دکتر شاپور رواسانی:زندگی ما از دوره قاجار به بعد ، ترجمه دیگران است | دكتر شاپور رواساني در بررسيهاي تاريخي كه در مورد كشورمان انجام ميگيرد متأسفانه با پارهاي نقايص سر و كار داريم و آن برخورد ناقص با مفاهيم اجتماعي است؛ مثل آزادي، دمكراسي و الي آخر. چرا؟ براي اينكه از دوران قاجار به اين طرف ما با ترجمه زندگي كردهايم. مفاهيم آزادي، استقلال و دمكراسي را از انقلاب كبير فرانسه، از مونتسكيو و روسو گرفتهايم و تا امروز اين كار را انجام دادهايم. رهبران انقلاب كبير فرانسه عليه فئوداليسم و عليه كليساي كاتوليك ميجنگيدند و با نظام سرمايهداري به عنوان نظام پيشرفته اقتصادي سر و كار داشتند. به همين جهت هم وقتي از آزادي صحبت ميكردند محدود ميكردند به مسائل سياسي و مسائل فرهنگي، براي اينكه از نظر اقتصادي از سيستم رضايت داشتند و پيشرفته ميدانستند. اما خود شما تصديق خواهيد فرمود اگر هر پديده اجتماعي را در نظر بگيريد، اقتصاد، سياست، فرهنگ [با هم] در رابطه قرار دارند و هيچ پديدة اجتماعي را با جدا كردن اين مفاهيم از هم نميشود به درستي تعريف كرد. به همين جهت عنصر اقتصاد را بايد در مفاهيم اجتماعي دخالت داد. وقتي ما از آزادي صحبت ميكنيم نبايد به مسائل فرهنگي و سياسي محدود كنيم. اگر اقتصاد يك جمع، يك فرد، يك جامعه در دست فرد يا اقليتي باشد، آزاد نيست. چرا؟ چون با تحميل شرايط اقتصادي، قدرت فرهنگي و سياسي خودش را هم از دست خواهد داد. به همين جهت آزادي به اين معناست كه حق بشر نه فقط در امور فرهنگي و سياسي بلكه در اقتصاد هم رعايت شده باشد. جامعهاي كه در آن فرهنگ و سياست آزاد؛ اما اقتصاد در دست اقليتي باشد، جامعه آزادي نيست. چون اقليت ميتواند با استفاده از اهرمهاي اقتصادي در فرهنگ و سياست هم دخالت كند. به همين جهت وقتي از استقلال صحبت ميكنيم، مسئله فرهنگ و سياست به جاي خود محفوظ و عاليقدر؛ اما اقتصاد چي؟ وقتي اقتصاد مملكتي در دست قدرت ديگران باشد، استقلال فرهنگي و سياسياش هم هر لحظه مورد تهديد قرار ميگيرد. به همين جهت وقتي ما از آزادي، استقلال و دمكراسي صحبت ميكنيم بايد روابط منطقي فرهنگ، سياست، اقتصاد را در نظر بگيريم و از ترجمه نظريهپردازان اروپايي و امريكايي كه متأسفانه هنوز هم ادامه دارد، خارج شويم. اين نكاتي است كه در بررسي تاريخي بايد بدانها توجه شود. نكته ديگري كه در مسير تاريخ متأسفانه كمتر بدان توجه شده است، اينكه تحتتأثير اين نظريات ما يا ذكر وقايع ميكنيم يا مسائل سياسي را مطرح ميكنيم و يا مسائل فرهنگي را جدا از مسائل اقتصادي بيان ميكنيم، در حالي كه وقتي تاريخ را ميخواهيم مطرح كنيم ضمن اينكه مطالب فرهنگي، سياسي و مطالب عام اقتصادي را مطرح ميكنيم بالاجبار بايد ساختار اجتماع را هم مطرح كنيم. بايد بدانيم كه ساختار اجتماع به چه شكلي است. دوستان و دشمنان مردم، دشمنان و دوستان آزادي و استقلال چه كساني بودند و چه كار ميكردند.
اگر با اين ديد به تاريخ ايران توجه كنيم، ميتوانيم تاريخ ايران را به دو دوره تقسيم كنيم؛ دوراني كه از عهد باستان شروع ميشود و دوران اسلامي را هم دربر ميگيرد. در اين دوران چند هزار ساله، عناصر و عوامل داخلي تعيين كننده سرنوشت جامعه بودند. آمدن و رفتن سلاطين، جنگها، همه برخورد نيروهاي داخلي بود؛ اما از قرن نوزدهم با ورود ايران به بازار جهاني سرمايهداري و با شروع نفوذ امپرياليسم در ايران (از غرب صحبت نميكنيم. اسم امپرياليسم را به درستي يادآوري كنيم. امپرياليسم سرمايهداري) دورة جديدي در تاريخ ايران شروع شد. دو واقعة مهم در دوران دوم تاريخ ايران رخ داد كه در دوران اول نبود. يكي تحميل شيوة توليد مستعمراتي به اين معنا كه ما بازده باشيم. نيروي كار، مواد خام، مواد ارزان صادر كنيم و كالاي ساخته شده وارد كنيم. بازارشان باشيم و تمام تلاشها و ثروتهاي ما؛ چه فكري و چه مادي، در اختيار غارتگران خارجي قرار گيرد. يك شيوه توليد كه سرمايهداري كلاسيك نيست. فئوداليسم نيست و مشخصات خودش را دارد.
مطلب ديگري كه در كشور ما رخ داد، تشكيل طبقهاي بود كه در دورة اول وجود نداشت. طبقه پيوسته به استعمار سرمايهداري. اين طبقه از درباريان، اشراف، سياستمداران، خانها، زميندارهاي بزرگ، ثروتمندان بزرگ و بخشي از روشنفكران تشكيل ميشد كه در همكاري با هم، پايگاه دولتهاي وابسته شدند. اين طبقه پيوسته به استعمار، پديدهاي است كه در همه كشورهاي مستعمراتي شكل گرفته و متأسفانه هنوز هم در بسياري از مستعمرات پايگاه اجتماعي دولتهاي وابسته به خارج است. بنابراين با شناخت طبقه پيوسته به استعمار بايد به تاريخ ايران توجه كرد و در اين بررسي مسائل سياسي و فرهنگي را با مسائل اقتصادي ربط داد. من در يكي از نوشتهها تكرار كردم اين جمله را «دستي كه نان ميدزدد، نميتواند آزادي ببخشد» چرا؟ چون با دزديدن نان به اساسيترين حق بشر كه حق حيات است تجاوز شده. در معيار بينالمللي صدق ميكند، در معيار ملي هم صدق ميكند. بنابراين جامعهاي آزاد است كه حاكميت خودش را نه فقط در سياست و فرهنگ بلكه بر اقتصاد هم حاكم كند.
اما در مورد سياست انگلستان در ايران. استعمار انگلستان در ايران در سه جهت عمل ميكرد؛ يكي نفوذ اقتصادي، سلطه كالايي، امتيازات و سرمايهگذاريها، از نظر نفوذ سياسي، تشكيل سازمانهاي علني، بسياري از احزاب، تشكيل سازمانهاي مخفي فراماسون كه تاريخچة وسيعي از آنها در اختيار داريم. اساميشان در اختيار هست و از آن گذشته و در جوارش نفوذ فرهنگي، تحريف تاريخ، باستانشناسي سياسي، تجزيههاينژادي، ناسيوناليسم نژادي. اين سه عامل را وقتي تركيب ميكنند، استعمار ميتواند عمل كند. من به هر كدام از اين موارد به طور خلاصه اشاره ميكنم.
در 1286 ملا عبدالرسول كاشاني مينويسد: «بر سر ورود كالا، خودمان بايد بكاريم، نكاشتيم. خودمان بايد ببافيم، ديگران بافتند. خودمان بايد نفت را از منبع بكشيم، ديگران كشيدند. خودمان بايد بسازيم، ديگران ساختند. تمام اين كارها را خودمان بايد بكنيم، ثروت به هم بزنيم. ديگران كردند. پنج مقابل مزد آن هم از ما گرفتند. پول اصل و فرعمان را زيادتر از ما گرفتند. ما را بيكار گذاشتند و ما هم به حمالي و دستفروشي قناعت كرديم.»
يا زينالعابدين مراغهاي در 1284 مينويسد: «اما از مملكت ما دامن دامن پول كه روح مملكت است به معده آنان راهي ميشود. ديگر از استهزاء و تمسخر آنان كه هنگام ساختن و پرداختن امتعه بر عقل و شعور ما ميخندند چه ميگوييم؟»
ملاحظه ميكنيد با سلطه بر بازار كالاي ايران ميتوانستند استعمار را ادامه دهند، چرا؟ زيرا وقتي كالا وارد شد، سد محكمي در مقابل اشتغال داشت. در همه كشورهاي دنيا، سرمايه تجارت خارجي يكي از حساسترين زمينههاي اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي است. تا زماني كه تجارت خارجي را نتوانند كنترل كنند از نظر واردات و صادرات هيچ كشوري در استقلال نميتواند حركت كند. در تاريخ جهان اين را نشان ميدهد. انگلستان تجارت خارجي كالا را در اختيار گرفت. در 1763 تجار انگليس وارد ايران شدند. انحصار اول در جنوب ايران شد. بعد هم امتياز را ادامه دادند. من قصد ندارم تاريخ ايران را تكرار كنم و مفصلاً به پارهاي از نكات اشاره ميكنم.
صادرات ايران، قالي و ترياك بود و وارداتش انواع منسوجات و كالاهاي ساخته شده. با مراجعه به آمار، ميبينيم صادرات ايران به انگليس مثلاً در 1909 تا 1921 يك ميليارد اما واردات به ايران 7/3 يا 4 ميليارد بود. مصنوعاتي كه ساخته شده بود و مانع از اين شد كه ايران وارد نظام سرمايهداري جهاني شود. در مورد امتيازات، امتياز شركت تلگراف هند اروپايي، امتياز رويتر ، امتياز گمركات. و جالب اينجاست كه حتي لرد كرزنتي [كرزن] انگليسي مينويسد كه چطور ميشود تمام منافع كشور را به يك كشور خارجي تسليم ميكنند.
چه كسي تسليم ميكند، پابرهنههاي ايران؟ محرومين ايران؟ آزاديخواهان ايران؟ نه طبقه حاكم پيوسته به استعمار كه اصناف و اقشار مختلفي را در اختيار خودشان دارد و حاكم است بر اقتصاد. و چون بر اقتصاد حاكم است، ميتواند در سياست و فرهنگ هم نفوذ و دخالت بكند. تسلط انگلستان بر بازار پولي، امتياز تنباكو و بعد هم، جالب است، امتياز نفت كه با دادن رشوههايي انجام شد. سرنوشت شركت نفت ايران و انگليس را خودتان بهتر ميدانيد كه چه طور كشور انگلستان سهام شركت را گرفت و در اختيار خودش قرار داد و از آن زمان نفت ايران در اختيار انگلستان قرار گرفت. و جالبتر اينكه ما پس از صد سال از استخراج نفت در ايران هنوز بنزين وارد ميكنيم. اين يكي از نشانههاي سلطه نقشههاي استعماري بر تاريخ ايران است.
در مورد نفت، احتياج به گفتن نيست كه چه وقايعي رخ داد. قرارداد دارسي بود بعد 1933 رضاخان كه به دستور انگليسيها بر سر كار آمده بود. قرارداد را تمديد كرد. نكته جالب اينكه بر حسب قرارداد دارسي كه مدت شصت سال بود اگر تمام ميشد، مايملكي كه انگلستان در خاك ايران داشت، به ايران تعلق ميگرفت و اگر فكر كنيد كه اين قرارداد در 1904 و يا 1905 بسته شده، در 1964 تمام مايملك به ايران تعلق ميگرفت. اما با تمديدي كه زمان رضاشاه (1933) صورت گرفت، تمام اين از بين رفت و در اختيار انگلستان قرار گرفت كه يك قرارداد خائنانهاي بود كه دستگاه پهلوي منعقد كرد.
اما در زمينه نفوذ سياسي از رشوه دادن به درباريان قاجار شروع شد. در كتابها به طور مفصل اساميشان ذكر شده و احتياج به تكرار نيست. پولهاي هنگفت [دارند] حتي سفراي انگلستان مينويسند اينجا كشوري است كه در آن شخص بدون پول نميتواند كاري انجام دهد. و به لژهاي فراماسونري احتياجي نيست. كودتاي سوم اسفند هم براي حفظ سلطه بر منابع نفت جنوب انجام شد. براي اينكه اقتصاد ايران را در اختيار داشته باشند و از آن مهمتر طبقة پيوسته به استعمار را بر سر قدرت نگه دارند. واقعه مهم ديگر، كودتاي 28 مرداد بود. اما يك كار ديگر هم انجام گرفت كه چه كسي ستارخان را زخمي كرد. در جريان پارك اتابك، قوامالسلطنه دخالت داشت. در جريان كشته شدن محمدتقيخان پسيان، قوامالسلنطه دخالت داشت. در جريان كشته شدن خياباني، مخبرالسلطنه هدايت دخالت داشت. در بر هم زدن نهضت جنگل، وثوقالدوله دخالت داشت و رضاخان. كه عناصر وابسته به سرمايهداري و عناصر وابسته به طبقه استعمار چطور به مجرد اينكه نغمهاي خارج از كنترلشان در جهت آزادي و استقلال ايران ساز ميشود، از هيچ جنايتي خودداري نميكنند. بگذريم از اينكه اميركبير هم چه شد. اما نكته ديگر اينكه ما به نفوذ فرهنگي استعمار كمتر توجه ميكنيم. كتابهاي تاريخي مربوط به ما را كه ميخوانيم، ترجمه است. افرادي كه كتابها را به زبان انگليسي مينويسند به طور عمده وابستگي سياسي دارند و ميدانند كه چه مينويسند. فرضيههاي نژادي را، ناسيوناليسم نژادي را از طريق كتابهاي تاريخي وارد ميكنند، بعد ما كتاب را ترجمه ميكنيم و فكر ميكنيم با تاريخ ايران آشنا شديم. ما تاريخ ايران را از نظر واقعي هنوز هم نميشناسيم براي اينكه مورخين براي ما آنچه را مينوشتند كه ميخواستند. اگر راجع به باستانشناسي صحبت كنيم ملاحظه ميكنيد باز هم منابع ما ترجمه است، ميگوييم كشور زُمِر همچنين كشوري وجود نداشت. ميگوييم كشور فينيقيه، همچنين كشوري وجود نداشت. مرزهاي كنوني 1353 [ناخوانا] اخير را منتقل ميكنيم به دوران باستان و بعد كوشش ميكنيم براي هر كشوري، تاريخچهاي باستانشناسي درست كنيم كه به هيچوجه صادق نيست. بلكه منكر ميشود خويشاوندي فعلي و تمدني منطقه عظيم را و بعد هم به ناسيوناليسم نژادي دامن ميزنيم. توصيه من اين است كه اگر ما واقعاً قصد داريم عليه استعمار و در [ناخوانا] استعمار مبارزه كنيم توجه كنيم كه در كشور ما شيوة توليد مسلط چيست؟ نقص آن كجاست؟ عيب آن كجاست؟ امكانات آن كجاست تا بتوانيم آزادي و استقلال اقتصادي را هم به دست بياوريم و بعد ببينيم آيا اين طبقة پيوسته به استعمار كه از دوران قاجار تا سقوط پهلوي همچنان فعال مايشاء بود و همه كار كرد، آيا بعد از انقلاب اسلامي توانستيم از اين طبقه نه فقط [از بُعد] فرهنگي و سياسي، كه از نظر اقتصادي هم خلع يد بكنيم؟ آيا ميتوانيم از آزادي و استقلال در كشوري صحبت بكنيم كه اين آزادي و استقلال نه در فرهنگ و سياست بلكه در اقتصاد هم حاكم باشد و جامعه بداند كه چگونه از اين استقلال استفاده بكند. به اين ترتيب ميتوانيم ما با استعمار مبارزه بكنيم و بتوانيم استقلالمان را به دست آوريم.
به من اجازه بدهيد با يك قصه افريقايي صحبتم را تمام كنم. قصه كوتاهي است. يك افريقايي، ميرود به ملاقات دوستش. دوستش ميگويد من اينجا مرغ دارم. در ميان اين مرغها يك بچه عقاب هست. من توانستهام اين بچه عقاب را تبديل به يك بچه مرغ بكنم. مهمان ميگويد نه. بچه عقاب، بچه عقاب است. تربيت تو تأثيري نخواهد داشت. صاحبخانه ميگويد امتحان كنيم. بچهاي را كه فكر ميكرد بچه عقاب باشد، بغل ميكنند و صبح زود ميروند به جنگل و هرچه كوشش ميكنند تا تكان بخورد، ولي بچه عقاب مثل بچه مرغ ميپرد پايين دانه ميخورد و ميرود پايين. مرد ميگويد ديدي تربيت من چه اثري كرد، من با تزريق عقده حقارت از بچه عقاب، مرغ درست كردم. مرد مهمان ميگويد روز آخر من هم امتحان ميكنم. صبح روز سوم اول وقت، وقتي آفتاب ميخواهد طلوع كند اين بچه عقاب را بيرون ميآورند و ميبرند كوهستان. دست ميزند زير گردن بچه عقاب. سر بچه عقاب را كم كم ميآورد بالا، وقتي اشعه خورشيد به چشم بچه عقاب ميافتد، بالهايش را باز ميكند و پرواز ميكند. خطاب من به جوانها اين است؛ به آينده درخشان و پراميد نگاه كنيد. به طلوع خورشيد آزادي و استقلال نگاه كنيد. شما بچه عقاب هستيد. استعمار نميتواند از شما بچه مرغ درست كند. پرواز كنيد. آسمانها متعلق به شما خواهد بود. منبع:مجموعه مقالات ایران و استعمار انگلیس ، همایش اول ، بهار 1388 ص 35 تا 40 این مطلب تاکنون 3625 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|