بازتاب سقوط دیکتاتوری رضاشاه در مطبوعات | با سقوط دیکتاتوری «رضاشاه»، نه فقط مردم ایران نفسی براحتی کشیدند و از بازیافتن آزادی غرق در سرور و شادی شدند، بلکه عمله واکره استبداد نیز از تظاهر به خوشحالی و بازیافتن آزادی خودداری نکردند. اینک به ارزیابی مطبوعات از حکومت بیست ساله «رضا شاه» نگاهی گذرا می افکنیم:
سرمقاله روزنامه اطلاعات، به مدیریت «عباس مسعودی»، تحت عنوان «مسئولیت وزیران در برابر مجلس و ملت» شماره 4655 ، مورخه 29 شهریور 1320 چنین می نویسد:
... درگذشته وزیران ما کار مهمی که داشتند اجرای یک سلسله فرمان ها و دستورهایی بود، که به آنها داده می شد و از خود در کارها رأی و نظری نداشتند. ولی از این پس آقایان وزیران باید با همکاری و جلب نظر نمایندگان ملت و مصالح و مقتضیات کشور قدم های مهم و استواری در راه ترقی و تعالی کشور و ترمیم خطاها و اشتباهات گذشته بردارند...
اطلاعات روزانه، شماره 4556 مورخه 30 شهریور 1320«وظایف آینده کارمندان دولت» :
...یک علت مهم دیگر هم که بر جسارت مأمورین وظیفه ناشناس و نادرست افزوده بود؛ آزاد نبودن مطبوعات بود، که نمی توانستند حقایق را بی پرده فاش ساخته و اولیای امور را به اشتباهات و خطاهای خود واقف سازند...
روزنامه «ایران»، شماره 6678، مورخه 30 شهریور 1320، به قلم «رحمت مصطفوی» تحت عنوان «ورق برگشت»:
«... می گویم امروز آزاد شدیم، دستبند را از دست، پابند را از پا و دهانبند را از دهان ما برداشتند. آنچه که فکر می کنم می توانم بنویسم و بگویم. از امروز نمایندگان ملت می توانند از منافع ما دفاع کنند. از امروز هر ایرانی می تواند با اطمینان خاطر خانه اش را آباد کند، و از امروز بازرگان ایرانی می تواند با راحتی به کاسبی اش بپردازد. و از امروز استاد ایرانی می تواند بی دغدغه به شاگردهایش درس بدهد و از امروز آزادیخواهی گناه نیست...»
روزنامه «ایران»، شماره 66۷۹ ، مورخه 31 شهریور 1320، به قلم «هاشمی حائزی» از مقاله «نسیم ازادی»:
«... امروز که نسیم آزادی وزیدن گرفته، حق و عدالت در حیات ما بنای جلوه گری را نهاده، بهره مندی ما از آن باید به قدری باشد که به آزادی دیگران لطمه وارد نشود. ما از این آزادی باید به نفع زندگی و به نفع ترقی و مصالح وطن خود فایده ببریم...»
روزنامه «ایران» شماره ی 6681، به قلم «کاظم عمادی» تحت عنوان «اتحاد ملی» :
« در این روزها، آنچه که بیش از همه چیز از دهانها شنیده می شود کلمه آزادی است. به هرجا که پا می نهید، به هر محفلی که ورود می کنید، به هر اجتماعی که مصادف می شوید همه از زن و مرد، بزرگ و کوچک، خرد و کلان از آزادی و دموکراسی حقیقی صحبت می کنند. در دل ها جشن آزادی بر پاست. همه پای کوبان و شادی کنان مقدم آزادی را که پس از بیست سال دوباره به ما روی آورده و کشور زیبای ما را مزین ساخته به هم شادباش می گویند. آری! دیگر دهانبند را از دهان ها برداشته و پرده تاریکی، که مدت بیست سال چشمان ما را از دیدار حقایق بازمی داشت، به یکسو زده اند. اینک می توانیم آزادانه دردهای خود را به یکدیگر بگوییم و مکنونات خاطر را، که دراین مدت قلب هایمان را می فشرد و سوراخ می کرد، با یکدیگر در میان نهیم. راستی مگر زندگی به جز آزادی چیز دیگری هم هست؟ مگر مقصود زندگی آن است که آدمی دائماً در زیر یوغ اسارت و استبداد دست و پا زند و از سنگینی زنجیرهای نکبت و ادبار ناله ها به آسمان رساند؟...»
اطلاعات روزانه، شماره 4660، مورخه 2 مهر 1320 به قلم «لیقوانی» نماینده مجلس شورای ملی از مقاله «درفکر آینده» :
...این چند روزه، خوشوقتی مردم از رسیدن به آزادی و اعاده رژیم حقیقی مشروطه به حدی است که احتیاج به گفتار زیاد در اطراف آن نیست. مجلس و ملت ایران بیست سال است چنان تشنه آزادی زبان و قلم بودند که مانند شخص گنگی، که غفلتا به زبان آمده باشد، می خواهند در آن واحد هر چه در دل دارند بگویند...
روزنامه «تجدد ایران» شماره ۳۲۲۹، مورخه سوم مهر 1320، تحت عنوان «شاه سابق به کجا می رود ؟ محاکمه مسببین بدبختی کشور چه شد ؟!» به قلم س. م. طباطبانی :
...تلگراف واصله از کرمان حاکی است که شاه سابق اول مهرماه با همراهان و کسان خود به شهر کرمان وارد و امروز از شهر کرمان به سمت بندرعباس حرکت و قرار است از آنجا به آمریکای جنوبی یا آرژانتین رهسپار شوند! آیا این خبر مایه تأسف نیست، که پیش از رسیدگی به موضوع جواهرات سلطنتی و قبل از تصفیه حساب های بیست ساله مربوط به وزارت فرهنگ - پیشه و هنر - کشاورزی، شهرداری، غصب اموال و املاک و مستغلات، و پیش از آن که به عرض و داد افراد و خانواده ها و حبس و شکنجه مظلومین، خفه کردن بی گناهان در گوشه زندانها در محکمه عدالت رسیدگی و احقاق حق شود، شاه سابق که مملکت را این طور پریشان و بی چاره ساخته رهسپار اقصی بلاد خارجه شود؟! آیا این خبر صحیح نیست که آقای «فروغی» نخست وزیر در جلسه خصوصی مجلس شورای ملی صریحاً وعده داده بودند که شاه سابق در ایران خواهد ماند و اگر بنای رفتن باشد دارای شرایط و تشریفاتی است که با اطلاع و اجازه مجلس خواهد بود؟! اگر واقعاً شاه سابق از ایران خارج می شود، ضامن این همه خسارات و صدمات و لطماتی که به حیثیت فردی و اجتماعی کشور وارد آمده کیست؟!...
روزنامه «اطلاعات» در شماره 4661، مورخه چهارم مهر 1320 خود تحت عنوان «حقوق خصوصی» به امضای «طبیبی» می نویسد:
...هیچ قوه ای نمی تواند حق خصوصی افراد را ساقط سازد... شاه سابق را بدون رسیدگی به حقوق مدعیان خصوصی و حقوق عمومی کشور(رسیدگی به جواهرات سلطنتی و عواید شهرداری ها و هزینه وزارت جنگ و درآمد نفت و حساب های ارزی و غیره) نگذارید از مرز ایران خارج شود...
مرتضی کشوری وکیل پایه یک دادگستری تحت عنوان «آزادی قانون» در شماره 66۸۵، مورخه ششم مهر 1320 روزنامه «ایران» می نویسد:
...ساکنین ایران، در هرنقطه و هرجا، فهمیدند که دوره بندگی پایان یافته و آزادی واقعی، که اصول حکومت دموکراسی آن را تعریف کرده، به دست آمده و خوشوقت شدند. برنامه دولت و نطق های بعضی از نمایندگان و مقالاتی که در جراید انتشار پیدا کرده به مردم می فهماند که این آزادی و این بیان مثل سابق بازی نیست که فقط روزنامه و مجلس را برای اجرای مقاصد خود وسیله قرار دهند. دیروز بود که در تمام روزنامه ها یا نمایندگان مجلس برای شروع به هر کار مقداری وقت خود را صرف دعا و نیات ذات شاهانه می ساختند و جراید این جملات رابا قلم درشت نوشته و در اطراف آن هفته ها قلمفرسایی می کردند و مردم را به یک ایران نوین امیدوار و آبادی و عمران را در سایه توجهات پادشاه سابق گوشزد عالمیان می کردند. ولی آیا حقیقت هم چنین بود و آیا حقیقتا تشکیل دیوان کیفر برای رسیدگی به شکایت شاکیان بوجود آمد و آیا قانون عمران برای آبادی و رفاه و آسایش عموم بود و آیا خیال می کنید الغاء مالیات ارضی و وجود مالیات صدی سه برای رفاه و آسایش دهاقین و برزگران بود؟ شما چه خیال می کنید؟ آیا تصور می کنید که از 1304 به این طرف این همه قوانین که از مجلس گذشت و برای هریک از آنها متملقین و چاپلوسان و همان اشخاصی که خندان و شاداب در گوشه اتومبیل های خود نشسته و به ناله های زندانیان، که در اثر تقاضاهای غیرقانونی و عدم انجام آن به بیغوله های زندان انداخته شده بود، می خندیدند و اشگ یتیمان بی پدر را دیده و دست تضرع آنها را از دامن خود رد می کردند، فراموش شده است؟ نه!... رضاشاه سلب آزادی و تجاوز به حقوق فردی و اجتماعی مردم و برقراری محیط ترور و وحشت را با اختناق مطبوعات آغاز کرد. در سال ۱۳۰۱ که روزنامه «حیات جاوید» رسیدگی به بودجه وزارت جنگ را در جلسه علنی مجلس شورای ملی، پیش کشید، فردای آن روز «سردار سپه» وزیر جنگ وقت به اتکاء زور و قلدری، آقای «فلسفی» مدیر روزنامه را به وزارت جنگ احضار کرد و به جای ذکر منطق و دلیل و ابراز صورت بودجه جزء وزارت جنگ... مشت گره خورده اش را به دهان آن روزنامه نویس نواخت که دو دندانش شکست...چند ماه بعد مرحوم «میرزا هاشم خان مافی» مدیر روزنامه «وطن» مقاله ای مبنی بر انتقاد از رفتار پاره ای افسران نوشت، که به دستور «رضاخان» عده ای از آتریاد قزاق به اداره روزنامه «وطن» حمله کرده، اثاثیه اش را به غارت برده، مدیر «وطن» را مجروح ومضروب ساختند تا مشرف به موت شد...طولی نکشید که مرحوم «میرزا حسین خان صبا» مدیر «ستاره ی ایران» ضمن مقاله ای از اصول دیکتاتوری و خودسری تنقید کرد، ولی به امر «سردار سپه» او را هم در داخل منزل «سردار سپه» فلک کردند و چوب زدند... «مرحوم «فرخی» مدیر روزنامه «توفان» هم چندی بعد در اثر بدی أوضاع با این رباعی وضع حکومت و مجلس را معرفی کرد: «از یک طرفی مجلس ما شیک و قشنگ - از یک طرفی عرصه به مليون تنگ - قانون و حکومت نظامى و فشار- اینست حکومت شترگاو پلنگ »
ولی پس از انتشار آن در خطر جانی افتاد....
با این عمليات سردار سپه قلم ها را شکست و نفس ها را در سینه ها حبس ساخت.
حال و وضع مطبوعات کشور را در دوره رضاشاه، «احمد ملکی» مدیر روزنامه «ستاره» چنین وصف می کند:
... تنها تعارف و اظهار مرحمتی که از طرف شاه سابق نسبت به روزنامه ها می شد این عبارت بود: «اگر یک کلمه بنویسید می دهم ریز ریزتان کنند!» بدین ترتیب...اگر سایر اشخاص را با آمپول هوا و آشی مسموم و تزریق مواد سمی مقتول و یا با ناز بالش آهسته آهسته خفه می کردند، در حکومت دیکتاتوری سهم روزنامه ها ریزریز شدن بود!...
و «مجید موقر» مدیرروزنامه «ایران» در شماره سوم، به تاریخ چهارم دی 1320 تحت عنوان «سرنوشت سانسور در ایران» پرده از جنایات «شاهنشاه عظیم الشان» برمی دارد و روزگار مردم ایران را در دوره بیست ساله، چنین بیان می کند:
... اگر سانسور در ایران برقرار نبود، مردم می توانستند به شاه سابق بگویند: ای شاه! چرا خانه ما را، باغ ما را، ملک ما را، مزرعه ما را، زمین ما را به زور از ما می گیری؟ چرا چون اموال ما را به زور می گیری، ما را هم به سخره می بری، وادار می کنی از سی فرسخ راه با پای برهنه و پیاده طی طریق کنیم، عائله خود را لخت و بی سرپرست ترک کنیم، شب ها و روزها بدون اجر و مزد با شکم خالی و دل پر از درد و دیدگاه اشگ آلود و دستان لرزان برای تو بیل بزنیم ؟ چرا کمیسیون ارز دست می کنی و تمام دسترنج ملتی را به رایگان از دستش می ربایی و به خارج انتقال می دهی و میلیون ها لیره انباشته می کنی؟ چرا تمام بازرگانی کشور را به انحصار دولت می کشی و همه را از گرسنگی به خاکستر بدبختی می نشانی؟ چرا قانون اساسی کشور را زیر پا می گذاری، چرا اساس مشروطیت را برهم می زنی، چرا وزراء را به میل خود می آوری ومی بری، زندانی می کنی و می کشی، چرا نمایندگان را خودت انتخاب می کنی و زبان آنها را با طلسم رعب می بندی؟ چرا مردم بی گناه را به جرم وطنخواهی و ایمان به آزادی و تقوی و وظیفه شناسی و مردانگی می زنی، می بندی و به زندان می افکنی و زجر می دهی و به دیار نیستی می فرستی؟...
و چنین بود سیمای واقعی «اعلیحضرت رضا شاه کبیر، بنیانگذار ایران نوین !» منبع:گذشته، چراغ راه آینده است، انتشارات نیلوفر، تابستان 1362، ص 119 تا 122 این مطلب تاکنون 2819 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|