چگونه یک سوم جمعیت تهران به کام مرگ رفتند | از اوايل جنگ جهانی اول، بحران مواد غذايی و به طور خاص بحران نان در ایران فراگیر شد. این بحران چند دلیل داشت: هجوم خارجی و قتلعام مردم و نابودی حرث و نسل در اکثر نقاط کشور، خشکسالی به ویژه در سال 1335 قمری، بحرانهای مصنوعی به منظور دستیابی به اهداف سیاسی و احتکار غلات توسط اغنیا و کارکنان دولت. وضعیت قحطی و عوامل بحران مواد غذايی در تهران به مراتب بیش از دیگر شهرها پیچیده بود. یکی از عوامل ظاهری قحطی در این شهر، سن و ملخ بود که به جان محصول افتاده و بخش اعظم آن را نابود میساخت. محصولات ناچیز تهران با این حشرات موذی از بین میرفت. همزمان آب در تهران کمیاب شد، «آن گرفتاریها و خانه خرابی مشروطه و مستبده هشت ساله، این جنگ روس و عثمانی دو ساله، گرانی همه اجناس، این هم حالت محصول و زراعت و میاه. خداوند چه برای این ایران بدبخت خواسته است و ما چه کردهایم که مستحق این بلاها شدهایم. تمام مکنت ما، امر معیشت ما از یک مشت محصول به آن حال فلاکت میگذشت، آن هم دارد از دست ما میرود. در قزوین و این بلوکات یک حال وحشت و اضطرابی حکمفرماست که نظیر آن کسی خاطر ندارد. الموت یکی گرفتار خودش، یکی غصه تنکابون دارد. زیرا دو ثلث معیشت آنها از تنکابون است. خداوند مگر باز خودش ترحم کند.» (1)
در اوايل ماه شوال سال 1334 در تهران آشوبی به پا شد. در این ماه نان به گرانترین قیمت خود رسید، مردم گرسنه همهمه آغاز کردند، آنان عزل سپهسالار را میخواستند. سپهسالار که بعداً معلوم شد چه ضربات مهلکی بر پیکر فرتوت ایران وارد کرده است، ناچار به کنارهگیری شد، اندکی بعد وثوقالدوله به جای وی به ریاست وزرايی منصوب گردید. در دوره ریاست وزرايی سپهسالار اعظم، بحران نان تهران به اوج خود رسید، در طول فقط دو روز عدهای از خبازها دکانهای خود را بستند و دیگر پخت نمیکردند. همین مسئله باعث تولید نگرانی عظیمی بین مردم شد، این عمل کاملاً عمدی و برنامهریزی شده بود، به همین دلیل حاکم تهران دستور داد محرکین تعطیلی خبازخانهها را دستگیر کنند، تعدادی از خبازها بازداشت شده و در اداره حکومتی نگهداری گردیدند. این ایام درست مصادف بود با ماه رمضان سال 1334، آن هم روزهای اوّلیه این ماه. روز چهارم رمضان حکومت تهران برای رفع اختلاف با خبازها و مهیا ساختن زمینه برای باز شدن دکانهای آنها، اقدامات لازم را انجام داد؛ مطبوعات نوشتند «ولی خبازها حاضر نشدهاند که دکانهای خود را باز و مشغول کسب خود شوند.» (2) دلیل اینکه چرا خبازها آن هم درست در ماه رمضان دست به اعتصاب زدهاند معلوم نبود، اما هر چه بود بحران گندم تهران را تهدید نمیکرد. به طور مثال فقط میزان گندمی که از خالصجات اطراف تهران خریداری شد، هشتاد و دو هزار خروار بود، وزارت مالیه به اداره کل تشخیص عایدات دستور داد این میزان را از مستأجرین دریافت و به انبار دولتی حمل نماید. یک قزاق هم مأمور شد برای حمل جنس به انبارهای دولتی اقدامات حفاظتی را به انجام رساند. (3) لازم به گفتن است که رئیس اداره کل تشخیص عایدات عمیدالسلطنه بود که با گروه طرفداران وثوق و شخص او روابط نزدیکی داشت.
بحرانها ادامه یافت تا اینکه سپهسالار تنکابنی برافتاد. بعد از او وثوقالدوله ریاست وزرايی را به دست گرفت و درست در همین دوره بود که بحران ایران به اوج خود رسید. جالب اینکه درست چهار روز بعد از انتشار خبری که به نقل از رعد آوردیم یعنی ارسال غله به تهران؛ و دو روز بعد از ریاست وزرايی وثوق، روزنامة رعد نوشت نظر به پارهای شایعات قیمت ارزاق مخصوصاً برنج و روغن افزایش یافته؛ میگفتند عامل این افزایش کاروانسرادارها و دلالها هستند. از این بالاتر با اینکه گندم مثل سابق وارد شهر میشد و خبازها سهم مورد نیاز خود را دریافت میکردند. امر نان بسیار مغشوش بود، «خبازها موقعی به دست آورده در هر دکان خبازی جمعیت زیاد اجتماع میکنند و از طرف حکومت طهران هم اقدامی که اسباب رفاهیت عامه باشد به عمل نیامده، فقرا و ضعفا دچار تضییق و فشار هستند.» (4) در دوره ریاست وزرايی وثوق هر روز با نظارت قزاقها محصول خالصه جات دولتی به انبارهای دولتی ارسال میشد، اما بحران نان کماکان ادامه یافت. علت امر چه بود؟ واقعیت این است که در درون کابینه عدهای سد راه اجرای تصمیمات وثوق میشدند. اینان با اینکه عضو کابینه بودند، اخبار محرمانه را به صورت شایعه پخش میکردند، مردم را از آینده هراسناک میساختند، جو بدبینی و نومیدی را دامن میزدند و در یک کلام مانع ثبات و آرامش میگردیدند. عوامل این اقدامات چه کسانی بودند؟ پاسخ قطعی به این پرسشها در گرو تعقیب مسیر حوادث این زمان است.
در کابینة وثوقالدوله که روز هفتم شهریورماه سال 1295 مطابق با شوال 1334 اعضای دولت خود را معرفی کرد، سپهدار رشتی وزارت داخله را بر عهده داشت. وثوق روز سیزدهم شوّال کابینة خود را تشکیل داد و ذیقعدة آن سال گرانی نان بروز کرد، این امر کاملاً تصنعی بود زیرا از جمادیالثانی آن سال نان ارزان شده بود و در این زمان اساساً بحران نان وجود نداشت. سپهدار عنصر مورد اعتماد انگلستان و کسی که از آنان در دوره مظفرالدینشاه نشان دریافت کرده بود، نقشی بسیار مرموز در تحولات این زمان بازی کرد. به واقع در دورهای که او وزارت داخله را عهدهدار بود، بحران به اوج خود رسید. سپهدار رشتی سردار منصور با قوامالدوله وزیر فوائد عامه و تجارت، با رؤسای خبازخانهها وارد گفتگو شد تا علت کمبود نان را دریابد. آنان علت امر را ترقی قیمت نان عنوان کردند، قرار شد فعلاً همان یک من سی شاهی بفروشند و بعداً با تحویل غله از انبار دولتی قیمتها را پايین آورند. (5) اما هیچکدام از این تمهیدات به نتیجه نرسید، یا ارادهای قاطع در پشت آن وجود نداشت و یا اینکه خود کارکنان وثوق عمدتاً بحرانسازان بودند، کسانی که به قول معروف وثوق را هم دور زده بودند.
وثوق از بازی سنجیدهای که به قیمت افلاس مردم برای سرنگونی او کشیده بودند آگاهی داشت، پس روز سهشنبه 18 ذیالحجه سال 1334، یعنی کمتر از دو ماه بعد از آنکه قدرت را به دست گرفت، دستور داد شاهزاده مشکوةالدوله، امین الوزاره و بهاءالسلطنه که متهم به اخلال در امر نان به منظور تولید مشکلات برای دولت بودند، دستگیر شوند. (6) اینان از مرتبطین با تشکیلات کمیتة مجازات به شمار میرفتند که در ذیقعده آن سال و چند روزی بعد از تشکیل دولت وثوق تشکیل شده و نوک تیز فعالیت خود را حمله به شخص رئیسالوزرا قرار داده بود و هر روز بحرانی ایجاد میکرد تا او را از سر راه بردارد. رئیسالوزرا حتی بعداً که این کمیته رسماً عملیات جنایتکارانه خود را آغاز نمود، تهدید به قتل شد و اندکی بعد از این تهدیدات استعفا کرد. در دستور وثوق برای دستگیری افراد فوق الذکر، نکتهای نهفته است: او میدانست کسانی که به بحران مواد غذايی دامن میزنند چه کسانیاند و در کجا لانه کردهاند، اما مسئله این بود که او هم نمیتوانست با این مافیای خشن و بیرحم برخورد کند، هیچ چیز از چنبرة نفوذ این گروه خارج نبود و حتی برخی از اعضای هیئت دولت وثوق هم یا به دلیل رعب و وحشت و یا به دلیل باور به راه گروه بحرانساز، با آنان همکاری میکردند.
طبق آمار نظمیه و بنابر گزارش کمیساریاهای این تشکیلات، در کمیسریهای دهگانه تهران، به طور کلی آمار 2360 فقیر که مطلقاً قادر به ادامه حیات نبودند ثبت شده بود، فقرای محدوه کمیسری ناحیه دو از همه بیشتر بودند که تعداد آنها 504 تن بود، کمترین تعداد به کمیسری ناحیه سه تعلق داشت که تعداد فقرای منطقه را بیست و دو تن نوشته بودند.(7) تا اواخر ماه ذیقعده سال 1335، بحران نان در تهران به اوج خود رسید، بحرانی که دستهای نامرئی گروه ضد تشکیلی در آن دیده میشد. با اینکه دولت در امر تهیه نان مردم جدّیت به خرج داد و مبالغی را صرف جبران خسارت و تحمیل آن به بودجه مملکت کرد، امر نان باز هم بسیار مغشوش بود. در جلو دکانهای خبازی مردم اجتماع کرده و خلاصه وضعیت فوقالعاده رقتباری به وجود آمده بود. در این بحران جانسوز خود خبازها هم دخالت داشتند، با وصف وضعیت تأثرانگیز مردم، «به هیچوجه از دسایس و آنتریک رؤسای خبازی کاسته نشده روز به روز به هر وسیله باشد، موقع را برای انتفاع خود مناسبتر دیده و از هیچ قسم اجحاف فروگذار نمیکنند و ریاست خبازخانه هم گویا در مقابل رأی و پیشنهادهای ایشان خود را مجبور به تسلیم میداند.» (8) به عبارتی در دورهای که وثوق قدرت را به دست داشت، بر دامنه بحران به صورتی کاملاً مصنوعی افزوده شد. اما تا زمانی که وثوق قدرت را به دست داشت، مانع از تعمیق فاجعه شد، او توانست جلو گسترش قحطی را بگیرد و تهران را از مرگ و میر نجات بخشد. اما با سقوط او و در دوره کابینة علاءالسلطنه بود که نخستین اخبار از تجمع مردم در برابر نانوايیها و مرگ و میر ناشی از قحطی نان به صفحات جراید راه یافت.
این خبر روزنامة زبان آزاد ابعاد فاجعه ملّی قحطی نان را در تهران به خوبی نشان میدهد: «روز جمعه در دکان خبازی محله دروازه قزوین یک ضعیفه بیچاره بعد از چند ساعت معطلی با یک حالت رقتانگیزی ضعف نموده پس از اینکه زنهای دیگر بیرونش آوردهاند، به فاصله نیم ساعت تلف میشود. آیا مسئول این پیشامدها کی است و آیا پادشاه ایران از مرگ رعیت خود متأثر میشود یا نه؟» (9) لازم به یادآوری است که در این زمان کمالالوزاره عضو کمیتة مجازات رئیس اداره مالیات مستقیم ایالت تهران و مسئول خبازخانههای تهران بود. از آن سوی در این زمان که مقارن اوج فعالیت و آدمکشی کمیتة مجازات به شمار میآمد، وثوق از قدرت کناره گرفته بود و علاءالسلطنه زمامدار امور جمهور شد؛ در کابینه علاءالسلطنه گروه بحرانسازی که اینک مقام وزارت به دست آورده بودند، بیش از هر زمانی عرصه بر مردم تنگ کردند.
به تدریج در تهران وضعیت نان بی نهایت بغرنج شد. یکی از مهمترین مشکلات نان تهران، تقلبات خبازخانهها بود، اینان به بهانههای گوناگون از پخت روزانة خود کاسته بودند؛ مضافاً اینکه چیزهايی را با آرد مخلوط میکردند و «به مردم بدبخت» میفروختند «که حقیقتاً رقتانگیز» بود. به گفته مردم «چون متصدیان امور خبازخانه از نانهای معمولی مصرف نمینمایند، از حال بیچاره فقرا و ضعفا بیاطلاع میباشند که با هزاران زحمت و مشقت از صبح تا غروب زحمت کشیده و با خون جگر دو قران به دست آورده و با چند ساعت معطلی نانی گرفته که از شدت تلخی و شوری به هیچ وجه قابل خوردن نیست؛ ما توجه مخصوص هیئت وزرا و آقای وزیر مالیه را به این مسئله جلب نموده و رفع این عسرت را هر چه زودتر استرحام مینمايیم.» (10)
چند روز بعد خبر رسید خبازخانهها به عنوان گران شدن غله و یا کمبود غلات، چهار شاهی به قیمت نان افزودند. خبازها میگفتند باز هم به این قیمت خواهند افزود، همزمان از اوّل تابستان سال 1296 شمسی، بسیاری از مناطق تهران از بحران بی آبی رنج میبرد، عینالدوله برای حل موقتی بحران آب تهران، پنج رشته قنات خود را برای مشروب کردن خانههای اطراف اختصاص داد (11) ؛ اما تمام علائم نشاندهندة بحرانی زجرآور در افق تاریخ ایران بود.
در این بین حقهبازی، شارلاتانی و دوز و کلک به اوج خود رسید. مردم به دلیل سوءتدبیر مدیران در کوچه و بازار به زمین میافتادند و از فرط گرسنگی میمردند، عدهای ظاهراً برای کمک به مردم اعانه جمعآوری میکردند، اما به قول کمرهای این افراد برای منافع شخصی خود و «اظهار شخصیت» دست به این اقدامات میزنند.(12) مردم در پایتخت کشور یعنی تهران، هر روز از گرسنگی تلف میشدند، لیکن اعیان و اشراف و رجال کشور سرگرم عیش و نوش خود بودند و به هیچ وجه به مصیبتی که بر مردم میگذشت توجهی نشان نمیدادند. همین سیدمحمد کمرهای بخش معتنابهی از خاطراتش را به نقل پلو و خورشت و اغذیه و اشربههايی که میل کرده اختصاص داده است، خودش نقل میکند همین که از خانه بیرون میآمده با جنازههای پراکنده مردم مواجه میشده است که از گرسنگی قالب تهی کرده بودند. او از «بدی اوضاع و فقر و ذلت عمومی و نیست شدن مردم» صحبت میکرد.
کمرهای نقل میکند روز چهاشنبه بیست و دوم جمادی الاولی 1336 مطابق با بهمن ماه 1296 شمسی، از تکیه رضاقلی خان تا درب مدرسه خان، ناله و گریه و ضجه اطفال و زن و مرد، شنیده میشد. همه توی کوچهها ریخته بودند و از گرسنگی جان میدادند. حال قضاوت کمرهای را بنگرید: «من که خیلی قسیالقلب در این امورم و چون این مردم را مستحق همه قسم بدبختی که از طرف خودشان از شدت بداخلاقی، همه قسم ذلت میکشند و به این ذلت میمیرند و هیچ کاری نمیکنند و اگر انسان بر منافع آنها اقدامی نماید خود آنها بر علیه آدم اقدام میکنند. معذالک خیلی از این منظره منقلب شدم.» (13)
در جايی دیگر از خاطرات او آمده است: «ای خداوند ناظری به احوال ما که چقدر از نفهمی و فقر و شداید که بر عامه بدبخت وارد میشود خاصه به این فقرا. از عملها بدترین هلاکت را میکشیم. شاید وبا و طاعون صدماتش به عموم کمتر باشد؛ اعوذ بالله من الفقرالمکب، که فقری که انسان را کافر میکند و به رو در آتش میاندازد.» او ادامه میدهد: «توی بازار بعضی چپاول قیسی و نان از هم میکردند. در بین زد و خورد و چپاول، توپ چیت یک نفر بزاز فقیر از میان رفت، نفهمید چه طور شد، بردند. اگرچه قریب دو ماه متجاوز است، این حال چپاول جریان دارد. رد شدم. یک طاس کوچک خوبی دست زنی بود، به مسگر میخواست بفروشد. مسگر گفت من به قیمت قراضه میخرم یک من هشت هزار [هشت ریال]. بیچاره ضعیفه ناچاراً داد. توی کوچه یک نفر جوان نشسته [دست] به سر خود کشیده صدا میزد پول یک کلاه کرک. دیدم کلاه خود را جلو خود گذاشته واقعاً میفروخت.» (14)
حتی مفتشین دولتی اسباب و لوازم خانههای خود را میفروختند تا نان تهیه کنند. به طور مثال فردی به نام میرزا محمد خان ساوجی نقل میکرد که دو جاجیم خانهاش را که شش تومان خریده، به سه تومان فروخته است تا نانی بخرد که هر من آن برای وی دو تومان و هیجده ریال تمام میشد، یعنی نانی که در اواخر سال 1334 قمری هر من، بیست و شش تا سی شاهی بود، چنین افزایش سرسامآوری یافت. آن مرد مینالید که دو سه روز دیگر حتی اسبابخانه هم ندارد که بفروشد و نان تهیه کند. به قول مردی ساوجی نام، روز بیست و ششم جمادی الثانی 1336 قمری، عدهای از مردم دولاب از گرسنگی مردند، عدهای دیگر نیز نزدیک به موت بودند. او نقل کرد هر روز عدهای از مردم دولاب به این شکل میمیرند. وثوق را متهم میکردند نان دولابیها را به مصرف خود میرساند، یا به کارگران سلیمانیه میدهد که املاک او را آباد میسازند و یا این نان را به بستگان خود و کدخدای دولاب میدهد. لازم به یادآوری است که در آن زمان دولاب و سلیمانیه واقع در جنوب شرق تهران، املاک وثوقالدوله بود.
اما این واقعیت نداشت. وثوق تا زمانی که رئیسالوزرا بود، دستور داد گندمها را از انبارها خارج سازند و ارزانتر از حد معمول بفروشند. دولت دویست هزار تومان پول برای خرید گندم به عراق عجم و ملایر فرستاد، کلیه ذخایر گندم این مناطق را به تهران فرستادند که یا رایگان و یا به قیمت ارزان در اختیار مردم گذاشته شود. عدهای از محتکران به گمان اینکه به دلیل بروز قحطی، نان و گندم در تهران گران تر میشود، انبارهای خود را خالی کردند و به این شهر ارسال نمودند. به قول کمرهای بعضی از اغتشاشات شهر زیر سر «تحریکات خارجه و اجانب» صورت میگرفت، این وضع باعث به هم ریختگی بیش از پیش شهر شده بود. در هر حال بعد از سقوط وثوق بود که فاجعه ابعاد بیشتری یافت.
خبر زیر که توسط روزنامة نوبهار منتشر شد عمق فاجعه و رقت و دهشت گرسنگی را در مرکز سیاستگذاری کشور نشان میدهد: «به موجب یک خبر خصوصی که به اداره [روزنامه] رسید، پریروز قبل از ظهر میرزا ابوالقاسم خان درب دکان نانوايی جنب انبار گندم یک سینی مس را غفلتاً از در دکان نانوايی برداشته رو به فرار میگذارد، آژان پست (15) او را دستگیر و پس از استرداد سینی جلب به کمیسری مینمایند، مشارالیه در ضمن استنطاق خود اقرار به دزدیهای مهم میکند. لذا کمیسری ده نفر آژان با یک صاحبمنصب برای تفتیش به خانه مشارالیه میفرستند، پس از ورود اشاره به گوشه اطاق کرده آژان وارد اطاق شده لحاف مندرسی را که در گوشه اطاق بوده بلند مینمایند میبیند یک پسر و یک دختر کوچک از گرسنگی مرده و عیال مشارالیه هم در گوشه دیگر اطاق به واسطه گرسنگی در حال نزع است!» (16)
در تهران اجساد روی زمین میماند و کسی نبود حتی آنها را دفن کند، غیر از مسائل ریز و درشت فراوان این موضوع در بحرانهای مشروطه و ظهور و سقوط پی در پی کابینهها ریشه داشت «که نه تنها زندگان را بی تکلیف گذارده بلکه اموات را هم دچار محذور و بیتکلیفی نموده است!» (17) در برخی موارد مدارس تهران به دلیل شیوع بیماریهای کشنده و واگیردار تعطیل شدند. تعداد زیادی از معمرین قوم به مرض اسهال مردند، یکی از آنان سیدحسین اردبیلی بود که مواضع او در دوره دوم مشروطه نقش بسیار مهمی در شکلگیری تنشهای ایدئولوژیک بین مشروطهخواهان ایفا کرد (18) ، اردبیلی در تاریخ نوزدهم رمضان سال 1336 به مرض اسهال در تهران درگذشت.(19) «فوتهای اسهالی»(20) یا همان وبا، وحشتی بین رجال تهران برانگیخت، بسیاری تصمیم گرفتند از خوردن میوه اجتناب نمایند. در اغلب شهرهای ایران وبا و حصبه بیداد میکرد، «حصبه که جزو اعضا رئیسه خانوادهها شده، نه زمستان دست برمیدارد نه تابستان و از قرار شرحی که در روزنامه نوشته بود دو کرور آدم از این امراض تلف در ایران شده است که اگر همان دوازده قران خرج دفن این اموات بیصاحب را که دولت میدهد در اوّل وهله خرج جلوگیری از این امراض شده بود آنقدر آدم تلف نمیشد... اغلب خانوادهها به قدری پول دوا و حقالقدم طبیب دادهاند که دیگر نان شب و یک اسباب ندارند، فنای محض شدهاند و گدايی باید بکنند.»(21)
بالاخره مردم تهران از شدت گرسنگی در مسجد شاه تحصن اختیار کردند، به واقع علت تحصن همین امر یعنی گرسنگی بود اما به سرعت به مسائل دیگر تغییر یافت. عینالسلطنه نوشت: «اما این گرسنهها که برای نان متحصن شده بودند این همه پلو گوشت، حلوا، شیرینی، قند، چای را از کجا آوردند. معلوم است که از همانجا که همیشه بلاهای ایران نازل میشود که اسمش سفارت سنیه انگلیس است.»(22) متحصنین به اشاره توطئهگران تجمع کرده بودند تا کاسه کوزهها را سر وثوق بشکنند و او را عامل قحطی معرفی نمایند و در نتیجه سرنگونش سازند؛ کاری که آخرالامر به آن موفق شدند.
همزمان زنان تهرانی به سفارت انگلیس مراجعه نمودند و نسبت به کمبود نان اعتراض کردند. این نشان میداد مردم تهران میدانند فاجعه از کجا سرچشمه میگیرد. در بازار آشوبی به پا گردید و دکانها بسته شد. زنها از گرسنگی به یک لبو فروش حمله برده و خوراکیهاي او را به یغما بردند. پلیس وارد میدان شد و با مردم برخورد کرد. آنگاه زنان به سوی میدان ارگ حرکت کردند و سپس به سوی کاخ گلستان سرازیر شدند، آنها میخواستند از درب اندرونی وارد کاخ شوند، اما نگهبانان مانع ورودشان شدند. زنان سپس به سوی سفارت انگلیس به حرکت در آمدند، پلیس محرکین را دستگیر کرد و بقیه پراکنده شدند. کسانی که پراکنده شده بودند بار دیگر به سمت بازار حرکت کردند، آنها از کسبه خواستند مغازههای خود را تعطیل نمایند. کسبه از ترس مغازههای خود را بستند، اما نظمیه بار دیگر مداخله کرد و کسبه کار خود را از سرگرفتند. (23) سه روز بعد یعنی شانزدهم جمادیالاولی 1335 میتینگی علیه انگلیسیها در میدان توپخانه برگزار شد. مردم به حق عامل اصلی گرفتاریهای خود را دولت انگلستان میدانستند. در این زمان که مقارن بعد از انقلاب روسیه بود، نیروهای این کشور اندک اندک خاک ایران را ترک میکردند و انگلیسیها به سرعت جای اینان را اشغال مینمودند. پلیس جنوب عملاً نواحی جنوبی را تا اصفهان و یزد اشغال کرده بود و نیروی شمال (North Persian Force) ایران هم نواحی وسیعی از همدان تا گیلان را جولانگاه عملیات خود نمود. به واقع درست در ایامی که انگلستان در ایران یکهتازی میکرد، بحران نان در کلیه نواحی کشور به اوج خود رسید، بدیهی است که مردم عامل این بحران را انگلستان دانستند. سفارت انگلیس به سرعت به تظاهرات زنان واکنش نشان داد، این سفارتخانه به وزارت داخله نامه فرستاد که حاضر است پلیس جنوب را منحل نماید و نیروهای شمال را هم احضار کند. این نامه برای تظاهرکنندگان خوانده شد. (24)
اما انگلیس فقط بخشی از مسئله بود، محتکران، خبازها، مسئولین اداری، برخی از وزرا و احزاب سیاسی و خلاصه عوامل متعدد دیگری در این بحران دخیل بودند. دامنه قحطی به اندازهای وسعت یافت که دولت دستور داد کلیه شترها و قاطرها باید ارزاق به تهران حمل کنند. این موضوع باعث شکایت عموم شد، هر شتردار و قاطردار از هر کجا آمده بود، در شاهرود متوقف میشد تا جنس به تهران حمل کند. اما این امر مشکلی بر مشکلات افزود، به این شکل که گرانی ارزاق و نبودن علوفه و خسارات دیگری که به شترداران و قاطرچیان وارد میشد، باعث نارضایتی عمیق آنها میگردید. تجار به دلیل منع صادرات نفت به تهران، ضرر و زیانهای فراوانی متحمل میشدند، از سويی دالاندارها به جهت نبودن علوفه و آذوقه، که باید همه آن را به توقیف شدگان میدادند، به این موضوع اعتراض داشتند. روزنامة رعد نوشت خلاصه اینکه به این دستورالعمل دولت همه اعتراض دارند و ظاهراً بخشنامه دولت فقط برای مازندران بوده است که برنج را به تهران حمل کنند؛ «نه برای جاهايی که خودشان به جهت نبودن ارزاق به عسرت میگذرانند.» (25)
در تهران در کنار قحطی، قتل و چپاول بیداد میکرد، این بود که عدهای یا به دستور وثوق و یا از سر ترس انبارهای خود را گشودند و گندم خود را به معرض فروش گذاشتند. از آن سوی خبر میرسید برخی کمیتههای سرّی مسئولین را تهدید کردهاند که، «مردم همین دو سه روزه شاید انتقامی از آنها بکشند خاصه با تهدید بعضی کمیتههای سری، حتی به شاه [دستور دادند] که از سلطنت استعفا باید بنمايی.»(26) این شاید اشارهای به بیانیهها و اعلامیههای گروههايی مثل کمیتة مجازات باشد که خود را برای عملیات آماده میکردند. از سويی وثوق برای اینکه تا حدی از حدت وضعیت بکاهد، دستور داد از مازندران برنج به تهران آورند، این تدبیر دیگری بود برای مقابله با قحطی جانسوزی که در تهران در آستانه درو کردن صغیر و کبیر بود.
درست در ماه محرم سال 1336، عینالسلطنه چنین نوشت: «هوا هیچ بارندگی نمیکند، زمین خشک مثل کبریت [است]. آنچه کاشته شده تشنه، آنچه دیمزار است بلاذرغ مانده و قصد مردم این است اگر بارندگی نکند، تخم را حرام نکرده ابداً دیمزار کشت نکنند. از قزوین و آن صفحات هم خبر دارم. ابداً قطرهای باران نیامده. خداوند خودش ترحم کند. خیلی بد روزگاری شده است.» (27) در این حین سردار بهادر از چند روز قبل هزار من نان توسط اداره نظمیه در اختیار فقرای تهران قرار میداد، به عبارتی او هر روز صد من نان خریداری میکرد و بین مساکین شهر توزیع مینمود. به قول نوبهار «اینگونه دستگیریهای به موقع فوقالعاده لازم و قابل تحسین است، اگر سایر متمولین نیز به آقای سردار بهادر تأسی بجویند روز به روز به فلاکت فقرای تهران افزوده نمیگردد.» (28)
اینها همه مسکن بود، در تهران گرسنگی و قحطی رمقی برای مردم باقی نگذاشت. بنا به گزارشهای مطبوعات «در کوچهها غیر از گرسنه و مردة بیصاحب چیزی دیده نمیشود.» دکانهای نانوايی حالتی «رقتخیز و وحشتانگیز» به خود گرفته بود. هر چه را نانوا پخت میکرد؛ قزاقها به زور میگرفتند، آنان «زن و بچههای فقیر را با لگد دور ساخته نانها را به یغما» میبردند. از آن سوی انگلیسیها سیبزمینی را باری سی و پنج تومان از اصفهان به اهواز میبردند. در این بین برخی از اعضای احزاب سیاسی بی توجه به درد و رنج و فقر و فاقة دهشتناک مردم همسو با انگلیسیها، در تعمیق فشار به تودههای مردم مؤثر بودند. به طور مثال در کارگزاری، (29) انگلیس «هر روز برای کسبه و تجار به اسم خارجه گربه رقصانی میکند، میرزا حسین معتمد و مترجم نظام رئیس معارف میگویند هرکس قبول مسلک اتفاق و ترقی را بکند ده تومان مخارج به او داده میشود...» (30) این حسین خان معتمد یکی از عوامل برجسته انگلستان به شمار میرفت، او با میرزا کریم خان رشتی از سويی و سید ضیا از سوی دیگر مرتبط بود، بعدها به طوری که خواهیم دید در کمیتة آهن عضویت یافت و بعدها با حضور در کمیته زرگنده زمینههای کودتای سوّم اسفند را مهیا دید. این مرد وقتی مردم از گرسنگی تلف میشدند، شرط کمک خود را پیوستن گرسنگان به حزب اتفاق و ترقی عنوان میکرد.
روز سهشنبه 28 جمادی الاولی 1336 خبر رسید درست زمانی که مردم از گرسنگی میمردند، یک انبار بزرگ سیبزمینی یافت گردیده که به دلیل نگهداری طولانی مدت سبز شدهاند. به قول کمرهای روزی بیست و پنج شش زن بهائی برای پاک کردن این محصول به انبار میآمدند و روزی سی شاهی حقوق میگرفتند، «اگر بفهمند زن مسلمان است جواب میدهند.» پیام این مطلب واضح است، اگر مسلمانی تقاضای کار در این انبارها مینمود رد میکردند اما بهائیان به کار مشغول میشدند. علت چه بود؟ به روایت کمرهای این انباری بود دولتی که در اختیار ارباب کیخسرو شاهرخ قرار داشت. او این انبار را به نوبه خود به یک فرد بهائی داده بود تا از آن نگهداری کند، این محصول بزرگ در آن قحطی عظیم نگهداری شد و همین که در معرض خراب شدن واقع گردید برای عرضه عمومی به میدان فرستاده شد. سیبزميني دولتی به جای اینکه به مردم کوچه و بازار داده شود، در اختیار امریکايیها و سایر خارجیان قرار میگرفت. اما «حالا که ضایع شده و میشود و آذوقه قدری بهتر شده [به مردم داده میشود] عجب بدبخت و پردشمن است مسلمان ایرانی.» (31)
احمد شاه شاید خیلی دیرتر از مردم عادی از مسئله کمبود نان و درد و رنج مردم به نحوی مطلع شد، زیرا این مصیبت گریبان او را نگرفته بود. او روز دوّم صفر سال 1336 «به محض اینکه خبر عسرت نان و آه و ناله بعضی مردم» را شنید، فوراً از اندرونی بیرون آمد و پیش از هر کار «مشغول تبلیغات و اوامر ملوکانه راجع به آسایش عمومی شده» و شروع به بروز «احساسات رقیقه» کرد و «مشغول تأکیدات بلیغه راجع به امر نان» شد و به هیئت دولت دستور داد در این باب تمهیدات لازم را صورت دهند. به قول نوبهار شاه به هیئت دولت «دستورات کافیه و ابلاغات و اوامر بلیغه صادر فرمودهاند و همه روزه به درجه فوقالعاده مواظب و جویای احوال عمومی بوده و بیش از حد لزوم در تهیه وسايل آسایش عامه خود را دستخوش احساسات و عواطف شدیده قرار داده و میدهند.»(32) اما دخالت شاه هم بیفایده بود، اصلاً در آن شرایط چه کسی برای فرامین احمد شاه که حتی از سایه خود میترسید، اعتنايی میکرد؟ نکته در این است که شاه نمیدانست بخشی از بحران مواد غذايی برای این است تا او را فروگیرند و نظمی نوین را سرلوحه کار قرار دهند. شاه نمیدانست که بخشی از بحران مولود دست کسانی است که در زمرة اطرافیان او بودند.
در این شرایط بود که عدهای از ثروتمندان تهران دست به تشکیل خانه فقرا زدند. به طور مثال در پامنار رو به روی بازار، در دوازده اطاق و بالاخانه تعداد زیادی سائلین و فقرا را جمع کرده بودند و از آنها پذیرايی مینمودند. بنیادگذار این نواخانه اعلمالدوله، منتصرالسلطان، دکتر حاج رضاخان و عدهای دیگر بودند. این نواخانه اصلاً به کوشش دکتر اعلمالدوله راهاندازی شده بود که همین چندی قبل برادرش یعنی متینالسلطنه قربانی گردید. اما مشکل اینجا هم این بود که افراد از زن و مرد و کودک جز خوردن و خوابیدن کاری نمیکردند، این امر البته به قول کمرهای باعث تنبلی افراد میشد.(33) اما کمرهای که خود کاری مثبت نمیکرد و فقط ایراد میگرفت، هرگز توضیح نداد آیا اساساً کاری بود که به این بینوایان محول سازند؟ به طور قطع پاسخ منفی بود.
زمستان آن سال بینوایان را در مساجد که با بخاری گرم میشد اسکان دادند و بین آنان دميپختك رایگان توزیع کردند. بعداً تصمیم گرفته شد شام فقط در دارالمساکین داده شود، اما مساجد همچنان یکی از بهترین مکانها برای اسکان فقرا تشخیص داده شد. (34) در همین زمان مستوفیالممالک رئیسالوزرای وقت، حقوق شش ماه خود را که جمعاً سه هزار تومان میشد برای کمک به فقرا اختصاص داد، امیر مفخم بختیاری پنج ماه حقوق خود را که جمعاً هفتصد تومان میشد به دارالعجزه داد، مرتضی قلیخان فرزند او هم بیست خروار جو و گندم به فقرا کمک کرد.(35) از سويی مهدی نجم آبادی از ثروتمندان محله حسنآباد کمک خواست، او تقاضا نمود این گروه کمیتهای تشکیل دهند و به داد فقرای این محله که نسبت به ثروتمندانش اندک هستند؛ برسند. (36) از آن سوی دبیرالملک حاکم تهران، در شهر نو، دارالمساکینی دایر کرد و در آن مردم فقیر را خوراک داد و لباس پوشانید و برایشان حمام تدارک دید. (37) دولت و تجار شروع به تأسیس دارالمساکین کردند، آنان برای «اقدامات خیریه و نگاهداری فقرا و مساکین که همه روزه گروه گروه زن و مرد از نقاط مختلفه بدین شهر وارد و در معابر و دکاکین مخروبه منزل مینمایند...» جا و غذا تهیه میکردند. (38)
در ربیعالثانی 1336 تجار و اصناف تهران عریضهای به شاه نوشتند و از او خواستند جلو فحشا را بگیرد، مانع گسترش مناهی و ملاهی شود. اینان بیشتر مصائب کشور را ناشی از کثرت مناهی، شرب مسکرات و فحشا میدانستند، «در طهران که مرکز مملکت اسلام است تمام دکاکین مسکرات فروشی و تمام خانهها فاحشهخانه شده، احدی به خیال ممانعت نیست.» (39) علت امر را باید در همان فقر و افلاس خلاصه کرد، به عبارت بهتر وقتی فقر وارد شد، ایمان از در دیگر بیرون رفت. اما اینگونه نیست که اکثریت مردم اینگونه باشند، مشکل یادشده عمدتاً در مناطق محروم تهران روی داد، مضافاً اینکه در این زمان تعداد زیادی مهاجر از شهرستانهای دیگر وارد تهران شده بودند، این موجودات مفلوک بدون اینکه جايی داشته باشند؛ در سرمای زمستان ناچار میشدند در کوچه و خیابان شب را به روز آورند. بسیاری از اینان تا صبح از سرما خشک میشدند. اینان برای اینکه حداقل چندروزی جان به سلامت برند، دست به هر کاری میزدند.
متعاقب این وضعیت، تجار برای رفع بحران نان، جلساتی تشکیل دادند و تصمیم گرفتند اعاناتی در اختیار فقرا قرار دهند. در رأس تجار معینالتجار بوشهری قرار داشت که پذیرفت مبلغ هنگفت ماهی پانصد تومان برای کمک به فقرا بپردازد. اهمیت موضوع را وقتی در مییابیم که توجه کنیم حقوق ماهانه یک وزیر در آن زمان ماهی یکصد و چهل تومان بود. در این جلسه برادران بنکدار و حسین امینالضرب هم حاضر بودند، آنان هم برای کمک به فقرا پرداخت مبلغی به صورت ماهانه را تعهد کردند. اما اینان مبلغی به مراتب کمتر از معین التجار تقبل نمودند، کمترین میزان کمک پنج تومان به صورت ماهانه بود.(40)
با تمام این اوصاف باز هم اینها همه چیزی نبود جز مُسَکِّن، به طوری که تابستان سال 1336 قمری مصادف با 1297 شمسی، با اینکه محصول زیاد بود اما نان به دست مردم نمیرسید. حتی اغلب مردمی که پول هم داشتند شبها بدون نان میماندند. برنج به خرواری یکصد و شصت و پنج تومان رسیده بود. (41) یک شب از شبهای مرداد این سال مردم دست به اعتراض زدند. مردم و به ویژه زنها علناً به وثوق و انگلیسیها فحش میدادند، در اثر این اعتراض روز بعد نان زیاد شد، دیگر اینکه کمیسیونی مرکب از میرزا رضا گرگانی، سید محمد تدین، دکتر حسن خان احیاءالملک، میرزا محمد نجات و عدهای دیگر تشکیل شد تا به ارزاق سر و سامانی بدهند. احیاءالملک و میرزا محمد نجات البته در زمرة کسانی بودند که میدانستند منشاء و مبداء این مصیبت عظمی در کجاست، توضیح اینکه احیاءالملک همان کسی است که در مقام پزشک نظمیه گواهی داد برخی از دستگیرشدگان کمیتة مجازات بیمارند و با این گواهی خود باعث رهايی آنان شد. او را بعدها در دوره دوم ریاست وزرايی وثوق همراه با عدهای دیگر به اتهام کمک به سران کمیته بازداشت کردند. در آن جلسه تدین همه را با خود قیاس کرد و فریاد زد: «ما ایرانیها همه دزد، طماع، رشوهخوار [هستیم] و هیچ کار نمیتوانیم اداره نمايیم. باید به دست خارجه اداره امور ما بشود و مولیتر بلجیکی خوب از عهده بر میآید.»(42) تدین البته به احتمال زیاد خوب میدانست، چرا امثال او حاضر بودند با مولیتر همکاری کنند، اما ریاست امثال منتخبالدوله بر خزانهداری را تحمل نمیکردند. اینجا همینقدر میگويیم، این مرد بلژیکی تابع اوامر انگلیسیها بود، وقتی اختیار نان را به او سپردند بناگاه نان زیاد شد. مردم این را میدیدند که به محض اینکه اختیار نان مردم به دست خارجی سپرده شد، ورق برگشت، علیالقاعده همین نکته به ظاهر بیاهمیت باید مردم را هوشیار میکرد و میدانستند بحران نان از کدام سرچشمه نشأت میگیرد.
به تاریخ ذیحجه 1336 مصادف با سنبله 1297 میرزا احمد خان آذری مسئول ارزاق ادارة مالیه را عزل کردند و مسیو مولیتر را به جای او نشاندند تا مگر بتواند کاری انجام دهد. مردم از نحوة مدیریت این آذری بسیار شکایت داشتند. این آذری جزو گروه وثوقالدوله بود، در عزل آذری از منصب خود، کمالالوزاره رئیس اداره مالیاتهای مستقیم وزارت مالیه و از اعضای کمیتة مجازات نقش برجستهای ایفا کرد.
همین وزارت مالیه خود منشاء فساد بود، کسی را یارای برخورد با این گروه نبود تا اینکه سال 1296 به پایان رسید. در ابتدای سال 1297 شمسی، مصدقالسلطنه معاون وزارت مالیه تلاش کرد تا اندازهای در مالیه اصلاحات انجام دهد. او توانست فهیمالملک رئیس وقت مالیات مستقیم وزارت مالیه و ترجمانالدوله خزانهدار را محکوم به یک سال محرومیت از تصدی مشاغل دولتی کند، ممتازهمایون و ابوالحسن بزرگامید مشهور به مخبرهمایون که به خاندان مشهور هدایت تعلق داشت، از مشاغل دولتی برای همیشه کنار گذاشته شدند. اینان کسانی بودند که در روزنامهها چه خودشان و چه کسانشان در ذم مصدقالسلطنه معاون وقت وزارت مالیه مطلب مینوشتند، اما او سرانجام توانست خیانتهای آنها را به اثبات رساند. یکی از این موارد اختلاس هفتصد هزار تومان از محل انحصار تریاک بود (43) ، روزنامة ایران نوشت دیگر اگر کسی تا پنجاه هزار تومان از مالیه دولت را به نفع خود حیف و میل کرده باشد، پشیمان است؛ زیرا در مقابل مبالغ هنگفتی از این دست، آن مبالغ بسیار ناچیز بودند.
اندکی بعد نظمیه تهران آمار مرگ و میر این شهر را منتشر کرد، معلوم شد فقط در سال 1296 یکصد و هشتاد و شش هزار تن از مردمان بیگناه تهران در اثر گرسنگی و بیماریهای ناشی از همان گرسنگی از بین رفتهاند. عینالسلطنه که خود در این زمان در تهران اقامت داشت نوشت: «درست در طهران قلت جمعیت محسوس است.» در کاشان سی هزار تن از گرسنگی مردند، در قم « غالب خانهها همانطور درش قفل است که تمام ساکنین آن بدرود زندگانی گفتهاند.» درست در این شرایط اسفناک عدهای از مردمان بیرحم و بی عاطفه، «صدها، دویستها هزار تومان منافع بردند.» اسفناکتر اینکه «در طهران آدم سراغ داریم که از پول کفن مردهها مبلغی دخل نموده بود.» کسانی که مسئولیت داشتند نان مردم را تأمین کنند، نه تنها این کار را نکردند بلکه خود باعث افلاس مضاعف آنان شدند. به طور نمونه همین عینالسلطنه خود واسطه حمل غله قزوین و اراک و نقاط دیگر بود در نزد میرزا احمد خان آذری؛ «چهل هزار تومان به او تعارف میدادیم، ارباب کیخسرو آن متقلب که عزیز کرده بیجهت شده روی دست ما برخاسته نمیدانم چه علاوه کرد که به او داد.» در اثر این تراژدی هولناک قحطی، کسانی که بیماری حصبهای شناخته میشدند به آسانی قابل شناختن بودند؛ «هر کس کلاهش گشاد شده و سرش تراشیده، مریض بوده».(44) حتی داروهای شفای حصبه هم احتکار میشد.
به هر حال در دورة مولیتر، قیمتی روی ارزاق مردم و به ویژه گندم گذاشتند که وارد کردن این محصول به شهر فایدهای نداشت، به عبارت بهتر قیمت نان کاهش یافت و احتکار گندم بیفایده. این سیاست برای آن بود که «تحبیبی از انگلیسیها در قلوب ایرانیها و طهرانیها» بشود و به قولی در این سیاست هم نکتههايی وجود داشت که «لا یَعْلَمُها اِلا الرّاسِخُونَ فی عُلومِ البریطانیا.» (45) در این میان یک موهبت بزرگ نصیب ایرانیها شد، آن موضوع وقوع انقلاب روسیه بود. به واقع انگلیسیها بعد از انقلاب روسیه تلاش کردند در بین ملّت ایران محبوبیتی به دست آورند و به اقدامی که توضیح دادیم دست زدند. موهبت بزرگ برای ایران این بود که از اوايل سال 1917 میلادی، نیروهای روسیه از شرق ایران خارج شدند، اما به محض تخلیه قوای روس در این مناطق، انگلیسیها جایشان را گرفتند. در تربت حیدریه انگلیسیها پستهای جدید نظامی تشکیل دادند. آنان تأسیساتی را که تا دیروز در دست روسها بود به تصرف خود در میآوردند و در آنجا مستقر میشدند. در سیستان پستهای ایست و بازرسی برقرار کردند و مناطق وسیعی را عملاً متصرف شدند.(46) این نقل و انتقالات درست زمانی صورت میگرفت که مردم از گرسنگی به خاک هلاکت میافتادند و کمتر کسی بود که به داد این بینوایان برسد. تعویض رئیس خبازخانهها هم تأثیری در وضعیت نابسامان مردم به وجود نیاورد، زیرا بحران از جای دیگر آب میخورد. علت ضدیت با احمدخان آذری هم این بود که او از گروه وثوق به شمار میآمد، وگرنه همه کسانی که قدرتی داشتند در احتکار مواد غذايی دخیل بودند.
در بازار، معابر و کوچهها مردم از شدت گرسنگی به زمین افتاده و جان میکندند. دولتآبادی که درست بعد از خاتمة جنگ اوّل جهانی به ایران بازگشت، روایت کرده که بعد از چند سال دوری از تهران، مشاهده کرده «قحط و غلای سال گذشته توارد بدبختیهای بسیار، مرضهای مسری گوناگون شاید ربع جمعیت تهران را کم کرده است، راستی تهران خلوت شده و کسر جمعیت آن نمایان است.» (47) دولتآبادی فقط بخشی از حقیقت را بازگو کرده است، به واقع رعد بر اساس آمار نظمیه گزارش میداد، یک سوّم جمعیت تهران از گرسنگی مردهاند. رجالی مثل شیخ رضا دهخوارقانی در حالی که خود در مهاجرت بودند، زن و فرزندشان نان نداشتند بخورند. زن او حتی خرج خانهاش را نداشت، او پولی در بساط نداشت تا جايی را اجاره کند و فرزندش را به مدرسه بفرستد.(48) این در حالی بود که «آقا شیخ رضای دهخوارقانی هم در اسلامبول فکلی شده معلوم شد که شناگر قابلی است، سابقاً آب گیرش نیامده بود.» (49) مردم آنقدر فقیر شده بودند که بهداشت عمومی هم در معرض خطر واقع گردید. با اینکه جمع کثیری از مردم تهران از فرط گرسنگی و بیماریهای واگیردار مرده بودند، اما باز هم وضع فقرا در کوچه و معابر بسیار رقتانگیز بود، «آری فقیران مردهاند و اغنیا فقرا گشتهاند.» (50) کمرهای در جايی نقل میکند او چند ساعت در حمام بوده و دیده که فقط شش نفر مراجعه کننده به حمام وجود داشته است. تازه از این شش نفر چهار تن نسیه به حمام رفتند، یکی هم فقط سیصد دینار پرداخت و آن دیگری چاقوی خود را گرو گذاشت. حمامی حتی نمیتوانست خرج روزمره خود را در آورد، هزینة نگهداری حمام بسیار بیشتر از درآمد آن بود، بالاتر اینکه او وسايل خانهاش را میفروخت تا مخارج روزانه زندگی را تأمین کند. خانواده هشت نفری حمامی، غذای خود را از دميپختك بازار به دست میآوردند و همیشه نیمه سیر بودند، (51) به عبارتی این مرد با اینکه شغل داشت، اما صدقه دریافت میکرد.
در این شرایط افرادی مثل سید عبدالرحیم خلخالی که به دمکراتها تعلق داشت و از بدو جنگ به مهاجرت رفته بود، بعد از آمدن به تهران نه تنها یک جا با تصویب هیئت دولت حقوق بیست و هشت ماهه غیبت خود را دریافت کرد، بلکه قرار شد شغلی هم به او بدهند: «گفتم چطور حقوقی که سر کار نبودید میدهند و شما دریافت مینمايید؟ فرمودند چون من منفصل نشده بودم و اخطار به من نکرده بودند یعنی اخطاریه آنها به من نرسیده بود، من حق حقوق دارم. البته هم جواب محکم را باید قبول نمود. دلیل هم آورد که محسن میرزا و منوچهر خان چطور گرفتند؟[!]» (52) جالب اینکه همین سید عبدالرحیم خلخالی بعد از بازگشت از به اصطلاح مهاجرت یک زن عرب هم با خود آورده بود که باعث برپا شدن قشقرقی در خانهاش گردید.
در سطح کلان، هیچ سیاست ملی تدوین شدهای وجود نداشت، مصالح ملی دستخوش هواهای فردی و گروهی شد. در این شرایط هنوز برخی از طرفداران شخصیتها و احزاب سیاسی به این موضوع میپرداختند که بالاخره دین و سیاست جداست یا با هم ارتباط دارد. همین کمرهای نقل میکند که مردی امینالوزاره نام که مقرب سپهدار تنکابنی بوده است، میگفته «هر کار با خداست و سیاسی نداریم، هر چه هست دیانتی است.» او ادامه میدهد: «من رفتم که او را ملتفت بنمایم، دیدم نیشهای سابقین را به کار میبرد؛ مثل اینکه من بابی هستم و اعتقاد به دیانت ندارم و منکر خدا و قرآن هستم. خیلی دلم سوخت. هر چه به ملایمت خواستم حالیش نمایم که افعال ما مربوط به خدا نیست و سیاست غیر از دیانت است، باز نیشهای خود را میزد.» (53) وضع ایران به شدت بحرانی بود، به قول دولتآبادی کسانی که مقدرات امور را بر عهده داشتند «نه تجربه کافی داشتند و نه مزاج مملکت را درست میشناختند و نمیتوانستند اغراض شخصی را دخیل امور نوعی مملکت ننمایند.» به نام «ترقیخواهی و وطنپرستی» یک «قوه ارتجاعی» به وجود آوردند. به طورکلی وضعیت کشور از دید دولتآبادی به این شرح بود:
«…اکثریت بی خبر و با استمدادی که قوّة مرتجعه از بیگانگان میکرد در مقابل قوّة تجددپرور خودنمايی کرده طفل نوزاد آزادی را در مهد شیرخوارگی سربریدند، جمعی از خودپرستان سبب شدند و جمعی از بیمروَّتان مباشر این گناه عظیم گشتند، اینک چند سال است قاتلان خونخوار با دستهای آلوده به خون بر سر و مغز یکدیگر میزنند و هر دسته این جنایت را به دیگری نسبت میدهد، در صورتی که همه شرکت نموده و دست همه خونآلود است. به هر حال آیا بعد از حوادث اخیر کار ما به کجا بکشد و مُهرة غلطان ایران بدبخت در کدام خانه استقرار یابد و از برابر صحنه مملکت داریوش به دست نادانی ما مردم کودک صفت از همه جا بیخبر، چه پردة موحشی بالا برود و آیا این پرده از روی جنازة ایران بلند میشود، آیا در پس این پردة قبر مملکت کیان است یا آنکه دست غیب و روحانیت ملت ستمدیده و حرمت خون شهیدان راه وطن، این پرده موحش را به یک صفحه نورانی که با خط طلا رقم استقلال ابدی و آزادی ایران در پیشانی آن ثبت باشد مبدل خواهد نمود. اگر به تاریخ ایران نظر کنیم خواهیم دید که ایرانی روزهای از این سخت تر را هم به خود دیده است و موجودیت خویش را از دست نداده.» (54)
غیر از قحطی، بیماریهای گوناگون هم مردم را درو میکرد. به نوشته دکتر امیر اعلم ثقفی، برادر متینالسلطنه، در ایران سالیانه متجاوز از دویست هزار طفل به مرض آبله جان میدادند. صدهزار تن به محض گرفتن آبله میمردند، حدود پنجاه هزار تن کر و کور میشدند و بعد بدرود زندگی میگفتند و پنجاه هزار تن دیگر هم که مستعد بیماریهای دیگر بودند، اگر به آبله مبتلا میشدند بلافاصله میمردند. (55)
پی نوشت
1. عینالسلطنه، ج6، صص4771-4772.
2. رعد، سال هفتم، ش209، 5 شنبه 5 رمضان 1334، 6 ژوئیه 1916، «راجع به امر نان.»
3. همان، ش228، 4 شنبه 16 شوال 1334، 26 اوت 1916، «انبار برای حمل گندم.»
4. همان، «راجع به امر نان.»
5. همان، ش243، یکشنبه 18 ذیقعده 1334، 18 سپتامبر 1916، «ترتیب امر نان.»
6. ایران در جنگ بزرگ، ص400.
7. همان، «عده فقرا.»
8. زبان آزاد، ش20، سلخ ذیقعده 1335، 18 سپتامبر 1920، «اجتماع دکاکین خبازی.»
9. همان، ش1، یکشنبه 16 شوال 1335، 15 اوت 1917، «در یک دکان خبازی.»
10. همان، ش13، 14 ذیقعده 1335، 2 سپتامبر 1917، «نان طهران.»
11. همان، ش14، سهشنبه 16 ذیقعده 1335، 4 سپتامبر 1917، «قیمت نان.»
12. کمرهای، ج 1، ، ص68.
13. همان، ج 1، صص 69-70.
14. همان، ج 1، صص76-77.
15. یعنی کشیک.
16. نوبهار، سال ششم، ش63، سهشنبه 4 صفرالمظفر 1336، 20 نوامبر 1917، «گرسنگی.»
17. همان، ش86، 5 شنبه سوم ربیع الثانی 1336، 10 ژانویه 1918، «بیتکلیفی اموات.»
18. نک: بحران مشروطیت در ایران، ص 85 به بعد.
19. کمرهای، ج1، ص296.
20. همان، ص 298.
21. عینالسلطنه، ج7، ص5313.
22. همان، صص 5109 و 5312.
23. کمرهای، ج 1، ، ص58.
24. همان، ج 1، ، ص61.
25. رعد، شماره سیام، دوشنبه 16 ربیعالاوّل 1336، 10 جدی 1295، «مراسلات داخله.»
26. کمرهای، ج 1، ، صص77-78.
27. عینالسلطنه، ج7، ص4928.
28. نوبهار، سال ششم، ش61، 5 شنبه 28 محرم الحرام 1336، 15 نوامبر 1917، «دستگیری فقرا.»
29. یعنی کنسولگری.
30. همان، ش60، سهشنبه 26 محرم الحرام 1336، 13 نوامبر 1917، «مخبرین ما.»
31. کمرهای، ج 1، ص79، اضافات کروشه از نویسنده این دفتر است.
32. نوبهار، سال ششم، ش63، سهشنبه 4 صفرالمظفر 1336، 20 نوامبر 1917، «اوضاع داخله، احساسات شاهانه.»
33. کمرهای، ج 1، ، ص81.
34. نوبهار، سال ششم، ش86، 5 شنبه سوّم ربیعالثانی 1336، 10 ژانویه 1918.
35. همان، ش91، سهشنبه 15 ربیع الثانی 1336، 29 ژانویه 1918، «ابراز تشکر.»
36. همان، ش92، 5 شنبه 17 ربیع الثانی 1336، 31 ژانویه 1918، «استعانت.»
37. همان، ش71، سهشنبه 25 صفرالمظفر 1336، 11 دسامبر 1917، «دارالمساکین.»
38. همان، ش63، سهشنبه 4 صفرالمظفر 1336، 20 نوامبر 1917.
39. عینالسلطنه، ج7، ص5057.
.4. نوبهار، سال ششم، ش63، سهشنبه 4 صفرالمظفر 1336، 20 نوامبر 1917.
41. کمرهای، ج1، ص479.
42. همان، ص489.
43. عینالسلطنه، ج7، ص5220.
44. همان، صص5372.
45. کمرهای، ج1، ص190.
46. نوبهار، سال ششم، ش86، 5 شنبه سوّم ربیعالثانی 1336، 10 ژانویه 1918، «انگلیسیها در مشرق.»
47. حیات یحیی، ج4، ص90.
48. کمرهای، ج 1، ، ص74.
49. همان.
50. دولتآبادی، ج4، ص90.
51. کمرهای، ج 1، ص83.
52. همان، ص107.
53. همان، ص201.
54. دولت آبادی، ج4، صص28-29.
55. عینالسلطنه، ج7، ص4924. منبع:دکتر حسین آبادیان ، جنک جهانی اول تا کودتا ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 171 تا 189 این مطلب تاکنون 3770 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|