ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 131   مهر ماه 1395
 

 
 

 
 
   شماره 131   مهر ماه 1395


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
ترس رضاخان از روسها هنگام فرار

صبح روز 25 شهریور 1320 رضاخان پهلوی استعفانامه ای را که محمد علی فروغی نخست وزیر تهیه کرده بود امضا کرد و سپس با هدف خروج از کشور ، با اتومبیل به سوی اصفهان به راه افتاد.
دکتر محمد سجادی از سیاستمداران عصر پهلوی که در کابینه فروغی وزارت راه را بر عهده داشت در مقاله ای که در بیست و چهارمین شماره سالنامه دنیا(1347) منتشر ساخته تصریح کرده که«فروغی وقتی در صبح روز 25 شهریور در کاخ مرمر شرفیاب شد اعلیحضرت را مصمم در استعفا دید زیرا به وی خبر رسیده بود که قوای ارتش سرخ روسیه از کرج به سمت تهران به راه افتاده اند»
دکتر سجادی می‌نویسد:
...رضاخان در حوالی غروب روز ششم یا هفتم شهریور اسکورت خود را برای سفر به اصفهان آماده کرده بود و می‌گفت چون روسها به کرج نزدیک شده‌اند قصد انتقال پایتخت به اصفهان را دارم و الآن هم به همین دلیل عازم اصفهان هستم! همگی شاه را از این مسافرت برحذر داشتیم و شاه منصرف گردید. ولی مدتی بعد این دلهره دوباره اوج گرفت . یک شب گویا شب 22 شهریور بود که به شاه اطلاع رسید روسها وارد کرج شده و به سرعت به طرف تهران در حرکت می‌باشند. شاه که خیلی ملاحظه روسها را می‌کرد نمی‌توانست به خواب برود و از این جهت آن شب پنج بار شخصاً به منزلم تلفن نمودند و با من صحبت فرمودند. تلفن اولی در ساعت 12 بعد از ظهر بود که از قضا شخصاً پای تلفن بوده و گوشی را برداشتم... شاه نگرانی باطنی خود را برای من حکایت کرده و گفتند از شما می‌خواهم به هر وسیله‌ای که مقتضی می‌دانید از ورود آنها به تهران برایم اطلاعاتی کسب نمایید... شاه نگرانی عجیبی از آنها داشت چون به ایشان الهام شده بود در صورت ورود نیروهای ارتش سرخ به تهران جمعی از رجال اسیر خواهند شد. من به اعلیحضرت اطلاع دادم نگرانی بی مورد است و به فرض هم که نیروهای شوروی وارد تهران شوند چنین تصمیمی اتخاذ نمی‌کنند زیرا ایران علیه نیروهای سرخ وارد پیکار نگردیده ...(مکی، ج 7، ص 523 و 524)
فردوست در خاطرات خود ، خروج رضاشاه از تهران را اینگونه تعریف می‌کند:
... شب قبل از حرکت، محمد رضا به من اطلاع داد که فردا پدرم در کاخ مرمر حاضر می‌شود و تهران را ترک می‌کند. من نیز به کاخ مرمر رفتم و در گوشه‌ای ایستادم. تشریفات دربار سریعاً اطلاع داده بود و تعدادی از رجال کشوری و لشکری حاضر بودند. آنها دور تا دور بزرگترین سالن کاخ مرمر به طور منظم ایستاده بودند. من از بیرون نگاه می‌کردم. ولی صحیح نبود که وارد شوم. پس از مدتی رضاخان آمد و ولیعهد هم پشت سرش بود. با هم وارد سالن شدند. رضا با لباس کامل نظامی و شنل آبی بود. من طوری ایستادم که هم جزء مدعوین نباشم و هم بشنوم. مضمون گفته رضاخان این بود که من چون پیر و فرسوده شده‌ام مسئولیت مملکت را باید به یک فرد جوان که ولیعهد است واگذار کنم و از شما انتظار دارم که از ولیعهد به عنوان شاه آینده ایران حداکثر پشتیبانی را بکنید. حاضرین هم گفتند «اطاعت می‌شود» و تعظیم کردند. رضا عصایش را به علامت خداحافظی بلند کرد و بیرون آمد. مراسم چنان کوتاه بود که باعث تعجب من شد. حدوداً فکر می‌کنم پنج دقیقه طول کشید. رضاخان و ولیعهد و فروغی بیرون آمدند. اتومبیل شاه را به جلوی در ورودی ساختمان آورده بودند. جلوی ماشین به فرمانده اسکورتش که یک سروان شهربانی بود گفت:«من دیگر کسی نیستم که مورد تهدید واقع شوم و شما نباید دنبال من بیایید، وگرنه مجازات می‌شوید»
موقعی که خواست سوار اتومبیل شود مرا دید و گفت :«حسین، ازت خداحافظی می‌کنم» من هم احترام نظامی گذاشتم و او به سرعت سوار شد و تنها با صادق خان(راننده‌اش) رفت. خانواده‌اش قبلاً به اصفهان رفته بودند و رضاخان هم عجله زیادی داشت که زودتر تهران را ترک کند تا به دست قشون روس که هر لحظه ممکن بود از کرج به تهران برسند نیفتد.
پس از حرکت اتومبیل رضاخان، ناصرخان امیرپور فرمانده اسکورت، به سایر موتورسوارها گفت:«من می‌روم ولی شما نیایید چون ممکن است دیده شوید» او که با من رفیق صمیمی بود به من گفت که من نمی‌توانم او را تنها بگذارم. تنها می‌روم ولو آنکه از شاه کتک بخورم. چون رضاخان گفته بود که اگر بیایید مجازات می‌شوید و و مجازات او هم همان عصایش بود.
به هر حال فرمانده اسکورت با موتور به تنهایی به راه افتاد. او پس از بازگشت برایم تعریف کرد:«من به فاصله چند کیلومتر به طوری که دیده نشوم تا اصفهان پشت سر اتومبیل رفتم و همه تکنیک ها را به کار بردم که مرا نبیند. چون گاهی پشت سرش را نگاه می‌کرد. در جاده قم ماشین به یک سه راهی رسید(احتمالاً سه راهی ساوه) در آنجا ارتش انگلیس از ساوه به سوی تهران می‌آمد. حدودً یک تیپ بود و وارد جاده قم – تهران شده بود. جاده را بسته بودند. اتومبیل ایستاد و من هم توانستم خودم را به تدریج نزدیک کنم. یکی دو دقیقه پس از توقف اتومبیل ، یک افسر عالی مقام انگلیسی آمد، چون رضاخان را با لباس و شنل آبی شناخته بودند و به فرمانده تیپ اطلاع داده بودند فرمانده تیپ بلافاصله دستورات شدید داد که نیروها از جاده خارج شوند . رضاخان هم از اتومبیل پیاده شد و به در آن تکیه داد. سپس فرمانده تیپ نزد رضاخان آمد و احترام نظامی گذاشت و به واحدش دستور احترام داد و رضاخان به راه افتاد.»

منبع:ظهور و سقوط سلطنت پهلوی،خاطرات ارتشبد سابق، حسین فردوست، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ج 1 ، ص 107 تا 109

این مطلب تاکنون 3029 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir