود و خواندن اولين گزارشهاي مأموران ساواك از سطح شهر، پي به گستردگي قيام برد و بلافاصله با تهران تماس گرفت. خبر خيلي زود به گوش محمدرضاپهلوي رسيد. شاه در تماسي با جمشيد آموزگار، نخست وزير، گفت كه پمپ بنزينها، مخازن نفت و كارخانجات تحت شديدترين حفاظت ها قرار گيرند و هرگونه مقاومتي سركوب شود. پيام شاه ساعت 11 صبح به تبريز رسيد. ليقواني، سرتيپ سعيدي، فرمانده ژاندارمري، لشكر قهرماني، سرلشكر بيدآبادي، فرمانده مركز آموزشهاي پشتيباني، و سپهبد اسكندر آزموده - كه هنوز سردرد داشت - دور هم جمع شدند و جلسه شوراي هماهنگي استان رسميت يافت.
 خبرهاي سرلشكر قهرماني حاكي از عقب نشيني همه نيروهاي شهرباني در سطح شهر بود. قرار شد خيلي سريع يگانهاي تيپ 2 مرند و يك گردان از نيروهاي مراغه به سمت تبريز حركت كنند و جاي نيروهاي فراري شهرباني را بگيرند. در تبريز شايع شده بود نيروهايي كه در پادگانهاي اين شهر مستقر هستند، هيچ ميلي به رويارو شدن با مردم ندارند. همچنين تصميم گرفته شد دو دستگاه تانك چيفتن، دو دستگاه نفربر و يك تانك اسكورپين براي نشان دادن جديت در سركوب اين قيام، خود را به خيابانها برسانند.
 آخرين تصميم اين بود: استاندار با آيت الله قاضي طباطبايي تماس بگيرد و بگويد مراسمي كه صبح برپا نشد مي تواند بعد از ظهر در مساجد مختلف برگزار شود به شرطي كه مردم به رعايت نظم و آرامش دعوت شوند. وقتي سپهبد آزموده تلفني با آيت الله قاضي صحبت مي كرد، لحنش به شدت شتاب زده بود.
 اكنون بخشي از جمعيت، ساختمان حزب رستاخيز تبريز را تصرف كرده بود. در اينجا نيز مثل همه جا اولين چيزي كه با شدت به زمين مي خورد، قاب عكس شاه و فرح ديبا بود. چهارده خودرويي كه در حياط ساختمان حزب پارك شده بود، به آتش كشيده شد. در آن لحظه همه كساني كه آنجا بودند فرياد جواني را كه بر بام ساختمان حزب ايستاده بود، شنيدند: «ستار! دورباخ، هر قطره قانيندان، مينلرجه ستار قالخوپدور.»
 دانشجويان دانشگاه كه پس از به زانو درآوردن گارد وارد خيابانها شده بودند، مراقب بودند مردم خشمگين شعله هاي خشم خود را به همه جا سرايت ندهند. بانكهايي كه در طبقه بالاي خود واحد مسكوني داشتند، آتش نگرفتند، اما پولهايشان روي آسفالت خيابان طعمه حريق شد. شيرخوارگاهها و مراكزي از اين دست كه نام خواهران يا دختران شاه را روي خود داشتند، فقط سردرهاي خود را از دست دادند.
 غير از محمد تجلا - كه دانشجو بود - محمدباقر رنجبر آذرفام و رحيم صفوي هم تير خوردند. محمدباقر ده روز بعد به شهادت رسيد، اما رحيم صفوي - كه بيست سال بعد فرماندهي سپاه پاسداران را به عهده گرفت - جان سالم به در برد و پاي زخمي اش را پنهاني مداوا كرد. ساعت پنج بعد از ظهر ارتش بر همه جاي شهر مسلط شد و چهره اي از حكومت نظامي نشان داد. در آماري كه همين زمان روي ميز ليقواني بود، اين طور نوشته شده بود: «581 نفر دستگير شده، 9 نفر كشته، 118 زخمي، 43 بانك، 2 سينما، يك هتل، كاخ جوانان، ساختمان حزب رستاخيز، شركت تعاوني روستايي و تعدادي اتومبيل شخصي و دولتي به آتش كشيده شده. (چند روز بعد تعداد شهداي تبريز به 13 نفر رسيد: يك كشاورز، يك معمار، دو دانشجو، سه دانش آموز، چهار كارگر و دو همشهري) .
 در آمار ساواك نامي از انجمن ايران و آمريكا نبود، اما كنسول آمريكا در تبريز خيلي زود از حمله مردم به اين انجمن آگاه شد. او تمام آن روز حوادث اين شهر را دنبال كرد و در واپسين ساعت هاي روز 29 بهمن 1356 اين يادداشت را به سفارت آمريكا در تهران مخابره كرد: «بيشتر تظاهركنندگان را مردان جوان تشكيل مي دهند و اهدافشان مظاهر جامعه غيرمذهبي از قبيل سينماها و كلوبهاست. نيروهاي اجتماعي و مذهبي به حالتي درآمده اند كه كنترلشان آسان نيست. شاه [شايد] با تعويض استاندار آذربايجان و تحت انضباط درآوردن ساواك و مقامات پليس اين استان به شورشهاي تبريز واكنش نشان دهد. با اين حال چهل روز بعد باز هم در شهرهاي مختلف ايران تظاهرات خشونت باري به وقوع خواهد پيوست.»

منبع: هدایت الله بهبودی، فصلنامه مطالعات تاریخی، ش 31

این مطلب تاکنون 2885 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir