ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 131   مهر ماه 1395
 

 
 

 
 
   شماره 131   مهر ماه 1395


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
روایت حجت الاسلام دعایی از آخرین شب اقامت امام در عراق

سرانجام پس از سالها تبعید روز سیزدهم مهر 1357 امام خمینی(ره) به قصد خروج از عراق، نجف را ترک کردند. حجت الاسلام دعایی در این باره می گوید:
«... فرزند آقای مهری دعوت نامه ای تحت عنوان روح الله مصطفوی، فرزند مصطفی از کویت برای امام آورد، دلیل این امر نیز آن بود که نام امام در شناسنامه، مصطفوی بود، نه خمینی. این موضوع باعث شد که کویتی ها و عراقی ها متوجه نشوند که این دعوتنامه مربوط به امام است.»
حجت الاسلام دعایی در مورد نحوۀ گرفتن خروجی برای امام از عراق می افزایند:
در طول اقامتم در عراق، معمولاً گرفتن خروجی و یا تمدید پاسپورتهای امام، بستگان، و یارانشان به عهدۀ من بود. به همین دلیل، بارها به شهربانی نجف رفته بودم. به دلیل مراجعات زیاد با مأموران شهربانی نجف خیلی صمیمی شده بودم. به طوری که در زدن مهر خروجی در پاسپورتهایی که به آنجا می بردم، به آنان کمک می کردم و گاهی نیز خودم مهر می زدم. بسیار اتفاق افتاده بود دوستانی که به طور قاچاق به عراق آمده بودند و یا مدت اقامت آنان گذشته بود، در خروج از عراق با مشکل روبه رو می شدند. در چنین مواقعی من از جو اعتماد و صمیمیتی که بین من و مأموران شهربانی عراق برقرار شده بود، استفاده می کردم. به این ترتیب که پاسپورتهای غیرقانونی را در میان پاسپورتهای قانونی قرار می دادم و آنها را مهر می زدم.
هدف این بود که رئیس گذرنامه نجف از خروج حضرت امام و حاج احمد آقا مطلع نشود. به همین دلیل با همان شیوه ای که ذکر کردم، این دو گذرنامه را مُهر خروجی زدم و بدون اینکه برگ اقامت امام را به آنان بدهم، خروجی ایشان را ثبت کردم. خلاصه آنکه چنان عمل کردیم که تا نیم ساعت به غروب آخرین روز اقامت امام در نجف اشرف، هیچ کس غیر از من و حاج احمد آقا از گرفتن خروجی برای امام اطلاع نداشت.
با حاج احمدآقا مشورت کردم مبنی بر اینکه : «اگر بدون اطلاع مأموران ازعراق خارج شویم و خدای ناکرده سانحه ای پیش بیاید، ممکن است بعدها مورد ملامت قرار بگیریم. از طرف دیگر، از نظر اخلاقی شاید صحیح نباشد که بدون اطلاع آنان برویم. در هر صورت تصمیم گرفتیم که به مأموران عراقی اطلاع بدهیم. در تاریخ چهارشنبه 12 مهر 57 شب ساعت 9 بود که به سازمان امنیت نجف تلفن کردم و گفتم: حضرت امام تصمیم دارند فردا اول وقت از عراق خارج شوند. « با تعجب پرسید: مگر خروجی گرفته اند؟ گفتم : بله. گفت: کی؟ گفتم : همین امروز. گفت: کجا می روند؟ گفتم : کویت. گفت: برای ویزا چه کرده اند؟ گفتم : دعوتنامه دارند.
به هر صورت پس از در جریان گذاشتن مقامات امنیتی عراق، صبح زود، در خدمت حضرت امام به اتفاق حاج احمدآقا و عده ای دیگر از دوستان امام به طرف کویت حرکت کردیم.
حجت الاسلام محتشمی اظهار می دارد عراقی ها گمان نمی کردند که حضرت امام واقعاً قصد خروج از عراق را داشته باشند. او می گوید:
« ...مقامات عراقی به هیچ وجه از سفر قریب الوقوع حضرت امام مطلع نبودند و حتی در ذهنشان هم خطور نمی کرد که امام این گونه جدی تصمیم به هجرت گرفته باشند. چرا که فکر می کردند امام، هربار که اقدام به گرفتن خروجی می کند یک تاکتیک است برای وادار نمودن دولتمردان عراقی به عقب نشینی در برابر اقدامات و اهداف و خواسته های سیاسی خودشان نه اینکه واقعا ایشان تصمیم به خروج داشته باشند. در سال 1350 و همینطور در سالهای 1353 و 54 که یکی دوبار دیگر امام اقدام مشابهی را کرده بودند، دولت عراق از اقداماتش دست برداشته بود و امام هم قانع شده بودند که همچنان در عراق بمانند. اکنون هم رژیم عراق فکر می کرد که امام برای ایراد فشار و وادار نمودن دولت مرکزی به عقب نشینی در برابر تصمیمی که نسبت به جلوگیری از فعالیت های ایشان داشت، اقدام به چنین کاری کرده است و لذا فکر می کرد که با سرسختی در برابر ایشان، امام مجبور خواهند شد که دست از اقدامات خود بردارند و بقای در عراق را به هر جای دیگر ترجیح دهند. به هیچ وجه فکر نمی کردند که امام در این تصمیم صددرصد قاطع باشند و این تصمیم را به اجرا دربیاورند...»
حجت الاسلام محتشمی در بخش دیگری از خاطرات خود با پرداختن به لحظات آخرین شب اقامت حضرت امام در نجف و زیارت وداع ایشان در حرم حضرت امیر (ع) می گوید:
«...رفته رفته لحظات حساس هجرت نزدیک می شود و امام خمینی این رهبر مظلومان و مستضعفان بایستی با امام المتقین وداع کند. اینجاست که پس از مدتی محاصره و عدم توفیق در زیارت مولی-الموحدین، حضرت امام اعلام کردند که این شب آخر آماده زیارت مرقد علی بن ابیطالب (ع) هستند. همه دوستان و روحانیونی که از آینده و حوادث فردا اطلاع داشتند و آن شب به منزل امام آمدند تا همراه امام در کنار ایشان به زیارت بشتابند و کسانی که از هجرت مطلع نبودند فکر کردند که فرجی شده است و محاصره حریم امام شکسته و امام مطلع شده اند که تضییقاتی که رژیم عراق برای ایشان گذارده بود مرتفع شده و لذا می خواهند برنامه های عادی خود را شروع کنند ... بعد از مغرب امام با گام هایی استوار و با همان متانت قدم به صحن مطهر علی بن ابیطالب (ع) گذاردند و جلو کفش کن مولا علی ایستادند و کفشهای خود را برداشته و به دست کفشدار دادند و گام استوارشان را روی ایوان مصفای علی بن ابیطالب (ع) و سپس بر ضریح آن حضرت زدند و سپس زیارت امین الله را قرائت کردند و بالای سر حضرت دو رکعت نماز خواندند. زیارت جامعه کبیره را قرائت کردند و زیارت وداع با علی بن ابیطالب (ع) را خواندند و از حرم خارج شدند. سپس بر سر قبر فرزند دلبندشان مرحوم آیت الله شهید حاج آقا مصطفی، فاتحه ای قرائت کردند و با آن عالم مجاهد نیز وداع نمودند و به خانه برگشتند.
بعد ازآنکه امام به منزل برگشتند، دستور فرمودند که کلیه اعضای بیت را جمع کنند و آنان را از سفر قریب الوقوع و سفر بین الطلوعین مطلع سازند... برادران ما در نجف اشرف تا صبح خواب به چشمشان نیامد و بیدار ماندند ... و برخی نزدیک اذان برای زیارت به حرم مشرف شدند ... »
حجت الاسلام سیداحمد خمینی دربارۀ آخرین لحظات این شب می گوید: آن شب، ایشان ما را جمع کردند و گفتند: اصلاً نگران نباشید، هیچ مسأله ای رخ نداده است. برای من جایز نیست که زنده باشم اما سکوت کنم. می بینید چگونه به خدا و مردم جواب می دهم، فقط با انجام دادن تکلیف و قیام به مسؤولیتم. سپس فرمودند :... هنگامی که گفتند سکوت کنید تا بتوانید در اینجا زندگی کنید من فهمیدم که حتی یک روز سکوت کردن نیز مضر است و محال است که من این را قبول کنم...»

منبع:روزشمار انقلاب اسلامي، دفتر ادبيات انقلاب اسلامي، ج 6

این مطلب تاکنون 3221 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir